گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳ </center>
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
 
 
<center> «'''سوره ابراهیم'''» </center>
 
<span id='link1'><span>
<span id='link1'><span>
==آيات ۱ - ۵ سوره ابراهيم ==
==آيات ۱ - ۵ سوره ابراهيم ==
خط ۱۰۵: خط ۱۰۸:
<span id='link7'><span>
<span id='link7'><span>


==بيان اينكه وجود غرض و مصلحت در افعال خداوند براى رفع نياز يا استكمال نيست ==
==بيان اين كه وجود غرض و مصلحت در افعال خداوند، براى رفع نياز يا استكمال نيست ==
و به حكم اين آيات ، خداى تعالى از هر چيزى بى نياز است و از هيچ چيز - حتى از غرضهاى مورد بحث - نفع نمى برد ولى در عين حال ، كارهايش هم عبث و گزاف و بيهوده نيست ، و چگونه بيهوده باشد و حال آنكه كلام مجيدش او را به حكيم بودن توصيف نموده و از عبث منزهش داشته و فرموده است: «'''افحسبتم انما خلقناكم عبثا'''» كه خود مى رساند، اوامر و نواهى خداوند - كه گفتيم باعث كمال آدمى است - در حقيقت مكمل خلقت انسانى است.
و به حكم اين آيات، خداى تعالى از هر چيزى بى نياز است و از هيچ چيز - حتى از غرض هاى مورد بحث - نفع نمى برد ولى در عين حال، كارهايش هم عبث و گزاف و بيهوده نيست، و چگونه بيهوده باشد و حال آن كه كلام مجيدش او را به حكيم بودن توصيف نموده و از عبث منزهش داشته و فرموده است: «افحسبتم انما خلقناكم عبثا» كه خود مى رساند، اوامر و نواهى خداوند - كه گفتيم باعث كمال آدمى است - در حقيقت مكمل خلقت انسانى است.


پس خداوند، هم در خلق كردن انسانها غرض داشته و هم در امر و نهيش ، هر چند كه اغراض خداوند مانند اغراض ما از باب استكمال نيست ، آرى ما هر كارى كه مى كنيم به اين منظور است كه يا نقصى از خود برطرف سازيم و يا كمالى را كه نداريم به دست آوريم، ولى خداى سبحان چنين نيست. اغراض او و حكمتها و مصالحى كه در كارهايش ‍ هست ، در خود او اثر نمى گذارد و مانند ما نيست كه تصور مصالح و منافع عمل، تحريكمان كند تا آن عمل را انجام داده ، و انجام آن را بر تركش ترجيح دهيم ، زيرا خداى سبحان ، قاهرى است كه در هيچ فرضى مقهور نمى شود، و غالبى است كه در هيچ وصفى مغلوب نمى گردد، او مالك هر چيزى است، و چيزى مالك او نمى شود، او بر هر چيزى حكومت مى كند و هيچ چيز بر او حكم نمى راند، براى او شريكى در ملك نيست و سرپرستى بخاطر ذليل بودن ندارد، پس مانند ما محكوم به عقل نمى شود، بلكه او است كه هر عقلى را به آنچه كه تعقل مى كند راهنمايى مى نمايد.
پس خداوند، هم در خلق كردن انسان ها غرض داشته و هم در امر و نهيش، هرچند كه اغراض خداوند مانند اغراض ما از باب استكمال نيست.
 
آرى ما هر كارى كه مى كنيم به اين منظور است كه يا نقصى از خود برطرف سازيم و يا كمالى را كه نداريم به دست آوريم، ولى خداى سبحان چنين نيست. اغراض او و حكمت ها و مصالحى كه در كارهايش ‍ هست، در خود او اثر نمى گذارد و مانند ما نيست كه تصور مصالح و منافع عمل، تحريكمان كند تا آن عمل را انجام داده، و انجام آن را بر تركش ترجيح دهيم.
 
