گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵۸: خط ۵۸:
و اما اگر بخواهيم به اين حرف ها سرگرم بشويم، از مباحث مهمى كه بايد پيرامون معارف كتاب خداوند بكنيم باز مى مانيم، و نيز از وقوف بر مقاصد و اغراض آيات كريمه قرآن باز مى مانيم، لذا به اين حرف ها نمى پردازيم.
و اما اگر بخواهيم به اين حرف ها سرگرم بشويم، از مباحث مهمى كه بايد پيرامون معارف كتاب خداوند بكنيم باز مى مانيم، و نيز از وقوف بر مقاصد و اغراض آيات كريمه قرآن باز مى مانيم، لذا به اين حرف ها نمى پردازيم.


==مراد از كلمه «طيّبه» و کلمه «خبیثه» در آیه شریفه =
== مراد از كلمه «طيّبه» و کلمه «خبیثه» در آیه شریفه ==


آنچه كه از دقت در آيات به دست مى آيد اين است كه: مراد از «كلمه طيبه» كه به «درخت طيب» تشبيه شده و صفاتى چنين و چنان دارد، عبارت است از: عقايد حقى كه ريشه اش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاى دارد. زيرا خداى تعالى در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه گيرى از مثل ها مى فرمايد: «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره...».
آنچه كه از دقت در آيات به دست مى آيد اين است كه: مراد از «كلمه طيبه» كه به «درخت طيب» تشبيه شده و صفاتى چنين و چنان دارد، عبارت است از: عقايد حقى كه ريشه اش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاى دارد. زيرا خداى تعالى در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه گيرى از مثل ها مى فرمايد: «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره...».
خط ۸۵: خط ۸۵:
<span id='link52'><span>
<span id='link52'><span>


==مقصود از كلمه خبيثه، شرك به خدا است ==
و كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است. و به همين جهت، همان اختلافاتى كه در كلمه طيبه نقل شد، در كلمه خبيثه نيز وجود دارد، و همچنين در شجره خبيثه اختلاف نموده اند.  
و كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است. و به همين جهت، همان اختلافاتى كه در كلمه طيبه نقل شد، در كلمه خبيثه نيز وجود دارد، و همچنين در شجره خبيثه اختلاف نموده اند.  


خط ۹۹: خط ۹۸:
«'''يُثَبِّت اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ'''»:
«'''يُثَبِّت اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ'''»:


ظاهرا كلمه «'''بالقول'''» متعلق به «'''يثبت'''» است، نه به جمله «'''آمنوا'''» و باى آن، باى آلت، و يا سببيت است، نه باى تعدى، و جمله «'''فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة'''» نيز متعلق به «'''يثبت'''» است، نه به «'''الثابت'''».
ظاهرا كلمه «بالقول» متعلق به «يثبت» است، نه به جمله «آمنوا» و باى آن، باى آلت، و يا سببيت است، نه باى تعدى، و جمله «فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة» نيز، متعلق به «يثبت» است، نه به «الثابت».


در نتيجه، معناى آيه به اين برگشت مى كند كه: كسانى كه ايمان آورده اند، اگر بر ايمان خود ثابت بمانند و استقامت به خرج دهند، خداوند هم ايشان را در دنيا و آخرت بر همان ايمانشان ثابت قدم مى كند و اگر مشيت خداى تعالى نباشد، ثبات خودشان سودى نخواهد داشت، و از فوايد آن بهره نمى برند. آرى همه امور به خداى سبحان بازگشت مى كند، پس جمله: «'''يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت'''» در مقام هدايت همان نكته اى را مى رساند كه آيه «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» در طرف ضلالت، آن را افاده مى كند.
در نتيجه، معناى آيه به اين برگشت مى كند كه: كسانى كه ايمان آورده اند، اگر بر ايمان خود ثابت بمانند و استقامت به خرج دهند، خداوند هم ايشان را در دنيا و آخرت بر همان ايمانشان ثابت قدم مى كند و اگر مشيت خداى تعالى نباشد، ثبات خودشان سودى نخواهد داشت، و از فوايد آن بهره نمى برند.  


فرقى كه ميان اين دو مقام يعنى باب هدايت و ضلالت است، اين است كه هدايت، ابتدا و آغازش از ناحيه خدا است، كه نتيجه اش هدايت شدن است؛ ولى ضلالت، ابتدايش از خود بنده است، و خداوند به خاطر سوء اختيار بنده، او را با ضلالت بيشترى كيفر داده و بر ضلالتش مى افزايد. همچنان كه فرمود: «'''و ما يضل به الا الفاسقين'''» و بسيارى آيات از قرآن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه هدايت تنها از خداى سبحان است، و غير او كسى در آن دخالت ندارد.
آرى همه امور به خداى سبحان بازگشت مى كند، پس جمله: «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت» در مقام هدايت همان نكته اى را مى رساند كه آيه «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» در طرف ضلالت، آن را افاده مى كند.
 
