گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۹: خط ۱۹:
<span id='link249'><span>
<span id='link249'><span>
==اختلاف مردم در عدد اصحاب كهف ==
==اختلاف مردم در عدد اصحاب كهف ==
«'''سيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كلْبُهُمْ...ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ'''»:
«'''سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كلْبُهُمْ...ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ'''»:


خداى تعالى در اين آيه اختلاف مردم را در عدد اصحاب كهف و اقوال ايشان را ذكر فرموده ، وبنا به آنچه كه خداوند در قرآن نقل كرده -وقوله الحق - مردم سه قول داشته اند كه هر يك مترتب بر ديگرى است ، يكى اين كه اصحاب كهف سه نفر بوده اند كه چهارمى سگ ايشان بوده. دوم اين كه پنج نفر بوده اند و ششمى سگشان بوده كه قرآن كريم بعد از نقل اين قول فرموده: ((رجم به غيب مى كردند(( يعنى بدون علم و اطلاع سخن مى گفتند((
خداى تعالى در اين آيه، اختلاف مردم را در عدد اصحاب كهف و اقوال ايشان را ذكر فرموده، و بنا به آنچه كه خداوند در قرآن نقل كرده - وَ قَولِهِ الحَقّ - مردم سه قول داشته اند، كه هر يك، مترتب بر ديگرى است:  


و اين توصيفى است بر هر دو قول، زيرا اگر مختص به قول دوم به تنهايى بود حق كلام اين مى بود كه قول دومى را اول نقل كند و آنگاه اين رد خود را هم دنبالش بياورد بعدا قول اول وبعد سوم را نقل كند.
يكى اين كه: اصحاب كهف، سه نفر بوده اند، كه چهارمى سگ ايشان بوده.  
قول سوم اينكه هفت نفر بوده اند كه هشتمى سگ ايشان بوده ، خداى تعالى بعد از نقل اين قول چيزى كه اشاره به ناپسندى آن كند نياورده، و اين خود خالى از اشعار بر صحت آن نيست . قبلا هم كه در پيرامون محاوره اصحاب كهف در ذيل آيه ((قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما او بعض يوم قالوا ربكم اعلم بما لبثتم (( بحث مى كرديم گفتيم كه اين صيغه هاى جمع وآن يك صيغه مفرد نه تنها اشعار بلكه دلالت دارد بر اين كه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده وكمتر از آن نبوده است.


و از جمله لطائفى كه در ترتيب شمردن اقوال مذكور به كار رفته اين است كه از عدد سه تا هشت را پشت سر هم آورده با اينكه سه عدد را شمرده شش رقم را نام برده ، فرموده ((سه نفر، چهارمى سگشان ، پنج نفر، ششمى سگشان ، هفت نفر هشتمى سگشان (( واما كلمه ((رجما(( تميزى است كه به وصف دوقول اول به عبارت قول بدون علم مى پردازد و((رجم (( همان سنگ سار كردن است وگويا مراد از ((غيب (( غايب باشد، يعنى قولى كه معنايش از علم بشر غايب است وقائلش نمى داند راست است يا دروغ ، آنگاه گوينده كلامى را كه چنين شاءنى وچنين وضعى دارد به كسى تشبيه فرموده كه مى خواهد با سنگ كسى را بزند،
دوم اين كه: پنج نفر بوده اند و ششمى، سگشان بوده كه قرآن كريم بعد از نقل اين قول، فرموده: «رجم به غيب مى كردند». يعنى بدون علم و اطلاع سخن مى گفتند.
 
و اين توصيفى است بر هر دو قول. زيرا اگر مختص به قول دوم به تنهايى بود، حق كلام اين مى بود كه قول دومى را اول نقل كند و آنگاه اين ردّ خود را هم دنبالش بياورد، بعدا قول اول و بعد سوم را نقل كند.
 
قول سوم اين كه: هفت نفر بوده اند، كه هشتمى سگ ايشان بوده. خداى تعالى بعد از نقل اين قول، چيزى كه اشاره به ناپسندى آن كند، نياورده، و اين خود، خالى از إشعار بر صحت آن نيست. قبلا هم كه در پيرامون محاوره اصحاب كهف در ذيل آيه «قَالَ قَائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قَالُوا لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ قَالُوا رَبُّكُم أعلَمُ بِمَا لَبِثتُم» بحث مى كرديم، گفتيم كه اين صيغه هاى جمع و آن يك صيغه مفرد، نه تنها إشعار بلكه دلالت دارد بر اين كه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده و كمتر از آن نبوده است.
 
و از جمله لطایفى كه در ترتيب شمردن اقوال مذكور به كار رفته، اين است كه از عدد سه تا هشت را پشت سر هم آورده، با اين كه سه عدد را شمرده، شش رقم را نام برده، فرموده: «سه نفر، چهارمى سگشان، پنج نفر، ششمى سگشان. هفت نفر، هشتمى سگشان»، و اما كلمۀ «رَجماً»، تميزى است كه به وصف دو قول اول به عبارت قول بدون علم مى پردازد.
 
