تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۹: خط ۹۹:
پرسیدنا: اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن، ببينيم راست مى گویى، يا خير. بگو ببينيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديل ها و محراب هايش چند تا بود؟  
پرسیدنا: اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن، ببينيم راست مى گویى، يا خير. بگو ببينيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديل ها و محراب هايش چند تا بود؟  


جبرئيل در دَم نازل شده، صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هرچه را ايشان مى پرسيدند، پاسخ مى گفت. بعد از آن كه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند، گفتند: بايد صبر كنى تا كاروان برسد. از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم. حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش، هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ، پيشاپيش كاروان است.
جبرئيل در دَم نازل شده، صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هرچه را ايشان مى پرسيدند، پاسخ مى گفت. بعد از آن كه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند، گفتند: بايد صبر كنى تا كاروان برسد. از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم.  
 
حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش، هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ، پيشاپيش كاروان است.


فرداى آن روز، قريش به استقبال كاروان آمده، شكاف دره را نگاه مى كردند. مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همين بين در يك آن، هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود. از داستان شب گذشته و آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده بود، پرسيدند.  
فرداى آن روز، قريش به استقبال كاروان آمده، شكاف دره را نگاه مى كردند. مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همين بين در يك آن، هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود. از داستان شب گذشته و آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده بود، پرسيدند.  

نسخهٔ ‏۲۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۵

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» افزود: از عجائب مخلوقات خدا (كه هر كدام بر آنچه كه خواسته اوست، مسخر ساخته)، خروسى را ديدم كه دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين، خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است، كه او را آن چنان كه خواسته، خلق كرده، دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا همچنان بالا گرفته بود، تا اين كه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود.

و شنيدم كه مى گفت: منزه است پروردگار من هرچه هم كه بزرگ باشى، نخواهى دانست كه پروردگارت كجا است. چون شأن او عظيم است و اين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتى باز مى كرد، از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد، بال ها را باز مى كرد و به هم مى زد و به تسبيح خدا بانگ بر مى داشت و مى گفت: «منزه است خداى ملك قدوس است خداى كبير متعال، معبودى نيست جز خداى حىّ قيوم».

و وقتى اين جملات را مى گفت، خروس هاى زمين همگى شروع به تسبيح نموده، بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساكت مى شد، همه آن ها ساكت مى گشتند. خروس مذكور، پرهایى ريز و سبز رنگ و پرى سفيد داشت كه سفيدی اش، سفيدتر از هر چيز سفيدى بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاى ريز) سبزى هم زير پرهاى سفيد داشت، آن هم سبزتر از هر چيز سبزى بود كه ديده بودم.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چنين ادامه داد كه: سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده، وارد بيت المعمور شدم. در آن جا دو ركعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى ديگر لباس هایى كهنه. آن ها كه لباس هاى نو در برداشتند، با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر به جاى ماندند.

دو نهر «كوثر» و «رحمت» و دو درخت «طوبى» و «سدرة المنتهى»

از آن جا بيرون رفتم، دو نهر را در اختيار خود ديدم. يكى از آن ها به نام «كوثر»، ديگرى به نام «رحمت»، از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم. آنگاه هر دو برايم رام شدند تا آن كه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود. دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه ور بود.

پرسيدم دختر! تو از كيستى؟ گفت: از آنِ زيد بن حارثه مى باشم. صبح اين مژده را به زيد دادم. نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى) بودند، انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶

درختى ديدم كه آن قدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مى بايست هفتصد سال پرواز كند. و در بهشت هيچ خانه اى نبود، مگر اين كه شاخه اى از آن درخت بدان جا سر كشيده بود.

از جبرئيل پرسيدم: اين درخت چيست؟ گفت: اين درخت «طوبى» است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبَى لَهُم وَ حُسنَ مَآب: طوبى و سرانجام نيك مر ايشان راست».

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: وقتى وارد بهشت شدم، به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاى هول انگيز وعجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم. گفت: اين ها، سير اوقات و حجاب هایى است كه خداوند به وسيله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجاب ها نبود، نور عرش، تمامى آنچه كه در آن بود را پاره مى كرد و از پرده بيرون مى ريخت.

آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود كه خداى تعالى در باره اش فرمود: «قَابَ قَوسَين أو أدنَى». در اين جا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إلَيهِ مِن رَبِّه».

در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض كردم: «وَ المُؤمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعنَا وَ أطَعنَا غُفرَانَكَ رَبَّنَا وَ إلَيكَ المَصِير». خداى تعالى فرمود: «لَا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفساً إلّا وُسعَهَا لَهَا مَا كَسَبَت وَ عَلَيهَا مَا اكتَسَبَت».

عرض كردم: «رَبَّنَا لَا تُؤاخِذنَا إن نَسِينَا أو أخطَأنَا». خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى كنم. عرض ‍ كردم: «رَبَّنَا وَ لَا تَحمِل عَلَينَا إصراً كَمَا حَمَلتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبلِنَا». خداوند تعالى خطاب فرمود: «نه، تحميلت نمى كنم».

من عرض كردم: «رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعفُ عَنَّا وَ اغفِر لَنَا وَ ارحَمنَا أنتَ مَولَينَا فَانصُرنَا عَلَى القَومِ الكَافِرِين». خداى تعالى فرمود: اين را كه خواستى، به تو و به امت تو دادم.

امام صادق «عليه السلام» در اين جا فرمود: «هيچ ميهمانى به درگاه خدا، گرامى تر از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» (در آن وقتى كه اين تقاضاها را براى امتش مى كرد)، نبوده است».

عطيه خداوند به پيامبر «ص»، در شب معراج

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرض كرد: پروردگارا! تو به انبيايت فضائلى كرامت فرمودى، به من نيز عطيه اى كرامت كن.

فرمود: به تو نيز در ميان آنچه كه داده ام، دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده و آن كلمه: «لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ»، و كلمه: «لَا مَنجَا مِنكَ إلّا إلَيكَ» مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در اين جا بود كه ملائكه كلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم و آن، اين است:

«اللَّهُمَّ إنَّ ظُلمِى أصبَحَ مُستَجِيراً بِعَفوِكَ وَ ذَنبِى أصبَحَ مُستَجِيراً بِمَغفِرَتِكَ وَ ذُلِّى أصبَحَ مُستَجِيراً بِعِزَّتِكَ، وَ فَقرِى أصبَحَ مُستَجِيراً بِغِنَاكَ وَ وَجهِى الفَانِى أصبَحَ مُستَجِيراً بِوَجهِكَ البَاقِى الَّذِى لَا يَفنَى: خدايا! اگر ظلم مى كنم، دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى كنم، پناهنده به مغفرتت هستم. خدايا! ذلتم از دلگرمى به عزت توست و فقرم، پناهنده به غناى توست و وجه فانی ام، مستجير به وجه باقى تو»، و من اين را در موقع عصر مى خوانم.

آنگاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ای است كه اذان مى گويد. فرشته ای است كه تا قبل از آن شب، كسى او را در آسمان نديده بود. وقتى دو نوبت گفت: «اللهُ أكبَر»، خداى تعالى فرمود: درست مى گويد بنده من. من از هر چيز بزرگترم. او گفت: «أشهَدُ أن لَا إلَهَ إلّا اللّهُ». خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گويد، منم اللّه، كه معبودى نيست مگر من و معبودى نيست به غير من.

او گفت: «أشهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّه. أشهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّه». پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گويد، محمد بنده و فرستادۀ من است. من او را مبعوث كرده ام. او گفت: «حَىَّ عَلَى الصَّلَوة حَىَّ عَلَى الصَّلَوة». خداى تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى كند. هر كس از روى رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود، همين رفتنش، كفاره گناهان گذشته او خواهد بود.

او گفت: «حَىَّ عَلَى الفَلَاح حَىَّ عَلَى الفَلَاح». خداى تعالى فرمود: آرى، نماز صلاح و نجاح و فلاح است. آنگاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم، آن طور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم.

(اين روايت، از دستبرد عامه محفوظ نمانده، و گرنه جا داشت حَىَّ عَلى خَيرِ العَمَل هم در آن ذكر شده باشد).

