گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۱۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
از اين بيان اين نتيجه به دست مى آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث، به منزله توطئه و زمينه چينى براى بيان جريان همين سنت است در امت اسلام، و در حقيقت اين چند آيه، نظير جمله معترضه است ميان آيه اول و آيه نهم.
از اين بيان اين نتيجه به دست مى آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث، به منزله توطئه و زمينه چينى براى بيان جريان همين سنت است در امت اسلام، و در حقيقت اين چند آيه، نظير جمله معترضه است ميان آيه اول و آيه نهم.


==اشاره به مورد استعمال كلمه «كتاب» در قرآن مجيد==
«'''وَ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَاب وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ أَلّا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً'''»:
«'''وَ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَاب وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ أَلّا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً'''»:


==اشاره به مورد استعمال كلمه «كتاب» مجيد==
كلمه «كتاب»، در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشته اند، داورى مى كرده، اطلاق شده است، و اطلاقش بر اين معنا، خود دليل بر اين است كه «كتاب»، مشتمل بر وظايفى اعتقادى و عملى است كه بايد به آن معتقد شده و عمل كنند، و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده: «ما كتاب را براى موسى فرستاديم»، و نفرمود: «تورات را فرستاديم» تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ و عمل به آن ها بر آنان فرض و واجب است.
«'''وَ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَاب وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ أَلّا تَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً'''»:
 
و از همين جا روشن مى شود كه جمله: «وَ جَعَلنَاهُ هُدىً لِبَنِى إسرَائِيل» به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن، همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى كند. شرايعى كه اگر به آن ها معتقد شوند و عمل كنند، به سوى حق راه مى يابند و به سعادت دوسرا نائل مى گردند.


كلمه ((كتاب (( در بسيارى از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعى كه بر مردمى واجب شده ، ودر آنچه از عقايد واعمال اختلاف داشته اند داورى مى كرده ، اطلاق شده است ، واطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفى اعتقادى وعملى است كه بايد به آن معتقد شده وعمل كنند، وبعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : ((ما كتاب را براى موسى فرستاديم (( ونفرمود: ((تورات را فرستاديم (( تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطى است كه اخذ وعمل به آنها بر آنان فرض وواجب است .
و كلمه: «أن» در جمله: «ألّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِى وَكِيلاً» تفسيريه است و مدخول «أن»، محصّل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آن است.
واز همينجا روشن مى شود كه جمله : ((وجعلناه هدى لبنى اسرائيل (( به منزله تفسير براى فرستادن كتاب است وهدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مى كند، شرايعى كه اگر به آنها معتقد شوند وعمل كنند به سوى حق راه مى يابند وبه سعادت دوسرا نائل مى گردند.


و كلمه: ((ان (( در جمله : ((الا تتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسيريه است ومدخول ان ، محصّل همه آن معارفى است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آن است.
پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصّل آن معارفى كه كتاب بيانش مى كند و ايشان را به آن راهنمایى مى نمايد، اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى كند، و از اين كه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند، زنهار مى دهد. و بنابراين جمله: «ألّا تَتَّخِذُوا مِن دُونِى وَكِيلاً» تفسير جمله: «وَ جَعَلنَاهُ هُدىً لِبَنِى إسرَائِيل» خواهد بود.  


پس برگشت معناى آيه به اين است كه محصل آن معارفى كه كتاب بيانش ‍ مى كند وايشان را به آن راهنمائى مى نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهى مى كند، واز اينكه چيزى غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مى دهد وبنابراين جمله : ((الا تتّخذوا من دونى وكيلا(( تفسير جمله : ((و جعلناه هدى لبنى اسرائيل( خواهد بود، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : ((لاتتّخذوا(( به بنى اسرائيل برگردد، همچنان كه ظاهر هم همين است ، واما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دوبرگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل ، خواهد بود.  
البته اين در صورتی است كه ضمير در جمله: «لَا تَتَّخِذُوا» به بنى اسرائيل برگردد، همچنان كه ظاهر هم همين است. و اما اگر احتمال دهيم كه به موسى و بنى اسرائيل هر دو برگردد، در اين صورت تفسير همه جملات قبل، خواهد بود.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۷ </center>
و در اين جمله التفاتى به كار رفته ، وآن را التفات از تكلم با غير (ما) به تكلم تنها (من ) است اول فرمود: ((ما قرار داديم (( پس از آن فرمود: ((غير من را وكيل نگيريد(( ووجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم وهمچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير، آورده شد واشكالى هم وارد نمى شد واما اگر در دومى هم به همين صورت مى آورد ومى فرمود: ((بغير ما وكلائى نگيريد(( شنونده خيال مى كرد كه خدايان متعددند واين با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده وجمله را به صيغه تكلم تنهائى آورد.
و در اين جمله، التفاتى به كار رفته، و آن را التفات از تكلم با غير (ما) به تكلم تنها (من) است. اول فرمود: «ما قرار داديم»، پس از آن فرمود: «غير من را وكيل نگيريد».  


و بعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده وفرمود: ((ذريّة من حملنا((
و وجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق، به صورت تكلم با غير، آورده شد و اشكالى هم وارد نمى شد. و اما اگر در دومى هم به همين صورت مى آورد و مى فرمود: «به غير ما وكلایى نگيريد»، شنونده خيال مى كرد كه خدايان متعددند و اين، با توحيدى كه خود سياق در مقام اثبات آن است، مناسب نبود. به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرف نظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهایى آورد.
 
و بعد از آن كه اين محذور برطرف شد، دوباره به سياق سابق عودت نموده و فرمود: «ذُرِّيَةَ مَن حَمَلنَا».
<span id='link33'><span>
<span id='link33'><span>


==وجه اينكه وكيل گرفتن غير خدا شرك است ==
و اما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است؟
واما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كه وكيل آن كسى است كه شوؤ ن ضرورى موكل خود را اصلاح نموده وبه برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد، وچنين كسى غير از خداى سبحان نمى تواند باشد، پس اگر كسى غير اوپروردگارى اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است .
 
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(۳)
جهتش اين است كه: «وكيل»، آن كسى است كه شوؤن ضرورى موكّل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد. و چنين كسى غير از خداى سبحان نمى تواند باشد. پس اگر كسى غير او پروردگارى اتخاذ كند، در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است.
معناى ((ذريه (( ووجه منصوب بودن آن در آيه
 
((ذريه (( به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى شود كه آنها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مى شوند، واگر در آيه شريفه به صداى بالاآمده بخاطر اختصاص است .
==معناى «ذرّيه» و وجه منصوب بودن آن در آيه==
واختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى رساند ومى فهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه ((ذريه (( كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته ، وبنابراين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده وخاصيت آن را دارد، همچنانكه به صداى بالابودن كلمه : ((اهل (( در آيه : ((يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت (( همين خاصيت را افاده نموده وچنين معنا مى دهد: ((خدا مى خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد((
 
در آيه مورد بحث هم جمله ((ذرّيّه من حملنامع نوح (( آيه قبلى خود را تعليل مى كند،
«'''ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً'''»:
 
«ذرّية» به اين عنايت بر اولاد اطلاق مى شود كه آن ها اولاد صغيرى هستند كه به پدران خود ملحق مى شوند، و اگر در آيه شريفه به صداى بالا آمده، به خاطر اختصاص است.
 
و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را مى رساند و مى فهماند كه متكلم از اين حكمى كه در باره كلمه «ذرّيه» كرده، بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصى داشته. بنابراين، همين اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد، همچنان كه به صداى بالا بودن كلمه: «أهل» در آيه : «يُرِيدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيت» همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا مى دهد: «خدا مى خواهد رجس را از شما ببرد، به خاطر اين كه شما اهل بيت نبوت هستيد»
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸ </center>
همچنانكه جمله ((انّه كان عبدا شكورا(( آن جمله را تعليل مى كند.
در آيه مورد بحث هم، جملۀ «ذُرِّيّةَ مَن حَمَلنَا مَعَ نُوحٍ» آيه قبلى خود را تعليل مى كند. همچنان كه جمله «إنَّهُ كَانَ عَبداً شَكُوراً» آن جمله را تعليل مى كند.
واما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود: ((اى نوح از كشتى فرود آى كه سلام ما وبركات ورحمت ما بر تووبر آن اممى كه هميشه با تواند اختصاص يافته وامتهايى كه (خود سر وستمگر شوند) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد((
 