زيرا خداى سبحان، قاهرى است كه در هيچ فرضى مقهور نمى شود، و غالبى است كه در هيچ وصفى مغلوب نمى گردد، او مالك هر چيزى است، و چيزى مالك او نمى شود، او بر هر چيزى حكومت مى كند و هيچ چيز بر او حكم نمى راند، براى او شريكى در ملك نيست و سرپرستى بخاطر ذليل بودن ندارد. پس مانند ما محكوم به عقل نمى شود، بلكه او است كه هر عقلى را به آنچه كه تعقل مى كند راهنمايى مى نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰ </center>
اين ما هستيم كه وجود مصلحت ، ناگزيرمان مى كند تا عمل داراى مصلحت را انجام دهيم ، و وجود مفسده، ما را بر آن وا مى دارد كه عمل داراى مفسده را ترك نماييم ، ولى خداوند را هيچ مصلحتى ناگزير نمى كند تا فعلى را انجام دهد و هيچ مفسده اى وا نمى دارد تا آن را ترك كند بلكه او است كه مصلحت و مفسده را داراى چنين اثرى كرده است كه يكى ما را وا بدارد و ديگرى بازمان دارد.  
اين ما هستيم كه وجود مصلحت ، ناگزيرمان مى كند تا عمل داراى مصلحت را انجام دهيم، و وجود مفسده، ما را بر آن وا مى دارد كه عمل داراى مفسده را ترك نماييم، ولى خداوند را هيچ مصلحتى ناگزير نمى كند تا فعلى را انجام دهد و هيچ مفسده اى وا نمى دارد تا آن را ترك كند بلكه او است كه مصلحت و مفسده را داراى چنين اثرى كرده است كه يكى ما را وا بدارد و ديگرى بازمان دارد.
 
پس غرض و مصلحت، امورى هستند كه از مقام فعل او انتزاع مى شوند، به اين معنا كه فعل او مشروط و موقوف بر مصلحت است، ولى مصلحت در ذات او حكومت و اثرى ندارد و او را مجبور و مضطر به انجام فعل نمى كند، عينا نظير ايجاد و وجود است.
 
وقتى خداى تعالى انسانى را با امر «كن» ايجاد مى كند، عقل، از همان انسان خارجى اين حكم را انتزاع مى كند كه هم ايجاد است و هم وجود، ايجاد خداست و وجود او، و حكم مى كند به اين كه وجودش متوقف بر ايجاد خدا است.  


پس غرض و مصلحت ، امورى هستند كه از مقام فعل او انتزاع مى شوند، به اين معنا كه فعل او مشروط و موقوف بر مصلحت است، ولى مصلحت در ذات او حكومت و اثرى ندارد و او را مجبور و مضطر به انجام فعل نمى كند، عينا نظير ايجاد و وجود است، وقتى خداى تعالى انسانى را با امر «'''كن '''» ايجاد مى كند عقل ، از همان انسان خارجى اين حكم را انتزاع مى كند كه هم ايجاد است و هم وجود، ايجاد خداست و وجود او، و حكم مى كند به اينكه وجودش متوقف بر ايجاد خدا است .همچنين از فعل خدا با در نظر گرفتن حكمت و ساير صفات كمال او، اين حكم را انتزاع مى كند كه وجود فلان شخص ، هم فعل خداست و هم داراى مصلحتى مورد نظر است ، آنگاه حكم مى كند به اينكه فعل خدا وقتى صورت خارجى به خود مى گيرد، و خداوند وقتى فعلى را انجام مى دهد كه داراى مصلحت باشد.
همچنين از فعل خدا با در نظر گرفتن حكمت و ساير صفات كمال او، اين حكم را انتزاع مى كند كه وجود فلان شخص، هم فعل خداست و هم داراى مصلحتى مورد نظر است. آنگاه حكم مى كند به اين كه فعل خدا وقتى صورت خارجى به خود مى گيرد، و خداوند وقتى فعلى را انجام مى دهد كه داراى مصلحت باشد.
<span id='link8'><span>
<span id='link8'><span>


