گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
بعضى ديگر گفته اند: مبتلا به مرض وسواس شد، به طورى كه از مردم وحشت مى كرد و مى گريخت و فرياد مى زد: «لَا مِسَاسَ لَا مِسَاسَ»، و اين وجه خوبى است، اگر روايتش صحيح باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مبتلا به مرض وسواس شد، به طورى كه از مردم وحشت مى كرد و مى گريخت و فرياد مى زد: «لَا مِسَاسَ لَا مِسَاسَ»، و اين وجه خوبى است، اگر روايتش صحيح باشد.


و در جملۀ «وَ إنَّ لَكَ مَوعِداً لَن تَخلِفَهُ»، ظاهرش اين است كه از هلاكت وى و سرآمدى كه خداى تعالى برايش معين و حتمى نموده، خبر مى دهد. البته احتمال هم دارد كه اين نيز، نفرين باشد.
و در جملۀ «وَ إنَّ لَكَ مَوعِداً لَن تُخلَفَهُ»، ظاهرش اين است كه از هلاكت وى و سرآمدى كه خداى تعالى برايش معين و حتمى نموده، خبر مى دهد. البته احتمال هم دارد كه اين نيز، نفرين باشد.


بعضى گفته اند: مراد از آن، عذاب آخرت است.
بعضى گفته اند: مراد از آن، عذاب آخرت است.
<span id='link203'><span>
<span id='link203'><span>


==سرنوشت خداى ساختگى سامرى ! ==
==سرنوشت خداى ساختگى سامرى! ==
«'''وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً'''»:
«'''وَ انظُرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً'''»:


در مجمع البيان مى گويد: وقتى گفته مى شود: فلانى گندم را نسف كرد، معنايش اين است كه آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهايش بپرد، (خلاصه همان كارى را كه با غربال انجام مى دهند، و گندم را به طرف بالا پرتاب مى كنند تا كاه و سبوسش بپرد)
در مجمع البيان مى گويد: وقتى گفته مى شود: فلانى گندم را نسف كرد، معنايش اين است كه آن را با منسف بالا انداخت تا پوست هايش بپرد. (خلاصه همان كارى را كه با غربال انجام مى دهند، و گندم را به طرف بالا پرتاب مى كنند، تا كاه و سبوسش بپرد).


و معناى جمله ((و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا(( اين است كه دائما براى آن اله خود عبادت مى كردى و ملازم آن بودى ، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه سامرى گوساله را براى آن ساخت تا او را معبود خود بگيرد و عبادتش كند.
و معناى جملۀ «وَ انظُر إلَى إلَهِكَ الَّذِى ظَلتَ عَلَيهِ عَاكِفاً»، اين است كه دائما براى آن اله خود عبادت مى كردى و ملازم آن بودى. و اين جمله دلالت دارد بر اين كه سامرى گوساله را براى آن ساخت، تا او را معبود خود بگيرد و عبادتش كند.


و معناى اينكه فرمود ((لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا(( اين است كه سوگند كه ما آن را مى سوزانيم و او را در دريا مى ريزيم .
و معناى اين كه فرمود: «لَنُحرِقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى اليَمِّ نَسفاً»، اين است كه سوگند كه ما آن را مى سوزانيم و او را در دريا مى ريزيم.


بعضى ها به اين سخن كه فرمود: آن را مى سوزانيم استدلال كرده اند بر اينكه گوساله مزبور حيوانى داراى گوشت و خون بوده ، چونكه اگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤ يد تفسيريست كه گفتيم بيشتر مفسرين كرده اند كه باريختن آن خاك ، گوساله مزبور حيوانى جاندار شده ، و ليكن حق مطلب اين است كه اينقدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و اما اينكه خون و گوشت داشته باشد، نه .
بعضى ها به اين سخن كه فرمود: «آن را مى سوزانيم»، استدلال كرده اند بر اين كه گوساله مزبور حيوانى داراى گوشت و خون بوده. چون كه اگر طلا بود، سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤيد تفسيری است كه گفتيم بيشتر مفسران كرده اند كه با ريختن آن خاك، گوساله مزبور حيوانى جاندار شده، وليكن حق مطلب اين است كه این قدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و اما اين كه خون و گوشت داشته باشد، نه.


