گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳۹: خط ۳۹:
<span id='link87'><span>
<span id='link87'><span>
==نهى از تكبر وگردن فرازى كردن ==
==نهى از تكبر وگردن فرازى كردن ==
وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷)
«'''وَ لاتَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً'''»:
 
كلمه : ((مرح (( به طورى كه گفته اند به معناى ((براى باطل ، زياد خوشحالى كردن است ((، وشايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى اوصورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمى كند، واما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده وآثار سبكى عقل در افعال وگفته ها ونشست وبرخاستنش ومخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى ، فرح به باطل است ، وجمله ((لاتمش فى الارض ‍ مرحا(( نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند، واگر مساءله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مى شود، و جمله ((انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا(( كنايه است كه اين ژست وقيافه اى كه به منظور اظهار قدرت ونيرووعظمت به خود مى گيرى وهمى بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى مى ديدى كه از توبزرگتر ونيرومندتر وجود دارد كه توبا چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى وآن زمين است كه زير پاى تواست واز تو بلندتر هم هست وآن كوههاى بلند است كه خيلى از تورشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار وبى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك وعزت وسلطنت وقدرت وآقائى ومال ونه چيزهاى ديگر در اين نشاه به دست نمى آورد، وبا داشتن آن به خود نمى بالد وتنها چيزى كه به دست مى آورد امورى هستند موهوم وخالى از حقيقت كه در خارج از درك وواهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند، ودر عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد، واگر اين اوهام نبود، وبشر اسير آن نمى شد آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، ونقشه پروردگار عالم به كرسى نمى نشست وحال آنكه اوخواسته است تا غرض خود رابه كرسى بنشاند، وفرموده است ((ولكم فى الارض مستقرّ ومتاع الى حين ((  
كلمه : ((مرح (( به طورى كه گفته اند به معناى ((براى باطل ، زياد خوشحالى كردن است ((، وشايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى اوصورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمى كند، واما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده وآثار سبكى عقل در افعال وگفته ها ونشست وبرخاستنش ومخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى ، فرح به باطل است ، وجمله ((لاتمش فى الارض ‍ مرحا(( نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند، واگر مساءله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مى شود، و جمله ((انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا(( كنايه است كه اين ژست وقيافه اى كه به منظور اظهار قدرت ونيرووعظمت به خود مى گيرى وهمى بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمى شدى مى ديدى كه از توبزرگتر ونيرومندتر وجود دارد كه توبا چنين راه رفتنى نمى توانى آن را بشكافى وآن زمين است كه زير پاى تواست واز تو بلندتر هم هست وآن كوههاى بلند است كه خيلى از تورشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مى كردى كه خيلى خوار وبى مقدارى و انسان هيچ چيز را، ملك وعزت وسلطنت وقدرت وآقائى ومال ونه چيزهاى ديگر در اين نشاه به دست نمى آورد، وبا داشتن آن به خود نمى بالد وتنها چيزى كه به دست مى آورد امورى هستند موهوم وخالى از حقيقت كه در خارج از درك وواهمه آدمى ذره اى واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند، ودر عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به سامان برسد، واگر اين اوهام نبود، وبشر اسير آن نمى شد آدمى در دنيا زندگى نمى كرد، ونقشه پروردگار عالم به كرسى نمى نشست وحال آنكه اوخواسته است تا غرض خود رابه كرسى بنشاند، وفرموده است ((ولكم فى الارض مستقرّ ومتاع الى حين ((  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۳۳ </center>
كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸)
«'''كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً'''»:
 
كلمه ((ذلك (( به طورى كه گفته اند اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، وضمير در ((سيئه (( به همين كلمه ، يعنى به ((ذلك (( برمى گردد، ومعنايش اين است كه ((همه اينها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، وخداوند آن را نخواسته است ((
كلمه ((ذلك (( به طورى كه گفته اند اشاره است به واجبات و محرماتى كه قبلا گفته شد، وضمير در ((سيئه (( به همين كلمه ، يعنى به ((ذلك (( برمى گردد، ومعنايش اين است كه ((همه اينها كه گفته شد - يعنى همه آنچه كه مورد نهى واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، وخداوند آن را نخواسته است ((
وبنا به قرائتى كه ((همزه (( را به صداى بالاو((هاء(( را ((تاء(( وكلمه را به صورت ((سيئه (( خوانده اند كلمه مزبور خبر ((كان (( خواهد بود، ومعنايش چنين مى شود: ((همه اينها نزد پروردگارت سيئه ومكروه است ((
وبنا به قرائتى كه ((همزه (( را به صداى بالاو((هاء(( را ((تاء(( وكلمه را به صورت ((سيئه (( خوانده اند كلمه مزبور خبر ((كان (( خواهد بود، ومعنايش چنين مى شود: ((همه اينها نزد پروردگارت سيئه ومكروه است ((
ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ
 