و «رَجم»، همان سنگسار كردن است. و گويا مراد از «غيب»، غايب باشد. يعنى قولى كه معنايش از علم بشر غايب است و قائلش نمى داند راست است، يا دروغ. آنگاه گوينده كلامى را كه چنين شأنى و چنين وضعى دارد، به كسى تشبيه فرموده كه مى خواهد با سنگ كسى را بزند، خم مى شود، چيزى را بر مى دارد كه نمى داند سنگ است، يا چيز ديگر، و نمى داند كه به هدف مى خورد، يا خير؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۳ </center>
خم مى شود چيزى را برمى دارد كه نمى داند سنگ است يا چيز ديگر و نمى داند كه به هدف مى خورد يا خير؟ وشايد در مثل معروف هم كه مى گويند: ((فلانى رجم به غيب كرد(( همين باشد، يعنى به جاى علم با مظنه رجم كرد، چون مظنون هم هر چه باشد تا حدى از نظر صاحبش غائب است.


بعضى در معناى ((رجم به غيب (( گفته اند ((ظن به غيب (( ولى قول بعيدى است .
و شايد در مَثَل معروف هم كه مى گويند: «فلانى رجم به غيب كرد»، همين باشد. يعنى به جاى علم با مظنه رجم كرد، چون مظنون هم هر چه باشد تا حدى از نظر صاحبش غائب است.
 
بعضى در معناى «رجم به غيب» گفته اند: «ظنّ به غيب»، ولى قول بعيدى است.
 
خداى تعالى در اين سه جمله مورد بحث، در وسط دو جمله اول، آن واو نياورد، ولى در سومى آورده، فرموده: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُم كَلبُهُم»، «خَمسَةٌ سَادِسُهُم كَلبُهُم»، «سَبعَةٌ وَ ثَامِنُهُم كَلبُهُم». در كشاف گفته: در اين سه جمله «ثَلَاثَةٌ» و «خَمسَةٌ» و «سَبعَةٌ»، هر سه خبرهايى هستند براى مبتداى حذف شده، و تقدير كلام چنين است: «هُم ثَلَاثَةٌ». «هُم خَمسَةٌ». «هُم سَبعَةٌ». همچنان كه هر سه جمله «رَابِعُهُم كَلبُهُم» وَ «سَادِسُهُم كَلبُهُم» و «ثَامِنُهُم كَلبُهُم»، مبتدا و خبرهايى هستند كه صفت خبر قبلى قرار گرفته اند.
 
خواهى پرسيد: اين كه دليل بى واو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن اين جمله نشد؟


خداى تعالى در اين سه جمله مورد بحث، در وسط دوجمله اول آن واو نياورد، ولى در سومى آورده فرموده: «ثلاثة رابعهم كلبهم»، «خمسة سادسهم كلبهم»، «بعة و ثامنهم كلبهم». در كشاف گفته در اين سه جمله ((ثلاثة (( و((خمسة (( و((سبعة (( هر سه خبرهايى هستند براى مبتداى حذف شده ، وتقدير كلام چنين است: «هم ثلاثه»، «هم خمسة» «هم سبعة» همچنان كه هر سه جمله «رابعهم كلبهم» و«سادسهم كلبهم» و «ثامنهم كلبهم» مبتداء وخبرهايى هستند كه صفت خبر قبلى قرار گرفته اند.
در جواب مى گوييم: واو مزبور، واوى است كه هميشه بر سر جمله اى در مى آيد كه آن جمله، صفت نكره اى باشد، همچنان كه بر سر جملاتى هم در مى آيد كه حال از معرفه باشد. مانند صفت نكره در جمله «جَائَنِى رَجُلٌ وَ مَعَهُ آخَر: نزد من مردى آمد كه با او ديگرى هم بود»، و صفت معرفه مانند: «مَرَرتُ بِزيدٍ وَ بِيَدِهِ سَيفٌ: زيد را در راه ديدم، در حالى كه در دستش شمشيرى بود». واو در جمله «وَ مَا أهلَكنَا مِن قَريَةٍإ الّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَعلُومٌ» نيز از همين باب است.


خواهى پرسيد اين كه دليل بى واو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن اين جمله نشد؟ در جواب مى گوييم واو مزبور واوى است كه هميشه بر سر جمله اى در مى آيد كه آن جمله صفت نكره اى باشد، همچنان كه بر سر جملاتى هم در مى آيد كه حال از معرفه باشد مانند صفت نكره در جمله ((جائنى رجل و معه آخر - نزد من مردى آمد كه با او ديگرى هم بود(( وصفت معرفه مانند ((مررت بزيد وبيده سيف - زيد را در راه ديدم در حالى كه در دستش شمشيرى بود(( واو در جمله ((و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم (( نيز از همين باب است.
فائده اين «واو»، هم در نكره و هم در معرفه، تأكيد و يا به عبارتى، بهتر چسبيدن صفت به موصوف و دلالت بر اين است كه اتصاف موصوف به اين صفت امرى است ثابت و مستقر.