حكايت تخفيف نمازهاى واجب يوميه از پنجاه نماز، به پنج نماز

سپس فرمود: بعد از نماز، مِهى همانند ابر مرا فرا گرفت. به سجده افتادم، پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبياى قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم. همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم. اين نمازها را در امتت بپاى دار.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گويد: من برخاسته، به طرف پايين به راه افتادم. در مراجعت به ابراهيم برخوردم، چيزى از من نپرسيد. به موسى برخوردم. پرسيد: چه كردى؟

گفتم: پروردگارم فرمود: بر هر پيغمبرى پنجاه نماز واجب كردم و همان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم. موسى گفت: اى محمّد! امت تو آخرين امت اند، و نيز ناتوان ترين امت هايند. پروردگار تو نيز هيچ خواسته اى برايش زياد نيست و امت تو، طاقت اين همه نماز را ندارد. برگرد و درخواست كن كه قدرى به امت تو تخفيف دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۸

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيده، در آن جا به سجده افتادم و عرض كردم: پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردى، نه من طاقت آن را دارم و نه امتم. پروردگارا! قدرى تخفيفم بده. خداى تعالى ده نماز تخفيفم داد.

بار ديگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد. برگرد به سوى پروردگار. برگشتم، ده نماز ديگر از من برداشت. باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم.

گفت: باز هم برگرد و در هر بار كه بر مى گشتم، تخفيفى مى گرفتم، تا آن كه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم و نزد موسى باز گشتم. گفت: طاقت اين را هم نداريد، به درگاه خدا شدم، پنج نماز ديگر تخيف گرفته، نزد موسى آمدم و داستان را گفتم. گفت: اين هم زياد است، طاقتش را نداريد.

گفتم: من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم و زحمت پنج نماز برايم آسان تر از درخواست تخفيف است. اين جا بود كه گوينده اى ندا در داد:

حال كه بر پنج نماز صبر كردى، در برابر همين پنج نماز، ثواب پنجاه نماز را دارى. هر يك نماز به ده نماز، و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكى بكند، اگر آن كار را انجام داد، ده برابر ثواب برايش مى نويسم، و اگر (به مانعى برخورد و نكرد، به خاطر همان تصميمش)، يك ثواب برايش مى نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد، فقط يك گناه برايش مى نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش نمى نويسم.

امام صادق «عليه السلام»، در اين جا فرمود: خداوند از طرف اين امت، به موسى «عليه السلام»، جزاى خير بدهد. او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود. اين است تفسير آيه: «سُبحَانَ الَّذِى أسرَى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأقصَى الَّذِى بَارَكنَا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مِن آيَاتِنَا إنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ».

مؤلف: قريب به مضمون اين روايت، روايات بسيار زيادى از طرق شيعه و سنّى وارد شده است، و اين كه در اين روايت داشت: («مردى گندم گون» در عبارت عربی اش دارد)، «رجل آدم»، و آدم به معناى گندم گون است، و كلمه: «طامّه» به معناى امرى است شديد كه با شدتش، بر هر امر ديگرى غلبه كند، و به همين جهت در قرآن كريم، قيامت، «طَامّه» خوانده شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹

و كلمه: «أكتاف»، جمع كتف (شانه) است، ولى مقصود از اين كلمه در اين روايت، اطراف و نواحى است، واين كه در شرح گذشتن از آسمان چهارم داشت، به خاطر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چنين خطور كرد كه: نكند اين همان باشد». مقصود اين است كه نكند اين همان كسى باشد كه تدبير امور عالم به دست اوست، و همه امور به او منتهى مى گردد.

و اين كه در عبورش از آسمان ششم داشت كه: «به مردى برخوردم كه گویى از شنوه بود»، مقصود از «شنوه»، قبيله ای است از عرب، كه به بلندى قامت معروف اند.

و اين كه در خصوص آسمان هفتم داشت: «به مردى برخوردم كه سر و ريشش اشمط بود»، مقصود از «أشمط»، اين است كه موى سر و يا ريش سفيد و سياه باشد.

