تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ودر همان كتاب، از مسعدة بن صدقه، از امام صادق، از پدرش «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود: مردى بر پدرم وارد شد و گفت: پدر ومادرم فدايت باد! من مى بينم خداى تعالى در كتابش مى فرمايد: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَلَكِن لَا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم» اين چگونه است؟ پدرم فرمود: درست است. پرسيد يعنى مى فرمائيد: درخت خشكيده، خداى را تسبيح مى گويد؟

فرمود آرى. مگر نشنيدى چوب هایى را كه در خانه ها به كار رفته، چگونه به صدا در مى آيد؟ اين، همان تسبيح چوب خشك است كه مى گويد «سُبحَانَ اللّهِ عَلَى كُلّ حَالٍ».

و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره روايت مى كند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: مورچه ها، تسبيح خدا مى گويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۷

و در همان كتاب است كه نسائى و ابوالشيخ و ابن مردويه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مردم را از كشتن قورباغه نهى كرد و فرمود: همان صدايش، تسبيح است.

و در همان كتاب است كه خطيب، از ابى حمزه روايت كرده كه گفت: ما نزد امام سجاد، على بن الحسين «عليهما السلام» بوديم، كه جمعى گنجشك از جلوى ما عبور كردند، و همه با هم جيك جيك مى كردند. حضرت فرمود: مى دانيد چه مى گويند؟ عرض كرديم: نه.

فرمود: اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب دارم، وليكن از پدرم شنيدم كه فرمود: از پدرم على بن ابی طالب «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: مرغان در هر صبحگاهى، خدا را تسبيح نموده، قوت و غذاى روزشان را مسئلت مى دارند. و اين، همان تسبيح صبحگاهى بود كه از خداى خود، رزق امروز خود را طلب مى كردند.

مؤلف: نظير اين روايت را، از ابى الشيخ و ابى نعيم، در حليه، از ابى حمزه ثمالى، از محمّد بن على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده اند كه عبارتش چنين است: محمّد بن على بن الحسين، صداى گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مى كردند. فرمود: مى دانى چه مى گويند؟ گفتيم: نه. فرمود: پروردگار خود را تسبيح مى كنند و از او غذاى امروز خود را طلب مى نمايند.

در همان كتاب است كه خطيب، در تاريخ خود، از عايشه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى بر من وارد شد، فرمود: اى عايشه! اين دو برد (لباس) مرا بشوى. عرض كردم: يا رسول اللّه! ديروز آن ها را شستم. فرمود: مگر نمى دانى لباس آدمى، خداى راتسبيح مى گويد، و اگر چرك شود، تسبيحش قطع مى شود.

و در همان كتاب مى گويد: عقيلى، در كتاب الضعفاء و ابوالشيخ و ديلمى، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامى جنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است. هر وقت تسبيح خود را قطع كرد، خدا جانش را مى ستاند، و اين كار، ديگر ربطى به عزرائيل (ملك الموت) ندارد.

مؤلف: و شايد مقصود از اين كه فرمود: اين كار ربطى به ملك الموت ندارد، اين باشد كه او شخصا متصدى قبض روح حيوانات نمى شود، و آن را به بعضى از ملائكه زيردست خود واگذار مى كند. زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۸

و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، از معاذ بن انس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه وقتى از كنار مردمى عبور كرد كه روى اسبان و مركب هاى خود ايستاده بودند و مركب ها در حال سير و كوچ بودند، حضرت فرمود: حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پياده گرديد، و آن ها را كرسى و تخت نشيمن خود مكنيد، كه روى آن ها نشسته، در راه ها و بازارها به قصه بپردازيد. آرى، چه بسيار مركب ها كه از راكب خود بهترند، و بيشتر ذكر خداى را مى گويند.