فرقى كه ميان اين دو مقام يعنى باب هدايت و ضلالت است، اين است كه هدايت، ابتدا و آغازش از ناحيه خدا است، كه نتيجه اش هدايت شدن است؛ ولى ضلالت، ابتدايش از خود بنده است، و خداوند به خاطر سوء اختيار بنده، او را با ضلالت بيشترى كيفر داده و بر ضلالتش مى افزايد. همچنان كه فرمود: «و ما يضل به الا الفاسقين» و بسيارى آيات از قرآن اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه هدايت تنها از خداى سبحان است، و غير او كسى در آن دخالت ندارد.


توضيح اين كه: خداى سبحان، بشر را بر فطرت توحيد آفريده است فطرتى سالم، كه مساله معرفت ربوبيت و خوبى تقوا و بدى كارهاى زشت را در آن به امانت گذارده و معناى اين كه گفتيم: هدايت، ابتدايش از خدا است، همين است. آنگاه اين فطرت را به وسيله دعوت هاى دينى، كه داعيان آن انبياء و رسل هستند، تاييد فرموده است.
توضيح اين كه: خداى سبحان، بشر را بر فطرت توحيد آفريده است فطرتى سالم، كه مساله معرفت ربوبيت و خوبى تقوا و بدى كارهاى زشت را در آن به امانت گذارده و معناى اين كه گفتيم: هدايت، ابتدايش از خدا است، همين است. آنگاه اين فطرت را به وسيله دعوت هاى دينى، كه داعيان آن انبياء و رسل هستند، تاييد فرموده است.
خط ۱۰۹: خط ۱۱۰:
پس اگر انسان ها بر اساس همين فطرت سالم زندگى نموده، در نتيجه مشتاق معرفت، پروردگار خود و عمل صالح گشته، از فجور و عمل زشت نفرت بورزند، خداوند هدايتشان كرده و به آن معرفتى كه مى خواستند، خواهند رسيد. البته اين نكته فراموش نشود كه وقتى عمل كردن بر طبق فطرت سالم را اهتداء مى ناميم كه خود فطرت سالم را هدايت بدانيم.
پس اگر انسان ها بر اساس همين فطرت سالم زندگى نموده، در نتيجه مشتاق معرفت، پروردگار خود و عمل صالح گشته، از فجور و عمل زشت نفرت بورزند، خداوند هدايتشان كرده و به آن معرفتى كه مى خواستند، خواهند رسيد. البته اين نكته فراموش نشود كه وقتى عمل كردن بر طبق فطرت سالم را اهتداء مى ناميم كه خود فطرت سالم را هدايت بدانيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۶ </center>
اما اگر انسان از راه فطرت منحرف گشته، و با انتخاب بد خود، و به خاطر نشناختن مقام پروردگار و دلدادگى به زندگى خاكى، و پيروى هواى نفسش، از حق متنفر گرديد، خودش، خود را گمراه كرده است، و تا اين جا گمراهيش مربوط به خداى تعالى نيست. ضلالتى است كه منشأش، گمراه كردن خدا نمى باشد - چون لطف و رحمت پروردگار، مانع از اين است كه كسى را ابتداء گمراه كند. وليكن در صورتى كه بنده با آگاهى و توجه بر انحراف خود پافشارى كند، خداى تعالى به عنوان مجازات، رحمت خود را از او قطع، و توفيق را از او سلب نموده، ضلالتش را حتمى مى كند. پس اضلال و گمراه كردن خدا مربوط به كسانى مى باشد، كه خود آن ها راه انحراف را با توجه و آگاهى پيش بگيرند. آرى، او خود شروع به مخالفت و انحراف نمود، خداوند هم به عنوان مجازات (كفر نعمت) منحرف ترش كرد.
اما اگر انسان از راه فطرت منحرف گشته، و با انتخاب بد خود، و به خاطر نشناختن مقام پروردگار و دلدادگى به زندگى خاكى، و پيروى هواى نفسش، از حق متنفر گرديد، خودش، خود را گمراه كرده است، و تا اين جا گمراهی اش مربوط به خداى تعالى نيست. ضلالتى است كه منشأش، گمراه كردن خدا نمى باشد - چون لطف و رحمت پروردگار، مانع از اين است كه كسى را ابتداء گمراه كند.  


