تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



از آن جا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم. برگ درخت سدر را در آن جا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه اش همچون كوزه هاى بزرگ، و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت، وضعش تغيير كرد. در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبایى آن را توصيف كند. آن جا بود كه خداوند به من وحى كرد آنچه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم.

پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم. او پرسيد: خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند. آرى، بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۷

من به درگاه پروردگارم برگشته، به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده. خداى تعالى، پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد. گفت: امتت طاقت اين را هم ندارند، برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن.

مى فرمايد: من همچنان بر مى گشتم و تخفيف مى گرفتم، تا آن كه خداى تعالى فرمود: اى محمّد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز، اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه اى را انجام دهد، اگر نتوانست انجام دهد، يك حسنه به حسابش مى نويسند و اگر انجام داد، ده حسنه به حسابش نوشته مى شود، و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شود، اما به آن گناه دست نيازيد، چيزى به حسابش نوشته نمى شود، و اگر مرتكب شد، يك سيئه برايش حساب مى شود.

اين جا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان را برايش گفتم. باز موسى گفت كه: نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير. گفتم: نه، آن قدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى كشم.

مؤلف: اين روايت از انس به طرق مختلفى نقل شده. از آن جمله طريق بخارى و مسلم و ابن جرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبداللّه بن ابى نمر، از انس روايت كرده و روايتش چنين است كه گفت:

شبى كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند، سه نفر قبل از اين كه به آن جناب وحى بيايد، نزد او آمدند، در حالی كه آن جناب در مسجدالحرام خوابیده بود. يكى از آن سه نفر از بقيه پرسيد: كداميك از ايشان است؟ وسطى گفت: بهتر از همه او است. ديگرى گفت: بگيريد بهتر از همه را، و اين جريان در آن شب زياد ادامه نيافت و از نظر آن جناب ناپديد شدند.

تا آن كه در شبى ديگر آمدند، در حالى كه ديدگان آن جناب بسته بود، ولى دلش بيدار بود و مى ديد. (البته اين اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد. اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگانشان بسته مى شود، وليكن دل هايشان بيدار است و مى بيند). هيچ سخن نگفتند و او را برداشته، نزد چاه زمزم گذاشتند و از ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آن جناب را شكافته و قسمت سينه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد، تا اين كه اندرونش پاكيزه گشت.

آنگاه طشتى طلایى پر از ايمان و حكمت آورده و سينه و رگ هاى گردنش را از آن پُر كرد. آنگاه روى هم گذاشته (بهبودش بخشيد) و سپس به آسمان دنيايش عروج داد. (راوى، حديث را طبق حديث قبلى ادامه مى دهد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۸

مسأله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده، نه اين كه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و همچنان كه بعضى ها پنداشته اند، مملو از امرى مادى به نام ايمان و حكمت شود، بلكه همين پُر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينه اى است بر اين كه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.

اخبار معراج از اين گونه مشاهدات مثالى و تمثيل هاى روحى پُر است، و اين معنا در عده اى از اخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده، ديده مى شود، و پُر واضح است كه هيچ اشكالى هم ندارد.

ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبل از بعثت بوده كه هنوز وحى به او نازل نشده بود. ديگر اين كه از آن بر مى آيد كه اين پيشامد در خواب بوده، نه در بيدارى. اما اين كه قبل از بعثت بوده باشد، احتمالى است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حد شمارش هم بيرون باشد، آن را رد مى كند و علماى اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند بر اين كه معراج بعد از بعثت بوده.

علاوه بر اين، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست، و آن را دفع مى كند. زيرا در آن آمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف، به راهنمایى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنایى دارد؟ پس ناگزير بايد صدر حديث را كه داشت قبل از آن كه به آن جناب وحى مى آمد، نزد او آمدند، بر اين حمل كنيم كه ملائكه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند. آنگاه شب بعد كه آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود، آمدند و به معراجش بردند.

و در روايات ما اماميه آمده است كه: آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيده بودند، عبارت بودند: از حمزة بن عبد المطلب و جعفر و على، دو فرزند ابوطالب.