بعضى از مفسرين هم احتمال داده اند كه جمله ((لنحرقنه (( از باب حرق الحديد
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۷ </center>
باشد و حرق الحديد به اين معنا است كه آهن را با سوهان براده كنند و در آيه شريفه به اين معنا است كه ما گوساله را با سوهان براده مى كنيم و سپس براده آن را در دريا مى پاشيم . و اين احتمال مناسب تر است .
بعضى از مفسران هم احتمال داده اند كه جملۀ «لَنُحرِقَنَّهُ»، از باب حرق الحديد باشد و حرق الحديد به اين معنا است كه آهن را با سوهان براده كنند، و در آيه شريفه، به اين معنا است كه ما گوساله را با سوهان براده مى كنيم و سپس براده آن را در دريا مى پاشيم. و اين احتمال، مناسب تر است.


«'''إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كلَّ شىْءٍ عِلْماً'''»:
«'''إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شئٍ عِلْماً'''»:


ظاهر چنين مى نمايد كه اين آيه تتمه كلام موسى (عليه السلام ) در خطاب به سامرى و بنى اسرائيل باشد، و با اين جمله از كلام خود، خداى را در الوهيت يكتا دانسته مى فهماند كه هيچ چيز نه گوساله و نه چيزى ديگر شريك او نيست ، و اين طرز سخن در چنين سياقى لطيف ترين استدلال است ، چون (در كوتاهترين بيان ) بر دو مساءله استدلال كرده است ، يكى بر اينكه معبودى جز خدا نيست ، به اين دليل كه چون او اللّه است ، و دوم بر اينكه معبودى غير خدا براى ايشان نيست ، به اين دليل كه جز او معبودى نيست چون اللّه است .
ظاهر چنين مى نمايد كه اين آيه، تتمه كلام موسى «عليه السلام» در خطاب به سامرى و بنى اسرائيل باشد، و با اين جمله از كلام خود، خداى را در الوهيت يكتا دانسته، مى فهماند كه هيچ چيز، نه گوساله و نه چيزى ديگر، شريك او نيست. و اين طرز سخن در چنين سياقى، لطيف ترين استدلال است. چون (در كوتاه ترين بيان)، بر دو مسأله استدلال كرده است. يكى بر اين كه معبودى جز خدا نيست. به اين دليل كه چون او اللّه است، و دوم بر اين كه معبودى غير خدا براى ايشان نيست. به اين دليل كه جز او معبودى نيست، چون اللّه است.


بعضى از مفسرين گفته اند جمله ((وسع كل شى ء علما(( دلالت مى كند بر اينكه معدوم ، نيز شى ء ناميده مى شود، چون معدوم هم معلوم خدا است . ولى اين سخن مغالطه است ، چون آيه بيش از اين دلالت ندارد كه هر چيزى كه شى ء ناميده شود معلوم خدا است و مشمول علم او است ، و اما اينكه هر چيزى كه علم او شامل شود شى ء است ، مطلبى است كه هيچ ربطى به مدلول آيه و هيچ سودى براى مستدل ندارد.
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «وَسِعَ كُلَّ شَئٍ عِلماً» دلالت مى كند بر اين كه معدوم، نيز شئ ناميده مى شود. چون معدوم هم، معلوم خدا است. ولى اين سخن مغالطه است. چون آيه بيش از اين دلالت ندارد كه هر چيزى كه شئ ناميده شود، معلوم خدا است و مشمول علم او است، و اما اين كه هر چيزى كه علم او شامل شود، شئ است، مطلبى است كه هيچ ربطى به مدلول آيه و هيچ سودى براى مستدل ندارد.
<span id='link204'><span>
<span id='link204'><span>
==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
در كتاب توحيد به سند خود از حمزه بن ربيع از كسى كه او نام برد روايت كرده كه گفته است : در مجلس ابى جعفر (عليه السلام ) بودم كه عمرو بن عبيد بر او وارد شد و گفت : فدايت شوم اينكه در قرآن آمده ((و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (( چگونه غضبى است ؟
در كتاب توحيد، به سند خود، از حمزة بن ربيع، از كسى كه او نام برد، روايت كرده كه گفته است: در مجلس ابى جعفر «عليه السلام» بودم كه «عَمرو بن عُبَيد» بر او وارد شد و گفت: فدايت شوم! اين كه در قرآن آمده «وَ مَن يَحلُل عَلَيهِ غَضَبِى فَقَد هَوَى»، چگونه غضبى است؟


فرمود: غضب او عقاب است ، اى عمرو هر كه بپندارد كه خداى عز و جل از حالى به حالى ديگر منتقل مى شود و حال قبلى را از دست مى دهد، او را به صفت مخلوق توصيف كرده است ، چون خداى عزوجل دستخوش و تحت تاءثير هيچ عاملى قرار نمى گيرد و چيزى او را دگرگون نمى سازد.
فرمود: غضب او، عقاب است. اى عَمرو! هر كه بپندارد كه خداى عزوجل، از حالى به حالى ديگر منتقل مى شود و حال قبلى را از دست مى دهد، او را به صفت مخلوق توصيف كرده است. چون خداى عزوجل دستخوش و تحت تأثير هيچ عاملى قرار نمى گيرد و چيزى او را دگرگون نمى سازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۸ </center>
مؤ لف : طبرسى در احتجاج روايتى بدون سند در معناى اين حديث آورده است .
مؤلف: طبرسى، در احتجاج، روايتى بدون سند، در معناى اين حديث آورده است.