از اين گفتار، علت اختلاف در دو آيه: «'''فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم'''» و آيه: «'''يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت'''» معلوم مى شود كه چرا در اولى، انحراف و لغزش را از ناحيه خود منحرفين فرض نموده. سپس ازاغه را به خدا نسبت مى دهد. و در دومى نخست ايمانى كه خود مستلزم هدايت خدايى است، (منحرف كردن) فرض نمود. و سپس قول ثابت را كه عبارت است از ثبات و استقامت، به حسن اختيار آنان اضافه مى كند. آنگاه تثبيت را به عنوان پاداش ثبات اختيارى آنان، كه فعل آن ها است، ذكر مى فرمايد. و خلاصه كلام اين كه:
وليكن در صورتى كه بنده با آگاهى و توجه بر انحراف خود پافشارى كند، خداى تعالى به عنوان مجازات، رحمت خود را از او قطع، و توفيق را از او سلب نموده، ضلالتش را حتمى مى كند. پس اضلال و گمراه كردن خدا مربوط به كسانى مى باشد، كه خود آن ها راه انحراف را با توجه و آگاهى پيش بگيرند. آرى، او خود شروع به مخالفت و انحراف نمود، خداوند هم به عنوان مجازات (كفر نعمت) منحرف ترش كرد.


در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبت نداده، بلكه ثبات بر هدايت فطرى را به ايشان نسبت مى دهد و سپس تثبيت خود را به عنوان پاداش ذكر مى كند و نويد مى دهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاى زندگى دنيا و آخرت از لغزش و انحراف حفظ فرمايد. پس نتيجه اين شد كه هدايت اولى و فطرى بشر، مربوط به خود او نبوده، بلكه هدايت اول و دومش همه از خدا است، و تنها آنچه از ناحيه او و به اختيار او است، ثبات بر هدايت اولى است .به خلاف ضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع مى شود (دقت فرمائيد).
از اين گفتار، علت اختلاف در دو آيه: «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم»، و آيه: «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت» معلوم مى شود كه چرا در اولى، انحراف و لغزش را از ناحيه خود منحرفين فرض نموده. سپس ازاغه را به خدا نسبت مى دهد. و در دومى نخست ايمانى كه خود مستلزم هدايت خدايى است، (منحرف كردن) فرض نمود. و سپس قول ثابت را كه عبارت است از ثبات و استقامت، به حسن اختيار آنان اضافه مى كند. آنگاه تثبيت را به عنوان پاداش ثبات اختيارى آنان، كه فعل آن ها است، ذكر مى فرمايد. و خلاصه كلام اين كه:
 
در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبت نداده، بلكه ثبات بر هدايت فطرى را به ايشان نسبت مى دهد و سپس تثبيت خود را به عنوان پاداش ذكر مى كند و نويد مى دهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاى زندگى دنيا و آخرت از لغزش و انحراف حفظ فرمايد.  
 
پس نتيجه اين شد كه هدايت اولى و فطرى بشر، مربوط به خود او نبوده، بلكه هدايت اول و دومش همه از خدا است، و تنها آنچه از ناحيه او و به اختيار او است، ثبات بر هدايت اولى است .به خلاف ضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع مى شود (دقت فرمائيد).


به هرحال تثبيت مذكور در آيه، با در نظر گرفتن مثالى كه برايش آورده، به منزله محكم كردن درخت طيب است، به طورى كه ريشه اش در زمين، جاى گيرتر شود.
به هرحال تثبيت مذكور در آيه، با در نظر گرفتن مثالى كه برايش آورده، به منزله محكم كردن درخت طيب است، به طورى كه ريشه اش در زمين، جاى گيرتر شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۷ </center>
و وقتى ريشه درخت ثابت شد، نمو مى كند. و رگ هاى مويى و بزرگتر خود را در اطراف دوانيده، در نتيجه ميوه خود را همه وقت مى دهد. و اين كه گوييم همه وقت كه معناى «'''كل حين'''» در آيه است، عبارتى است كه با عمر دنيا و آخرت درست منطبق مى شود. زيرا عمر دنيا و آخرت كه مى گوئيم، تمامى زمان ها و دقائق را شامل مى شود. و عبارت «'''كل حين'''» هم همين طور است و اين معنائى است كه از آيه شريفه به دست مى آيد.
و وقتى ريشه درخت ثابت شد، نمو مى كند. و رگ هاى مويى و بزرگتر خود را در اطراف دوانيده، در نتيجه ميوه خود را همه وقت مى دهد. و اين كه گوييم همه وقت كه معناى «كل حين» در آيه است، عبارتى است كه با عمر دنيا و آخرت درست منطبق مى شود. زيرا عمر دنيا و آخرت كه مى گوئيم، تمامى زمان ها و دقائق را شامل مى شود. و عبارت «كل حين» هم همين طور است و اين معنائى است كه از آيه شريفه به دست مى آيد.