اما اين كه اين واقعه در شب معراج در عالَم خواب اتفاق افتاده:

ممكن است - البته بعيد است - بگویيم كه مسأله شكافتن سينه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده، ولى پس از آن بيدارش كرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف اين است كه ظهور اين روايت در اين كه تمامى جريانات معراج، در خواب واقع شده، بيشتر است، و روايات بعدى هم دلالت بر آن دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۹

از آن جمله، روايتى است كه در الدر المنثور آمده و آن، اين است كه: ابن اسحاق و ابن جرير، از معاويه بن ابى سفيان روايت كرده اند كه: هر وقت در باره مسأله معراج رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از معاويه پرسش مى شد، در جواب مى گفت: «رؤياى صادقه از پيش خدا بود».

مؤلف: ولى ظاهر آيه كريمه كه مى فرمايد: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرَامِ» تا جمله: «لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا» اين احتمال و اين گفته معاويه را رد مى كند و همچنين آيات اول سوره «نجم».

مثلا در آن آيات، اين جمله است كه: «مَا زَاغَ البَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَد رَآى مِن آيَاتِ رَبِّه الكُبرَى»: چشم منحرف نشد و خطا نكرد، او بزرگترين آيات پروردگار خود را ديد.

علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است، در عين حال ثناى بر خداى سبحان نيز هست، كه چنين پيشامد بى سابقه را پيش آورده و چنين قدرت نمایى عجيبى را انجام داده، و پر واضح است كه مسأله «قدرت نمایى» با «خواب ديدن» به هيچوجه سازگار نيست.

خلاصه خواب ديدن پيغمبر بى سابقه و قدرت نمایى نيست، چون خواب را همه كس، چه صالح و چه طالح مى بيند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هایى مى بينند كه بسيار عجيب تر است از خواب هایى كه يك مؤمن متقى مى بيند.

و اصلا خواب در نظر عامه مردم، بيش از يك نوع تخيل، چيز ديگرى نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند، منتهى اثرى كه دارد، اين است كه با ديدن آن تفألى بزنند و اميدوار خيرى شوند و يا با ديدن آن تطيّرى بزنند و احتمال پيشامد ناگوارى را بدهند.

و نيز در همان كتاب است كه ابى اسحاق و ابن جرير، از عايشه روايت كرده اند كه گفت: من بدن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را از بسترم غايب نديدم و در آن شب، خداوند روح او را به معراج برد.

مؤلف: همان اشكالى كه به روايت قبلى وارد بود، بر اين روايت نيز وارد است. علاوه بر اين، در سقوط اين روايت از درجه اعتبار، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ نويسان اتفاق كلمه دارند بر اين كه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده، و ازدواج رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» با عايشه، بعد از هجرت و در مدينه اتفاق افتاده، آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلاف نكرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۰

خود آيه نيز صريح است در اين كه معراج آن جناب از مكه و مسجدالحرام بوده.

و نيز، در همان كتاب است كه ترمذى (وى روايت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردويه، از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من ابراهيم را در شب معراج ديدم، به من گفت: اى محمّد! از من بر امتت سلام برسان و به ايشان بگو كه زمين بهشت، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هایى كه مى توانيد بفرستيد، كلمه «سُبحَانَ اللّه وَ الحَمدُ لِلّهِ وَ لَا إلَه إلّا اللّه وَ اللّهُ أكبَر» و كلمۀ «لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلّا بِاللّه» است.

پيامبر «ص» از حضرت فاطمه «س»، بوى بهشت استشمام مى كند

و نيز در همان كتاب است كه طبرانى، از عايشه روايت كرده كه گفت:

رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيد برگ تر و خوش ميوه تر از آن نديده بودم. يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شد در صلب من. وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم، به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم، فاطمه را مى بويم.

و در تفسير قمى، از پدرش، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ابى عبيده، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بسيار فاطمه را مى بوسيد. اين كار براى عايشه خوشايند نبود. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اى عايشه! وقتى مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم، جبرئيل مرا به نزديك درخت «طوبى» برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم. خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمين هبوط نمودم، با خديجه همبستر شدم، به فاطمه حامله شد، و اينك هيچ وقت او را نمى بوسم، مگر آن كه بوى درخت «طوبى» را از او استشمام مى كنم.