و در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن ابى ليلى ، از ابى عبد اللّه امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى قبول نمى كند مگر عمل صالح را و نيز قبول نمى كند مگر وفاى به شرط و عهد را، پس هر كس به شرط خدا وفا كند و آنچه را كه او در عهد خود قيد كرده به كار بندد، به آنچه نزد وى است مى رسد و وعده خود را تكميل كرده ، زيرا خداى تعالى بندگان خود را به راه هدايت خبر داده و براى آنان در آن راه هدايت ، علامتها نصب كرده و بيان كرده كه چگونه آن راه را سلوك كنند، و فرموده و ((انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (( و نيز فرموده : ((انما يتقبل اللّه من المتقين (( پس هر كس ‍ از خدا در آنچه دستور داده بترسد خداى را مؤ من ملاقات مى كند مؤ من به آنچه رسول خدا آورده .
و در كافى، به سند خود، از عبدالرحمان بن ابى ليلى، از ابى عبداللّه، امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:  


روايتى كه بنابرآن مقصود از جمله : ((ثم اهتدى (( در آيه : ((و انى لغفار لمن تاب...(( ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) است
خداى تعالى قبول نمى كند مگر عمل صالح را، و نيز قبول نمى كند مگر وفاى به شرط و عهد را. پس هر كس به شرط خدا وفا كند و آنچه را كه او در عهد خود قيد كرده، به كار بندد، به آنچه نزد وى است، مى رسد و وعده خود را تكميل كرده. زيرا خداى تعالى، بندگان خود را به راه هدايت خبر داده و براى آنان در آن راه هدايت، علامت ها نصب كرده و بيان كرده كه چگونه آن راه را سلوك كنند، و فرموده «وَ إنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهتَدَى». و نيز فرموده: «إنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِينَ». پس هر كس، از خدا در آنچه دستور داده بترسد، خداى را مؤمن ملاقات مى كند، مؤمن به آنچه رسول خدا آورده.


و در مجمع البيان گفته است : امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرموده : مقصود از جمله ((ثم اهتدى (( اهتداء به ولايت اهل بيت است ، زيرا به خدا سوگند اگر كسى خدا را در تمام عمرش در بين ركن و مقام عبادت كند، آنگاه بدون ولايت ما بميرد به صورت ، در آتشش مى كند و اين روايت را حاكم ابو القاسم حسكانى به سند خود نقل نموده و عياشى هم در تفسير خود به چند طريق نقل كرده است .
و در مجمع البيان گفته است: امام ابى جعفر «عليه السلام» فرموده: مقصود از جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى»، اهتداء به ولايت اهل بيت است. زيرا به خدا سوگند، اگر كسى خدا را در تمام عمرش در بين ركن و مقام عبادت كند، آنگاه بدون ولايت ما بميرد، به صورت، در آتشش مى كند.  


مؤ لف : كافى هم آن را به سند خود از سدير از آنجناب آورده و قمى در تفسيرش به سند خود از حارث بن عمر از آن جناب و نيز ابن شهر آشوب در مناقب از ابى الجارود و ابى الصباح كناسى از امام صادق و از ابى حمره از امام سجاد نظير آن را روايت كرده اند، چيزى كه هست در اين چند روايت به جاى كلمه ((اهتداء به ولايت اهل بيت ((، ((اهتداء به ما اهل بيت (( آمده است .
و اين روايت را، حاكم ابوالقاسم حسكانى، به سند خود، نقل نموده و عياشى هم، در تفسير خود، به چند طريق نقل كرده است.


و مراد از ولايت در آن حديث ولايت امور مردم در دين و دنيا است كه معنايش همان مرجعيت است در اخذ معارف دين و شرايع آن و در اداره امور مجتمع .
مؤلف: كافى هم آن را به سند خود، از سُدَير، از آن جناب آورده. و قمى در تفسيرش، به سند خود، از حارث بن عمر، از آن جناب، و نيز ابن شهرآشوب، در مناقب، از ابى الجارود و ابى الصباح كناسى، از امام صادق و از ابى حمزه، از امام سجاد نظير آن را روايت كرده اند. چيزى كه هست، در اين چند روايت، به جاى كلمۀ «اهتداء به ولايت اهل بيت»، «اهتداء به ما اهل بيت» آمده است.