البته معانى ديگرى هم براى آيه ذكر كرده اند. مثلا از آن جمله  بعضى گفته اند: معنايش اين است كه خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، تثبيت نموده در كرامت و ثواب خود قرار مى دهد، و اين پاداش را به خاطر قول ثابتى كه در ايشان ديد، به ايشان مى دهد. و مقصود از قول ثابت هم ايمان است، كه با دليل ها و برهان ها اثبات مى شود. پس مراد از تثبيت ايشان، نزديك كردن آنان به خود، و در بهشت منزل دادن است. وليكن اين حرف از اين جهت باطل است كه موجب تقييد بدون دليل است.
البته معانى ديگرى هم براى آيه ذكر كرده اند. مثلا از آن جمله  بعضى گفته اند: معنايش اين است كه خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، تثبيت نموده در كرامت و ثواب خود قرار مى دهد، و اين پاداش را به خاطر قول ثابتى كه در ايشان ديد، به ايشان مى دهد. و مقصود از قول ثابت هم ايمان است، كه با دليل ها و برهان ها اثبات مى شود. پس مراد از تثبيت ايشان، نزديك كردن آنان به خود، و در بهشت منزل دادن است. وليكن اين حرف از اين جهت باطل است كه موجب تقييد بدون دليل است.
خط ۱۲۳: خط ۱۲۸:
بعضى ديگر گفته اند: معناى آن اين است كه خداوند ايشان را در زمين تثبيت كند، يعنى با يارى خود، ايشان را در زمين تمكين داده و فتح و غلبه بر دشمن را نصيبشان مى گرداند. و در آخرت هم، در بهشت جاى مى دهد. ولى اين معنا از سياق آيه دور است.
بعضى ديگر گفته اند: معناى آن اين است كه خداوند ايشان را در زمين تثبيت كند، يعنى با يارى خود، ايشان را در زمين تمكين داده و فتح و غلبه بر دشمن را نصيبشان مى گرداند. و در آخرت هم، در بهشت جاى مى دهد. ولى اين معنا از سياق آيه دور است.


«'''و يضل الله الظالمين'''» - ظاهرا در مقابل هم قرار دادن ظالمين، در اين جا و مؤمنين، در آيه «'''الذين آمنوا'''» كه در جمله سابق بود، اين است كه مراد از ظالمين، اهل كفر هستند، كه به خدا و آيات او ايمان نياورده اند. علاوه بر اين خود قرآن كريم، در بعضى موارد، به طور مطلق، ظالمين را به معنائى نزديك به كفر معنا كرده و فرموده است: «'''ان لعنه الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون'''».
«'''و يضل الله الظالمين'''» - ظاهرا در مقابل هم قرار دادن ظالمين، در اين جا و مؤمنين، در آيه «الذين آمنوا» كه در جمله سابق بود، اين است كه مراد از ظالمين، اهل كفر هستند، كه به خدا و آيات او ايمان نياورده اند.  


اين جمله، به منزله نتيجه اى است كه از مثال دوم يعنى جمله: «'''و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار'''» استخراج مى شود و معنايش اين است كه: خداى تعالى اهل كفر را، با محروميت از صراط هدايت گمراه نموده، و ديگر به سوى زندگى سعادتمندانه دنيایى، و نعمت هاى باقى و خوشنودى خدا در آخرت راهنمائى نمى كند،
علاوه بر اين خود قرآن كريم، در بعضى موارد، به طور مطلق، ظالمين را به معنائى نزديك به كفر معنا كرده و فرموده است: «ان لعنه الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخره كافرون».
 
اين جمله، به منزله نتيجه اى است كه از مثال دوم يعنى جمله: «و مثل كلمه خبيثه كشجره خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» استخراج مى شود و معنايش اين است كه: خداى تعالى اهل كفر را، با محروميت از صراط هدايت گمراه نموده، و ديگر به سوى زندگى سعادتمندانه دنيایى، و نعمت هاى باقى و خوشنودى خدا در آخرت راهنمائى نمى كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۸ </center>
به طورى كه اگر پرده از روى دل هايشان بردارى، جز شك و ترديد و كورى و اضطراب و تأسف و حسرت و اندوه و حيرت، در آن نمى يابى.
به طورى كه اگر پرده از روى دل هايشان بردارى، جز شك و ترديد و كورى و اضطراب و تأسف و حسرت و اندوه و حيرت، در آن نمى يابى.
خط ۱۳۳: خط ۱۴۰:
از همين جا معلوم مى شود كه: مساله اضلال اين ها و تثبيت آن ها مربوط به مشيت او است و ناگزير، بايد جزو قضاياى حتمى، يكى شقاوت كافر و ديگرى سعادت مؤمن را شمرد و روايتى هم اين معنا را تاييد مى كند.
از همين جا معلوم مى شود كه: مساله اضلال اين ها و تثبيت آن ها مربوط به مشيت او است و ناگزير، بايد جزو قضاياى حتمى، يكى شقاوت كافر و ديگرى سعادت مؤمن را شمرد و روايتى هم اين معنا را تاييد مى كند.