و در كافى، به سند خود، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

حيوان بر صاحبش شش حق دارد: ۱ - بيش از طاقتش بار نكند. ۲ - پشت آن را مجلس و نشيمنگاه خود براى گفتگو قرار ندهد. ۳ - هر وقت در منزل پياده شد، ابتداء به علف و آب آن بپردازد. ۴ - و از صورت، آن را داغ نكند. ۵ - آن را نزند، زيرا خداى را تسبيح مى گويد. ۶ - هر وقت از آب عبور داد، آب را بر آن عرضه بدارد.

و در مناقب، ابن شهر آشوب، از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند: ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نشستيم تا غذا بخوريم، صداى تسبيح از غذایى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى خورد، مى شنيديم. اين را نيز بودم كه روزى مكرز عامرى، از آن جناب معجزه اى خواست. حضرت ۹ دانه ريگ را در دست گرفت و از آن ها خواست تا خداى را تسبيح گويند، و ما شنيديم كه ريگ ها تسبيح گفتند.

و در حديث ابوذر آمده كه: وقتى ريگ ها را به زمين مى گذاشتند، ساكت مى شد، و چون در دست آن جناب قرار مى گرفت، مشغول تسبيح مى شد.

ابن عباس هم گفته است: ملوك حضرموت حضور آن جناب شرفیاب شدند و گفتند: از كجا بدانيم شما رسول خدایيد؟ حضرت، مشتى از ريگ هاى زمين را برداشت و فرمود: اين ريگ ها شهادت مى دهند. ريگ ها، اول شروع كردند به تسبيح خداى تعالى، بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۶۹

و در همان كتاب، از ابوهريره و جابر انصارى و ابن عباس و اُبَىّ بن كعب و امام زين العابدين «عليه السلام» روايت كرده كه: رسول خدا وقتى در مدينه به خطبه مى ايستاد، به يكى از ستون هاى مسجد تكيه مى كرد، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براى اولين بار بالاى منبر رفت، همه شنيدند كه آن ستون به ناله در آمد، همان طور كه شتر فرياد مى زند، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد، عين بچه اى كه از گريه ساكت شود، ناله كرد.

توضيحى در مورد تسبيح محسوس برخى از موجودات كه در پاره اى روايات آمده

مؤلف: روايات در تسبيح موجودات، با همه اختلافى كه در انواع آن ها هست، بسيار زياد آمده، و شايد امر اين گونه روايات براى بعضى مشتبه شده باشد، و خيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده، براى تمامى موجودات از قبيل لفظ و صوت است. آنگاه پنداشته اند كه هر موجودى براى خود لغتى و واژه اى دارد كه هر كلمه اش، براى معنایى وضع شده. نظير انسان كه براى كشف منويات خود، لغاتى درست كرده است. چيزى كه هست، حواس ما زبان حيوانات و ساير موجودات را درك نمى كند، ليكن اين پندار اشتباه است.

آنچه از بحث قبلى به دست آمد، اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند، و تسبيح آن ها كلام هم هست و به حقيقت هم كلام است، نه به مجاز، و كلام موجودات، عبارت است از: پاك دانستن و مقدس شمردن خداى عزّوجلّ از احتياج و نقص، به اين طريق كه احتياج و نقص ذات و صفات و افعال خود را نشان مى دهند تا همه پى ببرند كه پروردگار عالَم چنين نيست و منزّه است، و چون اين كار را از روى علم هم مى كنند، لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود.

پس اين روايات هم كه مى گويد: سنگريزه در دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تسبيح كرد و ما شنيديم، يا آن كه داوود شنيد كه كوه ها و مرغان با او تسبيح مى گويند، يا روايات شبيه به آن، همه صحيح است، و صدایى كه مى شنيدند، به ادراك باطنى بود كه تسبيح واقعى و حقيقت معناى آن را از طريق باطن درك مى كردند، و حس هم چيزى نظير آن و مناسب با آن را حكايت مى كرده، گوش هم الفاظ و كلماتى كه اين معنا را برساند، احساس مى نموده.

نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناى مجرده در عالَم خواب، به صورت اشكالى مناسب خود و مألوف با ذهن صاحب خواب در مى آيد. مثلا حقيقت يعقوب و خاندانش در خوابى كه يوسف ديد، به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره در آمد. و همچنين ساير خواب هایى كه خداوند در سوره «يوسف» نقل كرده، كه بحث آن ها گذشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۷۰

به همين حساب مى توان گفت: كسى كه تسبيح موجودات يا حمد و يا شهادت آن ها برايش محسوس شده، در نخست حقيقت معناى تسبيح و حمد و شهادت برايش كشف شده، و پس از كشف آن، حس باطنى آن را در صورت الفاظى شنيدنى در آورده، و آن الفاظ همان معانى را افاده كرده، و در نتيجه، صاحب كشف، به گوش خود هم شنيده است (و خدا داناتر است).

و در الدرّ المنثور است كه: ابويعلى و ابن ابى حاتم (وى روايت را صحيح دانسته) و ابن مردويه و ابونعيم و بيهقى، هر دو در كتاب دلائل، از اسماء، دختر ابوبكر روايت كرده اند كه گفت:

وقتى آيه: «تَبَّت يَدَا أبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ» نازل شد، «عوراء» - كه او را أُمّ جميل هم مى گفتند - ولوله كنان، در حالى كه لاشه سنگى در دست داشت، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد و زير لب مى گفت: «مذمما أبينا، و دينه قلينا، و أمره عصينا».

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نشسته بود. ابوبكر هم پهلويش بود. عرض كرد: اين دارد مى آيد، و من مى ترسم تو را ببيند. فرمود: او مرا نخواهد ديد. آنگاه آيه اى از قرآن را خواند، و خود را از شرّ او حفظ كرد. و در اين باره است كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ إذَا قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنَا بَينَكَ وَ بَينَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَاباً مَستُوراً».

أُمّ جميل همچنان نزديك آمد تا ايستاد بالاى سر ابوبكر و گفت: شنيده ام كه رفيقت مرا هجو كرده. ابوبكر گفت: نه، به پروردگار اين خانه سوگند، او تو را هجو نكرده. أُمّ جميل، راه خود را گرفت و رفت، در حالى كه مى گفت: قريش خوب مى داند كه من دختر آقاى اويم.

مؤلف: اين معنا، به طريق ديگرى نيز، از اسماء و از ابوبكر و ابن عباس، به طور مختصر نقل شده، و آن را مجلسى هم، در بحار، از قرب الاسناد، از حسن بن ظريف، از معمر، از حضرت رضا، از پدرش، از جدش «عليهم السلام»، در ضمن حديثى كه فهرست معجزات رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را مى شمارد، روايت كرده اند.

چند روايت درباره «بسم اللّه الرحمن الرحيم»

و در تفسير عياشى، از زراره، از يكى از آن دو بزرگوار (يعنى امام باقر و امام صادق «عليهما السلام») روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم» فرموده:

اين آيه، سزاوارترين آيه ای است كه آن را بلند بخوانند و اين، همان آيه است كه خداى تعالى در باره اش ‍ فرمود: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً». چه مشركان به تلاوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گوش مى دادند، همين كه مى خواند: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم»، پشت مى كردند و مى رفتند، و چون از اين آيه فارغ مى شد، باز بر مى گشتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۱

مؤلف: اين معنا را، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت كرده. همچنين، قمى، آن را بدون ذكر اسم مبارك امام، در تفسير خود آورده.

و در الدرّ المنثور است كه بخارى، در تاريخ خود، از ابى جعفر محمّد بن على «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت:

چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نمى دانيد؟ با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى وارد منزلش مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند: بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم، و در خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند. خداوند اين آيه را فرستاد: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً»، و طبق اين آيه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»، جزو قرآن است.