==فرق بين اغراض ما بندگان و اغراض خداى سبحان ==
اين آن معنايى است كه بعد از تدبر و دقت در كلام خداى تعالى به دست مى آيد، و خلاصه اش اين است كه: وقتى به حكم كلام خود خداى تعالى مى گوييم كارهاى خداوند از روى حكمت و مصلحت و متوقف بر غرض است نه بيهوده و گزاف، معنايش اين است كه خداى تعالى در كارهايش غرض هايى دارد كه عايد خلقش مى شود نه عايد خودش.
اين آن معنايى است كه بعد از تدبر و دقت در كلام خداى تعالى به دست مى آيد، و خلاصه اش اين است كه: وقتى به حكم كلام خود خداى تعالى مى گوييم كارهاى خداوند از روى حكمت و مصلحت و متوقف بر غرض است نه بيهوده و گزاف ، معنايش اين است كه خداى تعالى در كارهايش غرض هايى دارد كه عايد خلقش مى شود نه عايد خودش.
 
و حاصل اين كه: ميان اغراض ما بندگان و اغراض خداى سبحان از دو جهت تفاوت است:


و حاصل اينكه ميان اغراض ما بندگان و اغراض خداى سبحان از دو جهت تفاوت است:
اول - از جهت اين كه خداى تعالى، از كارهايش كسب كمال نمى كند، بر خلاف ما انسان ها و هر حيوان صاحب شعور و اراده، كه هر كارى را كه مى كنيم غرضى از آن در نظر مى گيريم كه عايد آن غرض جبران كمبودها و به كمال رساندن نواقص است.
اول - از جهت اينكه خداى تعالى ، از كارهايش كسب كمال نمى كند، بر خلاف ما انسانها و هر حيوان صاحب شعور و اراده ، كه هر كارى را كه مى كنيم غرضى از آن در نظر مى گيريم كه عايد آن غرض جبران كمبودها و به كمال رساندن نواقص است.


دوم - از اين جهت كه مصلحت و مفسده بر ما صاحبان شعور، حاكم است و ما را به حركت در آورده و يا از حركت باز مى دارد، ولى در خداى سبحان حكومت نداشته و او را مضطر و مجبور به انجام كارى نمى كند.
دوم - از اين جهت كه مصلحت و مفسده بر ما صاحبان شعور، حاكم است و ما را به حركت در آورده و يا از حركت باز مى دارد، ولى در خداى سبحان حكومت نداشته و او را مضطر و مجبور به انجام كارى نمى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۱ </center>
و اما آن نزاع معروفى كه ميان اشاعره و معتزله در خصوص افعال خدا وجود دارد كه :آيا آن افعال معلول غرض هستند يا نه ؟ و به معناى روشن تر. آيا خدا در كارهايش محكوم مصالح واقعى است ، بطورى كه بودن مصلحت در يك عمل ، او را محكوم مى كند به اينكه انجام آن را بر تركش ترجيح دهد، و اگر آن مصلحت نبود محكوم به چنين چيزى نمى شد؟ يا نه اصلا در كارهاى خداى تعالى هدفى نيست ، و اگر كارى مى كند بيهوده و بدون هدف مى كند؟ نزاعى است بى ثمر، كه بحث و دقت ، آدمى را به هيچ طرفش رهبرى نمى كند، يعنى هيچ يك از دو طرفش صحيح نيست ، و هر دو طرف باطل و بر خلاف حق است.
و اما آن نزاع معروفى كه ميان اشاعره و معتزله در خصوص افعال خدا وجود دارد كه:
 