اگر در جمله «'''و يضل الله'''» و جمله «'''و يفعل الله'''»، لفظ «'''الله '''» به جاى ضمير آمده، به آن جهت است كه به طورى كه گفته اند: عظمت و هيبت مقام او را برساند.
اگر در جمله «و يضل الله» و جمله «و يفعل الله»، لفظ «الله»، به جاى ضمير آمده، به آن جهت است كه به طورى كه گفته اند: عظمت و هيبت مقام او را برساند.


«'''أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَت اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ'''»:
«'''أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَت اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ'''»:


در مجمع البيان گفته است: كلمه «'''احلال'''» به معناى نهادن چيزى در محلى است، البته اگر از قبيل اجسام است، معنايش مجاور قرار دادن آن جسم يا چيز ديگر، و اگر از اعراض است، معنايش داخل كردن آن عرض در چيز ديگر مى شود. و كلمه «'''بوار'''» به معناى هلاكت است. وقتى گويند: «'''بار الشئ'''» يعنى هلاك شد آن چيز، و «'''يبور'''» يعنى هلاك مى شود. و «'''قوم بور'''» به معناى «'''قومى هلاك شده '''» است.
در مجمع البيان گفته است: كلمه «'''احلال'''» به معناى نهادن چيزى در محلى است، البته اگر از قبيل اجسام است، معنايش مجاور قرار دادن آن جسم يا چيز ديگر، و اگر از اعراض است، معنايش داخل كردن آن عرض در چيز ديگر مى شود. و كلمه «بوار» به معناى هلاكت است. وقتى گويند: «بار الشئ»، يعنى هلاك شد آن چيز، و «يبور» يعنى هلاك مى شود. و «قوم بور» به معناى «قومى هلاك شده» است.


راغب در باره «'''بوار'''» گفته به معناى كسادى مفرط است، و چون كسادى مفرط سرانجام به فساد منتهى مى شود تا آن جا كه گفته شده: «'''كسد حتى فسد: كساد شد تا آن جا كه فاسد شد'''»، از اين نظر، هلاكت را هم «'''بوار خوانده '''» و گفته اند: فلان چيز «'''بار، يبور، بورا'''» يعنى هلاك شد، خداى سبحان هم فرموده: «'''تجاره لن تبور'''».
راغب در باره «بوار» گفته به معناى كسادى مفرط است، و چون كسادى مفرط سرانجام به فساد منتهى مى شود تا آن جا كه گفته شده: «كسد حتى فسد: كساد شد تا آن جا كه فاسد شد»، از اين نظر، هلاكت را هم «بوار خوانده» و گفته اند: فلان چيز «بار، يبور، بورا». يعنى هلاك شد، خداى سبحان هم فرموده: «تجاره لن تبور».
<span id='link55'><span>
<span id='link55'><span>
==وضع سردمداران ضلالت و ظلم كه كفران نعمت كرده، مردم خود را به هلاكت كشاندند ==
 
==وضع سردمداران کفر و ضلالت، كه مردم خود را به هلاكت كشاندند ==
آيه شريفه، وضع پيشوايان كفر و رؤساى ضلالت كه ظلم نموده و كفران نعمت كردند را بيان مى كند كه چگونه نعمت ها از هر طرف احاطه شان كرده، و ايشان به جاى شكر نعمت خدا و ايمان به پروردگار، كفران نعمت نمودند،
آيه شريفه، وضع پيشوايان كفر و رؤساى ضلالت كه ظلم نموده و كفران نعمت كردند را بيان مى كند كه چگونه نعمت ها از هر طرف احاطه شان كرده، و ايشان به جاى شكر نعمت خدا و ايمان به پروردگار، كفران نعمت نمودند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۷۹ </center>
با اين كه قبلا تذكر داده بود، كه چگونه خداى تعالى آسمان و زمين را خلق كرده، و هيچ احتياجى به آن ها نداشت، و فقط منظور و غرضش انعام بود. و نيز فرموده بود كه كلمه حق، كه انبياء مردم را به آن و به آثار نيكو و ثابت آن مى خوانند، نعمتى ديگر است.
با اين كه قبلا تذكر داده بود، كه چگونه خداى تعالى آسمان و زمين را خلق كرده، و هيچ احتياجى به آن ها نداشت، و فقط منظور و غرضش انعام بود. و نيز فرموده بود كه كلمه حق، كه انبياء مردم را به آن و به آثار نيكو و ثابت آن مى خوانند، نعمتى ديگر است.