و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از زهرى روايت كرده اند كه گفت:

شنيدم از كسى كه مى گفت: ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه در آن موقع، در خانه اش در حال نماز است، چه مى گويد. هر كدام گوشه اى نشستند، به طورى كه هيچ يك از جاى ديگرى خبر نداشت. نشستند و گوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب، تا آن كه فجر طلوع كرده، متفرق شدند. در راه به هم برخوردند، يكديگر را ملامت كردند و گفتند: اين چه كارى است مى كنيد؟ اگر يكى از عوام با خبر شود، خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم.

آنگاه متفرق شدند تا شب بعد، باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند، به نماز خواندن آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد. برخاستند و متفرق شدند، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند، و متفرق شده. شب سوم، باز هر يك جاى خود را گرفته، گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد. باز در مراجعت به يكديگر برخوردند، اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند.

صبح اخنس، نزد ابوسفيان آمده، پرسيد: بگو ببينم از اين جريان چه فهميدى؟ (آيا او را راستى پيغمبر يافتى يا نه)؟ گفت: به خدا قسم چيزهایى شنيدم كه همه را شناخته و غرض وى را از آن فهميدم، و چيزهاى ديگرى شنيدم كه نه خود آن ها را فهميدم و نه غرض وى را. اخنس گفت: من هم به همان خداى كه قسم خوردى، همين طور بودم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۲

از منزل ابوسفيان بيرون شده، به منزل ابوجهل رفت. از او پرسيد: رأى تو چيست؟ از آنچه در اين سه شب از محمّد شنيدى، چه فهميدى؟

گفت: من چيزها شنيدم. ما فرزندان عبدمناف، بر سرِ شرافت و آقایى نزاع داريم. ايشان مهمان نوازى مى كنند، ما هم مى كنيم، تا كار ما و ايشان به اين جا كشيد كه چون دو اسب مسابقه، در طراز هم شديم. حال ايشان وقتى ديدند نمى توانند گوى سبقت را در شرافت و آقایى بربايند، مدّعى شدند كه از ما پيغمبرى است كه از آسمان به سويش وحى مى شود، و تو هرگز نمى فهمى كه اين ها چه نقشه اى دارند؟ نه، به خدا سوگند ما به او ايمان نخواهيم آورد، و تصديقش نخواهيم كرد. اخنس از منزل او برخاست و برگشت.

و در مجمع البيان مى گويد: مشركان، اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در مكه آزار و اذيت مى كردند، و ايشان به آن جناب عرض مى كردند: اجازه بده تا با ايشان قتال و كارزار كنيم.

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى فرمود: من فعلا مأمور به قتال با ايشان نيستم، و آيه شريفه: «قُل لِعِبَادِى...» در اين باره نازل شد. (نقل از كلبى).

مؤلف: ما، در تفسير آيه شريفه، اشاره كرديم به اين كه: اين حرف با سياق آيات سازگار نيست - و خدا داناتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۳

آيات ۵۶ - ۶۵ سوره إسراء

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضُّرِّ عَنكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً(۵۶)

أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ مَحْذُوراً(۵۷)

وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَابِ مَسطُوراً(۵۸)

وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَاتِ إِلّا أَن كذَّب بهَا الاَوَّلُونَ وَ آتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَاتِ إِلا تَخْوِيفاً(۵۹)

وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتى أَرَيْنَاك إِلّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلّا طُغْيَاناً كَبِيراً(۶۰)

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيس قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(۶۱)

قَالَ أَرَءَيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْت عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلا قَلِيلاً(۶۲)

قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(۶۳)

وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصَوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطانُ إِلّا غُرُوراً(۶۴)

إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً(۶۵)

«ترجمه آیات»

بگو آن الهه كه به غير خدا خدايانى مى پنداريد صدا بزنيد واز آنها حاجت بخواهيد كه مالك بلاگردانى از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيده محبوبتان را بياورند (۵۶)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۴

