۱۳٬۸۰۸
ویرایش
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
<span id='link349'><span> | <span id='link349'><span> | ||
==نظر جمعى از | ==نظر جمعى از مورخان كه ذوالقرنين را مردى از ملوك يمن دانسته اند == | ||
۵ - جمعى از مورخان، از قبيل اصمعى در «تاريخ عرب قبل از اسلام» و ابن هشام، در كتاب «سيره»، و «تيجان»، و ابوريحان بيرونى در «آثار الباقيه» و نشوان بن سعيد، در كتاب «شمس العلوم» و... - به طورى كه از آن ها نقل شده - گفته اند كه: ذوالقرنين، يكى از تبابعه اذواى يمن و يكى از ملوك حمير بوده، كه در يمن سلطنت مى كرده. | |||
آنگاه در اسم | آنگاه در اسم او اختلاف كرده اند. يكى گفته: مصعب بن عبدالله بوده، و يكى گفته: صعب بن ذى المرائد اول تبابعه اش دانسته، و اين، همان كسى بوده كه در محلى به نام «بئر سبع»، به نفع ابراهيم «عليه السلام» حكم كرد. | ||
البته در برخى از اشعار | يكى ديگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده. اصمعى گفته: وى، اسعد الكامل چهارمين تبايعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملكى كرب دوم بوده، و او، فرزند ملك تبع اول بوده است. بعضى هم گفته اند: نامش شمر يرعش» بوده است. | ||
البته در برخى از اشعار حميری ها و بعضى از شعراى جاهليت، نامى از ذوالقرنين به عنوان يكى از مفاخر برده شده. از آن جمله، در كتاب «البداية و النهاية» نقل شده كه ابن هشام، اين شعر «اعشى» را خوانده و انشاد كرده است: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۱ </center> | ||
وَ الصَّعبُ ذُوالقَرنَين أصبَحَ ثَاوِياً * بِالجُنو فِى جَدَثٍ اشم مُقِيماً | |||
و در بحث روايتى سابق گذشت كه عثمان بن ابى | و در بحث روايتى سابق گذشت كه عثمان بن ابى الحاضر، براى ابن عباس اين اشعار را انشاد كرد: | ||
قَد كَانَ ذُوالقَرنَينِ جدى مُسلِماً * مَلِكاً تُدِينُ لَهُ المُلوُكُ وَ تَحشد | |||
و دو بيت ديگر كه ترجمه اش نيز گذشت. | و دو بيت ديگر كه ترجمه اش نيز گذشت. | ||
مقريزى، در كتاب «الخطط» خود مى گويد: | |||
بدان كه تحقيق علماى اخبار به اين جا منتهى شده كه ذوالقرنين، كه قرآن كريم نامش را برده و فرموده: «وَ يَسألُونَكَ عَن ذِى القَرنَين...»، مردى عرب بوده كه در اشعار عرب، نامش بسيار آمده است، و اسم اصلى اش، «صعب بن ذى مرائد»، فرزند حارث رائش، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سكسك، فرزند وائل، فرزند حمير، فرزند سبا، فرزند يشجب، فرزند يعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند أرفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده است. | |||
و او پادشاهى از ملوك «حِميَر» است، كه همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم ناميده شده اند. | |||
و ذوالقرنين تبعى بوده، صاحب تاج، و چون به سلطنت رسيد، نخست تجبر پيشه كرده و سرانجام براى خدا تواضع كرده، با خضر رفيق شد. و كسى كه خيال كرده، ذوالقرنين، همان اسكندر پسر فيلبس است، اشتباه كرده، براى اين كه كلمه «ذُو»، عربى است و ذوالقرنين، از لقب هاى عرب براى پادشاهان يمن است، و اسكندر لفظى است رومى و يونانى. | |||
ابوجعفر طبرى گفته: | |||
خضر در ايام فريدون، پسر ضحاك بوده، البته اين نظريه عموم علماى اهل كتاب است، ولى بعضى گفته اند: در ايام موسى بن عمران، و بعضى ديگر گفته اند: در مقدمه لشگر ذوالقرنين بزرگ، كه در زمان ابراهيم خليل «عليه السلام» بوده، قرار داشته است. و اين خضر، در سفرهايش با ذوالقرنين به چشمه حيات برخورده و از آن نوشيده است، و به ذوالقرنين اطلاع نداده. از همراهان ذوالقرنين نيز كسى خبردار نشد. در نتيجه تنها خضر جاودان شد، و او، به عقيده علماى اهل كتاب، همين الآن نيز زنده است. | |||
