گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:
==گفتارى در چند فصل پيرامون قضاء ==
==گفتارى در چند فصل پيرامون قضاء ==
<span id='link65'><span>
<span id='link65'><span>
«''' فصل ۱ - در معنا و حدود آن: '''»:
''' فصل ۱ - در معنا و حدود آن: ''':


هيچ حادثه اى از حوادث نيست مگر آنكه وقتى با علت وسببهاى مقتضاى خود مقايسه كنيم مى بينيم كه يكى از دوحالت را دارد:
هيچ حادثه اى از حوادث نيست، مگر آن كه وقتى با علت و سبب هاى مقتضاى خود مقايسه كنيم، مى بينيم كه يكى از دو حالت را دارد:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۹۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۹۸ </center>
حالتى كه قبل از تماميت علل وشرائط وهمچنين قبل از ارتفاع موانع مى باشد، وحالتى كه بعد از آن بوقوع مى پيوندد، اما حالت قبل از آن اين است كه نه تحقق وثبوت برايش متعين وحتمى است ونه عدم محقق و ثبوت ، بلكه نسبتش به ((وجود(( و((عدم (( يكسان است ، ممكن است موجود شود وممكن است همچنان در عدم بماند. واما حالت بعد از تماميت علل واسباب وفقدان همه موانع ، اين است كه ديگر به حالت ابهام وتردد باقى نمانده ، بلكه تحقق ووجود برايش حتمى و متعين است ودر صورت فقدان يكى از آن دوشرط، عدم برايش متعين مى شود، وتعيين وجود از خود وجود انفكاك ناپذير است .
حالتى كه قبل از تماميت علل و شرایط و همچنين قبل از ارتفاع موانع مى باشد. و حالتى كه بعد از آن به وقوع مى پيوندد. اما حالت قبل از آن، اين است كه نه تحقق و ثبوت برايش متعين و حتمى است و نه عدم محقق و ثبوت، بلكه نسبتش به «وجود» و «عدم» يكسان است، ممكن است موجود شود و ممكن است همچنان در عدم بماند.  
در افعال خارجى خود ما نيز همين حساب جريان دارد، ومادام كه اقدام به كارى نكرده ايم آن كار همچنان در حال امكان وتردد بين ((وقوع (( و((لاوقوع (( باقى است ، وليكن وقتى اسباب وشرائط واوضاع مقتضى فراهم گشت واراده وتصميم ما هم تمام شد وديگر حالت انتظارى باقى نماند، قهرا يكى از دوطرف ((امكان (( و((تردد(( واقع مى شود يعنى آن عمل را انجام مى دهيم .
 
وهمچنين حساب مذكور در حوادث وافعال خارجى ، در اعمال اعتبارى ما نيز جريان دارد، مثلا وقتى بر سر مالى بين دونفر نزاع واقع مى شود وهر كدام ادعاى ملكيت آن را مى كنند، مملوكيت آن مال ، براى يكى از آن دوطرف امرى است ممكن ومردد، ولى وقتى قرار گذاشتند كه به داورى يك قاضى وحكم تن در دهند وآن قاضى حكم كرد به اينكه مال مزبور از آن فلانى است ، وآن ديگرى در آن حقى ندارد، قهرا حالت ((امكان (( و((تردد(( از ميان رفته ويكى از آن دونفر به عنوان مالك معيّن گشته ورابطه اش با طرف ديگر قطع مى شود.
و اما حالت بعد از تماميت علل و اسباب و فقدان همه موانع، اين است كه ديگر به حالت ابهام و تردد باقى نمانده، بلكه تحقق و وجود برايش حتمى و متعين است، و در صورت فقدان يكى از آن دو شرط، عدم برايش متعين مى شود، و تعيين وجود از خود وجود انفكاك ناپذير است.
بنابراين مى توان گفت كه در جريان حساب مزبور در اينگونه موارد، يك قسم توسع ومجاز به كار رفته است ، زيرا تعيين ((قولى (( (كه به همان حكم حاكم وداورى اواست ) مانند تعيين عملى ، فصل خصومت خارجى شمرده شده است ، واين همان است كه ما آن را ((قضاء(( و داورى مى ناميم .
 