آنهائى كه كفار به خدائيشان مى خوانند وخدا را مى خوانند وهمه در جستجوى راهى به سوى پروردگار خويشند تا كدام منزلتى نزديك تر به دست آورند به رحمت اواميدوار واز عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است (۵۷)

و هيچ قريه اى نيست مگر اينكه ما هلاك كننده آن قبل از قيامت ويا عذاب كننده آنيم به عذابى شديد واين در كتاب نوشته شده است (۵۸)

و اگر آيات پيشنهادى كفار قريش را نفرستاديم چيزى مانع ما نشد جز اينكه در امتهاى گذشته فرستاديم تكذيبش كردند (همچنانكه ) به قوم ثمود ناقه (اى كه خود خواسته بودند) را كه آيتى بينا كننده بود داديم ، پس به آن ظلم كردند وما هر وقت آيات را بفرستيم به منظور تخويف مى فرستيم (۵۹)

و به ياد آور وقتى را كه به توگفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد، وما آن رويا كه به تونشان داديم جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم ، همچنين شجره اى كه در قرآن لعن شده كه تخويفشان مى كنيم ولى هر چه مى كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد آن هم چه طغيان بزرگى (۶۰)

(و نيز) بيادآر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد، همه سجده كردند جز ابليس كه گفت : من سجده كنم براى كسى كه تو او را از گل خلق كرده اى؟ (۶۱)

و نيز گفت : به من بگوببينم موجود قحطى بود كه اين را بر من برترى دهى اگر مرا تا روز قيامت عمر دهى تمامى فرزندان اورا جز اندكى فريب داده گمراه مى كنم (۶۲)

پروردگارت فرمود: برو! هر كس از ايشان خواست پيروى توكند بكند كه جهنم هم بزرگ است و جزائى كامل است (۶۳)

با آواز خود هر چه توانستى از ايشان بفريبى بفريب واز مدارج كمال پائين بياور وتا آنجا كه مى توانى لشگر سوار وپياده ات را بر سرشان بتازان واحاطه شان كن ودر اموال و اولادشان شركت كن و وعده هاى دروغيشان بده ، آرى شيطان چيزى جز دروغ وفريب وعده شان نمى دهد (۶۴)

همانا تو را بر بندگان (خاص ) من تسلط نيست وتنها محافظت و نگهبانى خدا (آنها را) كافى است (۶۵)

«بیان آیات»

در اين آيات در باره مساءله توحيد بگونه ديگرى احتجاج شده ، و ربوبيت خدايانى كه مشركين مى پرستيدند ابطال گرديده ، وحاصلش ‍ اينست كه بتها قادر به رفع گرفتاريها وبرداشتن آنها از پرستش كنندگان خود نيستند، بلكه آنها در احتياج به خداى سبحان مانند خود بت پرستانند، كه همواره در جستجوى وسيله اى به درگاه خدا هستند، و رحمت اورا اميدوار، واز عذاب او بيمناك اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۵

و مساءله گرفتاريها و هلاكت ها وعذابها همه به دست خداى تعالى است ، و او در كتاب خود نوشته كه هر قريه اى را قبل از روز قيامت هلاك كند، و يا به عذاب شديدى مبتلا سازد، در بين امتهاى گذشته هم همين معنا را اعمال كرده ، براى هر امتى آيات ومعجزات خود را مى فرستاده وچون كفر مى ورزيدند وآن را تكذيب مى كردند دنبالش عذاب انقراض آور را مى فرستاده ولى درامت آخرين از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب استيصال است خوددارى كرد.

آرى خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافى نكند، چيزى كه هست اصل فساد در ميان آنان روبه پيشرفت است ، وبه زودى شيطان همه شان را گمراه مى كند، آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته وخدا هلاكشان مى سازد، واين امرى است شدنى .