ولى ديگران گفته اند: ذوالقرنينى كه در عهد ابراهيم | ولى ديگران گفته اند: ذوالقرنينى كه در عهد ابراهيم «عليه السلام» بوده، همان فريدون پسر ضحاك بوده، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است. | ||
ابومحمد عبدالملك بن | ابومحمد عبدالملك بن هشام، در كتاب تيجان، كه در معرفت ملوك زمان نوشته، بعد از ذكر حسب و نَسَب ذوالقرنين گفته است: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۲ </center> | ||
ذكر حسب | ذكر حسب و نَسَب ذوالقرنين گفته است: وى، تبعى بوده داراى تاج. در آغاز سلطنت ستمگرى كرد و در آخر تواضع پيشه گرفت، و در بيت المقدس به خضر برخورده، با او به مشارق زمين و مغارب آن سفر كرد و همان طور كه خداى تعالى فرموده، همه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد و سدّ يأجوج و مأجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنيا رفت. | ||
و اما اسكندر، يونانى بوده و او را اسكندر مقدونى مى گفتند، | و اما اسكندر، يونانى بوده و او را اسكندر مقدونى مى گفتند، و مجدونى اش نيز خوانده اند. از ابن عباس پرسيدند: ذوالقرنين از چه نژاد و آب خاكى بوده؟ گفت: از حمير بود و نامش صعب بن ذى مرائد بوده، و او همان است كه خدايش در زمين مكنت داده و از هر سببى به وى ارزانى داشت، و او به دو قرن آفتاب و به رأس زمين رسيد و سدّى بر يأجوج و مأجوج ساخت. | ||
بعضى به | بعضى به او گفتند: پس اسكندر چه كسى بوده؟ گفت: او، مردى حكيم و صالح از اهل روم بود كه بر ساحل دريا در آفريقا منارى ساخت و سرزمين رومه را گرفته، به درياى عرب آمد و در آن ديار آثار بسيارى از كارگاه ها و شهرها بنا نهاد. | ||
از كعب الاحبار پرسيدند كه ذوالقرنين كه بوده؟ گفت: قول صحيح نزد ما كه از احبار | از كعب الاحبار پرسيدند كه ذوالقرنين كه بوده؟ گفت: قول صحيح نزد ما كه از احبار و اسلاف خود شنيده ايم، اين است كه وى از قبيله و نژاد «حِميَر» بوده و نامش «صعب بن ذى مرائد» بوده، و اما اسكندر از يونان و از دودمان عيصو، فرزند اسحاق بن ابراهيم خليل «عليه السلام» بوده. و رجال اسكندر، زمان مسيح را درك كردند كه از جمله ايشان، جالينوس و ارسطاطاليس بوده اند. | ||
و همدانى در كتاب انساب گفته: كهلان بن | و همدانى در كتاب انساب گفته: كهلان بن سبا، صاحب فرزندى شد به نام زيد، و زيد، پدر عريب و مالك و غالب و عميكرب بوده است. هيثم گفته: عميكرب، فرزند سبا، برادر حمير و كهلان بود. عميكرب، صاحب دو فرزند، به نام ابومالك فدرحا و مهيليل گرديد و غالب، داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد، كه بعد از مهيليل بن عميكرب بن سبا سلطنت يافت. و عريب، صاحب فرزندى به نام عمرو شد و عمرو هم، داراى زيد و هميسع گشت كه اباالصعب كنيه داشت. و اين اباالصعب، همان ذوالقرنين اول است، و همو است مساح و بناء، كه در فن مساحت و بنایى استاد بود و نعمان بن بشير در باره او مى گويد: | ||
فَمَن ذَا يُعَادُونَا مِنَ النَّاسِ مَعشَراً * كِرَاماً فَذُوالقَرنَينِ مِنّا وَ حَاتَمُ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۳ </center> | ||
و | و نيز، در اين باره است كه حارثى مى گويد: | ||
سَمُّوا لَنَا وَاحِداً مِنكُم فَنَعرِفُهُ * فِى الجَاهِلِيّة لاسمِ المَلِكِ مُحتَملاً | |||
كَالتبعين وَ ذِى القَرنَينِ يَقبَلُهُ * أهل الحِجَى فَأحَقُّ القَول مَا قبلا | |||