فائده اين واو هم در نكره و هم در معرفه تاءكيد ويا به عبارتى بهتر چسبيدن صفت به موصوف و دلالت بر اين است كه اتصاف موصوف به اين صفت امرى است ثابت و مستقر.
همين «واو» است كه در جمله سوم به ما مى فهماند كه اين حرف صحيح است. زيرا مى رساند گويندگان اين سخن از روى علم و ثبات و اطمينان نفس سخن گفته اند، نه چون آن دو طایفه، كه رجم به غيب كرده بودند.  


همين واو است كه در جمله سوم به ما مى فهماند كه اين حرف صحيح است ، زيرا مى رساند گويندگان اين سخن از روى علم و ثبات و اطمينان نفس سخن گفته اند، نه چون آن دوطائفه كه رجم به غيب كرده بودند. دليل بر اين استفاده اين است كه خداى تعالى بعد از دوجمله اول فرمود: ((رجما بالغيب (( وبعد از جمله سوم فرمود: ((ما يعلمهم الا قليل (( ابن عباس هم گفته در دو جمله اول واو نيامد چون هنوز جاى شمردن بود، زيرا يك قول ديگر باقى مانده بود، ولى در جمله سوم واو آورد تا بفهماند قول ديگرى در دنبال نيست ، همين روايت هم خود دليل قاطع و ثابت است بر اين كه عدد اصحاب كهف هفت نفر بوده ، و هشتمى آنان سگشان بوده است.
دليل بر اين استفاده، اين است كه خداى تعالى، بعد از دو جمله اول فرمود: «رَجماً بِالغَيب»، و بعد از جمله سوم فرمود: «مَا يَعلَمُهُم إلّا قَلِيلٌ». ابن عباس هم گفته: در دو جمله اول، «واو» نيامد، چون هنوز جاى شمردن بود. زيرا يك قول ديگر باقى مانده بود، ولى در جمله سوم، «واو» آورد تا بفهماند قول ديگرى در دنبال نيست. همين روايت هم، خود دليل قاطع و ثابت است بر اين كه عدد اصحاب كهف، هفت نفر بوده، و هشتمى آنان، سگشان بوده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۷۴ </center>
و در مجمع البيان در ذيل خلاصه اى از كلام ابى على فارسى گفته : و اما كسى كه گفته اين واو، واو ثمانيه است ، واستدلال كرده به آيه : ((حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها(( كه چون درهاى بهشت هشت عدد است لذا واو آورده سخنى است كه علماى نحو معنايش را نمى فهمند، و از نظر علمى اعتبارى ندارد.
و در مجمع البيان در ذيل خلاصه اى از كلام ابى على فارسى گفته : و اما كسى كه گفته اين واو، واو ثمانيه است ، واستدلال كرده به آيه : ((حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها(( كه چون درهاى بهشت هشت عدد است لذا واو آورده سخنى است كه علماى نحو معنايش را نمى فهمند، و از نظر علمى اعتبارى ندارد.
خط ۶۳: خط ۷۵:
اين آيه شريفه چه خطابش را منحصر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانيم وچه اينكه بگوييم خطاب به آن حضرت وبه ديگران است متعرض امرى است كه آدمى آن را كار خود مى داند، وبه طرف مقابل خود وعده مى دهد كه در آينده اين كار را مى كنم .
اين آيه شريفه چه خطابش را منحصر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بدانيم وچه اينكه بگوييم خطاب به آن حضرت وبه ديگران است متعرض امرى است كه آدمى آن را كار خود مى داند، وبه طرف مقابل خود وعده مى دهد كه در آينده اين كار را مى كنم .
<span id='link250'><span>
<span id='link250'><span>
==عملى از هر عاملى موقوف به اذن و مشيت خداى تعالى است ==
==عملى از هر عاملى موقوف به اذن و مشيت خداى تعالى است ==
قرآن كريم در تعليم الهى خود تمامى آنچه كه در عالم هستى است چه ذوات وچه آثار وافعال ذوات را مملوك خدا به تنهايى مى داند، كه مى تواند در مملوك خود هر قسم تصرفى نموده وهر حكمى را انفاذ بدارد، وكسى نيست كه حكم اورا تعقيب كند، وغير خدا هيچ كس هيچ چيز را مالك نيست ،
قرآن كريم در تعليم الهى خود تمامى آنچه كه در عالم هستى است چه ذوات وچه آثار وافعال ذوات را مملوك خدا به تنهايى مى داند، كه مى تواند در مملوك خود هر قسم تصرفى نموده وهر حكمى را انفاذ بدارد، وكسى نيست كه حكم اورا تعقيب كند، وغير خدا هيچ كس هيچ چيز را مالك نيست ،
۱۴٬۱۱۵

ویرایش