و اين كه در باره آن خروس داشت: «خروس مذكور، زغبى سبز روى پرها و زغبى ديگر زير پرها داشت»، معنايش در مرغ ها آن پرهاى خيلى ريز است و در حيوانات موى دار، موی هاى خيلى ريز است.

و اين كه داشت: «نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى بودند»، مقصود از آن شتران خراسانى است. و كلمه: «دُلىّ» (با ضمّ دال و كسر لام و تشديد ياء) جمع «دلو» است كه در اصل «دلوى» بر وزن «فعول» بوده، و «ضبابه»، اگر با صاد بى نقطه باشد، بايد به فتحه صاد خواند و معنايش شوق و عشق رقيق است. و اگر «ضبابه»، با ضاد نقطه دار باشد، بايد با ضمّه ضاد خواند و معنايش ابر رقيق است.

انکار صدق دعوی پیامبر بر رفتن به معراج، توسط کفار قریش

و در امالى صدوق، از پدرش، از على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابان بن عثمان، از ابى عبداللّه جعفر بن محمد «عليهما السلام» روايت آمده كه فرمود:

وقتى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به معراج و به بيت المقدس بردند، جبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدند. جبرئيل محراب هاى انبياء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده، در مراجعت به كاروان قريش برخوردند.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آبى را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كه شترى گُم كرده اند و در پى آن مى گردند. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن آب بياشاميد، و مابقى آن را به زمين ريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد، به قريش فرمود كه:

خداى تعالى، ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار انبياء و منزل هاى ايشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلان محل، به كاروانى از قريش برخوردم كه شترى گُم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم، و مابقى آن را ريختم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۰

ابوجهل گفت: اى قريش! الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسيد: مسجد اقصى چند ستون داشت و چند قنديل در آن آويزان بود؟

پرسیدنا: اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن، ببينيم راست مى گویى، يا خير. بگو ببينيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديل ها و محراب هايش چند تا بود؟

جبرئيل در دَم نازل شده، صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هرچه را ايشان مى پرسيدند، پاسخ مى گفت. بعد از آن كه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند، گفتند: بايد صبر كنى تا كاروان برسد. از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم.

حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش، هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ، پيشاپيش كاروان است.

فرداى آن روز، قريش به استقبال كاروان آمده، شكاف دره را نگاه مى كردند. مى گفتند الآن آفتاب مى زند. در همين بين در يك آن، هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود. از داستان شب گذشته و آنچه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرموده بود، پرسيدند.

گفتند: آرى، همين طور بود. شترى از ما، در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ريخته بوديم. صبح كه برخاستيم، ديديم آب به زمين ريخته شده است، ولى مشاهده اين معجزات، چيزى جز بر طغيان قريش نيفزود.

مؤلف: در معناى اين روايت، روايت ديگرى نيز از شيعه و سنّى وارد شده است.

حكاياتى از شب معراج به روايت ابن عباس

ودر همان كتاب به سند خود از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل اورا به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند وآيه : ((و جعل الظلمات والنّور(( اشاره به آنست ، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به اوگفت :

اى محمد! به بركت خدا عبور كن ، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده وپيش رويت را وسعت داده ، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب ونه پيغمبرى مرسل ، تنها وتنها من روزى يكبار در آن آب تنى مى كنم ، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آنكه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت وچهل هزار بال دارد وبه هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آنرا نمى داند ونمى فهمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۱

رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها وحجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آنگاه به وى گفت اى محمد! جلو برو. رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) پرسيد چرا با من نمى آئى گفت من نمى توانم از اينجا پا فراتر بگذارم.

رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) آنقدر كه خدا مى خواست جلورفت تا آنكه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با اومى پيوندم وهر كه با توقطع كند با اوقطع مى كنم بروبه سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به توكردم خبر بده ، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من ، وعلى بن ابيطالب وزير تواست .

و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت : ((آمنّا بربّ العالمين (( ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت : اينها ساحران فرعونند و همچنين (رسول اللّه ) شنيد كه گوينده اى مى گفت ((لبّيك اللّهمّ لبّيك (( جبرئيل گفت اينها حاجيانند، ونيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت ((اللّه اكبر(( جبرئيل گفت اينها مجاهدين راه خدايند ونيز صداى تسبيح شنيد جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى واز آنجا به حجابها رسيد جبرئيل گفت يا رسول اللّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت .

و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد فرمود: ((بر بال جبرئيل سوار شدم ، سير نمودم وبه آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت المآوى است نيز گذشتم تا آنكه به ساق عرش ‍ پيوستم ، واز ساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من ، منم ((سلام) (مؤمن) (مهيمن) (عزيز) (جبار) (متكبر) (رؤوف) (رحيم)، و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...).

امام باقر وامام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخ مى گويند

و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲

نافع نظرى به ابى جعفر (عليه السلام ) انداخت در حالى كه در ركن بيت بود ومردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤمنين ! اين كيست كه اينقدر مردم اطرافش را گرفته اند؟ گفت : اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است ، نافع گفت شاهد باش كه مى روم واز مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر ويا وصى پيغمبر ويا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد، گفت برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى .

نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده روبه ابى جعفر كرد و گفت : اى محمد بن على من تورات وانجيل وزبور وقرآن را خوانده ام و حلال وحرام آنها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آنها را جز پيغمبران ويا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد امام ابى جعفر (عليه السلام ) سرش را بلند كرد وفرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى .

نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسى (عليه السلام ) وخاتم الانبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود نظريه خودم را بگويم يا راى ترا؟ عرض كرد هر دورا، فرمود بنا به قول من پانصد سال فاصله شد واما بنا بر قول تو ششصد سال بوده ، گفت : بگوببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: (و سئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهة يعبدون) چيست ؟ وبا اينكه بين رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) وپيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟.

حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: (سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حوله لنريه من آياتنا) و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان واقامه را دوتا دوتا بگويد، و او در اذانش گفت حىّ على خير العمل آنگاه به انبياء نماز گزارد.

وچون از نماز فارغ شد روبه ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۳

(عقايد دينى شما چيست ؟) وچه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند ما شهادت مى دهيم به اينكه معبودى نيست جز خداى تعالى واورا شريكى نيست ونيز شهادت مى دهيم بر اينكه تورسول خدائى بر اين معنا از ما عهد وميثاقها گرفته اند، نافع گفت درست فرمودى اى ابا جعفر.

و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت من از حضرت زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام ) در باره خداى عزوجل پرسيدم كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: ((تعالى اللّه عن ذلك : خدا بزرگتر از اين است (( عرض كردم اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند اورا به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است ؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت وواقعيت آسمانها وآنچه در آنها (از عجائب صنع وبدايع خلقت) است را به اونشان دهد.

پرسيدم پس اينكه خداى تعالى مى فرمايد: ((ثّم دنا فتدلّى فكان قاب قوسين اوادنى چه معنا دارد؟ ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دوتيرانداز ويا كمتر فاصله نماند؟) فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به حجابهاى نورى نزديك شد ودر آنجا ملكوت آسمانها را مشاهده كرد، آنگاه تدلى (نزديكى) نموده واز طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آنجا كه پنداشت نزديكيهاى زمين است و بيش از دو تيرانداز ويا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله ((قاب قوسين اوادنى (( ناظر به فاصله آنجناب با زمين است.

حديثى از امام باقر (ع ) درباره معراج پيامبر (ص ) وشرح كلماتى از آن

ودر تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت : من در مسجد الحرام نشسته بودم وحضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان ونگاهى به كعبه كرد وفرمود: ((سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى (( سه بار اين آيه را تكرار كرد، آنگاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق در باره اين آيه چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند خداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد، فرمود اينطور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند وبا دست اشاره به آسمان كرد وفرمود ما بين آن دوحرم است.

آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد جبرئيل از همراهيش باز ايستاد رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۴

پرسيد آيا در چنين جائى مرا تنها مى گذارى ؟ گفت توپيش بروكه به خدا سوگند به جائى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدانجا نرسيده و نخواهد رسيد اينجا بود كه پروردگار خود را ديد وتنها سبحه ميان اوو خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست ؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين وبا دست خود اشاره به آسمان كرد وسه نوبت گفت ((جلال ربّى جلال ربّى (( آنگاه خطاب شد كه اى محمد، گفت لبيك يا رب ، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت : خداوندا تومنزهى من علمى ندارم جز آنچه كه تو به من آموختى .

رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دوپستانم گذاشت ومن برودت آنرا در ميان دوكتفم احساس كردم ، آنگاه هيچ چيز از گذشته وآينده از من نپرسيد مگر آنكه پاسخ آن را دانستم ، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمانها در چه چيز مخاصمه ونزاع دارند؟ گفتم در درجات وكفارات وحسنات .

فرمود: اى محمد نبوتت بپايان رسيد، وخوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم ، فرمود: اى محمد! همچنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست ،

عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودم علاقمندتر از على نيافتم ، فرمود: وهمچنين نسبت به من ، پس ‍ اى محمد! اورا بشارت بده به اينكه آيات هدايت وپيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من وكلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام ، هر كه اورا دوست بدارد مرا دوست داشته وهر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر اين ، من اورا به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام .

عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزير و وارث من است ، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدّر شده كه او بايد مبتل اشود ومردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من اورا ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام ، چهار چيز را كه گره آنها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.

مؤ لف : اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: ((از اينجا به اينجا سيرش ‍ دادند(( مقصود اين است كه آنجناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (وما بين كعبه وبيت المعمور حرم است )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵

نه اينكه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصى رفته است ، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است ، نه اينكه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آنجا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمانها است برده شده .

و اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: ((اينجا بود كه پروردگار خود را ديدم (( معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنانكه در پاره اى از روايات قبلى خود آنحضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رويت را به رويت قلبى تفسير مى كند مؤ يد اين معنا است .

و اينكه فرمود: ((تنها سبحه ميان پيامبر وخدا فاصله بود(( معنايش ‍ اين است كه در نزد يكى به خدا به جائى رسيد كه ميان خدا وپيامبر جز جلال اوفاصله اى نماند.

واينكه فرمود: ((خداى تعالى دست در ميان دوپستانم گذاشت ...(( كنايه است از رحمت الهى ، وحاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه اوبه قلبم وارد شد كه هر شك وريبى را از ميان برد.

روايتى درباره معراج پيامبر (ص ) از طريق اهل سنت ونقد وبررسى مضامين آن

ودر الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ومسلم وابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد ودراز، وبزرگتر از الاغ وكوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم وداخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم .

آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب وظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت ، فطرت را اختيار كردى ، آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آنجا اجازه ورود خواست ، پرسيدند توكيستى ؟ گفت: جبرئيلم ، پرسيدند همراهت كيست ؟ گفت : محمد (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، پرسيدند مبعوث شده؟ گفت : آرى مبعوث شده ، در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.

آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آنجا نيز جبرئيل اذن ورود خواست ، پرسيدند: توكيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تو است ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان دوپسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند وبرايم دعاى خير كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۶

سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند: توكيستى ؟ گفت : جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبائى داشت مرحبا گفت وبرايم دعاى خير نمود.

آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم ، جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند كيستى ؟ گفت جبرئيلم ، پرسيدند: چه كسى با تواست ؟ گفت محمد است ، پرسيدند مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، آنگاه ما را راه دادند وارد شديم ومن به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت وبرايم دعاى خير كرد.

آنگاه به آسمان پنجم رفتيم ، وجبرئيل اجازه ورود خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ، و من به هارون برخوردم ومرا ترحيب گفت وبرايم دعاى خير كرد.

سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيز جبرئيل اجازه خواست ، گفتند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند: به همراه توكيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند: مگر مبعوث شده ؟ گفت : آرى مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ومن موسى را ديدم ومرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.

پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم وجبرئيل اجازه خواست ، پرسيدند: كيستى ؟ گفت : جبرئيلم ، گفتند آن كيست ؟ گفت محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده ؟ گفت آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند ومن به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود وهر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند وديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر اورا ديدار مى كردند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←