واز آنجائى كه حوادث اين عالم در وجود وتحققش مستند به خداى سبحان ودر حقيقت فعل اواست ، لذا اين دواعتبار يعنى ((امكان (( و((تعيين (( عينا در آنها نيز جريان مى يابد، به اين معنا كه هر موجودى وحادثى را كه خداى عزوجل نخواهد تحقق ووجود بدهد و علل وشرائطش موجود نشده باشد به همان حالت امكان وتردد ميان ((وقوع ولاوقوع (( ((ووجود وعدم (( باقى مى ماند،
در افعال خارجى خود ما نيز، همين حساب جريان دارد، و مادام كه اقدام به كارى نكرده ايم، آن كار همچنان در حال امكان و تردد بين «وقوع» و «لا وقوع» باقى است، وليكن وقتى اسباب و شرایط و اوضاع مقتضى فراهم گشت و اراده و تصميم ما هم تمام شد و ديگر حالت انتظارى باقى نماند، قهرا يكى از دو طرف «امكان» و «تردد» واقع مى شود. يعنى آن عمل را انجام مى دهيم.
 
و همچنين حساب مذكور در حوادث و افعال خارجى، در اعمال اعتبارى ما نيز جريان دارد. مثلا وقتى بر سرِ مالى، بين دو نفر نزاع واقع مى شود و هر كدام ادعاى ملكيت آن را مى كنند، مملوكيت آن مال، براى يكى از آن دو طرف، امرى است ممكن و مردد. ولى وقتى قرار گذاشتند كه به داورى يك قاضى و حَكَم تن در دهند و آن قاضى حكم كرد به اين كه مال مزبور، از آنِ فلانى است و آن ديگرى در آن حقى ندارد، قهرا حالت «امكان» و «تردد» از ميان رفته و يكى از آن دو نفر، به عنوان مالك معيّن گشته و رابطه اش با طرف ديگر قطع مى شود.
 
بنابراين، مى توان گفت كه در جريان حساب مزبور در اين گونه موارد، يك قسم توسّع و مجاز به كار رفته است. زيرا تعيين «قولى» - كه به همان حكم حاكم و داورى او است - مانند تعيين عملى، فصل خصومت خارجى شمرده شده است، و اين، همان است كه ما آن را «قضاء» و داورى مى ناميم.
 
و از آن جایى كه حوادث اين عالَم در وجود و تحققش، مستند به خداى سبحان و در حقيقت فعل اوست، لذا اين دو اعتبار، يعنى «امكان» و «تعيين»، عينا در آن ها نيز جريان مى يابد. به اين معنا كه هر موجودى و حادثى را كه خداى عزوجل نخواهد، تحقّق و وجود بدهد و علل و شرایطش موجود نشده باشد، به همان حالت امكان و تردد ميان «وقوع و لا وقوع»، و «وجود و عدم»، باقى مى ماند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۹۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۹۹ </center>
وبه محض اينكه بخواهد تحقق دهد وعلل وتمامى شرايطش را فراهم سازد به طورى كه جز موجود شدن حالت انتظارى برايش نماند، به آن وجود مى دهد وموجودش مى كند واين مشيت حق وفراهم كردن علل وشرائط، همان تعيين يكى از دوطرف است كه قضاى الهى ناميده مى شود
و به محض اين كه بخواهد تحقق دهد و علل و تمامى شرايطش را فراهم سازد، به طورى كه جز موجود شدن حالت انتظارى برايش نماند، به آن وجود مى دهد و موجودش مى كند، و اين مشيّت حق و فراهم كردن علل و شرایط، همان تعيين يكى از دو طرف است كه قضاى الهى ناميده مى شود.
نظير اين دواعتبار، در مرحله تشريع نيز جريان دارد، يعنى حكم قطعى خدا در باره مسائل شرعى را نيز ((قضاى الهى (( مى گوئيم ولذا در هر جا كه در كلام مجيدش ، اسمى از قضاء برده شده ، اين حقيقت به چشم مى خورد، چه قضاء تكوينى مانند آيه شريفه ((واذا قضى امرا فانّما يقول له كن فيكون (( ويا آيه ((فقضيهنّ سبع سموات ((ويا آيه ((قضى الامر الّذى فيه تستفتيان ((، ويا آيه شريفه ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدنّ فى الارض مرّتين ((، وهمچنين آيات ديگر كه متعرض مساءله قضاى تكوينى خداست .
 