آيا آن افعال معلول غرض هستند يا نه؟ و به معناى روشن تر: آيا خدا در كارهايش محكوم مصالح واقعى است، به طورى كه بودن مصلحت در يك عمل، او را محكوم مى كند به اين كه انجام آن را بر تركش ترجيح دهد، و اگر آن مصلحت نبود محكوم به چنين چيزى نمى شد؟ يا نه اصلا در كارهاى خداى تعالى هدفى نيست، و اگر كارى مى كند بيهوده و بدون هدف مى كند؟ نزاعى است بى ثمر، كه بحث و دقت، آدمى را به هيچ طرفش رهبرى نمى كند، يعنى هيچ يك از دو طرفش صحيح نيست، و هر دو طرف باطل و بر خلاف حق است.
 
همان طور كه قبلا شرح داديم حق مطلب بر خلاف همه اينها بوده و «امر بين الامرين» است، نه به آن صورت كه اشاعره گفته اند (افراط) و نه به آن گونه كه معتزله نظر داده اند (تفريط) و ان شاء الله در بحث هاى آينده اين كتاب، بحثى مفصل و كافى از نظر عقل و نقل (قرآن و حديث) در پيرامون اين مساله عنوان خواهيم كرد.


همانطور كه قبلا شرح داديم حق مطلب بر خلاف همه اينها بوده و «'''امر بين الامرين '''» است نه به آن صورت كه اشاعره گفته اند (افراط) و نه به آن گونه كه معتزله نظر داده اند (تفريط) و ان شاء الله در بحثهاى آينده اين كتاب ، بحثى مفصل و كافى از نظر عقل و نقل (قرآن و حديث) در پيرامون اين مساله عنوان خواهيم كرد.
در جمله «باذن ربهم» التفاتى به كار رفته. يعنى سياق كلام از تكلم مع الغير «انزلنا»، به جمع غايب «باذن ربهم» برگشته است، با اين كه جا داشت بفرمايد: «انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذننا...». اما فرمود: «باذن ربهم».  


در جمله «'''باذن ربهم '''» التفاتى به كار رفته ، يعنى سياق كلام از تكلم مع الغير«'''انزلنا'''» به جمع غايب «'''باذن ربهم '''» برگشته است ، با اينكه جا داشت بفرمايد: «'''انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذننا...'''» اما فرمود: «'''باذن ربهم '''».و نكته اش اين است كه خواسته با همين تغيير سياق و بدون آوردن كلامى اضافى بفهماند كه خداى تعالى پروردگار همين مشركين است ، كه براى او شريك هايى گرفته اند، چون در حقيقت روى سخن با ايشان است هر چند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مخاطب قرار داده است. و نيز خواسته است در همين ابتداى سوره اسمى از ربوبيت او برده شود تا عنوان و آغاز بحث سوره قرار گيرد چون اين سوره درباره توحيد ربوبيت بحث مى كند.
و نكته اش اين است كه: خواسته با همين تغيير سياق و بدون آوردن كلامى اضافى بفهماند كه خداى تعالى پروردگار همين مشركين است، كه براى او شريك هايى گرفته اند. چون در حقيقت روى سخن با ايشان است هرچند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مخاطب قرار داده است. و نيز خواسته است در همين ابتداى سوره اسمى از ربوبيت او برده شود تا عنوان و آغاز بحث سوره قرار گيرد چون اين سوره درباره توحيد ربوبيت بحث مى كند.


«'''إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ'''»:
<span id='link9'><span>
<span id='link9'><span>


==معناى عزت و عزيز و داراى عزت بودن خدا تعالى ==
==معناى عزت و عزيز و داراى عزت بودن خدا تعالى ==
عزت در مقابل ذلت است ، راغب گفته :عزت حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى شود و شكست بخورد، و اصل آن از «'''ارض عزاز: زمين سفت '''» گرفته شده است ، و در قرآن كريم آمده: «'''ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا'''» و نيز وقتى مى گويند: «'''تعزز اللحم '''» معنايش اين است كه گوشت ناياب شده و گويا در زمين محكمى قرار گرفته كه نمى توان به آن دست يافت .
«'''إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ'''»:
 