و در اين | و در اين باره، ابن ابى ذئب خزاعى مى گويد: | ||
وَ مِنّا الَّذِى بِالخَافِقِين تَغَرَّبَا * وَ أصعَدُ فِى كُلّ البِلَادِ وَ صَوباً | |||
فَقَد نَالَ قَرنَ الشَّمسِ شَرقاً وَ مَغرِباً * وَ فِى رَدمِ يَأجُوج بَنِى ثُمّ نَصباً | |||
وَ ذَلِكَ ذُوالقَرنَينِ تَفَخر حِميَر* بِعَكسر قِيلَ لَيسَ يُحصى فَيحسبا | |||
همدانى سپس مى گويد: (علماى همدان مى گويند: | همدانى سپس مى گويد: (علماى همدان مى گويند: ذوالقرنين، اسمش صعب بن مالك بن حارث الاعلى، فرزند ربيعة بن الحيار بن مالك، و در باره ذوالقرنين گفته هاى زيادى هست. | ||
و اين كلامى است | و اين كلامى است جامع، و از آن استفاده مى شود كه اولا لقب ذوالقرنين، مختص به شخص مورد بحث نبوده، بلكه پادشاهانى چند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده اند، ذوالقرنين اول، و ذوالقرنين هاى ديگر. | ||
و ثانيا ذوالقرنين | و ثانيا ذوالقرنين اول، آن كسى بوده كه سدّ يأجوج و مأجوج را قبل از اسكندر مقدونى به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهيم خليل «عليه السلام» و يا بعد از او بوده - و مقتضاى آنچه ابن هشام آورده كه وى خضر را در بيت المقدس زيارت كرده، همين است كه وى بعد از او بود. چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيم «عليه السلام» و در زمان داوود و سليمان ساخته شد - پس به هر حال ذوالقرنين هم قبل از اسكندر بوده. علاوه بر اين كه تاريخ حمير، تاريخى مبهم است. | ||
بنابر آنچه مقريزى | بنابر آنچه مقريزى آورده، گفتار در دو جهت باقى مى ماند. | ||
يكى | يكى اين كه: اين ذوالقرنين كه تبع حميرى است، سدّى كه ساخته، در كجا است؟ | ||
دوم | دوم اين كه: آن امت مفسد در زمين كه سدّ براى جلوگيرى از فساد آن ها ساخته شده، چه امتى بوده اند؟ و آيا اين سد يكى از همان سدهاى ساخته شده در يمن، و يا پيرامون يمن، از قبيل سدّ مأرب است، يا نه؟ چون سدهايى كه در آن نواحى ساخته شده، به منظور ذخيره ساختن آب براى آشاميدن، و يا زراعت بوده است، نه براى جلوگيرى از كسى. علاوه بر اين كه در هيچ يك آن ها قطعه هاى آهن و مس گداخته به كار نرفته، در حالى كه قرآن سدّ ذوالقرنين را اين چنين معرفى نموده. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۴ </center> | ||
و آيا در يمن | و آيا در يمن و حوالى آن امتى بوده كه بر مردم هجوم برده باشند، با اين كه همسايگان يمن غير از امثال قبط و آشور و كلدان و... كسى نبوده، و آن ها نيز همه ملت هايى متمدن بوده اند؟ | ||
يكى از بزرگان و محققان معاصر ما، اين قول را تأييد كرده، و آن را چنين توجيه مى كند: | |||
ذوالقرنين مذكور در قرآن، صدها سال قبل از اسكندر مقدونى بوده، پس او اين نيست، بلكه اين يكى از ملوك صالح، از پيروان اذواء، از ملوك يمن بوده، و از عادت اين قوم اين بوده كه خود را با كلمه «ذى» لقب مى دادند. مثلا مى گفتند: ذى همدان، و يا ذى غمدان، و يا ذى المنار، و ذى الاذغار و ذى يزن و امثال آن. | |||
و اين | و اين ذوالقرنين، مردى مسلمان، موحد، عادل، نيكو سيرت، قوى، و داراى هيبت و شوكت بوده، و با لشگرى بسيار انبوه به طرف مغرب رفته، نخست بر مصر و سپس بر مابعد آن مستولى شده، و آنگاه همچنان در كناره درياى سفيد به سير خود ادامه داده، تا به ساحل اقيانوس غربى رسيده، و در آن جا آفتاب را ديده كه در عينى «حمئة» و يا «حاميه» فرو مى رود. | ||