بنابراين فرستادن كتاب براى موسى وهدايت بنى اسرائيل به وسيله آن ، وفاى به همان وعده نيكوئى است كه به پدرانشان يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود وهم اجراى سنت الهى است كه در امتهاى گذشته اعمال مى شد.
و اما تعليل بودن جمله اول براى آيه قبلى خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آن كه از غرق نجاتشان داد، فرمود: «اى نوح، از كشتى فرود آى كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى كه هميشه با تواند، اختصاص يافته و امت هايى كه (خودسر و ستمگر شوند)، ما پس از آن كه به آن ها بهره از دنيا دهيم، آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد».
پس گوئى چنين فرموده كه ((ما بر موسى كتاب فرستاديم وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم ، وسلامتى وبركات را وعده شان داديم ((
 
واما دوم ، براى اينكه اين سنت يعنى سنت هدايت وارشاد وطريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود، وبا قيام به آن ، شكر نعمتهاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته ايم : كه شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت اورا گذارده ، وسنت اورا تا بقاء دنيا بقاء داده ودر همه عوالم بر اوسلام كرده وتا روز قيامت در هر كلمه طيب وعمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند اورا شريك در اجر نموده همچنانكه خود فرموده : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين ، وتركنا عليه فى الآخرين ، سلام على نوح فى العالمين ، انّا كذلك نجزى المحسنين ((
بنابراين فرستادن كتاب براى موسى و هدايت بنى اسرائيل به وسيله آن، وفاى به همان وعده نيكویى است كه به پدرانشان، يعنى به سرنشينان كشتى نوح داده بود و هم اجراى سنت الهى است كه در امت هاى گذشته اعمال مى شد.
 
پس گویى چنين فرموده كه: «ما بر موسى كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم، به خاطر اين كه بنى اسرائيل ذرّيه همان هايند كه ما با نوح سوار بر كشتی شان كرديم، و سلامتى و بركات را وعده شان داديم».
 
و اما دوم، براى اين كه اين سنت، يعنى سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالَم بشرى بود، و با قيام به آن، شكر نعمت هاى خدا را به جاى آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته ايم که:  
 
شكر حقيقى ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداى تعالى هم شكر خدمت او را گذارده، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيّب و عمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند، او را شريك در اجر نموده، همچنان كه خود فرموده: «وَ جَعَلنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ البَاقِين * وَ تَرَكنَا عَلَيهِ فِى الآخِرِينَ * سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِى العَالَمِين * إنَّا كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِين».
<span id='link35'><span>
<span id='link35'><span>
==خلاصه معناى آيه واشاره به اختلاف مفسرين در اعراب آن ==
 
بنابراين ، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده اى شكور بود پاداش داديم ودعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با اوبودند اجرا نموده ، مثلابر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم وآن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم .
بنابراين، آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه: ما نوح را به خاطر اين كه بنده اى شكور بود، پاداش داديم و دعوتش را باقى گذارديم، سنتش را در ذرّيه آن ها كه در كشتى با او بودند، اجرا نموده. مثل ابر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.
از جمله : ((ذرّيّة من حملنا مع نوح (( وجمله : ((وجعلنا ذرّيّته هم الباقين (( بخوبى بر مى آيد كه مردم امروز، همه ذريّه پسرى ودخترى نوح مى باشند، واگر تنها ذريه پسرى اوبودند ومقصود از جمله ((آنها كه در كشتى با نوح سوار كرديم (( پسران نوح باشند بهتر وبلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، واين خود روشن است .
 
مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگرى دارند، از جمله گفته اند: كلمه ((ذريه (( منصوب به ندائى است كه حذف شده ، وتقدير آن چنين بوده ((اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم (( ويا گفته اند مفعول اول جمله : ((تتّخذوا(( است ومفعول دوم آن كلمه : ((وكيلا(( است وتقدير كلام اين است كه : ((به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذريه كسانى كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد(( ويا گفته اند بدل است از كلمه موسى كه در آيه قبلى بود ولى سخافت هيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست .
از جمله: «ذُرِّيَّةَ مَن حَمَلنَا مَعَ نُوح» و جمله: «وَ جَعَلنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ البَاقِين» به خوبى بر مى آيد كه مردم امروز، همه ذريّه پسرى و دخترى نوح مى باشند، و اگر تنها ذرّيه پسرى او بودند و مقصود از جمله «آن ها كه در كشتى با نوح سوار كرديم»، پسران نوح باشند، بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد «ذرّيه نوح»، و اين خود روشن است.
وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمى از وجوه مذكور ندارد، وآن اين است كه گفته اند: ضمير در ((انه (( به موسى بر مى گردد نه به نوح ! و جمله ، تعليل فرستادن كتاب به موسى وآن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است البته در صورتى كه ضمير ((هاء(( در ((وجعلناه (( را به موسى برگردانيم نه به كتاب .
 
وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرءِيلَ فى الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(۴)
مفسران در اعراب آيه، وجوه بسيار ديگرى دارند.
معناى مختلف واژه ((قضاء(( ومعناى آيه : ((وقضينا الى بنىاسرائيل لتفسدن فى الارض ...((
 
راغب در مفردات در معناى ((قضاء(( گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است ، چه با گفتار باشد وچه با عمل وهر كدام بر دووجه است يكى الهى وديگرى بشرى ، از جمله قضاء الهى اين است كه فرموده : ((وقضى ربّك الاتعبدوا الاايّاه (( خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد: ونيز در همين معنااست كه فرموده : ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب (( يعنى ما اعلام كرديم وحكم را فيصله يافته كرديم وبه ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه ... وبر همين معنا حمل مى شود آيه : ((وقضينا اليه ذلك الامر انّ دابر هؤ لاء مقطوع (( اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود.
از جمله گفته اند: كلمه «ذُرّية»، منصوب به ندایى است كه حذف شده، و تقدير آن چنين بوده: «اى ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى نشانديم».
واما قضاء فعلى وعملى الهى اين است كه مى فرمايد: ((واللّه يقضى بالحقّ والّذين يدعون من دونه لايقضون بشى ء: تنها خداست كه به حق حكم مى كند وغير اوآنچه را به خدائى مى خوانند هيچ حكم (واثرى ) نخواهند داشت نه به حق ونه بباطل ((
 
((فقضيهنّ سبع سموات فى يومين : پس آنها را در دوروز هفت آسمان كرد(( كه قضاء در آن به معناى ابداء وفراغت از ايجاد است واين آيه در حقيقت در معنى همان آيه : ((بديع السّموات والارض ((است .
و يا گفته اند: مفعول اول جمله: «تَتَّخِذُوا» است و مفعول دوم آن كلمه: «وَكِيلاً» است و تقدير كلام اين است كه: «به جاى من كس ديگرى را - هر كه باشد - از ذرّيه كسانى كه با نوح در كشتی شان نشانديم، وكيل مگيريد».
واما ((قضاء(( در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است ودر قضاء فعلى بشرى ، آيه شريفه مى فرمايد: ((فاذا قضيتم مناسككم : پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد(( وهمچنين مى فرمايد: ((ثمّ ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم : پس آلودگيهاى خود را زائل نموده به نذرهاى خود وفا كنند.
 
وكلمه ((علو(( به معناى ارتفاع ودر آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم وتعدى ، زيرا((علّو(( عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيرى ، در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده : ((انّ فرعون علافى الارض وجعل اهلها شيعا: فرعون در زمين علوكرد واهل زمين را فرقه فرقه نمود((
و يا گفته اند: بَدَل است از كلمه «موسى» كه در آيه قبلى بود، ولى سخافت هيچ يك از اين وجوه، بر خواننده پوشيده نيست.
ومعناى آيه اين است كه ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد خبر داده واعلام نموديم ، خبرى قاطع ، كه سوگند مى خورم وقطعى مى گويم كه شما نژاد وگروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از ((زمين (( سرزمين فلسطين واطراف آنست - واين فساد را در دونوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد.
 