اين آيه شريفه مطلق است، و هيچ دليلى نيست كه آن را به كفار مكه و يا كفار قريش اختصاص دهد، گرچه خطاب در آن، مربوط به رسول خدا است، و در ذيلش دارد: «'''بگو از كفر خود بهره مند شويد كه بازگشت شما به سوى آتش است'''»، و به نظر مى رسد كه پس مراد از كفار هم، كفار معاصر آن حضرت است، ليكن اين چيزها باعث نمى شوند كه آيه را، اختصاص به آنان دهيم، زيرا مضمون آن مطلق است، و شامل همه طاغوت ها و اعمال ايشان مى شود. چه طاغوت هاى اين امت، و چه طاغوت هاى امت هاى گذشته.
اين آيه شريفه مطلق است، و هيچ دليلى نيست كه آن را به كفار مكه و يا كفار قريش اختصاص دهد، گرچه خطاب در آن، مربوط به رسول خدا است، و در ذيلش دارد: «بگو از كفر خود بهره مند شويد كه بازگشت شما به سوى آتش است»، و به نظر مى رسد كه پس مراد از كفار هم، كفار معاصر آن حضرت است، ليكن اين چيزها باعث نمى شوند كه آيه را، اختصاص به آنان دهيم، زيرا مضمون آن مطلق است، و شامل همه طاغوت ها و اعمال ايشان مى شود. چه طاغوت هاى اين امت، و چه طاغوت هاى امت هاى گذشته.


پس آيه «'''الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله كفرا'''» وضع طاغوت ها، يعنى پيشوايان ضلالت امت هاى گذشته و امت اسلام را بيان مى كند. به دليل اين كه مى فرمايد: «'''و احلوا قومهم دار البوار: سرانجام كار، قوم خود را به هلاكت كشانيدند'''» كه به خوبى اشعار دارد كه اين ها، افرادى متنفذ بودند، كه از آن ها شنوايى داشتند.
پس آيه «الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله كفرا» وضع طاغوت ها، يعنى پيشوايان ضلالت امت هاى گذشته و امت اسلام را بيان مى كند. به دليل اين كه مى فرمايد: «و احلوا قومهم دار البوار: سرانجام كار، قوم خود را به هلاكت كشانيدند»، كه به خوبى اشعار دارد كه اين ها، افرادى متنفذ بودند، كه از آن ها شنوايى داشتند.


و مقصود از اين كه مى فرمايد: «'''نعمت خدا را مبدل به كفر كردند'''» اين است كه شكر نعمت خدا را مبدل به كفران نمودند. پس در حقيقت كلمه شكر حذف شده، و تقدير آيه چنين بوده: «'''بدلوا شكر نعمه الله كفرا'''».
و مقصود از اين كه مى فرمايد: «نعمت خدا را مبدل به كفر كردند» اين است كه شكر نعمت خدا را مبدل به كفران نمودند. پس در حقيقت كلمه شكر حذف شده، و تقدير آيه چنين بوده: «بدلوا شكر نعمه الله كفرا».


ممكن است بگوئيم: مراد، تبديل خود نعمت به كفر است، البته در اين صورت بايد يك نوع مجاز مرتكب بشويم، و در قرآن نظير اين تعبير را داريم، آن جا كه مى فرمايد: «'''و تجعلون رزقكم انكم تكذبون'''».
ممكن است بگوئيم: مراد، تبديل خود نعمت به كفر است، البته در اين صورت بايد يك نوع مجاز مرتكب بشويم، و در قرآن نظير اين تعبير را داريم، آن جا كه مى فرمايد: «و تجعلون رزقكم انكم تكذبون».


و لازمه به هلاكت كشاندن قوم، اين است كه خود را هم به هلاكت كشانده باشند، چون پيشواى ضلالت بودند. و پيشواى ضلالت، معلوم است كه هم خود و هم ديگران را به گمراهى مى كشاند، و ديگران او را در ضلالتى كه دارد، پيروى مى كنند. و نظير اين تعبير، در آيه: «'''يقدم قومه يوم القيامه فاوردهم النار'''» در باره فرعون است.
و لازمه به هلاكت كشاندن قوم، اين است كه خود را هم به هلاكت كشانده باشند، چون پيشواى ضلالت بودند. و پيشواى ضلالت، معلوم است كه هم خود و هم ديگران را به گمراهى مى كشاند، و ديگران او را در ضلالتى كه دارد، پيروى مى كنند. و نظير اين تعبير، در آيه: «يقدم قومه يوم القيامه فاوردهم النار» در باره فرعون است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۰ </center>
بنا براين، معناى آيه اين مى شود: آيا به پيشوايان و رؤساى ضلالت، چه در امت هاى گذشته و چه در امت خودت نمى نگرى كه چگونه شكر نعمت خدا را مبدل به كفران كرده، و مردمى هم پيرويشان نمودند. و در نتيجه، هم خود و هم مردم خود را به هلاكت و شقاوت و آتش ‍ كشاندند؟
بنابراين، معناى آيه اين مى شود: آيا به پيشوايان و رؤساى ضلالت، چه در امت هاى گذشته و چه در امت خودت نمى نگرى كه چگونه شكر نعمت خدا را مبدل به كفران كرده، و مردمى هم پيروی شان نمودند. و در نتيجه، هم خود و هم مردم خود را به هلاكت و شقاوت و آتش ‍ كشاندند؟