وچه آياتى كه متعرض قضاى تشريعى اواست مانند آيه ((وقضى ربّك الاتعب دوا الاايّاه ((، وآيه ((انّ ربّك يقضى بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (( وآيه ((وقضى بينهم بالحقّ وقيل الحمد للّه ربّ العالمين ((، البته قضاى در اين آيه وهمچنين آيه قبلى اش به نوعى قضاى تشريعى است وبه نوع ديگر قضاى تكوينى .
نظير اين دو اعتبار، در مرحله تشريع نيز جريان دارد. يعنى حكم قطعى خدا در باره مسائل شرعى را نيز «قضاى الهى» مى گویيم، و لذا در هر جا كه در كلام مجيدش، اسمى از قضاء برده شده، اين حقيقت به چشم مى خورد. چه قضاء تكوينى، مانند آيه شريفه: «وَ إذَا قَضَى أمراً فَإنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ». و يا آيه: «فَقَضَيهُنَّ سَبعَ سَمَاوَاتٍ». و يا آيه: «قَضَى الأمرُ الَّذِى فِيهِ تَستَفتِيَان». و يا آيه شريفه: «وَ قَضَينَا إلَى بَنِى إسرَائِيلَ فِى الكِتَابِ لَتُفسِدُنَّ فِى الأرضِ مَرَّتَين»، و همچنين آيات ديگر، كه متعرض مسأله قضاى تكوينى خداست.
بنابراين آيات كريمه مزبور - به طورى كه ملاحظه مى كنيد صحت اين دواعتبار عقلى را امضاء نموده وموجودات خارجى را از جهت اينكه افعال خدايند قضاء وداورى خدا مى داند، وهمچنين احكام شرعى را از جهت اينكه افعال تشريعى خدا است ونيز هر حكم فصلى را كه منسوب به اوست قضاى اوناميده واين دواعتبار عقلى را امضا نموده است .
 
وچه بسا مواردى كه از آن به حكم وقول تعبير كرده كه البته عنايت ديگرى باعث شده است ، مانند آيه ((الاله الحكم ((، وآيه ((واللّه يحكم لامعقّب لحكمه ((، وآيه ((ما يبدّل القول لدىّ((، وآيه ، ((والحقّ اقول ((
و چه آياتى كه متعرض قضاى تشريعى اوست، مانند آيه: «وَ قَضَى رَبُّكَ ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَّاهُ»، و آيه: «إنَّ رَبَّكَ يَقضِى بَينَهُم يَومَ القِيَمَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُونَ»، و آيه: «وَ قُضِىَ بَينَهُم بِالحَقِّ وَ قِيلَ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ». البته قضاى در اين آيه و همچنين آيه قبلى اش، به نوعى قضاى تشريعى است و به نوع ديگر، قضاى تكوينى.
 
بنابراين آيات كريمه مزبور - به طورى كه ملاحظه مى كنيدصحت اين دو اعتبار عقلى را امضاء نموده و موجودات خارجى را از جهت اين كه افعال خدايند، قضاء و داورى خدا مى داند. و همچنين احكام شرعى را از جهت اين كه افعال تشريعى خدا است و نيز هر حكم فصلى را كه منسوب به اوست، قضاى او ناميده و اين دو اعتبار عقلى را امضا نموده است.
 
و چه بسا مواردى كه از آن به حكم و قول تعبير كرده، كه البته عنايت ديگرى باعث شده است. مانند آيه: «ألَا لَهُ الحُكمُ»، و آيه: «وَ اللّهُ يَحكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكمِهِ»، و آيه: «مَا يُبَدَّلُ القَولَ لَدَىَّ»، و آيه: «وَ الحَقُّ أقُولُ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۰۰ </center>
<span id='link66'><span>
<span id='link66'><span>
۱۳٬۸۰۰

ویرایش