گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۲۲۲: خط ۲۲۲:
<span id='link325'><span>
<span id='link325'><span>


==بحثى تاريخى در دو فصل: ==
==بحثى تاريخى، در دو فصل: ==
<span id='link326'><span>
<span id='link326'><span>
'''۱ - داستان موسى و خضر، در قرآن:'''
'''۱ - داستان موسى و خضر، در قرآن:'''


خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود اورا در آنجا خواهد ديد به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - ويا گم - شد همانجا اورا خواهد يافت.
خداى سبحان، به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بنده اى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود، او را در آن جا خواهد ديد، به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد، همان جا او را خواهد يافت.


موسى (عليه السلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، وچيزى از علوم اورا فرا گيرد، لاجرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند وبا خود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند وچون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند.
موسى «عليه السلام» تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فرا گيرد. لاجرم به رفيقش اطلاع داده، به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مُرده برداشته، به راه افتادند تا بدان جا رسيدند و چون خسته شده بودند، بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت، نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود، از ماهى غفلت نموده، فراموشش كردند.


از سوى ديگر ماهى زنده شد وخود را به آب انداخت - ويا مرده اش به آب افتاد - رفيق موسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند وچون بار ديگر خسته شدند موسى به اوگفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم . در آنجا رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، ودر پاسخش گفت: آنجا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم ماهى را ديدم كه زنده شد وبه دريا افتاد وشنا كرد تا ناپديد گشت، من خواستم به توبگويم ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى را فراموش كردم در نزد صخره پس به دريا افتاد و رفت.
از سوى ديگر، ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مُرده اش به آب افتاد - رفيق موسى، با اين كه آن را ديد، فراموش كرد كه به موسى خبر دهد. از آن جا برخاسته، به راه خود ادامه دادند، تا آن كه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند، موسى به او گفت: غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم.  
 
در آن جا، رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخش گفت: آن جا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم، ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد تا ناپديد گشت. من خواستم به تو بگويم، ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى را فراموش كردم در نزد صخره، پس به دريا افتاد و رفت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۸۶ </center>
موسى گفت : اين همان است كه ما، در طلبش بوديم وآن تخته سنگ همان نشانى ما است پس بايد بدانجا برگرديم. بى درنگ از همان راه كه رفته بودند برگشتند، و بنده اى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به اوداده بود بيافتند. موسى خود را بر او عرضه كرد ودرخواست نمود تا اورا متابعت كند و او چيزى از علم ورشدى كه خدايش ارزانى داشته به وى تعليم دهد.  
موسى گفت: اين همان است كه ما، در طلبش بوديم و آن تخته سنگ، همان نشانى ما است. پس بايد بدان جا برگرديم. بى درنگ از همان راه كه رفته بودند، برگشتند، و بنده اى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به او داده بود، بيافتند. موسى خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه خدايش ارزانى داشته، به وى تعليم دهد.  
 
آن مرد عالم گفت: تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و كارهايم مشاهده كنى، تحمل نمايى. چون تأويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى، و چگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى؟


آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى وآنچه از من وكارهايم مشاهده كنى تحمل نمايى ، چون تاويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى، و چگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى؟ موسى قول داد كه هر چه ديد صبر كند و ان شاء الله در هيچ امرى نافرمانيش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش اورا بپذيرد، وآنگاه گفت پس اگر مرا پيروى كردى بايد كه از من از هيچ چيزى سؤال نكنى، تا خودم در باره آنچه مى كنم آغاز به توضيح و تشريح كنم.
موسى قول داد كه هرچه ديد، صبر كند و إن شاء الله در هيچ امرى، نافرمانيش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آنگاه گفت: پس اگر مرا پيروى كردى، بايد كه از من از هيچ چيزى سؤال نكنى، تا خودم در باره آنچه مى كنم، آغاز به توضيح و تشريح كنم.




۱۳٬۸۰۸

ویرایش