«'''جَهَنَّمَ يَصلَوْنَهَا وَ بِئْس الْقَرَارُ'''»:
«'''جَهَنَّمَ يَصلَوْنَهَا وَ بِئْس الْقَرَارُ'''»:


اين جمله «'''دار البوار'''» را معنا مى كند. بعضى احتمال داده اند كلمه «'''جهنم'''» به عامل اشتغال منصوب شده باشد. يعنى تقدير كلام اين بوده: «'''يصلون جهنم يصلونها'''»، و جمله مزبور بيان دار البوار نبوده، بلكه جمله اى مستانفه باشد. ليكن احتمال ايشان صحيح نيست، چون دليلى ندارد. زيرا منصوب بودن كلمه مرجوح است. و مستانفه بودن جمله هم، هيچ نكته اضافى را نمى رساند.
اين جمله «دار البوار» را معنا مى كند. بعضى احتمال داده اند كلمه «جهنم» به عامل اشتغال منصوب شده باشد. يعنى تقدير كلام اين بوده: «يصلون جهنم يصلونها»، و جمله مزبور بيان دار البوار نبوده، بلكه جمله اى مستانفه باشد. ليكن احتمال ايشان صحيح نيست، چون دليلى ندارد. زيرا منصوب بودن كلمه مرجوح است. و مستانفه بودن جمله هم، هيچ نكته اضافى را نمى رساند.


و از همين جا فساد گفتار بعضى ديگر، روشن مى شود كه گفته اند: آيات مورد بحث، در مدينه نازل شده و مقصود از كفار، بزرگان مكه و صناديد قريش است، كه لشكرى فراهم ساخته و در بدر با رسول خدا (صلى الله و عليه و آله و سلم) جنگيدند و كشته شدند و مردم را هم به كشتن دادند.
و از همين جا فساد گفتار بعضى ديگر، روشن مى شود كه گفته اند: آيات مورد بحث، در مدينه نازل شده و مقصود از كفار، بزرگان مكه و صناديد قريش است، كه لشكرى فراهم ساخته و در بدر با رسول خدا (صلى الله و عليه و آله و سلم) جنگيدند و كشته شدند و مردم را هم به كشتن دادند.
خط ۱۶۸: خط ۱۷۶:
و مراد از حلول دادن در دار البوار، جاى دادن آنان در آتش شقاوت و بدبختى است، نه كشته شدن در دنيا. و حتى آيه، آن هايى را هم كه هنوز كشته نشده اند و نمرده اند و به آتش دوزخ نرفته اند، شامل مى شود.
و مراد از حلول دادن در دار البوار، جاى دادن آنان در آتش شقاوت و بدبختى است، نه كشته شدن در دنيا. و حتى آيه، آن هايى را هم كه هنوز كشته نشده اند و نمرده اند و به آتش دوزخ نرفته اند، شامل مى شود.


علاوه بر اين، ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «و جعلوا لله اندادا ليضلوا عن سبيله قل تمتعوا فان مصيركم الى النار» كه ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در آن (واو در فعل هاى جعلوا و ليضلوا) به كفار نامبرده در اين آيه بر مى گردد. و معلوم است كه وقتى ضمير به افراد مذكور در آيه قبل، برگشت خطاب «'''قل تمتعوا'''» به باقيماندگان از كفار است، كه در روز فتح مكه زنده بودند و تهديد قطعى ايشان به شقاوت و بدبختى مسلم بدون استثناء مى باشد.
علاوه بر اين، ظاهر آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «و جعلوا لله اندادا ليضلوا عن سبيله قل تمتعوا فان مصيركم الى النار» كه ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در آن (واو در فعل هاى جعلوا و ليضلوا) به كفار نامبرده در اين آيه بر مى گردد.  
 