و در الدر المنثور است كه طبرانى، در كتاب اوسط، از ابن عمر روايت كرده كه: وقتى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به معراج بردند، خداوند به او وحى كرد كه بايد اذان بگويد. چون نازل شد (به جبرئيل رسيد)، جبرئيل اذان را به او ياد داد.

و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» روايت كرده كه: اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱

شرح وتفضيل اولين نماز پيامبر در شب معراج از زبان مبارك امام كاظم (ع )

ودر كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت : من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراى يك ركوع ودوسجده شد؟ وبا اينكه سجده دوتا است چرا دوركعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال كه اين مطلب را سؤ ال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى ، اولين نمازى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) بجا آورد نمازى بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال ودر جلوى عرش خداى عزوجل خواند. وشرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند وآن جناب را به معراج بردند وآنجناب به پاى عرش الهى رسيد به اوخطاب شد اى محمد ! به چشمه صاد نزديك شوومحل هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن وبراى پروردگارت نماز بخوان ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانجا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده ووضو گرفت ، وضوئى طولانى وسير، آنگاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالى به ايستاد. خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، اونيز (با گفتن اللّه اكبر) نماز را شروع كرد. دستور رسيد اى محمد! بخوان : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين تا آخر سوره ، اوچنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب ونسب خداى را بخواند وبگويد بسم اللّه الرّحمن الرّحيم قل هواللّه احد اللّه الصمد، در اينجا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) گفت : قل هواللّه احد اللّه الصمد. آنگاه خداى تعالى دستورش ‍ داد: بگويد لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد، باز خداى تعالى از تلقين بقيه باز ايستاد ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خودش ‍ پس از اتمام سوره گفت كذلك اللّه ربّى ، كذلك اللّه ربّى . بعد از آنكه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد ودستور داده شد در حال ركوع بگويد ((سبحان ربّى العظيم وبحمده (( رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت ، دستور آمد سر از ركوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! سجده كن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو ((سبحان ربّى الاعلى وبحمده (( اواين ذكر را هم سه بار تكرار كرد. دستور رسيد بنشيند، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بى اختيار وبدون اينكه دستور داشته باشد به سجده افتاد ومجددا سه بار تسبيح گفت ، خداى تعالى دستور داد برخيزد آنجناب تمام قامت برخاست ، ودر برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد. خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همانطور كه در ركعت اول خواندى ، آنجناب انجام داده بعد از آنكه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك وتعالى گشته بى اختيار به سجده افتاد بدون اينكه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند ترا ثابت قدم كند وگواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اينكه محمد فرستاده خداست وقيامت آمدنى است وشكى در آن نيست واينكه خداوند همه مردگان را زنده مى كند وبگو((اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد كما صلّيت وباركت وترحّمت على ابراهيم وآل ابراهيم انّك حميد مجيد اللّهمّ تقبّل شفاعته فى امّته وارفع درجته (( رسول خدا همه اينها را گفت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲

خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (واز ادب ) سر بزير افكند وگفت ((السلام عليك (( پس خداى جبّار جل جلاله جوابش داد وگفت : ((وعليك السلام يا محمد(( به نعمت من نيروبر طاعتم يافتى وبه عصمتم . ترا پيغمبر وحبيب خود كردم . امام ابوالحسن (عليه السلام ) سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دوركعت بود ودوسجده داشت واوهمانطور كه برايت گفتم در هر ركعت دوسجده به جا آورد ومشاهده عظمت پروردگارش اورا بى اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دوسجده را واجب كرد. پرسيدم فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا ماءمور شد از آن غسل كند چه بود؟ فرمود: چشمه ايست كه از يكى از اركان عرش مى جوشد وآن را آب حيات مى گويند وهمان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده وفرموده ((ص والقرآن ذى الذّكر(( وخلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضوبگيرد وقرائت كند ونماز بخواند. مؤ لف : در اين معنا روايت ديگرى نيز هست .