همچنانكه رسول خدا به نص قرآن كريم داراى چنين ولايتى بود، و در امثال آيه ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم (( بدان تصريح شده . سپس اين مقام بعد از پيغمبر براى عترت او قرار داده شد. آيه ولايت در قرآن كريم و احاديث متواترى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
و مراد از ولايت در آن حديث، ولايت امور مردم در دين و دنيا است، كه معنايش همان مرجعيت است در اخذ معارف دين و شرايع آن و در اداره امور مجتمع.
 
همچنان كه رسول خدا، به نصّ قرآن كريم، داراى چنين ولايتى بود، و در امثال آيه «النَّبِىُّ أولَى بِالمُؤمِنِينَ مِن أنفُسِهِم»، بدان تصريح شده. سپس اين مقام بعد از پيغمبر، براى عترت او قرار داده شد. آيه ولايت در قرآن كريم و احاديث متواترى كه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رسيده، از قبيل حديث «ثقلين» و حديث «منزلت» و نظایر آن دو، بر اين مسأله دلالت دارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۹ </center>
رسيده از قبيل حديث ((ثقلين (( و حديث ((منزلت (( و نظائر آن دو، بر اين مساءله دلالت دارند.
<span id='link206'><span>
<span id='link206'><span>
آيه مذكور هر چند در بين آياتى قرار دارد كه روى سخن در آنها با بنى اسرائيل است ، و ظاهرش همين است ، و ليكن مقيد به هيچ خصوصيتى كه مختص به آنان باشد و نگذارد شامل ديگران گردد نيست ، بلكه در غير بنى اسرائيل نيز جارى است ، همانطور كه در ايشان جارى است ، اما اينكه در بنى اسرائيل جارى است، براى اين است كه موسى (عليه السلام )نيز از جهت اينكه امام در امت خود بود چنين ولايتى داشته ، آن مقدار كه ساير انبياء در امت خود داشته اند، چون امت موسى نيز ماءمور بوده اند به وسيله آن جناب اهتداء يابند و در تحت ولايت او قرار گيرند.


و اما اينكه گفتيم مختص به بنى اسرائيل نبوده شامل حال ديگران نيز مى شود، براى اين است كه آيه شريفه عام است و مختص به يك قوم و دو قوم نيست ، مقام ولايت در زمان رسول خدا مردم را به ولايت او و بعد از آن جناب به ولايت ائمه هدى راه نمايى مى كند، پس ولايت ، يك ولايت است و به هر كس مى خواهد منسوب باشد يك معنا دارد.
آيه مذكور، هرچند در بين آياتى قرار دارد كه روى سخن در آن ها با بنى اسرائيل است، و ظاهرش همين است، وليكن مقيد به هيچ خصوصيتى كه مختص به آنان باشد و نگذارد شامل ديگران گردد، نيست، بلكه در غير بنى اسرائيل نيز جارى است، همان طور كه در ايشان جارى است.
 
اما اين كه در بنى اسرائيل جارى است، براى اين است كه موسى «عليه السلام» نيز، از جهت اين كه امام در امت خود بود، چنين ولايتى داشته، آن مقدار كه ساير انبياء در امت خود داشته اند. چون امت موسى نيز، مأمور بوده اند به وسيله آن جناب، اهتداء يابند و در تحت ولايت او قرار گيرند.
 
و اما اين كه گفتيم مختص به بنى اسرائيل نبوده، شامل حال ديگران نيز مى شود، براى اين است كه آيه شريفه، عام است و مختص به يك قوم و دو قوم نيست. مقام ولايت در زمان رسول خدا، مردم را به ولايت او و بعد از آن جناب، به ولايت ائمه هدى راهنمايى مى كند. پس ولايت، يك ولايت است و به هر كس مى خواهد منسوب باشد، يك معنا دارد.
 
