گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۲}}
__TOC__
__TOC__


خط ۱۱: خط ۱۳:
نظير اين اشكال ، اشكال ديگرى نيز در آيه شريفه به نظر مى رسد، وآن اين است كه طريق وراه رسيدن به مقصد وفهم مراد از آيه ، همان ظهور آن است وبس ، وظهور هم طريقى است ظنى ، پس اگر آيه دلالت كند بر حرمت پيروى از غير علم ، مسلما دلالت خواهد كرد بر حرمت عمل و اخذ به ظهور خودش .
نظير اين اشكال ، اشكال ديگرى نيز در آيه شريفه به نظر مى رسد، وآن اين است كه طريق وراه رسيدن به مقصد وفهم مراد از آيه ، همان ظهور آن است وبس ، وظهور هم طريقى است ظنى ، پس اگر آيه دلالت كند بر حرمت پيروى از غير علم ، مسلما دلالت خواهد كرد بر حرمت عمل و اخذ به ظهور خودش .
وليكن قبلا هم گفتيم كه عمل به ظهور هر چند خودش ظنى است ولى همين عمل به ظن پيروى از حجتى است علمى وعقلائى ، به اين معنا كه بناى عقلابر اين است كه ظن ظهور را حجت بدانند، پس پيروى آن ، پيروى غير علم نيست .
وليكن قبلا هم گفتيم كه عمل به ظهور هر چند خودش ظنى است ولى همين عمل به ظن پيروى از حجتى است علمى وعقلائى ، به اين معنا كه بناى عقلابر اين است كه ظن ظهور را حجت بدانند، پس پيروى آن ، پيروى غير علم نيست .
إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(۳۶)
إِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(۳۶)
اين قسمت از آيه ، علت نهى ((پيروى از غير علم (( را بيان مى كند و آنچه كه بر حسب ظاهر به چشم مى خورد وبه ذهن انسان تبادر دارد اين است كه ضمير در ((كان (( ودر ((عنه (( هر دوبه كلمه ((كل (( برمى گردد، كلمه ((عنه (( نائب فاعل است براى اسم مفعول (مسئولا) كه به گفته زمخشرى در كشاف بر آن مقدم شده است ، ويا آنكه قائم مقام نايب فاعل است ، وكلمه : ((اولئك (( اشاره است به گوش و چشم وقلب ، واگر با اين كلمه كه مخصوص اشاره به صاحبان عقل است اشاره به آنها كرده از اين جهت بوده كه در اين لحاظ كه لحاظ مسؤ ول عنه واقع شدن آنها است به منزله عقلااعتبار مى شوند، ونظائر آن در قرآن كريم بسيار است كه اشاره ويا موصول مخصوص صاحبان عقل در موردى كه فاقد عقل است به كار رفته باشد.
اين قسمت از آيه ، علت نهى ((پيروى از غير علم (( را بيان مى كند و آنچه كه بر حسب ظاهر به چشم مى خورد وبه ذهن انسان تبادر دارد اين است كه ضمير در ((كان (( ودر ((عنه (( هر دوبه كلمه ((كل (( برمى گردد، كلمه ((عنه (( نائب فاعل است براى اسم مفعول (مسئولا) كه به گفته زمخشرى در كشاف بر آن مقدم شده است ، ويا آنكه قائم مقام نايب فاعل است ، وكلمه : ((اولئك (( اشاره است به گوش و چشم وقلب ، واگر با اين كلمه كه مخصوص اشاره به صاحبان عقل است اشاره به آنها كرده از اين جهت بوده كه در اين لحاظ كه لحاظ مسؤ ول عنه واقع شدن آنها است به منزله عقلااعتبار مى شوند، ونظائر آن در قرآن كريم بسيار است كه اشاره ويا موصول مخصوص صاحبان عقل در موردى كه فاقد عقل است به كار رفته باشد.
ولى بعضى ها گفته اند: كه اصلا قبول نداريم كلمه ((اولئك (( مخصوص صاحبان عقل باشد، براى اينكه در كلمات اساتيد زبان عرب ديده شده كه در غير ذوى العقول هم به كار رفته است ، مثلاجرير شاعر گفته :
ولى بعضى ها گفته اند: كه اصلا قبول نداريم كلمه ((اولئك (( مخصوص صاحبان عقل باشد، براى اينكه در كلمات اساتيد زبان عرب ديده شده كه در غير ذوى العقول هم به كار رفته است ، مثلاجرير شاعر گفته :
خط ۳۷: خط ۳۹:
<span id='link87'><span>
<span id='link87'><span>
==نهى از تكبر وگردن فرازى كردن ==
==نهى از تكبر وگردن فرازى كردن ==
وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷)  
وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷)  
كلمه : ((مرح (( به طورى كه گفته اند به معناى ((براى باطل ، زياد خوشحالى كردن است ((، وشايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى اوصورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمى كند، واما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده وآثار سبكى عقل در افعال وگفته ها ونشست وبرخاستنش ومخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى ، فرح به باطل است ، وجمله ((لاتمش فى الارض ‍ مرحا(( نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند، واگر مساءله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مى شود، و جمله ((انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا(( كنايه است كه اين ژست وقيافه اى كه به منظور اظهار قدرت ونيرووعظمت به خود مى گيرى وهمى بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى مى ديدى كه از توبزرگتر ونيرومندتر وجود دارد كه توبا چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى وآن زمين است كه زير پاى تواست واز تو بلندتر هم هست وآن كوههاى بلند است كه خيلى از تورشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار وبى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك وعزت وسلطنت وقدرت وآقائى ومال ونه چيزهاى ديگر در اين نشاه به دست نمى آورد، وبا داشتن آن به خود نمى بالد وتنها چيزى كه به دست مى آورد امورى هستند موهوم وخالى از حقيقت كه در خارج از درك وواهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند، ودر عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد، واگر اين اوهام نبود، وبشر اسير آن نمى شد آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، ونقشه پروردگار عالم به كرسى نمى نشست وحال آنكه اوخواسته است تا غرض خود رابه كرسى بنشاند، وفرموده است ((ولكم فى الارض مستقرّ ومتاع الى حين ((  