روايتى كه مى گويد معراج دومرتبه صورت گرفته است

در كافى به سند خود از على بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق (عليه السلام ) بودم كه ابوبصير از آنجناب پرسيد: فدايت شوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود دونوبت جبرئيل اورا در موقعى برد وبه اوگفت : اينجا باش كه در جائى قرار گرفته اى كه تاكنون نه فرشته اى بدان راه يافته ونه پيغمبرى ، اينجاست كه پروردگارت صلات مى گزارد. پرسيد چگونه صلات مى گزارد؟ گفت : مى گويد: ((سبوح قدوس (( منم پروردگار ملائكه وروح ، رحمتم از غضبم پيشى گرفته است رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) گفت : ((عفوك عفوك ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۳

فرمود: در آنحال نزديكيش به پروردگار همانقدر بوده است كه قرآن در باره اش فرموده : ((قاب قوسين اوادنى (( ابوبصير به آنجناب عرض كرد ((قاب قوسين اوادنى (( يعنى چه ؟ فرمود: ما بين دستگيره كمان تا سر كمان سپس فرمود: ميان آن دوحجابى است داراى تلالووبه نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا ((صلى اللّه عليه وآله وسلم (( از دريچه اى به قدر سوراخ سوزن عظميى را كه جز خدا نمى داند مشاهده نمود.... مؤ لف : آيات سوره نجم هم مؤ يد اين روايت است كه مى گويد معراج دوبار اتفاق افتاد:((صلواتى (( هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى ميل وانعطاف است . وميل وانعطاف از خداى سبحان (بطورى كه گفته شد) ((رحمت (( واز عبد ((دعا(( است . گفتارى هم كه جبرئيل از خداى تعالى در صلواتش نقل كرد كه مى فرمايد: ((رحمت من از غضبم پيشى گرفته (( خود مؤ يد اين معنا است . ونيز به همين جهت بود كه جبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاهداشت موقفى كه خود او گفت هيچ فرشته وپيغمبرى بدانجا راه نيافته است ، ولازمه اين وصفى كه براى آنموقف كرده اين است كه موقف مذكور واسطه اى ميان خلق و خالق وآخرين حدى از كمال بوده كه ممكن است يك انسان بدانجا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است كه رحمت الهى در آن ظهور كرده ، واز آنجا به مادون وپائين تر افاضه مى شود، وبه همين جهت در آنجا باز داشته شد كه رحمت خداى را (بخود وبمادون خود) ببيند.

خلاصه آنچه از روايات اسراء ومعراج استفاده مى شود در مجمع البيان طبرسى

ودر مجمع البيان خلاصه آنچه را كه از روايات استفاده مى شود چنين آورده است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: جبرئيل در موقعى كه من در مكه بودم نزد من آمد وگفت اى محمد! برخيز ومن برخاسته با اوبه طرف درب به راه افتادم وديدم كه ميكائيل واسرافيل نيز با اوآمده اند. جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ وكوچكتر از قاطر بود وصورتى چون گونه انسان ودمى چون دم گاوويالى چون يال اسب وپاهائى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلى بهشتى بود ودوبال از قسمت رانهايش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كرد جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم وبراه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم . آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اينجا كه وقتى به بيت المقدس ‍ رسيدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزه به من بشارت دادند واحترام كردند ومن در آنجا به نماز ايستادم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴

ودر بعضى از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد، آنگاه از وصف موسى وعيسى گفت وفرمود: سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برد ودر آنجا نشانيد كه ناگهان نردبان ومعراجى ديدم كه هرگز به زيبائى وجمال آن نديده بودم . پس به آسمان بالاصعود داده شدم وعجائب وملكوتش را ديدم ، ملائكه آنجا به من سلام كردند آنگاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آنجا عيسى بن مريم ويحيى بن زكريا را ملاقات كردم سپس ، به آسمان سوم عروجم داد در آنجا يوسف را ديدم ، مرا به آسمان چهارم بالابرد در آنجا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آنجا هارون را ديدم به آسمان ششم بالابرد در آنجا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى وفرشتگانى ديدم ودر حديث ابوهريره آمده است كه در آسمان ششم موسى را ودر آسمان هفتم ابراهيم را ديدم . آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى علّيين رفتيم واعلى عليين را وصف نموده ودر آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت ودوزخ را ديدم وعرش سدرة المنتهى را نظاره كردم وسپس به مكه بازگشتم . همينكه صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم ابوجهل ومشركين مرا تكذيب كردند مطعم بن عدى گفت : توچنين مى پندارى كه در يك شب دوماه راه را پيموده اى من شهادت مى دهم بر اينكه تواز دروغگويانى . راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند بگوببينم در اين سفر چه چيرها ديدى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم وديدم كه شترى گم كرده دنبالش مى گشتند ودر كاروانشان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشيدم وروى ظرف را پوشاندم ، شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند يا نه . قريش گفتند: اين يك نشانه ، سپس فرمود به كاروان فلان قبيله برخوردم وديدم كه شتر فلانى فرار كرده ودستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد، گفتند: اين دونشانه ، آنگاه پرسيدند از كاروان ما چه خبر دارى ؟ فرمود كاروان شما را در تنعيم ديدم ، آنگاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت وفرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دوفزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود گفتند اين هم نشانه اى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵

در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را در مكه خواند وهم نماز صبح را. مؤ لف : ودر پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجد الحرام خواند وبعد از آن برنامه معراجش شروع شد وميان اين دو روايت منافاتى نيست ، همچنانكه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست ، چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود، وليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود. باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آنجناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، همچنانكه در سوره علق كه اولين سوره است فرموده : ((ارايت الّذى ينهى عبدا اذا صلّى - هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند(( رواياتى هم آمده كه آنجناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على (عليه السلام ) و خديجه نماز مى خواند.

دوروايت درباره نحوه تعيين ركعات نماز

ودر كافى از عامرى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجا آورد هر دوركعت به يك سلام ، وچون حسن وحسين (عليهماالسلام ) متولد شدند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد وخداوند هم عمل اورا امضاء فرمود، واگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد براى اين بود كه در هنگام فجر ملائكه شب مى رفتند وملائكه روز مى آمدند. وچون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند رسول خدا ((صلى اللّه عليه وآله وسلم (( همه را دوركعتى كرد مگر مغرب را كه از آن چيزى كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. واحكام سهوهم تنها مربوط به ركعت هايى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) اضافه كرد واگر كسى در اصل واجب يعنى در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد. مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه : ((وى از على بن الحسين (عليهماالسلام ) پرسيده است ، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶

فرمود: در مدينه وبعد از ظهور اسلام وقوت گرفتن آن ، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) هفت ركعت به آن اضافه كرد، دوركعت در نماز ظهر ودوركعت در عصر ويك ركعت در مغرب ودوركعت در عشاء ونماز صبح را به حال خود به همان دوركعتى كه در مكه واجب شده بود باقى گذارد...((

درجه رفيع آرايشگر خانواده فرعون نزد خدا

ودر الدر المنثور است كه احمد ونسائى وبزار وطبرانى وابن مردويه و بيهقى (در كتاب دلائل ) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بوئى پاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوى خوش ‍ از كجا است ؟ گفت : بوى مشاطه وآرايشگر خانواده فرعون بود، چرا كه اوروزى مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش ‍ افتاد وگفت : بسم اللّه . دختر فرعون گفت مقصودت نام پدر من است ؟ گفت : خير، مقصودم پروردگار خودم وپروردگار تووپدرت مى باشد، پرسيد مگر توغير از پدر من پروردگار ديگرى دارى ؟ گفت : آرى . پرسيد به پدرم بگويم ؟ گفت : بگو!. دختر فرعون نزد پدرش رفته وجريان را براى اونقل كرد. فرعون آرايشگر ودخترش را احضار كرد وپرسيد آيا غير از من پروردگار ديگرى دارى ؟ گفت : آرى پروردگار من وتوخدايى است كه در آسمانها است ، فرعون دستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره وبچه هايش را در آن افكندند همينكه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند، گفت : من درخواستى از تودارم . پرسيد چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه وقتى مرا وفرزندانم را سوزاندى استخوانهاى ما را جمع آورى نموده ودفن كنى ...! فرعون قبول كرد و گفت اينكار را مى كنم زيرا توبه گردن ما حق دارى . آنگاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كه طفل شير خوارش را بسوزانند، مادرش فريادى كشيد، طفل گفت : اى مادر پيش بيا وعقب نروكه توبر حقى ، سرانجام اووفرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند. ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند، يكى همين كودك است ، دومى آن شاهدى بود كه به بيگناهى يوسف شهادت داد وسومى طفل شيرخوار در داستان جريح وچهارمى عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷

مؤ لف : اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس از ابى بن كعب از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت شده است . ونيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود شبى كه مرا به معراج بردند از جمعيتى عبور دادند كه لبهايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند ودوباره جايش سبز مى شد، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت : اينها خطيبهائى از امت تواند كه به مردم چيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند. مؤ لف : واين نوع تمثلات برزخى كه نتايج اعمال وعذابهاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد. در اخبار معراجيه بسيار است كه پاره اى از آنها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت .

اقوال مختلف درباره زمان ومكان معراج واينكه جسمانى بوده يا روحانى

اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه به حد تواتر مى رسد وجمع كثيرى از صحابه مانند مالك وشداد بن اويس و على بن ابيطالب (عليه السلام ) وابوسعيد خدرى وابوهريره وعبد اللّه بن مسعود وعمر بن خطاب وعبد اللّه بن عمر وعبد اللّه بن عباس وابى ابن كعب وسمره بن جن دب وبريده وصهيب بن سنان وحذيفه بن يمان وسهل بن سعد وابوايوب انصارى وجابر بن عبد اللّه وابو الحمراء وابوالدرداء وعروه وام هانى وام سلمه وعايشه واسماء دختر ابى بكر همگى آن را از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) روايت كرده اند، وجمع بسيارى از راويان شيعه از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل نموده اند. از دانشمندان اسلامى هم همه آنهائى كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اينكه معراج در مكه معظمه وقبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است ، همچنانكه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مى كند ومى فرمايد ((سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ...: منزه است آن خدائى كه بنده خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد...(( وبسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را با قريش نقل مى كند بر اين معنى دلالت دارد، زيرا از مجموع آنها هم بر مى آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريش نقل نموده وآنان انكار نموده اند. رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به عنوان نشانه ، عدد ستونهاى مسجد اقصى را برايشان گفت ، وجزئياتى كه در راه واز كاروانهاى بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۸

واما در اينكه معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است ، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده واين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى ديگر از آن جمله صاحب خرائج از على (عليه السلام ) نقل كرده كه وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده ، بعضى آن را در سال پنجم ويا ششم دانسته اند، بعضى ده سال وسه ماه بعد از بعثت وبعضى دوازده سال بعد از بعثت وبعضى يك سال وپنج ماه قبل از هجرت وبعضى يك سال وسه ماه قبل از هجرت وبعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند. هر چه بوده بحث در آن وتتبع در سال وماه وروز آن آنقدرها اهميت ندارد، علاوه بر اين مستند ودليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست ، لذا از اين بحث صرفنظر مى نمائيم . چيزى كه بايد خاطر نشان ساخت اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت ، معراج را در دونوبت مى دانند. واز آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مى شود، زيرا در آنجا دارد: ((ولقد رآه نزلة اخرى : بتحقيق آن را دفعه ديگرى بديد(( تا آخر كه انشاء اللّه به تف سير آن سوره به زودى خواهيد رسيد. وبنابراين جزئياتى كه در باره معراج در روايات وارد شده وبا هم سازگارى ندارند ممكن است يكدسته آنها مربوط به معراج اول ويكدسته ديگر راجع به معراج دوم بوده وپاره اى ديگر مشاهداتى باشد كه آن حضرت در هر دومعراج مشاهده كرده است . آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند، بعضى گفته اند از شعب ابيطالب به معراج رفتند، بعضى ديگر محل آن را خانه ام هانى دانسته كه پاره اى از روايات هم بر آن دلالت دارد، آنگاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجد الحرام دانسته چنين تاءويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجد الحرام ناميده . بعضى ديگر گفته اند از مسجد الحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را تاءويل كند در دست نيست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←