عزت در مقابل ذلت است. راغب گفته :عزت حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى شود و شكست بخورد، و اصل آن از «ارض عزاز: زمين سفت» گرفته شده است، و در قرآن كريم آمده: «ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا». و نيز وقتى مى گويند: «تعزز اللحم» معنايش اين است كه گوشت ناياب شده و گويا در زمين محكمى قرار گرفته كه نمى توان به آن دست يافت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۲ </center>
بنابر اين، عزت عزيز، آن حالتى است كه به خود گرفته و دست يافتن به وى دشوار شده است ، و عزيز قوم هم آن كسى است كه بر همه قاهر است ، و كسى بر او قاهر نيست ، چون مقامى دارد كه هر كه قصد او را كند مانعش مى شوند، و از دسترسى به او بازش مى دارند تا نتواند مقهورش ‍ كند. و باز به همين جهت هر چيز ناياب را عزيز الوجود مى گويند، و اگر در قرآن كريم به معناى مشقت هم آمده مانند: «'''عزيز عليه ما عنتم '''» و مانند: «'''و عزنى فى الخطاب '''» باز به همين مناسبت است، زيرا هر چيزى كه بر انسان گران آيد و مشقت داشته باشد حتما دستيابى به آن مشكل است ، پس عزيز مى باشد.
بنابراين، عزت عزيز، آن حالتى است كه به خود گرفته و دست يافتن به وى دشوار شده است، و عزيز قوم هم آن كسى است كه بر همه قاهر است، و كسى بر او قاهر نيست، چون مقامى دارد كه هر كه قصد او را كند مانعش مى شوند، و از دسترسى به او بازش مى دارند تا نتواند مقهورش ‍ كند.  


و اگر خداى سبحان عزيز است (و بلكه همه عزتها از او است) براى اين است كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد، و او بر همه چيز و از هر جهت قهر و غلبه دارد و اگر كس ديگرى از عزت سهمى دارد از او و به اذن او گرفته است ، همچنانكه فرمود: «'''ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا'''» و نيز فرموده: «'''من كان يريد العزه فلله العزه جميعا'''».
و باز به همين جهت هر چيز ناياب را عزيز الوجود مى گويند، و اگر در قرآن كريم به معناى مشقت هم آمده، مانند: «عزيز عليه ما عنتم». و مانند: «و عزنى فى الخطاب»، باز به همين مناسبت است، زيرا هر چيزى كه بر انسان گران آيد و مشقت داشته باشد حتما دستيابى به آن مشكل است، پس عزيز مى باشد.


كلمه «'''حميد'''» كه در آيه مورد بحث آمده بر وزن «'''فعيل '''» و به معناى مفعول از ماده «'''حمد'''» است ، و «'''حمد عبارت '''» است از ثناى جميل و مدح بر خوبيهاى اختيارى ، و چون تمام جمالها و خوبيها به او منتهى مى شوند در نتيجه تمام حمدها مخصوص او خواهد بود، همچنانكه خودش فرموده :«'''الحمد لله رب العالمين '''».
و اگر خداى سبحان عزيز است (و بلكه همه عزتها از او است) براى اين است كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد، و او بر همه چيز و از هر جهت قهر و غلبه دارد و اگر كس ديگرى از عزت سهمى دارد از او و به اذن او گرفته است. همچنان كه فرمود: «ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا». و نيز فرموده: «من كان يريد العزه فلله العزه جميعا».


از جمله حرفهاى عجيب و غريب ، سخنى است كه از امام فخر رازى نقل مى كنند، - و ما آن را به زودى بيان مى كنيم -كه گفته است :كلمه حميد به معناى داناى بى نياز است .
كلمه «حميد» كه در آيه مورد بحث آمده بر وزن «فعيل» و به معناى مفعول از ماده «حمد» است، و «حمد عبارت» است از ثناى جميل و مدح بر خوبی هاى اختيارى، و چون تمام جمال ها و خوبی ها به او منتهى مى شوند، در نتيجه تمام حمدها مخصوص او خواهد بود، همچنان كه خودش فرموده: «الحمد لله رب العالمين».
 
