گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:
<span id='link189'><span>
<span id='link189'><span>


==بيان وهن استدلال هر يك از قائلين به جبر و تفويض به اين آيه شرفه براى اثبات مرام خود ==
==بيان وهن استدلال هر يك از قائلين به جبر و تفويض به اين آيه شریفه ==
دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به «'''جبر'''» و ديگرى قائل به «'''تفويض '''» هستند و در اين آيه شريفه ، مشاجره دارند، هر يك خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده و دليل بر نظريه خود بگيرد،
دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به «جبر» و ديگرى قائل به «تفويض» هستند و در اين آيه شريفه ، مشاجره دارند، هر يك خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده و دليل بر نظريه خود بگيرد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۹ </center>
جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه افعال بندگان ، مخلوق خداست ، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين و آسمانها قرار دارد و آنچه هم كه ما بين زمين و آسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان نيز مخلوق خدا است .
جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه افعال بندگان ، مخلوق خداست، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين و آسمان ها قرار دارد و آنچه هم كه مابين زمين و آسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان نيز مخلوق خدا است.
تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : افعال بندگان ، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است ، براى اينكه گناهان و كارهاى زشت ، جزء باطلند و اگر آنها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق و باطل خلق كرده باشد، و حال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق كرده است .
 
و ليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطلهاى عالم است ، زيرا جهات زشتى كه در اعمال بندگان و گناهان ايشان هست ، جهات و حيثياتى است عدمى ، كه متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم و مشاجره كنيم كه خالق آنها خداست يا خود بندگان ، زيرا اطاعت و معصيت مانند زنا و ازدواج و خوردن مال حلال و مال حرام و امثال اينها عمل خارجى آنها يكى است ، منتهى چيزى كه هست ، آنجا كه موافق امر و دستور خداست ، اطاعت ، و آنجا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، و مخالفت جهت عدمى است .
تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اين كه: افعال بندگان، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است، براى اينكه گناهان و كارهاى زشت، جزء باطل اند و اگر آن ها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق و باطل خلق كرده باشد، و حال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق كرده است.
حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم : فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهت وجود است و اين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى و گناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم و بگوييم گناه و كار زشت را هم خدا آفريده ، زيرا اين جهت عدمى است ، و فعل از جهت عدم نمى توانند ما بين آسمانها و زمين باشد تا آيه شريفه شامل آن بشود، و از لحاظ وجوديش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل ، خلقت باطل باشد.
 
علاوه بر اين مساله حكومت نظام عليت و معلوليت در عالم وجود از ضروريات عقل است ، و عقل با بداهت حكم مى كند بر اينكه : ملاك اتصاف ، عبارتست از قيام وجود چيزى به چيز ديگر به نحوى كه بدون آن چيز موجود نگردد، و در مساله مورد بحث با بداهت هر چه تمامتر حكم مى كند بر اينكه متصف به اطاعت و معصيت خود انسان است و بس ، نه آن كسى كه انسان را خلق كرده و برايش وسائل فراهم آورده كه يا اين كار را بكند و يا آن كار را، همچنانكه مى بينيم متصف به سفيدى و سياهى جسم را همان جسم مى داند، نه آن كسى كه جسم را خلق كرده است .
وليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطل هاى عالم است، زيرا جهات زشتى كه در اعمال بندگان و گناهان ايشان هست، جهات و حيثياتى است عدمى، كه متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم و مشاجره كنيم كه خالق آن ها خداست يا خود بندگان، زيرا اطاعت و معصيت مانند زنا و ازدواج و خوردن مال حلال و مال حرام و امثال اين ها عمل خارجى آن ها يكى است. منتهى چيزى كه هست، آن جا كه موافق امر و دستور خداست، اطاعت، و آن جا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، و مخالفت جهت عدمى است.
و ما اين بحث را بطور مفصل ، در تفسير آيه «'''و ما يضل به الا الفاسقين '''» در جلد اول اين كتاب گذرانديم .
 
حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم: فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهت وجود است و اين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى و گناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم و بگوييم گناه و كار زشت را هم خدا آفريده ، زيرا اين جهت عدمى است، و فعل از جهت عدم نمى توانند ما بين آسمان ها و زمين باشد تا آيه شريفه شامل آن بشود، و از لحاظ وجودی اش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل، خلقت باطل باشد.
 
علاوه بر اين مساله حكومت نظام عليت و معلوليت در عالم وجود از ضروريات عقل است، و عقل با بداهت حكم مى كند بر اين كه:  
 
ملاك اتصاف، عبارت است از قيام وجود چيزى به چيز ديگر به نحوى كه بدون آن چيز موجود نگردد، و در مساله مورد بحث با بداهت هر چه تمامتر حكم مى كند بر اين كه متصف به اطاعت و معصيت خود انسان است و بس، نه آن كسى كه انسان را خلق كرده و برايش وسائل فراهم آورده كه يا اين كار را بكند و يا آن كار را، همچنان كه مى بينيم متصف به سفيدى و سياهى جسم را همان جسم مى داند، نه آن كسى كه جسم را خلق كرده است.
 
و ما اين بحث را به طور مفصل، در تفسير آيه «و ما يضل به الا الفاسقين»، در جلد اول اين كتاب گذرانديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۰ </center>
فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ
«'''فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّاقُ الْعَلِيمُ'''»:
معناى «'''صفح '''» و فرق آن با «'''عفو'''» و مفاد جمله : «'''فاصح الصفحالجميل ...'''»
 
در مفردات گفته است «'''صفح هر چيزى '''» پهنا و كناره آن است مانند صفحه صورت ، صفحه شمشير و صفحه سنگ ، و نيز صفح به معناى ترك مؤ اخذه است ، مانند عفو، و ليكن از عفو بليغ تر و رساتر است ، و لذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده و فرموده : «'''فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره '''»، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، و اين كلمه در چند جاى قرآن آمده ، مانند: «'''فاصفح عنهم و قل سلام '''» و «'''فاصفح الصفح الجميل '''» و «'''افنضرب عنكم الذكر صفحا'''».
==معناى «صفح» و فرق آن با «عفو» ==
و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست ، عبارتست از: روى خوش ‍ نشان دادن ، پس معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اينكه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم ، و يا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم ، و يا اين استكه آن صفحه اى كه گناه و جرم او را در آن ثبت كرده بودم ورق زده و به صفحه ديگر رد شدم و اين معنا از ورق زدن كتاب اخذ شده ، گويا كتاب خاطرات او را ورق زده است . و در جمله «'''ان الساعة لا تية فاصفح الصفح الجميل '''» خداى تعالى به پيامبرش دستور مى دهد كه از كفر هر كس كه كفر ورزيده غمگين نشود و غم و اندوه خويش را تخفيف دهد، همچنانكه در آيه «'''و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون '''» همين دستور را داده ، و كلمه مصافحه به معناى ماليدن كف دست به دست ديگرى است .
در مفردات گفته است «صفح هر چيزى» پهنا و كناره آن است مانند صفحه صورت، صفحه شمشير و صفحه سنگ، و نيز صفح به معناى ترك مؤاخذه است، مانند عفو، وليكن از عفو بليغ تر و رساتر است. و لذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده و فرموده: «فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره».
و به زودى در روايتى خواهد آمد كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) صفح را به عفو بدون عتاب تفسير فرموده اند.
 