ودر زمين طغيان وعلّوبزرگى خواهيد نمود.
وجه زير نيز از نظر سخافت، دست كمى از وجوه مذكور ندارد، و آن، اين است كه گفته اند: ضمير در «إنَّهُ» به موسى بر مى گردد، نه به نوح! و جمله، تعليل فرستادن كتاب به موسى و آن را هدايت بنى اسرائيل قرار دادن است. البته در صورتى كه ضمير «هاء» در «وَ جَعَلنَاهُ» را به موسى برگردانيم، نه به كتاب.
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِ وَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(۵)
 
راغب در مفردات در معناى كلمه ((باءس (( مى گويد: ((بؤ س (( و ((باءس (( و((باساءء(( به معناى شدت ومكروه است ، با اين تفاوت كه بؤ س بيشتر در فقر وجنگ وباءس وباساءء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه : ((واللّه اشدّ باسا واشدّ تنكيلا((
==معانى مختلف واژه «قَضَاء»، در آیه شریفه ==
ودر مجمع البيان مى گويد: ماده ((جوس (( به معناى سر زدن به اينجا وآنجا است ، مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم ويدوسهم يعنى بگردد ويك يك را پيدا نموده لگدمال كند، ابوعبيده هم در معناى اين كلمه گفته است :
«'''وَ قَضيْنَا إِلى بَنى إِسرائيلَ فى الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فى الاَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً'''»:
 
راغب در مفردات، در معناى «قضاء» گفته است كه: به معناى فيصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد و چه با عمل، و هر كدام بر دو وجه است: يكى الهى و ديگرى بشرى.
 
از جمله «قضاء الهى» اين است كه فرموده: «وَ قَضَى رَبُّكَ ألّا تَعبُدُوا إلّا إيّاهُ» خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد. و نيز در همين معناست كه فرموده: «وَ قَضَينَا إلَى بَنِى إسرَائِيلَ فِى الكِتَابِ». يعنى: ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشان به وسيله وحى چنين اعلام نموديم كه...  
 
و بر همين معنا حمل مى شود آيه: «وَ قَضَينَا إلَيهِ ذَلِكَ الأمر أنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقطُوعٌ: اين امر را به وى حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود».
 
و اما قضاء فعلى و عملى الهى اين است كه مى فرمايد: «وَ اللّهُ يَقضِى بِالحَقّ وَ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقضُونَ بِشَئٍ: تنها خداست كه به حق حكم مى كند و غير او آنچه را به خدایى مى خوانند، هيچ حكم (و اثرى) نخواهند داشت، نه به حق و نه به باطل».
 
«'''فَقَضَيهُنَّ سَبعَ سَمَاوَاتٍ فِى يَومَين'''»: پس آن ها را در دو روز، هفت آسمان كرد»، كه «قضاء» در آن، به معناى ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت، در معنى همان آيه: «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض» است.
 
و اما «قضاء» در قول بشرى اين است كه مى گويند: داود چنين قضاء كرد. پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است و در قضاء فعلى بشرى، آيه شريفه مى فرمايد: «فَإذَا قَضَيتُم مَنَاسِكَكُم: پس چون مناسك خود را به پايان رسانديد»، و همچنين مى فرمايد: «ثُمَّ ليَقضُوا تَفَثَهُم وَليُوفُوا نُذُورَهُم: پس آلودگی هاى خود را زائل نموده، به نذرهاى خود وفا كنند».
 
و كلمه «علو» به معناى ارتفاع و در آيه مورد بحث، كنايه است از طغيان به ظلم و تعدى. زيرا «علّو»، عطف بر فساد شده، آن هم عطف تفسيرى. در جاى ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است، آن جا كه فرموده: «إنَّ فِرعَونَ عَلَا فِى الأرضِ وَ جَعَلَ أهلَهَا شِيَعاً: فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود».
 
و معناى آيه، اين است كه: ما بنى اسرائيل را در كتاب كه همان تورات باشد، خبر داده و اعلام نموديم. خبرى قاطع، كه سوگند مى خورم و قطعى مى گويم كه شما نژاد و گروه بنى اسرائيل به زودى در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از «زمين»، سرزمين فلسطين و اطراف آن است - و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد، و در زمين طغيان و علّوبزرگى خواهيد نمود.
 
«'''فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَ كَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً'''»:
 
راغب در مفردات، در معناى كلمۀ «بأس» مى گويد: «بُؤس» و «بَأس» و «بَأساء»، به معناى شدت و مكروه است، با اين تفاوت كه «بؤس»، بيشتر در فقر و جنگ و «بأس» و «بأساء»، بيشتر در عذاب استعمال مى شود. مانند آيه شريفه: «وَ اللّهُ أشَدُّ بَأساً وَ أشَدُّ تَنكِيلاً».
 