كلمه : ((مرح (( به طورى كه گفته اند به معناى ((براى باطل ، زياد خوشحالى كردن است ((، وشايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى اوصورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمى كند، واما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده وآثار سبكى عقل در افعال وگفته ها ونشست وبرخاستنش ومخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى ، فرح به باطل است ، وجمله ((لاتمش فى الارض ‍ مرحا(( نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند، واگر مساءله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مى شود، و جمله ((انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا(( كنايه است كه اين ژست وقيافه اى كه به منظور اظهار قدرت ونيرووعظمت به خود مى گيرى وهمى بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى مى ديدى كه از توبزرگتر ونيرومندتر وجود دارد كه توبا چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى وآن زمين است كه زير پاى تواست واز تو بلندتر هم هست وآن كوههاى بلند است كه خيلى از تورشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار وبى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك وعزت وسلطنت وقدرت وآقائى ومال ونه چيزهاى ديگر در اين نشاه به دست نمى آورد، وبا داشتن آن به خود نمى بالد وتنها چيزى كه به دست مى آورد امورى هستند موهوم وخالى از حقيقت كه در خارج از درك وواهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند، ودر عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد، واگر اين اوهام نبود، وبشر اسير آن نمى شد آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، ونقشه پروردگار عالم به كرسى نمى نشست وحال آنكه اوخواسته است تا غرض خود رابه كرسى بنشاند، وفرموده است ((ولكم فى الارض مستقرّ ومتاع الى حين ((  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸)
كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸)
كلمه ((ذلك (( به طورى كه گفته اند اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، وضمير در ((سيئه (( به همين كلمه ، يعنى به ((ذلك (( برمى گردد، ومعنايش اين است كه ((همه اينها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، وخداوند آن را نخواسته است ((
كلمه ((ذلك (( به طورى كه گفته اند اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، وضمير در ((سيئه (( به همين كلمه ، يعنى به ((ذلك (( برمى گردد، ومعنايش اين است كه ((همه اينها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، وخداوند آن را نخواسته است ((
وبنا به قرائتى كه ((همزه (( را به صداى بالاو((هاء(( را ((تاء(( وكلمه را به صورت ((سيئه (( خوانده اند كلمه مزبور خبر ((كان (( خواهد بود، ومعنايش چنين مى شود: ((همه اينها نزد پروردگارت سيئه ومكروه است ((
وبنا به قرائتى كه ((همزه (( را به صداى بالاو((هاء(( را ((تاء(( وكلمه را به صورت ((سيئه (( خوانده اند كلمه مزبور خبر ((كان (( خواهد بود، ومعنايش چنين مى شود: ((همه اينها نزد پروردگارت سيئه ومكروه است ((
ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ
ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ
كلمه ((ذلك (( اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، واگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالااز سابقه كلام فهميده مى شد.
كلمه ((ذلك (( اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، واگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالااز سابقه كلام فهميده مى شد.
وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹)
وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹)
خداى سبحان از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند، علاوه بر اين نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، ومعناى آيه روشن وواضح است .
خداى سبحان از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند، علاوه بر اين نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، ومعناى آيه روشن وواضح است .
<span id='link88'><span>
<span id='link88'><span>
خط ۱۰۷: خط ۱۰۹:
وروايات - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - بعضيها مفسر مورد آيه به خصوص است ، وبعضى ديگرش مفسر عموم تعليل آيه است ، همچنانكه در بيان گذشته هم اشاره شده .
وروايات - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - بعضيها مفسر مورد آيه به خصوص است ، وبعضى ديگرش مفسر عموم تعليل آيه است ، همچنانكه در بيان گذشته هم اشاره شده .


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۲}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۸٬۹۳۳

ویرایش