گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۸: خط ۶۸:
مؤلف: اين معنا را، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت كرده. همچنين، قمى، آن را بدون ذكر اسم مبارك امام، در تفسير خود آورده.
مؤلف: اين معنا را، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت كرده. همچنين، قمى، آن را بدون ذكر اسم مبارك امام، در تفسير خود آورده.


و در الدرّ المنثور است كه بخارى، در تاريخ خود، از ابى جعفر محمّد بن على «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت: چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نمى دانيد؟ با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى وارد منزلش مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند: بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم، و در خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند. خداوند اين آيه را فرستاد: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً»، و طبق اين آيه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»، جزو قرآن است.
و در الدرّ المنثور است كه بخارى، در تاريخ خود، از ابى جعفر محمّد بن على «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت:  


و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از زهرى روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از كسى كه مى گفت: ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه در آن موقع، در خانه اش در حال نماز است، چه مى گويد. هر كدام گوشه اى نشستند، به طورى كه هيچ يك از جاى ديگرى خبر نداشت. نشستند و گوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب، تا آن كه فجر طلوع كرده، متفرق شدند. در راه به هم برخوردند، يكديگر را ملامت كردند و گفتند: اين چه كارى است مى كنيد؟ اگر يكى از عوام با خبر شود، خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم.
چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نمى دانيد؟ با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى وارد منزلش مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند: بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم، و در خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند. خداوند اين آيه را فرستاد: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً»، و طبق اين آيه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»، جزو قرآن است.
 
و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از زهرى روايت كرده اند كه گفت:
 
شنيدم از كسى كه مى گفت: ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه در آن موقع، در خانه اش در حال نماز است، چه مى گويد. هر كدام گوشه اى نشستند، به طورى كه هيچ يك از جاى ديگرى خبر نداشت. نشستند و گوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب، تا آن كه فجر طلوع كرده، متفرق شدند. در راه به هم برخوردند، يكديگر را ملامت كردند و گفتند: اين چه كارى است مى كنيد؟ اگر يكى از عوام با خبر شود، خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم.


آنگاه متفرق شدند تا شب بعد، باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند، به نماز خواندن آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد. برخاستند و متفرق شدند، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند، و متفرق شده. شب سوم، باز هر يك جاى خود را گرفته، گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد. باز در مراجعت به يكديگر برخوردند، اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند.
آنگاه متفرق شدند تا شب بعد، باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند، به نماز خواندن آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد. برخاستند و متفرق شدند، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند، و متفرق شده. شب سوم، باز هر يك جاى خود را گرفته، گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد. باز در مراجعت به يكديگر برخوردند، اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند.
۱۳٬۸۰۰

ویرایش