جمله «'''فاصفح الصفح الجميل '''» تفريع بر مطالب قبلى است ، و فاء تفريع چنين معنايى به آن مى دهد: «'''حال كه خلقت عالم به حق است و روزى هست كه اينان در آن روز محاسبه و مجازات مى شوند، پس ديگر به فكر تكذيب و استهزاء آنان فرو مرو و از آنان درگذر، بدون اينكه عتاب و يا مناقشه و جدالى بكنى ، براى اينكه پروردگار تو كه تو و ايشان را آفريده و از وضع تو و حال ايشان با خبر است ، دنبال سرشان روزى دارد كه در آن روز هيچ چيزى فوت نمى شود.
چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، و اين كلمه در چند جاى قرآن آمده، مانند: «فاصفح عنهم و قل سلام». و «فاصفح الصفح الجميل». و «افنضرب عنكم الذكر صفحا».
از همينجا روشن مى شود كه جمله ((ان ربك هو الخلاق العليم '''» تعليل براى جمله «'''فاصفح الصفح الجميل '''» است .
 
و اين آيات كه در قبل و بعد جمله «'''فاصدع بما تؤ مر'''» قرار دارد جنبه آرامش قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را داشته و در مقام رضايت خاطر آن جناب است تا دستور فاصدع «'''بما تؤ مر'''» آنطور كه بايد، جاى خود را بگيرد، و اگر خواننده عزيز به خاطر داشته باشد در اول سوره گفتيم كه : غرض اصلى از اين سوره دستور يا اعلام علنى دعوت است ، و نيز از آيات سابق - اگر دقت فرموده باشيد - اين معنا را مى فهميد كه آيات مذكور در اين مقام است كه از مطلب قبلى به نحوى بيرون آمده و مساله تسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پيش ميكشد و آن جناب را در آنچه از قومش از آزارها و توهينها و استهزاءها ديده تسلى مى دهد و دوباره بر سر مطلب قبلى مى رود.
و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست، عبارت است از: روى خوش ‍ نشان دادن. پس معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اين كه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم، و يا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم. و يا اين است كه آن صفحه اى كه گناه و جرم او را در آن ثبت كرده بودم ورق زده و به صفحه ديگر رد شدم و اين معنا از ورق زدن كتاب اخذ شده، گويا كتاب خاطرات او را ورق زده است.  
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ
 
بيان اينكه مراد از «'''سبعا من المثالى '''» سوره حمد است و اشاره به وجوهى كه دربارهاين تعبير گفته است
و در جمله «ان الساعة لا تية فاصفح الصفح الجميل» خداى تعالى به پيامبرش دستور مى دهد كه از كفر هر كس كه كفر ورزيده غمگين نشود و غم و اندوه خويش را تخفيف دهد، همچنان كه در آيه «و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون» همين دستور را داده، و كلمه مصافحه به معناى ماليدن كف دست به دست ديگرى است.
«'''سبع مثانى '''» بطورى كه در روايات زيادى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده و به وسيله امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده سوره حمد است ، و با بودن اين همه روايات ديگر نبايد اعتنائى به گفته بعضى كرد كه گفته اند مقصود از آن هفت سوره طولانى است . و آن بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از آن ، «'''حم '''» هاى هفتگانه است . و بعضى ديگر كه گفته اند: مقصود از آن ، هفت صحيفه ايست كه از آسمان بر انبياء نازل شده . زيرا اين اقوال نه دليلى از كتاب خدا دارد و نه از سنت .
 
علاوه بر اختلافى كه مفسرين در مقصود از «'''سبع المثانى '''» كرده اند، اختلاف ديگرى در كلمه «'''من '''» در «'''من المثانى '''» نموده اند، كه آيا اين «'''من '''» براى تبعيض است يا بيانيه ؟ و نيز اختلافهاى ديگرى در چگونگى اشتقاق مثانى و در وجه تسميه آن به راه انداخته اند.
و به زودى در روايتى خواهد آمد كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام) صفح را به عفو بدون عتاب تفسير فرموده اند.
و آنچه سزاوار است گفته شود - و خدا داناتر است - اين است كه حرف «'''من '''» براى تبعيض است ، زيرا خداى سبحان در جاى ديگر، همه آيات قرآنى را به مثانى خوانده و فرموده است «'''كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم '''» و بنا بر اين ، آيات سوره حمد كه بعضى از قرآن است بعضى از مثانى است ، نه همه آن .
 
