گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




موسى و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتى سوار شدند، كه در آن جمعى ديگر نيز سوار بودند موسى نسبت به كارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنين حالى عالم كشتى را سوراخ كرد، سوراخى كه با وجود آن كشتى ايمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب كرد كه عهدى را كه با اوبسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسيد چه مى كنى ؟ مى خواهى اهل كشتى را غرق كنى ؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى؟  
موسى و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتى سوار شدند، كه در آن، جمعى ديگر نيز سوار بودند. موسى نسبت به كارهاى آن عالم خالى الذهن بود. در چنين حالى، عالم كشتى را سوراخ كرد. سوراخى كه با وجود آن كشتى ايمن از غرق نبود. موسى آن چنان تعجب كرد كه عهدى را كه با او بسته بود، فراموش نموده، زبان به اعتراض گشود و پرسيد: چه مى كنى؟ مى خواهى اهل كشتى را غرق كنى؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى؟  


عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم توصبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعده اى را كه به توداده بودم فراموش كردم ، اينك مرا بدانچه از در فراموشى مرتكب شدم مؤاخذه مفرما، ودر باره ام سختگيرى مكن.
عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى؟ موسى به خود آمده، از درِ عذرخواهى گفت: من آن وعده اى را كه به تو داده بودم، فراموش كردم. اينك مرا بدانچه از درِ فراموشى مرتكب شدم، مؤاخذه مفرما، و در باره ام سختگيرى مكن.


سپس از كشتى پياده شده به راه افتادند در بين راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن كودك را بكشت . باز هم اختيار از كف موسى برفت وبر اوتغير كرد، واز در انكار گفت اين چه كار بود كه كردى؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده وخونى نريخته بود بى جهت كشتى ؟ راستى چه كار بدى كردى!  
سپس از كشتى پياده شده، به راه افتادند. در بين راه به پسرى برخورد نمودند. عالم، آن كودك را بكشت. باز هم اختيار از كف موسى برفت و بر او تغيّر كرد، و از درِ انكار گفت: اين چه كار بود كه كردى؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده و خونى نريخته بود، بى جهت كشتى؟ راستى چه كار بدى كردى!  


عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تونمى توانى در مصاحبت من خود را كنترل كنى ؟ اين بار ديگر موسى عذرى نداشت كه بياورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگيرى كند و از سوى ديگر هيچ دلش رضا نمى داد كه از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با اوباشد، به اين معنا كه مادامى كه از او سؤالى نكرده با او باشد، همين كه سؤال سوم را كرد مدت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست خود را به اين بيان اداء نمود: اگر از اين به بعد از تو سؤالى كنم ديگر عذرى نداشته باشم.
عالم براى بار دوم گفت: نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من، خود را كنترل كنى؟ اين بار، ديگر موسى عذرى نداشت كه بياورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگيرى كند و از سوى ديگر، هيچ دلش رضا نمى داد كه از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به اين معنا كه مادامى كه از او سؤالى نكرده، با او باشد. همين كه سؤال سوم را كرد، مدت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست خود را به اين بيان اداء نمود: اگر از اين به بعد از تو سؤالى كنم، ديگر عذرى نداشته باشم.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۷ </center>
عالم قبول كرد، وباز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند، وچون گرسنگيشان به منتها درجه رسيده بود از اهل قريه طعامى خواستند و آنها از پذيرفتن اين دو ميهمان سر باز زدند. در همين اوان ديوار خرابى را ديدند كه در شرف فرو ريختن بود، به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند، پس آن ديوار را به پا كرد. موسى گفت: اينها كه از ما پذيرائى نكردند، وما الان محتاج به آن دستمزد بوديم.
عالم قبول كرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند، و چون گرسنگی شان به منتها درجه رسيده بود، از اهل قريه طعامى خواستند و آن ها از پذيرفتن اين دو ميهمان سر باز زدند. در همين اوان، ديوار خرابى را ديدند كه در شرف فرو ريختن بود، به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند. پس آن ديوار را به پا كرد. موسى گفت: اين ها كه از ما پذيرایى نكردند، و ما الآن محتاج به آن دستمزد بوديم.


مرد عالم گفت: اينك فراق من و تو فرا رسيده. تاويل آنچه كردم برايت مى گويم و از تو جدا مى شوم ، اما آن كشتى كه ديدى سوراخش كردم مال عده اى مسكين بود كه با آن در دريا كار مى كردند و هزينه زندگى خود را به دست مى آوردند وچون پادشاهى از آن سوى دريا كشتيها را غصب مى كرد و براى خود مى گرفت، من آن را سوراخ كردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد كشتى را معيوب ببيند واز گرفتنش صرفنظر كند.
مرد عالم گفت: اينك، فراق من و تو فرا رسيده. تأويل آنچه كردم، برايت مى گويم و از تو جدا مى شوم. اما آن كشتى كه ديدى سوراخش كردم، مال عده اى مسكين بود كه با آن در دريا كار مى كردند و هزينه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دريا كشتی ها را غصب مى كرد و براى خود مى گرفت، من آن را سوراخ كردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد، كشتى را معيوب ببيند و از گرفتنش صرف نظر كند.


و اما آن پسر كه كشتم خودش كافر و پدر و مادرش مؤمن بودند، اگر او زنده مى ماند با كفر وطغيان خود پدر و مادر را هم منحرف مى كرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشم، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خويشان خود مهربانتر و بدين جهت او را كشتم.
و اما آن پسر كه كشتم، خودش كافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده مى ماند، با كفر و طغيان خود، پدر و مادر را هم منحرف مى كرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشم، تا خدا به جاى او به آن دو، فرزند بهترى دهد. فرزندى صالح تر و به خويشان خود مهربان تر و بدين جهت او را كشتم.


و اما ديوارى كه ساختم ، آن ديوار مال دوفرزند يتيم از اهل اين شهر بود ودر زير آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دوبود، وچون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دوشد، مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طورى كه تا دوران بلوغ آن دواستوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند، واگر اين كار را نمى كردم گنج بيرون مى افتاد ومردم آن را مى بردند.
و اما ديوارى كه ساختم، آن ديوار مال دو فرزند يتيم از اهل اين شهر بود و در زير آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود، به خاطر صلاح پدر، رحمت خدا شامل حال آن دو شد. مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طورى كه تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند. و اگر اين كار را نمى كردم، گنج بيرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.


آنگاه گفت: من آنچه كردم از ناحيه خود نكردم ، بلكه به امر خدا بود و تاويلش هم همان بود كه برايت گفتم: اين بگفت واز موسى جدا شد.
آنگاه گفت: من آنچه كردم، از ناحيه خود نكردم، بلكه به امر خدا بود و تأويلش هم همان بود كه برايت گفتم. اين بگفت و از موسى جدا شد.
<span id='link327'><span>
<span id='link327'><span>
==شخصيت خضر«ع» ==
'''۲ - شخصيت خضر«ع»:'''
 
در قرآن كريم درباره حضرت خضر غير از همين داستان رفتن موسى به مجمع البحرين چيزى نيامده واز جوامع اوصافش چيزى ذكر نكرده مگر همينكه فرموده : ((فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما((
در قرآن كريم درباره حضرت خضر غير از همين داستان رفتن موسى به مجمع البحرين چيزى نيامده واز جوامع اوصافش چيزى ذكر نكرده مگر همينكه فرموده : ((فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما((


۱۳٬۸۰۸

ویرایش