==مراد از ولايت اهل بيت «ع»، كدام نوع ولایت است ==
 
حال كه اين معنا معلوم شد، به خوبى برايت روشن گرديد كه كلام آلوسى، در تفسير روح المعانى، از درجه اعتبار ساقط است. وى بعد از نقل روايت سابق، كه ما از مجمع از امام ابى جعفر آورديم، مى گويد:


حال كه اين معنا معلوم شد، به خوبى برايت روشن گرديد كه كلام آلوسى در تفسير روح المعانى از درجه اعتبار ساقط است ، وى بعد از نقل روايت سابق كه ما از مجمع از امام ابى جعفر آورديم مى گويد: ولايت ائمه اهل بيت و محبت ايشان مطلبى است كه نزد ما اهل سنت جاى هيچ اشكال نيست ، و ما نيز به وجوب آن معتقديم ، و ليكن حمل كلمه ((اهتداء(( در آيه مورد بحث در اين مساءله ، با اينكه اين كلمه در آيه اى قرار دارد كه خطاب در آن به بنى اسرائيل معاصر موسى (عليه السلام ) است صحيح نيست ، و مستلزم اين است كه بگوئيم : خداى تعالى ائمه اهل بيت را براى بنى اسرائيل نيز معرفى نموده و ولايت آن حضرات را بر آنان نيز واجب كرده است و اين مطلب در اخبار صحيح نرسيده است ، اين بود آن مقدار حاجت از كلام آلوسى .
«ولايت ائمه اهل بيت و محبت ايشان، مطلبى است كه نزد ما اهل سنت، جاى هيچ اشكال نيست، و ما نيز به وجوب آن معتقديم، وليكن حمل كلمۀ «اهتداء» در آيه مورد بحث در اين مسأله، با اين كه اين كلمه در آيه اى قرار دارد كه خطاب در آن به بنى اسرائيل معاصر موسى «عليه السلام» است، صحيح نيست، و مستلزم اين است كه بگویيم: خداى تعالى، ائمه اهل بيت را براى بنى اسرائيل نيز معرفى نموده و ولايت آن حضرات را بر آنان نيز واجب كرده است و اين مطلب در اخبار صحيح نرسيده است». اين بود آن مقدار حاجت از كلام آلوسى.


اشاره به سه معناى ((ولايت (( و اينكه مراد از ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) كدامين است
و چيزى كه او را در اشتباه انداخته، اين است كه او ولايت را به معناى محبت گرفته است و آنگاه آيه را مخصوص به بنى اسرائيل دانسته و چنين نتيجه گرفته كه جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى» نمى تواند ناظر به اهل بيت باشد. غافل از اين كه «ولايت» در هيچ يك از آياتى كه درباره آن هست، مخصوص به معناى محبت نيست، بلكه به معناى «مالكيت تدبير» و «صاحب اختيار» و تصرف قانونی در اموری است که
و چيزى كه او را در اشتباه انداخته اين است كه او ولايت را به معناى محبت گرفته است و آنگاه آيه را مخصوص به بنى اسرائيل دانسته و چنين نتيجه گرفته كه جمله ((ثم اهتدى (( نمى تواند ناظر به اهل بيت باشد، غافل از اينكه ولايت در هيچ يك از آياتى كه درباره آن هست مخصوص به معناى محبت نيست ، بلكه به معناى مالكيت تدبير و صاحب اختيار
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۰ </center>
و تصرف قانونى در امورى است كه تصرف در آنها مستلزم پيروى و تبعيت ديگران و وجوب طاعت او بر ديگران باشد، و اين همان معنايى است كه ائمه اهل بيت آن را براى خود ادعاء مى كنند و اما صرف محبت معنايى است كه اگر واژه ولايت را توسعه دهيم شامل آن مى شود، چون بيرون از معناى حقيقى كلمه است ، بلكه از لوازم عاديه معناى حقيقى است كه ادله مودت ذى القربى از آيه و روايت به مطابقه برآن دلالت دارد.
تصرف در آن ها، مستلزم پيروى و تبعيت ديگران و وجوب طاعت او بر ديگران باشد، و اين، همان معنايى است كه ائمه اهل بيت، آن را براى خود ادعاء مى كنند. و اما صرف محبت معنايى است كه اگر واژه «ولايت» را توسعه دهيم، شامل آن مى شود. چون بيرون از معناى حقيقى كلمه است، بلكه از لوازم عاديه معناى حقيقى است كه ادله مودت ذى القربى از آيه و روايت به مطابقه، بر آن دلالت دارد.
<span id='link208'><span>
<span id='link208'><span>
==روايت مفصلى در داستان سامرى و گوساله پرستى بنىاسرائيل از تقسير قمى ==
براى ((ولايت اهل (( بيت غير از اين دو معنايى كه گفتيم - يكى حقيقى و ديگرى از لوازم آن - معناى ديگرى نيز هست كه معناى سوم آن مى شود، و آن اين است كه خداوند اداره اءمور بندگان خود را به دارنده آن مقام واگذار كند و از آن پس او مدبر امور بندگان و متصرف در شؤ ون ايشان باشد، خداوند اين مقام را به او به خاطر اخلاصش در عبوديت بدهد و اين ولايت در اصل و بالاءصاله از خدا است و او است ولى و بس ‍ و غير از او كسى ولى نيست و اگر اهل بيت به چنين ولايتى منسوب شوند به خاطر اين است كه ايشان از سابقين و از اولين امتند، و ايشان اين باب را گشوده اند. اين معنا نيز به معناى دوم از لوازم معناى حقيقى است و از باب توسع در نسبت ، لفظ را در آن استعمال مى كنيم همانطور كه صراط مستقيم در كلام خداى تعالى بالاصاله منسوب به خدا است و به نوعى توسع به كسانى كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند خدا از قبيل نبيين و صديقين و شهداء و صالحين منسوب مى شود.