جمله «فاصفح الصفح الجميل» تفريع بر مطالب قبلى است، و فاء تفريع چنين معنايى به آن مى دهد: «حال كه خلقت عالم به حق است و روزى هست كه اينان در آن روز محاسبه و مجازات مى شوند، پس ديگر به فكر تكذيب و استهزاء آنان فرو مرو و از آنان درگذر، بدون اينكه عتاب و يا مناقشه و جدالى بكنى، براى اين كه پروردگار تو كه تو و ايشان را آفريده و از وضع تو و حال ايشان با خبر است، دنبال سرشان روزى دارد كه در آن روز هيچ چيزى فوت نمى شود».
 
از همين جا روشن مى شود كه جمله «ان ربك هو الخلاق العليم» تعليل براى جمله «فاصفح الصفح الجميل» است.
 
و اين آيات كه در قبل و بعد جمله «فاصدع بما تؤمر» قرار دارد جنبه آرامش قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را داشته و در مقام رضايت خاطر آن جناب است تا دستور فاصدع «بما تؤمر» آن طور كه بايد، جاى خود را بگيرد. و اگر خواننده عزيز به خاطر داشته باشد در اول سوره گفتيم كه:  
 
غرض اصلى از اين سوره دستور يا اعلام علنى دعوت است، و نيز از آيات سابق - اگر دقت فرموده باشيد - اين معنا را مى فهميد كه آيات مذكور در اين مقام است كه از مطلب قبلى به نحوى بيرون آمده و مساله تسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را پيش ميكشد و آن جناب را در آنچه از قومش از آزارها و توهين ها و استهزاءها ديده تسلى مى دهد و دوباره بر سر مطلب قبلى مى رود.
 
==مراد از «سبعا من المثالى» چیست؟==
«'''وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَاك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ'''»:
 
«سبع مثانى» به طورى كه در روايات زيادى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده و به وسيله امامان اهل بيت (عليهم السلام) تفسير شده سوره حمد است، و با بودن اين همه روايات ديگر نبايد اعتنائى به گفته بعضى كرد كه گفته اند مقصود از آن هفت سوره طولانى است. و آن بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از آن، «حم» هاى هفتگانه است.  
 
و بعضى ديگر كه گفته اند: مقصود از آن، هفت صحيفه ای است كه از آسمان بر انبياء نازل شده. زيرا اين اقوال نه دليلى از كتاب خدا دارد و نه از سنت.
 
علاوه بر اختلافى كه مفسرين در مقصود از «سبع المثانى» كرده اند، اختلاف ديگرى در كلمه «من» در «من المثانى» نموده اند، كه آيا اين «من» براى تبعيض است يا بيانيه؟ و نيز اختلاف هاى ديگرى در چگونگى اشتقاق مثانى و در وجه تسميه آن به راه انداخته اند.
 
و آنچه سزاوار است گفته شود - و خدا داناتر است - اين است كه حرف «من» براى تبعيض است، زيرا خداى سبحان در جاى ديگر، همه آيات قرآنى را به مثانى خوانده و فرموده است «كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم». و بنابراين، آيات سوره حمد كه بعضى از قرآن است بعضى از مثانى است، نه همه آن.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۲ </center>
معناى «'''مثانى '''» و اشاره به معناهائى كه ديگران براى آن گفته اند
و ظاهرا «مثانى» جمع «مثنيه» - به فتح ميم - يعنى اسم مفعول از ماده «ثنى» باشد كه به معناى عطف و برگرداندن باشد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: «يثنون صدورهم».
و ظاهرا «'''مثانى '''» جمع «'''مثنيه '''» - به فتح ميم - يعنى اسم مفعول از ماده «'''ثنى '''» باشد كه به معناى عطف و برگرداندن باشد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده : «'''يثنون صدورهم '''» و آيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است و وضع آن ديگرى را روشن مى كند، و هر يك به بقيه نظر و انعطاف دارد، همچنانكه جمله «'''كتابا متشابها مثانى '''» اشاره به اين معنا دارد براى اينكه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگر است ، و هم مثانى ناميده .
 