و معلوم است كه وقتى ضمير به افراد مذكور در آيه قبل، برگشت خطاب «قل تمتعوا» به باقی ماندگان از كفار است، كه در روز فتح مكه زنده بودند و تهديد قطعى ايشان به شقاوت و بدبختى مسلم بدون استثناء مى باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۸۱ </center>
==انگيزه اصلى مشركان، در شرك ورزيدن به خداوند ==
«'''وَ جَعَلُوا للَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكمْ إِلى النَّارِ'''»:
«'''وَ جَعَلُوا للَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكمْ إِلى النَّارِ'''»:


كلمه «'''انداد'''» جمع «'''ند'''» و به معناى مثل است. و مقصود از آن، معبودهايى است كه كفار از ميان ملائكه و جن و انس به جاى خدا براى خود، اتخاذ كردند.
كلمه «انداد» جمع «ند» و به معناى مثل است. و مقصود از آن، معبودهايى است كه كفار از ميان ملائكه و جن و انس به جاى خدا براى خود، اتخاذ كردند.
<span id='link56'><span>
<span id='link56'><span>
==انگيزه اصلى مشركان در شرك ورزيدن به عمد و اختيار ==
و اگر مشركان با اعتراف به اين كه آفريدگار همه جهان و جهانيان و حتى بت ها و ارباب ايشان خدا است، با اين وصف بت را مانند خداوند قرار دادند، از اين جهت بوده است كه ايشان بت هاى خود را الهه خود مى خواندند، به اين معنا كه پاره اى از تدابير عالم را به آن ها نسبت داده، آنگاه به خاطر طمع به خيرات و ترس از شرشان، آن ها را پرستش ‍ مى نمودند. (آرى اشتباه و انحرافشان از هدايت فطرى، همين جا بود)، با اين كه فطرت خود آنان، حكم مى كرد كه خلق عالم و امر آن، همه به دست خداست. علاوه بر حكم فطرت، خداوند اين فطرت را به وسيله انبياء و تذكرات ايشان تاييد و فطرت ها را بيدار كرده بود، و انبياء (صلوات الله عليهم) براى بيدار كردن فطرت، ادله و حجت هاى قاطع آورده بودند.


پس مشركان هم، با داشتن بصيرت در امر توحيد و بدون هيچ غفلت و اشتباهى از روى عمد و اختيار چنين انحرافى را مرتكب شده بودند. آرى، عمدا اشتباه كردند تا از اين راه مردمى را به بندگى و بردگى خود وادار نموده، و ايشان را از راه حق و فطرت منحرف كنند تا اموالشان را بربايند. به همين جهت در اين آيه، علت بت پرستى آنان را اين گونه تعليل مى كند كه مى خواستند مردم را از راه خدا منحرف كنند. آنگاه دنبال اين تعليل رسول خود را دستور مى دهد كه به ايشان هشدار دهد راهى كه مى روند به آتش دوزخ منتهى مى شود، و جز آن بازگشت ديگرى ندارند: «'''بگو از كار خود بهره بگيريد كه بازگشت شما به سوى آتش است'''».
و اگر مشركان با اعتراف به اين كه آفريدگار همه جهان و جهانيان و حتى بت ها و ارباب ايشان خدا است، با اين وصف بت را مانند خداوند قرار دادند، از اين جهت بوده است كه ايشان بت هاى خود را الهه خود مى خواندند، به اين معنا كه پاره اى از تدابير عالم را به آن ها نسبت داده، آنگاه به خاطر طمع به خيرات و ترس از شرشان، آن ها را پرستش مى نمودند.
 
(آرى، اشتباه و انحرافشان از هدايت فطرى، همين جا بود)، با اين كه فطرت خود آنان، حكم مى كرد كه خلق عالم و امر آن، همه به دست خداست. علاوه بر حكم فطرت، خداوند اين فطرت را به وسيله انبياء و تذكرات ايشان تاييد و فطرت ها را بيدار كرده بود، و انبياء (صلوات الله عليهم) براى بيدار كردن فطرت، ادله و حجت هاى قاطع آورده بودند.
 
پس مشركان هم، با داشتن بصيرت در امر توحيد و بدون هيچ غفلت و اشتباهى از روى عمد و اختيار چنين انحرافى را مرتكب شده بودند. آرى، عمدا اشتباه كردند تا از اين راه مردمى را به بندگى و بردگى خود وادار نموده، و ايشان را از راه حق و فطرت منحرف كنند تا اموالشان را بربايند.  
 
به همين جهت در اين آيه، علت بت پرستى آنان را اين گونه تعليل مى كند كه مى خواستند مردم را از راه خدا منحرف كنند. آنگاه دنبال اين تعليل رسول خود را دستور مى دهد كه به ايشان هشدار دهد راهى كه مى روند به آتش دوزخ منتهى مى شود، و جز آن بازگشت ديگرى ندارند: «بگو از كار خود بهره بگيريد كه بازگشت شما به سوى آتش است».




۱۳٬۶۸۹

ویرایش