پس خلاصه كلام اين شد كه ولايت در حديث مجمع به معناى مالكيت تدبير است و آيه شريفه عمومى است ، در غير بنى اسرائيل هم جريان دارد همانطور كه در خود آنان جريان دارد و امام ابى جعفر (عليه السلام ) هم كه كلمه ((اهتداء(( در آيه شريفه را به ولايت تفسير كرده اند به همين جهت بوده و معناى متعين هم همان است .
براى «ولايت اهل بيت»، غير از اين دو معنايى كه گفتيم - يكى حقيقى و ديگرى از لوازم آن - معناى ديگرى نيز هست، كه معناى سوم آن مى شود، و آن، اين است كه:
 
خداوند اداره امور بندگان خود را به دارندۀ آن مقام واگذار كند و از آن پس، او مدبّر امور بندگان و متصرف در شؤون ايشان باشد. خداوند اين مقام را به او، به خاطر اخلاصش در عبوديت بدهد و اين ولايت در اصل و بالأصاله از خدا است و اوست «ولىّ» و بس، و غير از او، كسى «ولىّ» نيست. و اگر اهل بيت به چنين ولايتى منسوب شوند، به خاطر اين است كه ايشان از سابقين و از اولين امت اند، و ايشان اين باب را گشوده اند. اين معنا نيز، به معناى دوم از لوازم معناى حقيقى است و از باب توسع در نسبت، لفظ را در آن استعمال مى كنيم، همان طور كه صراط مستقيم در كلام خداى تعالى، بالأصاله منسوب به خدا است و به نوعى توسع به كسانى كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند، خدا از قبيل نبييّن و صدّيقين و شهداء و صالحين منسوب مى شود.


و در تفسير قمى در ذيل آيه ((فانا قد فتنا قومك من بعدك (( از امام نقل كرده كه فرمود: ((فتنه (( به معناى آزمايش است ، يعنى ((ما قوم تو را بعد از تو امتحان كرديم و سامرى ايشان را گمراه كرد(( فرمود: يعنى به وسيله گوساله اى كه پرستيدند گمراه كرد.
پس خلاصه كلام اين شد كه ولايت در حديث مجمع، به معناى مالكيت تدبير است و آيه شريفه عمومى است، در غير بنى اسرائيل هم جريان دارد، همان طور كه در خود آنان جريان دارد. و امام ابى جعفر «عليه السلام» هم كه كلمه «اهتداء» در آيه شريفه را به «ولايت» تفسير كرده اند، به همين جهت بوده و معناى متعين هم، همان است.


و سبب آن اين بود كه وقتى خداى تعالى به موسى وعده داد كه تورات و الواح را تا سى روز ديگر بر او نازل مى كند، به بنى اسرائيل مژده داد و گفت كه براى گرفتن تورات سى روز به ميقات مى روم ، برادر خود هارون را جانشين خود كرد، سى روز تمام شد و موسى نيامد بنى اسرائيل سر به طغيان نهاده و از فرمان هارون بيرون شدند و خواستند تا او را بكشند، مى گفتند: موسى دروغ گفته و از ما فرار كرده ، در اين ميان ابليس به صورت مردى نزد ايشان آمد و گفت : موسى از شما فرار كرده و ديگر تا ابد بر نمى گردد، براى اينكه بدون خدا نمانيد
==روايتی در باره سامرى و گوساله پرستى بنى اسرائيل==
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَإنّا قَد فَتَنَّا قَومَكَ مِن بَعدِكَ»، از امام نقل كرده كه فرمود: «فتنه» به معناى آزمايش است. يعنى: «ما قوم تو را بعد از تو امتحان كرديم و سامرى ايشان را گمراه كرد». فرمود: يعنى به وسيله گوساله اى كه پرستيدند، گمراه كرد.
 