سپس از | سپس از آن جا رو به مشرق نهاده، و در مسير خود آفريقا را بنا نهاده. مردى بوده بسيار حريص و خبره در بنایى و عمارت. و همچنان سير خود را ادامه داده تا به شبه جزيره و صحراهاى آسياى وسطى رسيده، و از آن جا به تركستان، و ديوار چين برخورده، و در آن جا قومى را يافته كه خدا ميان آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود. | ||
سپس به طرف شمال متمايل | سپس به طرف شمال متمايل و منحرف گشته، تا به مدار السرطان رسيده، و شايد همان جا باشد كه بر سر زبان ها افتاده كه وى به ظلمات راه يافته است. اهل اين ديار از وى درخواست كرده اند كه برايشان سدى بسازد تا از رخنه يأجوج و مأجوج در بلادشان ايمن شوند. چون يمنی ها - و مخصوصا ذوالقرنين - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند. لذا ذوالقرنين براى آنان سدّى بنا نهاده است. | ||
حال اگر محل اين | حال اگر محل اين سدّ، همان محل ديوار چين باشد، كه فاصله ميان چين و مغول است، ناگزير بايد بگویيم قسمتى از آن ديوار بوده كه خراب شده، و وى آن را ساخته است. و اگر اصل ديوار چنين نباشد، چون اصل آن را بعضى از ملوك چين قبل اين تاريخ ساخته بوده اند، كه ديگر اشكالى باقى نمى ماند. و به طورى كه مى گويند از جمله بناهايى كه ذوالقرنين، كه اسم اصلی اش «شمر يرعش» بود، ساخته، شهر سمرقند بوده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۵ </center> | ||
اين احتمال كه | اين احتمال كه وى، پادشاهى عربى زبان بوده، تأييد شده به اين كه مى بينيم اعراب از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از وى پرسش نموده و قرآن كريم، داستانش را براى تذكر و عبرتگيرى آورده است. زيرا اگر از نژاد عرب نبود، جهت نداشت از ميان همه ملوك عالم، تنها او را ذكر كند. | ||
پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب مى ورزيدند، سرگذشت او در آنان مؤثرتر بوده. چون ملوك روم و عجم و چين از امت هاى دورى بوده اند كه اعراب خيلى به شنيدن تاريخشان و عبرتگيرى از سرگذشتشان علاقمند نبودند. به همين جهت مى بينيم كه در سراسر قرآن، اسمى از آن ملوك به ميان نيامده است. اين بود خلاصه كلام شهرستانى. | |||
اشكالى كه به گفته وى باقى مى ماند، اين است كه: ديوار چين نمى تواند سدّ ذوالقرنين باشد. براى اين كه ذوالقرنين به اعتراف خود او، قرن ها قبل از اسكندر بوده، و ديوار چين در حدود نيم قرن بعد از اسكندر ساخته شده، و اما سدهاى ديگرى كه غير از ديوار بزرگ چين در آن نواحى هست، هيچ يك از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است. | |||
صاحب تفسير جواهر، بعد از ذكر مقدمه اى، بيانى آورده كه خلاصه اش اين است كه: | |||
با كمك سنگنبشته ها و آثار باستانى از خرابه هاى يمن به دست آمده كه در اين سرزمىن، سه دولت حكومت كرده است: يكى دولت معين بود كه پايتختش قرناء بوده، و علماء تخمين زده اند كه آثار اين دولت از قرن چهاردهم قبل از ميلاد آغاز و در قرن هفتم و يا هشتم قبل از ميلاد خاتمه يافته است. و از ملوك اين دولت به شانزده پادشاه، مثل «أب يدع» و «أب يدع ينيع» دست يافته اند. | |||
دولت سبا كه از قحطانيان | دولت سبا كه از قحطانيان بوده، اول اذواء بوده و سپس اقيال. و از همه برجسته تر، سبا بوده، كه صاحب قصر صرواح، در قسمت شرقى صنعا است، كه بر همه ملوك اين دولت غلبه يافته است. اين سلسله از سال ۸۵۰ ق م، تا سال ۱۱۵ ق م، در آن نواحى سلطنت داشته اند، و معروف از ملوك آنان، بيست و هفت پادشاه بوده، كه پانزده نفر آنان لقب «مكرب» داشته اند. مانند مكرب «يثعمر»، و مكرب «ذمر على»، و دوازده نفر ايشان، تنها لقب مَلِك داشته اند. مانند ملك «ذرح»، و ملك «يريم ايمن». | ||