و در مجمع البيان مى گويد: ماده «جَوس» به معناى سر زدن به اين جا و آن جا است. مثلا گفته مى شود: فلانى را در فلان قبيله رها كردم تا يَجُوسُهُم وَ يَدُوسُهم، يعنى بگردد و يك يك را پيدا نموده، لگدمال كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱ </center>
هر جا را كه آمد وشد كرده پا نهاده باشى حوس وجوس كرده اى ، آنگاه گفته است : بعضى گفته اند جوس به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجواست .
ابوعبيده هم در معناى اين كلمه گفته است: هر جا را كه آمد و شد كرده، پا نهاده باشى، حَوس و جَوس كرده اى. آنگاه گفته است: بعضى گفته اند «جَوس»، به معناى طلب كردن يك چيزى به جستجو است.
توضيح معناى آيه شريفه : ((فاذا جاء وعد اوليهما...(( واشاره به ضعف وجوه ديگرىكه در اين باره گفته شده است
 
واينكه فرمود: ((فاذا جاء وعد اوليهما(( تفريعى است بر جمله : ((لتفسدنّ...(( وضمير تثنيه ((هما(( به مرتين برمى گردد، و معنايش اين است كه دوبار فساد مى كنيد، وبنابراين معناى ((اوليهما(( افساد اولى است ومراد به ((وعد اولى (( وعده اول از آندووعده وآن نكال ونقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده ، ودر نتيجه وعد به معناى موعود خواهد بود، وآمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز وعملى كردن آنست ، وهمين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دونوبت افساد آنان دوتا وعده داده ، واگر اسمى از دومى نبرده به خاطر اختصار بوده ، وگويا فرموده : در زمين دونوبت فساد مى كنيد وما وعده تان داده ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتى افساد اول كرديد... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم ومعناى آيه كه فرمود: ((بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس ‍ شديد(( اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم وفرستاديم تا شما را ذليل نموده واز شما انتقام بگيرند.
==وجوه گفته شده در معناى آيه شريفه: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ أُولَيهُمَا...»==
ودليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام وذليل كردن بوده جمله : ((اولى باس شديد...(( است .
 
ودر اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوى بنى اسرائيل وقتل عام واسارت و غارت وتخريب آنان را((بعث الهى (( خوانده ، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث وبرانگيختن بر سبيل كيفر ودر برابر فساد وطغيان وظلم به غيرحق بنى اسرائيل بوده است ، پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش ومسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.
و اين كه فرمود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ أُولَيهُمَا»، تفريعى است بر جمله: «لَتُفسِدُنَّ...»، و ضمير تثنيه «هُمَا» به «مَرَّتَين» بر مى گردد، و معنايش اين است كه: دو بار فساد مى كنيد.
 
بنابراين، معناى «أُولَيهُمَا»، افساد اولى است، و مراد به «وَعد أولى»، وعده اول از آن دو وعده و آن نكال و نقمتى است كه خدا در برابر فسادشان داده، ودر نتيجه «وَعد»، به معناى «موعود» خواهد بود. و آمدن «وعد» كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملى كردن آن است، و همين خود دليل است بر اين كه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان، دو تا وعده داده.
 
و اگر اسمى از دومى نبرده، به خاطر اختصار بوده. و گويا فرموده: در زمين دو نوبت فساد مى كنيد و ما وعده تان داده ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم، وقتى افساد اول كرديد...  
 
همه آنچه را كه گفتيم، به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم، و معناى آيه كه فرمود: «بَعَثنَا عَلَيكُم عِبَاداً لَنَا أُولِى بَأسٍ شَدِيد»، اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما را ذليل نموده و از شما انتقام بگيرند.
 
و دليل اين كه گفتيم «بعث» به منظور انتقام و ذليل كردن بوده، جمله: «أُولِى بَأسٍ شَدِيد...» است.
 
و در اين كه آمدن آن بندگان خدا به سوى بنى اسرائيل و قتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را «بعث الهى» خوانده، اشكالى ندارد چرا كه اين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غيرحق بنى اسرائيل بوده است. پس كسى نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمنانى آدمكش و مسلط ساختن آنان بر بنى اسرائيل، نسبت به ايشان ظلم كرده، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند.




۱۳٬۷۸۱

ویرایش