استدلال ديگرى بر نفى الوهيت خدايان مشركين

«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلايَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لاتحْوِيلاً»:

كلمه ((زعم (( كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده مى شود به معناى مطلق اعتقاد است ، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده ، و به همين جهت از ابن عباس نقل مى كنند كه گفته : هر جا كلمه ((زعم (( در قرآن آمده به معناى دروغ است.

كلمه : ((دعاء(( و((نداء(( به يك معنا است ، با اين تفاوت كه نداء در جائى است كه خواندن مستلزم صدا وآواز هم باشد، وليكن دعاء اعم است ، حتى در جائى هم كه دعوت وخواندنى به اشاره ويا غير آن صورت گيرد استعمال مى شود.

و بعضى ها در فرق ميان آن دوگفته اند كه ((نداء(( خواندنى را گويند كه اسم خوانده شده ، به زبان آورده نشود (مثل اينكه در فارسى هم كسى را كه مى خواهند صدا بزنند مى گويند: آهاى ) وتنها حروف نداء يعنى - يا - و- ايا - ويا امثال آنها به كار رود، به خلاف دعاء كه به معناى صدا زدنى است كه اسم شخص خوانده شده هم برده شود، مثلا گفته شود ((اى حسن».

اين آيه بر نفى الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال مى كند كه آن ربى كه مستحق پرستش است ربى است كه قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد، چون داشتن چنين قدرتى لازمه ربوبيت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۶

و خود مشركين هم اين معنا را مى دانند وقبول دارند، چيزى كه هست اگر شريكهائى براى خدا گرفته ومى پرستيدند به طمع نفع آنها واز ترس ‍ ضرر آنها است ، ودر همين جا به خطا رفته اند زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع ودفع ضرر نيستند، پس الوهيت ندارند، شاهد نفع وضرر نداشتن آنها اين است كه مشركين آنها را به اين اميد وبه همين ترس ‍ مى پرستند، وتاكنون چنين خاصيتى از آنها نديده اند.

و چطور مى توانند از پيش خود ومستقلا خاصيت بلاگردانى را داشته و حاجت برآورند ورفع پريشانى كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند، وبه اعتراف خود مشركين در پى راهى ووسيله اى به درگاه خدا هستند، اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند.

پس معلوم شد كه اولا مراد از جمله ((الّذين زعمتم من دونه (( مشركين است كه ملائكه وجن ويا انس را مى پرستيدند، چون مقصود ايشان از پرستش بتها تقرب به ملائكه ويا جن وانس بوده وهمچنين اگر آفتاب ويا ماه ويا ستارگان را مى پرستيدند به همين منظور بوده كه به درگاه روحانيان آنها كه از جنس ملائكه هستند تقرب يابند.

علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزى نيستند كه قابل پرستش باشند، همچنانكه فرمود: ((ان هى الا اسماء سمّيتموها انتم و آبائكم» اينها جز اسمائى كه پدرانتان ويا خودتان ناميده اند چيز ديگرى نيستند(( مو اما آنهائى كه از چوب ويا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى نيستند، وبا ساير جمادات فرقى ندارند، وسجده در برابر آنها با سجده در برابر ساير چوبها وساير سنگها فرقى ندارد، پس بت بودنشان از جهت سنگ وچوب بودن نيست.

و ثانيا روشن شد كه مراد از نفى قدرت آنها، اينست كه مستقلا وبدون احتياج به خداى سبحان قادر نيستند، به دليل اينكه در آيه بعد مى فرمايد: ((اولئك الّذين يدعون يبتغون الى ربّهم الوسيلة ...((

چند وجه ديگر در بيان مراد از مالك نفع وضرر نبودن بتها

بعضى از مفسرين گفته اند: گويا مراد از مالك ضرر ونفع نبودن بتها اين است كه قدرت تام وكامل ندارند، وگرنه مشركين اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغى از ناحيه خداست ، آرى مشركين اين معنا را انكار ندارند كه شركاء وبتها به جميع صفاتشان مخلوق خدايند، وصفات خدا كاملتر وقوى تر از صفات بتها است.

اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته مشركين مجاب مى شوند، وگرنه قدرت نداشتن ملائكه وجن كه مورد پرستش مشركين هستند خيلى روشن نيست ، ودليل روشنى نداريم كه بطور مطلق جن و ملك هيچ قدرتى ندارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۷۷

واگر بگوئى : دليلش اين است كه مشركين دست به دامن جن وملك مى شوند، واجابتى نمى بينند، جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم ودعاهايمان مستجاب نمى شود.

بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه اصلا قدرتى بر نفع وضرر ندارند واستدلال مى كنند به دليل اشعريها كه مى گويند تمامى ممكنات در ابتداى تكوينشان مستند به خدايند، وما در پاسخ آنان مى گوييم جن و انس و ملائكه هر چند كه الان قدرت دارند، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند پس در حقيقت مستقلا هيچ قدرتى ندارند.

وليكن هر چند كه قرآن براى ملائكه وجن اثبات انواع قدرت مى كند آن هم نه در يك آيه ودوآيه بلكه در آيات بسيارى كه نمى توان تاويلش كرد ولى در عين حال حقيقت قدرت را در نظائر آيه ((انّ القوة للّه جميعا به خدا اختصاص مى دهد.

و از اينجا مى فهميم كه غير خدا اگر چيزى يا كسى قدرتى دارد قدرتش از قدرت خدا نشاءت گرفته است ، يعنى خدا اورا قادر ساخته است ، واگر چيزى را مالك است خداوند تمليكش كرده ، پس احدى نيست كه در قدرت وملكى مستقل باشد مگر خود او، وقدرت وملكهائى كه در دست ديگران است عاريتى مى باشد وتاثيرش نيز بستگى به اذن خدا و مشيت او دارد.

بنابراين نمى توان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جن وانس كه مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته اند اصلا قدرت ندارند، بلكه حجت مزبور مبتنى بر اين است كه خدايان ، مستقل در ملك و قدرت نيستند، ودر هر چه دارند مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند، وبه درگاه اوروانند واگر بت پرستان اين خدايان را مى خوانند از آنجائى كه دعا متوجه قدرت مستقل مى شود نه به قدرت كسى كه قدرتش و ملكش به تمليك ديگرى است ، پس در حقيقت دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداى تعالى است ، ودر حقيقت از او مى خواهند نه از بتها.

و اما به اين سخن مفسر كه گفت : ((دليلى واضح وروشن نداريم كه ملائكه وجن مطلقا قدرت نداشتند زيرا اگر استدلال كنى بر اينكه مشركين دست به دامن آنها (ملائكه وجن ) مى شوند واجابتى نمى بينند جواب مى دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مى شويم ودعايمان مستجاب نمى شود واين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد جوابش را خداى تعالى در كلام خود داده تا ديگر كسى چنين معارضه اى نكند.

فقط دعا ودرخواست حقيقى از خداى سبحان مستجاب است

توضيح اينكه : خداى تعالى كه گفتارش حق است فرموده : ((اجيب دعوة الدّاع اذا دعان (( ونيز فرموده : ((ادعونى استجب لكم (( واين گفتار خود را به هيچ قيدى مقيد نكرد، در نتيجه فهماند كه وقتى عبد با حالت جدى دعا كند وبا دعا بازى نكند وقلبش در دعا متوجه كسى جز خدا نباشد، بلكه از غير خدا قطع ومتوجه و ملتجى به درگاه اوشود، البته اوهم دعايش را مستجاب مى سازد.

آنگاه در ذيل آيات مورد بحث انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده وفرموده است : ((واذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الاايّاه فلمّا نجيكم الى البر اعرضتم (( يعنى شما در هنگام برخورد با پيشامدهاى دريائى بطور كلى از هر چيزى منقطع گشته با راهنمائى فطرتتان متوجه درگاه پروردگار مى شويد، و خدا دعاى شما را اجابت نموده وبه سوى خشكى نجاتتان مى دهد.