و سوم سلسله | و سوم: سلسله حميری ها كه دو طبقه بوده اند. اول ملوك سبا وريدان، كه از سال ۱۱۵ ق م، تا سال ۲۷۵ ب م، سلطنت كرده اند. اين ها، تنها ملوك بوده اند. طبقه دوم، ملوك سبا وريدان و حضرموت و غير آن كه چهارده نفر از اين سلسله سلطنت كرده اند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳۶ </center> | ||
و بيشترشان تبع بوده اند اول آنان | و بيشترشان تبع بوده اند. اول آنان «شمر يرعش». و دوم «ذوالقرنين». و سوم «عمرو»، شوهر بلقيس بود، كه آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود و آغاز سلطنت اين سلسله، از سال ۲۷۵ م شروع شده، در سال ۵۲۵ خاتمه يافته است. | ||
آنگاه صاحب جواهر مى گويد: پيشوند | آنگاه صاحب جواهر مى گويد: پيشوند «ذى» در لقب ملوك يمن اضافه شده، و هيچ ملوك ديگرى از قبيل ملوك روم سراغ نداريم كه اين كلمه در لقبشان اضافه شده باشد. به همين دليل است كه مى گویيم: ذوالقرنين از ملوك يمن بوده، و قبل از شخص مورد بحث، اشخاص ديگرى نيز در يمن ملقب به ذوالقرنين بوده اند، وليكن آيا اين همان ذوالقرنين مذكور در قرآن باشد يا نه، قابل بحث است. | ||
اعتقاد ما اين است كه : | اعتقاد ما اين است كه: نه، براى اين كه ملوك يمن قريب العهد با ما بوده اند و از آن ها چنين خاطراتى نقل نشده، مگر در رواياتى كه نقال هاى قهوه خانه با آن ها سر و كار دارند. مثل اين كه «شمر يرعش» به بلاد عراق و فارس و خراسان و صغد سفر كرده و شهرى به نام سمرقند بنا نهاده، كه اصلش «شمركند» بوده و اسعد ابوكرب در آذربايجان جنگ كرده، و حسان پسرش را به صغد فرستاده و يعفر، پسر ديگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته، و اين كه بعد از جنگ او با چين، از حميری ها عده اى در چين باقى ماندند كه هم اكنون در آن جا هستند. | ||
ابن خلدون و ديگران اين اخبار را تكذيب كرده اند، و آن را مبالغه دانسته و با ادله | ابن خلدون و ديگران اين اخبار را تكذيب كرده اند، و آن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافيایى و تاريخى رد نموده اند. | ||
پس مى توان گفت كه | پس مى توان گفت كه «ذوالقرنين»، از امت عرب بوده، وليكن در تاريخى قبل از تاريخ معروف مى زيسته است. اين بود خلاصه كلام صاحب جواهر. | ||
<span id='link350'><span> | <span id='link350'><span> | ||
==سخن بعضى كه ذوالقرنين را كورش، پادشاه هخامنشى ايران، و يأجوج و مأجوج را، اقوام مغول دانسته اند == | ==سخن بعضى كه ذوالقرنين را كورش، پادشاه هخامنشى ايران، و يأجوج و مأجوج را، اقوام مغول دانسته اند == | ||
و- وبعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى ((۵۳۹ - ۵۶۰(( ق م مى زيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تاسيس وميان دومملكت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، ودر بناى هيكل كمك ها كرد ومصر را به تسخير خود درآورد، آنگاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده آنگاه رو به سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پيش رفت . | و- وبعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى ((۵۳۹ - ۵۶۰(( ق م مى زيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تاسيس وميان دومملكت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، ودر بناى هيكل كمك ها كرد ومصر را به تسخير خود درآورد، آنگاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده آنگاه رو به سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پيش رفت . |
ویرایش