«'''ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ'''»:
 
كلمه ((ذلك (( اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، واگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالااز سابقه كلام فهميده مى شد.
كلمه ((ذلك (( اشاره است به تكاليفى كه قبلا ذكر فرمود، واگر در اين آيه احكام فرعى دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحى است كه اجمالااز سابقه كلام فهميده مى شد.
وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹)
 
«'''وَ لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً'''»:
 
خداى سبحان از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند، علاوه بر اين نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، ومعناى آيه روشن وواضح است .
خداى سبحان از آن جهت نهى از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهى كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند، علاوه بر اين نهى دومى به منزله پيوندى است كه آخر كلام را به اول آن وصل مى كند، ومعناى آيه روشن وواضح است .
<span id='link88'><span>
<span id='link88'><span>
==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
در احتجاج از يزيد بن عمير بن معاويه شامى از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده كه در ضمن حديثى كه در آن مساءله جبر و تفويض وامربين امرين را ذكر فرموده گفته است : ((عرض كردم آيا خداى تعالى در كار بندگان اراده ومشيتى دارد((؟ فرمود: اما در اطاعتها اراده ومشيت خدا همان امرى است كه خدا در باره آنها فرموده وخشنودى است كه نسبت به انجام آنها دارد وكمك وتوف يقى است كه به فاعل آنها ارزانى مى دارد، واما در معصيت ها اراده ومشيتش همان نهيى است كه از آنها كرده وسخطى است كه نسبت به مرتكبين آنها دارد، وسنگينى بار ايشان است .
در احتجاج از يزيد بن عمير بن معاويه شامى از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده كه در ضمن حديثى كه در آن مساءله جبر و تفويض وامربين امرين را ذكر فرموده گفته است : ((عرض كردم آيا خداى تعالى در كار بندگان اراده ومشيتى دارد((؟ فرمود: اما در اطاعتها اراده ومشيت خدا همان امرى است كه خدا در باره آنها فرموده وخشنودى است كه نسبت به انجام آنها دارد وكمك وتوف يقى است كه به فاعل آنها ارزانى مى دارد، واما در معصيت ها اراده ومشيتش همان نهيى است كه از آنها كرده وسخطى است كه نسبت به مرتكبين آنها دارد، وسنگينى بار ايشان است .
خط ۹۴: خط ۱۰۱:
مؤ لف : مقصود از ذكر زبانه اين است كه استقامت را برساند كه معمولا ترازوهاى دوكفه اى اين حال را دارند.
مؤ لف : مقصود از ذكر زبانه اين است كه استقامت را برساند كه معمولا ترازوهاى دوكفه اى اين حال را دارند.
<span id='link94'><span>
<span id='link94'><span>
==رواياتى درباره پيروى نكردن از غير علم وتقسيم شدن ايمان ، بر اعضاء وجوارح (انالسمع والبصر...) ==
==رواياتى درباره پيروى نكردن از غير علم وتقسيم شدن ايمان ، بر اعضاء وجوارح ==
ودر تفسير عياشى از ابى عمر وزبيرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تبارك وتعالى ايمان را بر همه اعضاء وجوارح آدمى واجب كرده وبر همه تقسيم نموده است ، پس هيچ عضوى نيست مگر آنكه موظف است به ايمانى مخصوص به خود، غير از آن ايمانى كه عضوديگر موظف بر آن است ، يك عضوآدمى دوچشم اواست كه با آن مى بيند ويكى دوپاى اواست كه با آن راه مى رود.
ودر تفسير عياشى از ابى عمر وزبيرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تبارك وتعالى ايمان را بر همه اعضاء وجوارح آدمى واجب كرده وبر همه تقسيم نموده است ، پس هيچ عضوى نيست مگر آنكه موظف است به ايمانى مخصوص به خود، غير از آن ايمانى كه عضوديگر موظف بر آن است ، يك عضوآدمى دوچشم اواست كه با آن مى بيند ويكى دوپاى اواست كه با آن راه مى رود.
بر چشم واجب كرده كه به آنچه حرام است ننگرد، وآنچه را كه خدا نهى كرده وحلال نيست نبيند اين عمل ايمان چشم است ، وفرموده : ((لا تقف ما ليس لك به علم انّ السّمع والبصر والفواد كلّ اولئك كان عنه مسئولا(( اين وظيفه چشم وايمان اواست ...
بر چشم واجب كرده كه به آنچه حرام است ننگرد، وآنچه را كه خدا نهى كرده وحلال نيست نبيند اين عمل ايمان چشم است ، وفرموده : ((لا تقف ما ليس لك به علم انّ السّمع والبصر والفواد كلّ اولئك كان عنه مسئولا(( اين وظيفه چشم وايمان اواست ...
۱۳٬۷۱۹

ویرایش