از جمله حرف هاى عجيب و غريب، سخنى است كه از امام فخر رازى نقل مى كنند، - و ما آن را به زودى بيان مى كنيم - كه گفته است: كلمه حميد به معناى داناى بى نياز است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۳ </center>
جمله «'''الى صراط العزيز الحميد'''» بدل از جمله «'''الى النور'''» است كه هدف از كتاب را بيان مى كند و در حقيقت بيان بعد از بيان است. در بيان اول اين معنا را مى فهماند كه كتاب مذكور، نوريست كه حق را از باطل ، و خير را از شر، و سعادت را از شقاوت جدا مى سازد، و در بيان دوم ، اين معنا را مى فهماند كه كتاب مزبور راه روشنى است كه همه راهروان خود را در متن و وسط راه جمع آورى نموده ، همگى را به سوى خداى عزيز و حميد مى برد.
جمله «الى صراط العزيز الحميد» بدل از جمله «الى النور» است كه هدف از كتاب را بيان مى كند و در حقيقت بيان بعد از بيان است. در بيان اول اين معنا را مى فهماند كه كتاب مذكور، نوری است كه حق را از باطل، و خير را از شر، و سعادت را از شقاوت جدا مى سازد. و در بيان دوم، اين معنا را مى فهماند كه كتاب مزبور راه روشنى است كه همه راهروان خود را در متن و وسط راه جمع آورى نموده، همگى را به سوى خداى عزيز و حميد مى برد.


وجه آوردن هر دو صفت «'''عزيز'''» و «'''حميد'''» در دنباله آيه شريفه
==وجه آوردن دو صفت «عزيز» و «حميد» در دنباله آيه شريفه==
اگر عزيز و حميد را كه دو صفت بزرگى هستند ذكر كرد، بدين جهت است كه اين دو صفت مبدا و سرمنشا مطالبى هستند كه در اين سوره به مشركين خاطرنشان مى كند، چون عمده كلام در اين سوره، تذكر و يادآورى مشركين است به اين كه:


اگر عزيز و حميد را كه دو صفت بزرگى هستند ذكر كرد، بدين جهت است كه اين دو صفت مبدا و سرمنشا مطالبى هستند كه در اين سوره به مشركين خاطرنشان مى كند، چون عمده كلام در اين سوره ، تذكر و يادآورى مشركين است به اينكه :خداى سبحان به خاطر ربوبيتش اين همه نعمتهاى بزرگ به ايشان داده و از طريق فرستادگانش آنها را موظف كرده كه شكر او را بجاى آورند و كفران نعمتش نكنند و به فرستادگانش ‍ وعده داده كه اگر بندگان من ايمان بياورند، آنها را داخل بهشت مى كنم و اگر كفران كنند از ايشان انتقام مى گيرم و به شقاوت و عذاب گرفتار مى كنم ، پس بايد كه از پروردگارشان بترسند و از مخالفت دستورها و كفران نعمتهايش بر حذر باشند، چون تمامى عزتها از آن اوست ، و كسى نيست كه بتواند جلو عذاب او را بگيرد، و او در هر حال حميد و سزاوار ثنا است ، و كسى نيست او را در پاداش دادن به مومنين و كيفر كردن كافران ، ملامت و مذمت كند، همچنان كه در دادن اين همه نعمت به كافران ، كسى ملامتش نكرد.
خداى سبحان به خاطر ربوبيتش اين همه نعمت هاى بزرگ به ايشان داده و از طريق فرستادگانش آنها را موظف كرده كه شكر او را به جاى آورند و كفران نعمتش نكنند و به فرستادگانش ‍ وعده داده كه اگر بندگان من ايمان بياورند، آن ها را داخل بهشت مى كنم و اگر كفران كنند از ايشان انتقام مى گيرم و به شقاوت و عذاب گرفتار مى كنم.  
اين سه مطلب ، يعنى وحدانيت خدا در ربوبيت، و عزيز بودن ، و حميد بودن در كارهايش ، و آنچه كه اين صفات اقتضا دارند، يعنى ترس از عزت مطلقه اش ، و شكر در برابر نعمتهايى كه ارزانى داشته ، و وثوق به نعمتهايى كه وعده آن را داده است ، و توجه و تذكر به آيات ربوبيتش ، مطالب عمده اين سوره هستند.