و از احتجاج مزبور چنين استفاده مى شود كه وقتى اميد بنده اى از هر چيز وهر كس منقطع گردد واز صميم دل و قلبى فارغ وسالم روبه درگاه خدا ببرد خداوند دعايش را مستجاب مى كند.

در حالى كه اگر توجه خود را ازدرگاه خدا منقطع ساخته وروبه سوى غير خدا آورد هر چه هم از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نمى كند، البته نه اينكه مى تواند ونمى كند، بلكه نمى تواند مستجاب كند.

و با اين حال ديگر جائى براى معارضه مذكور نمى ماند، براى اينكه اين تفاوت براى ايشان وجدانى است كه هر چه خدايان خود را بخوانند دعايشان را مستجاب نمى كند، ولى اگر در دريا سرگردان شوند، وبه شرف غرق برسند، وخداى را بخوانند خداوند نجاتشان مى دهد، وبه خشكيشان مى رساند، واين معنا را خودشان هم اعتراف دارند، مساءله دريا مثال بارزى بود كه به عنوان نمونه آورديم ، وگرنه مسلمانان اگر در خشكى هم به اين طور كه در دريا اورا مى خوانند بخوانند قطعا نااميد نمى گردند.

خداى تعالى هم در كلام خود ميان دعاى مشركين به درگاه بتها ودعاى مسلمين به درگاه خداى سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركين برگردند وبه عنوان معارضه بگويند هر دوقسم دعا در مستجاب نشدن مشتركند، بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاى مشركين به درگاه بتها و دعاى ايشان به درگاه خداى سبحان انداخته بود كه در صورت نا اميدى از هر چيز وانقطاع ساير اسباب روبه آن درگاه نهاده دعايشان هم مستجاب مى شود.

نكته جالبى كه در اين احتجاج بكار رفته اين است كه حجت مزبور را با واسطه رسول گراميش القاء كرده وفرموده : ((توبه ايشان بگو(( تا اگر مشركين با اومناقشه كردند وگفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداى تومثل همند رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) خداى را بخواند ومستجاب بشود تا معارضه مشركين باطل گردد.

«أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب...»:

كلمه (اولئك( مبتداء و كلمه ((الّذين (( صفت آن وجمله ((يدعون (( صله آن صفت وضمير صله عايد به مشركين است و جمله (يبتغون( خبر مبتداى (اولئك( است ، وضمير جمعى كه در آن است و همچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست همه به (اولئك( بر مى گردد، و جمله ((ايهم اقرب (( بيان وسيله جوئى است ، چون كلمه (ابتغاء( به معناى فحص و پرستش است ، اين است آنچه كه از سياق بر مى آيد.

و (وسيله( به طورى كه تفسيرش كرده اند به معناى توسل وتقرب است وچه بسا در معناى آلت توسل وتقرب استعمال شود، وشايد معناى دوم با سياق مناسب تر باشد، چون دنبال كلمه ((وسيله (( جمله ((ايهم اقرب (( قرار گرفته كه با معناى دوم سازگارتر است .

توضيح اينكه آلهه دروغين ، خود در جستجوى وسيله به سوى پروردگارشان هستند

و معنا (وخدا داناتر است ) اين است كه اين ملائكه وجن وانس كه مشركين معبودشان خوانده اند خودشان براى تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله مى خواهند تا به او نزديك تر باشند و راه او را بروند، و به كارهاى او اقتداء كنند، همه اميد رحمت از خدا دارند و در تمامى حوائج زندگى ووجودشان به اومراجعه مى كنند، از عذاب او بيمناك اند، از او مى ترسند و معصيتش نمى كنند، در حالى كه عذاب پروردگارت محذور است و بايد از آن دورى جست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←