و سبب آن اين بود كه: وقتى خداى تعالى، به موسى وعده داد كه تورات و الواح را تا سى روز ديگر بر او نازل مى كند، به بنى اسرائيل مژده داد و گفت كه براى گرفتن تورات، سى روز به ميقات مى روم، برادر خود، هارون را جانشين خود كرد. سى روز تمام شد و موسى نيامد. بنى اسرائيل سر به طغيان نهاده و از فرمان هارون بيرون شدند و خواستند تا او را بكشند. مى گفتند: موسى دروغ گفته و از ما فرار كرده. در اين ميان، ابليس به صورت مردى نزد ايشان آمد و گفت: موسى از شما فرار كرده و ديگر تا ابد بر نمى گردد. براى اين كه بدون خدا نمانيد، زيورهاتان را جمع كنيد تا برايتان معبودى بسازم، كه عبادتش كنيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۱ </center>
زيورهاتان را جمع كنيد تا برايتان معبودى بسازم كه عبادتش كنيد.


آن روزى كه لشگر موسى به دريا زدند و دنبال سر آنان فرعون و يارانش هم به دريا زدند و غرق شدند سامرى پيشاپيش لشگر موسى بود، و جبرئيل را ديد كه در حيوانى به صورت اسب رمكه سوار بود، و ديد كه آن اسب پاى خود را به هر نقطه زمين مى گذارد خاك زير پايش حركت مى كند، سامرى كه از نيكان اصحاب موسى بود، مقدارى از خاك زير پاى اسب جبرئيل را برداشت و چون حركت مى كرد آن را در انبانى ريخت و به عنوان افتخار بر بنى اسرائيل نزد خود نگاه مى داشت تا آن روزى كه گفتيم ابليس آمد و پيشنهاد ساختن معبودى كرد، آن روز بعد از آنكه گوساله ساخته شد، ابليس گفت حالا آن خاك را بياور، سامرى خاك را آورد، ابليس آن را در جوف گوساله ريخت ، به محض اينكه در جوف آن قرار گرفت ، گوساله به حركت در آمده و صداى گوساله معمولى در آورد، پشم و موى بر بدنش روييد، بنى اسرائيل در برابر آن به سجده افتادند، و عدد آنهايى كه به سجده افتادند هفتاد هزار نفر بود.
آن روزى كه لشگر موسى به دريا زدند و دنبال سرِ آنان، فرعون و يارانش هم به دريا زدند و غرق شدند. سامرى پيشاپيش لشگر موسى بود، و جبرئيل را ديد كه در حيوانى به صورت اسب رمكه سوار بود، و ديد كه آن اسب، پاى خود را به هر نقطه زمين مى گذارد، خاك زير پايش حركت مى كند.
 
سامرى كه از نيكان اصحاب موسى بود، مقدارى از خاك زير پاى اسب جبرئيل را برداشت و چون حركت مى كرد، آن را در انبانى ريخت و به عنوان افتخار بر بنى اسرائيل، نزد خود نگاه مى داشت، تا آن روزى كه گفتيم ابليس آمد و پيشنهاد ساختن معبودى كرد.
 
آن روز بعد از آن كه گوساله ساخته شد، ابليس گفت: حالا آن خاك را بياور. سامرى خاك را آورد. ابليس آن را در جوف گوساله ريخت. به محض اين كه در جوف آن قرار گرفت، گوساله به حركت در آمده و صداى گوساله معمولى در آورد. پشم و موى بر بدنش روييد. بنى اسرائيل در برابر آن به سجده افتادند، و عدد آن هايى كه به سجده افتادند، هفتاد هزار نفر بود.
 
هارون - بنا به حكايت قرآن - به ايشان فرمود: «يَا قَومِ إنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إنَّ رَبَّكُمُ الرَّحمَنُ فَاتَّبِعُونِى وَ أطِيعُوا أمرِى قَالُوا لَن نَبرَح عَلَيهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرجِعَ إلَينَا مُوسَى». بعد از اين گفت و شنود، مردم تصميم گرفتند هارون را به قتل برسانند، كه هارون از ميان ايشان بگريخت. در همين هنگام بود كه ميقات موسى (چهل روزش) تمام شد.
 
روز دهم ذى الحجه، خداى تعالى، الواح را كه تورات در آن قرار داشت و مشتمل بر احكام اخلاقى و داستان ها بود، نازل كرد، و در آن به موسى وحى فرستاد كه: ما قوم تو را بعد از آمدنت، آزموديم و سامرى آنان را گمراه كرد. گوساله اى كه صداى گوساله داشت، پرستيدند.  


هارون - بنا به حكايت قرآن - به ايشان فرمود: ((يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى (( بعد از اين گفت و شنود مردم تصميم گرفتند هارون را به قتل برسانند كه هارون از ميان ايشان بگريخت ، در همين هنگام بود كه ميقات موسى (چهل روزش ) تمام شد.
موسى پرسيد: پروردگارا! گوساله را سامرى ساخت، صدا را چه كسى به آن داد. فرمود: من دادم اى موسى! چون ديدم مرا با يك گوساله عوض كردند، خواستم به عنوان مجازات، آزمايششان را دشوارتر كنم.