و در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده : «'''بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند'''». و همچنين از على (عليه السلام ) نقل شده كه فرموده است : «'''قرآن بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، و بعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است '''».
و آيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است و وضع آن ديگرى را روشن مى كند، و هر يك به بقيه نظر و انعطاف دارد. همچنان كه جمله «كتابا متشابها مثانى» اشاره به اين معنا دارد براى اين كه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگر است، و هم مثانى ناميده.
ممكن هم است كلمه مذكور را جمع «'''مثنى '''» به معنى مكرر بگيريم ، كه باز كنايه از اين مى شود كه بعضى از آياتش بعضى ديگر را بيان مى كند.
 
به نظر مى رسد آنچه كه در معناى كلمه مثانى گفته شد كافى باشد، و ديگر حاجتى نباشد به اينكه معناهايى كه ديگران از قبيل كشاف و حواشى آن ، مجمع البيان ، روح المعانى و غير اينها نقل كرده اند ايراد كنيم ، ليكن اسمى از آنها مى بريم : مثلا بعضى گفته اند: از «'''تثنيه '''» و يا از «'''ثنى '''» گرفته شده ، كه به معناى تكرار و اعاده است ، و از اين رو آيات قرآنى مثانى ناميده مى شود كه مطالب در آن تكرار شده است . بعضى ديگر گفته اند: اگر فاتحة الكتاب ، مثانى ناميده شده بدين جهت است كه در هر نماز دو بار بايد خوانده شود، و يا براى اين است كه در هر ركعتى با خواندن سوره اى ديگر دو تا مى شود، و يا بدين جهت است كه بيشتر كلماتش ‍ مانند «'''رحمان '''» و «'''رحيم '''» و «'''اياك '''» و «'''صراط'''» در آن تكرار شده است ،
و در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده: «بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند». و همچنين از على (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «قرآن بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، و بعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است».
 
ممكن هم است كلمه مذكور را جمع «مثنى» به معنى مكرر بگيريم، كه باز كنايه از اين مى شود كه بعضى از آياتش بعضى ديگر را بيان مى كند.
 
به نظر مى رسد آنچه كه در معناى كلمه مثانى گفته شد كافى باشد، و ديگر حاجتى نباشد به اينكه معناهايى كه ديگران از قبيل كشاف و حواشى آن، مجمع البيان، روح المعانى و غير اين ها نقل كرده اند ايراد كنيم، ليكن اسمى از آن ها مى بريم: مثلا بعضى گفته اند: از «تثنيه» و يا از «ثنى» گرفته شده، كه به معناى تكرار و اعاده است، و از اين رو آيات قرآنى مثانى ناميده مى شود كه مطالب در آن تكرار شده است.  
 
بعضى ديگر گفته اند: اگر فاتحة الكتاب، مثانى ناميده شده بدين جهت است كه در هر نماز دو بار بايد خوانده شود، و يا براى اين است كه در هر ركعتى با خواندن سوره اى ديگر دو تا مى شود، و يا بدين جهت است كه بيشتر كلماتش ‍مانند «رحمان» و «رحيم» و «اياك» و «صراط» در آن تكرار شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۳ </center>
و يا براى اين است كه دو نوبت نازل شده يكبار در مكه ، بار ديگر در مدينه ، و يا بدين جهت است كه خداى تعالى در آن ثنا شده است ، و يا به اين خاطر است كه خدا آنرا استثناء كرده ، يعنى همانطور كه در روايت هم آمده آنرا ذخيره نموده است براى اين امت ، و بر امتهاى ديگر نازل ننموده و همچنين وجوه ديگرى كه در تفاسير ذكر شده است .
و يا براى اين است كه دو نوبت نازل شده يك بار در مكه، بار ديگر در مدينه، و يا بدين جهت است كه خداى تعالى در آن ثنا شده است، و يا به اين خاطر است كه خدا آن را استثناء كرده ، يعنى همان طور كه در روايت هم آمده آن را ذخيره نموده است براى اين امت، و بر امت هاى ديگر نازل ننموده و همچنين وجوه ديگرى كه در تفاسير ذكر شده است.
و در اينكه فرمود: «'''سبعا من المثانى و القرآن العظيم '''» تعظيمى از سوره فاتحه و همه قرآن كرده كه بر كسى مخفى نيست ، اما تعظيم قرآن است ، براى اينكه از ناحيه ساحت عظمت و كبرياى خداى عز و جل به وصف عظيم توصيف شده ، و اما تعظيم فاتحه است براى اينكه نكره آوردن كلمه «'''سبع '''» و بدون وصف آوردن آن خود دليل عظمت قدر و جلالت شان است ، و اين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست ، علاوه بر اين ، يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته و حال آنكه خودش سوره اى از قرآن است .
 