روز دهم ذى الحجه خداى تعالى الواح را كه تورات در آن قرار داشت و مشتمل بر احكام اخلاقى و داستانها بود نازل كرد، و در آن به موسى وحى فرستاد كه ما قوم تو را بعد از آمدنت آزموديم و سامرى آنان را گمراه كرد، گوساله اى كه صداى گوساله داشت پرستيدند، موسى پرسيد: پروردگارا گوساله را سامرى ساخت ، صدا را چه كسى به آن داد، فرمود: من دادم اى موسى ، چون ديدم مرا با يك گوساله عوض كردند خواستم به عنوان مجازات آزمايششان را دشوارتر كنم .
موسى - به حكايت قرآن كريم - با خشم و تأسف به ميان قوم خود برگشت و به ايشان فرمود: مگر پروردگارتان وعده اى نيكو به شما نداد، آيا صرفا به خاطر اين كه (ده روز) عهد من طول كشيد از راه خدا منحرف شديد، يا آن كه مى خواستيد عذابى از پروردگارتان بر شما نازل گردد و بدين جهت وعده <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۲ </center>
مرا تخلف كرديد؟ آنگاه الواح را از شدت خشم به زمين زد و ريش و سر برادرش را گرفته، كشيد و گفت: «چرا وقتى ديدى گمراه مى شوند، مرا متابعت نكردى، آيا تو هم از دستور من سر برتافتى»؟


موسى - به حكايت قرآن كريم - با خشم و تاءسف به ميان قوم خود برگشت و به ايشان فرمود: مگر پروردگارتان وعده اى نيكو به شما نداد آيا صرفا به خاطر اينكه (ده روز) عهد من طول كشيد از راه خدا منحرف شديد يا آنكه مى خواستيد عذابى از پروردگارتان بر شما نازل گردد و بدين جهت وعده مرا تخلف كرديد؟ آنگاه الواح را از شدت خشم به زمين زد و
هارون - به حكايت قرآن كريم - گفت: اى پسر مادرم! ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و رعايت فرمان مرا نكردى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۸۲ </center>
ريش و سر برادرش را گرفته كشيد، و گفت : ((چرا وقتى ديدى گمراه مى شوند مرا متابعت نكردى آيا تو هم از دستور من سر برتافتى ((؟ هارون - به حكايت قرآن كريم - گفت : اى پسر مادرم ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و رعايت فرمان مرا نكردى .


بنى اسرائيل در پاسخ وى گفتند: ما به اختيار خودمان از وعده تو تخلف نكرديم ، و ليكن زيور آلات قبطيان را با خود حمل مى كرديم ، پس آنها را انداختيم و آن خاكى كه سامرى با خود داشت در جوف آن ريختيم ، آنگاه سامرى گوساله اى ساخت كه داراى صدا بود، موسى گفت : اى سامرى تو چرا اينكار را كردى و چنين امرى بزرگ پديد آوردى ؟
بنى اسرائيل، در پاسخ وى گفتند: ما به اختيار خودمان، از وعده تو تخلف نكرديم، وليكن زيور آلات قبطيان را با خود حمل مى كرديم، پس آن ها را انداختيم و آن خاكى كه سامرى با خود داشت، در جوف آن ريختيم، آنگاه سامرى گوساله اى ساخت كه داراى صدا بود. موسى گفت: اى سامرى! تو چرا اين كار را كردى و چنين امرى بزرگ پديد آوردى؟


سامرى گفت : من چيزى ديدم كه آنان نديدند، ناگزير مشتى از اثر رسول گرفتم ، يعنى از زير پاى اسب جبرئيل خاكى بر داشتم ، و آن را در گوساله فلزى كه درست كرده بودم ريختم ، يعنى در آن نگهدارى كردم (و اين تسويلى بود كه نفسم برايم كرد) يعنى نفسم اين عمل را در نظرم جلوه داد.
سامرى گفت: من چيزى ديدم كه آنان نديدند. ناگزير مشتى از اثر رسول گرفتم، يعنى از زير پاى اسب جبرئيل، خاكى بر داشتم، و آن را در گوساله فلزى كه درست كرده بودم، ريختم. يعنى در آن نگهدارى كردم (و اين تسويلى بود كه نفسم برايم كرد). يعنى نفسم اين عمل را در نظرم جلوه داد.




۱۴٬۰۶۶

ویرایش