آيه مورد بحث همانطور كه روشن گرديد در مقام منت نهادن است ، و در عين حال از آنجائى كه در سياق دعوت به صفح و اعراض قرار گرفته اين معنا را هم مى رساند كه موهبت عظماى قرآن كه متضمن معارف الهى است و به اذن خدا به سوى هر كمال و سعادتى هدايت مى كند كافى است كه تو را (اى رسول خدا) بر صفح جميل و اشتغال به ياد پروردگارت و سرگرمى به اطاعت او وادار سازد.
و در اين كه فرمود: «سبعا من المثانى و القرآن العظيم» تعظيمى از سوره فاتحه و همه قرآن كرده كه بر كسى مخفى نيست، اما تعظيم قرآن است. براى اين كه از ناحيه ساحت عظمت و كبرياى خداى عزوجل به وصف عظيم توصيف شده.
لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَجاً مِّنْهُمْ...الْمُبِينُ
 
و اما تعظيم فاتحه است براى اين كه نكره آوردن كلمه «سبع» و بدون وصف آوردن آن خود دليل عظمت قدر و جلالت شان است، و اين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست. علاوه بر اين، يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته و حال آن كه خودش سوره اى از قرآن است.
 
آيه مورد بحث همان طور كه روشن گرديد در مقام منت نهادن است، و در عين حال از آن جائى كه در سياق دعوت به صفح و اعراض قرار گرفته اين معنا را هم مى رساند كه موهبت عظماى قرآن كه متضمن معارف الهى است و به اذن خدا به سوى هر كمال و سعادتى هدايت مى كند كافى است كه تو را (اى رسول خدا) بر صفح جميل و اشتغال به ياد پروردگارت و سرگرمى به اطاعت او وادار سازد.
<span id='link193'><span>
<span id='link193'><span>
==بيان چهار دستور به رسول الله (ص ) در آيه شريفه ==
==بيان چهار دستور به رسول الله (ص ) در آيه شريفه ==
اين دو آيه در مقام بيان صفح جميلى است كه دستورش را داده بود، و به همين جهت كلام را به صورت كلامى نو و غير مربوط به سابق آورده ، (چون خواننده مى داند كه مقصود از آن ، بيان همان مطلب سابق است ) و در اين دو آيه چهار دستور آمده ، دو تا منفى و دو تا مثبت ، جمله «'''لا تمدن عينيك '''» و جمله «'''و لا تحزن '''» منفى ، و جمله «'''و اخفض ‍ جناحك '''» و جمله «'''و قل انى '''» مثبتند.
اين دو آيه در مقام بيان صفح جميلى است كه دستورش را داده بود، و به همين جهت كلام را به صورت كلامى نو و غير مربوط به سابق آورده ، (چون خواننده مى داند كه مقصود از آن ، بيان همان مطلب سابق است ) و در اين دو آيه چهار دستور آمده ، دو تا منفى و دو تا مثبت ، جمله «'''لا تمدن عينيك '''» و جمله «'''و لا تحزن '''» منفى ، و جمله «'''و اخفض ‍ جناحك '''» و جمله «'''و قل انى '''» مثبتند.
۱۳٬۷۸۱

ویرایش