وجه تقدم صفت «'''عزيز'''» بر «'''حميد'''» در آيه شريفه
پس بايد كه از پروردگارشان بترسند و از مخالفت دستورها و كفران نعمتهايش بر حذر باشند، چون تمامى عزت ها از آن اوست، و كسى نيست كه بتواند جلو عذاب او را بگيرد، و او در هر حال حميد و سزاوار ثنا است، و كسى نيست او را در پاداش دادن به مومنين و كيفر كردن كافران، ملامت و مذمت كند، همچنان كه در دادن اين همه نعمت به كافران، كسى ملامتش نكرد.


در تفسير روح المعانى از ابى حيان نقل شده كه او گفته است: وجه ذكر اين دو صفت ، و نيز وجه اينكه اول عزيز، و سپس حميد را آورده ، رعايت تناسبى است كه اين دو صفت با مساله اخراج از ظلمات به نور دارند، چون اخراج مزبور، مستلزم داشتن عزت و قدرت است تا چنين كتابى را نازل كند كه احدى نتواند نظيرش را بياورد، و نيز مستلزم حميد بودن است ، چون كسى كه به مردم بزرگترين نعمتها را (نعمت بيرون كردن از ظلمت ها به نور) انعام كرده البته حميد است.
اين سه مطلب، يعنى وحدانيت خدا در ربوبيت، و عزيز بودن، و حميد بودن در كارهايش، و آنچه كه اين صفات اقتضا دارند، يعنى ترس از عزت مطلقه اش، و شكر در برابر نعمت هايى كه ارزانى داشته، و وثوق به نعمت هايى كه وعده آن را داده است، و توجه و تذكر به آيات ربوبيتش، مطالب عمده اين سوره هستند.
 
در تفسير روح المعانى از ابى حيان نقل شده كه او گفته است: وجه ذكر اين دو صفت، و نيز وجه اين كه اول عزيز، و سپس حميد را آورده، رعايت تناسبى است كه اين دو صفت با مساله اخراج از ظلمات به نور دارند. چون اخراج مزبور، مستلزم داشتن عزت و قدرت است تا چنين كتابى را نازل كند كه احدى نتواند نظيرش را بياورد، و نيز مستلزم حميد بودن است، چون كسى كه به مردم بزرگترين نعمت ها را (نعمت بيرون كردن از ظلمت ها به نور) انعام كرده البته حميد است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۴ </center>
ليكن نكته اى كه ايشان آورده اند، هيچ ربطى به سياق آيات اين سوره ندارد و شايد ايشان اين نكته را از آيه ديگرى كه در وصف قرآن مى فرمايد:«'''و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد'''» گرفته است و ليكن مقامى كه آيه مزبور دارد غير مقامى است كه آيات مورد بحث دارند.
ليكن نكته اى كه ايشان آورده اند، هيچ ربطى به سياق آيات اين سوره ندارد و شايد ايشان اين نكته را از آيه ديگرى كه در وصف قرآن مى فرمايد: «و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» گرفته است، وليكن مقامى كه آيه مزبور دارد غير مقامى است كه آيات مورد بحث دارند.


و از امام فخر رازى نقل شده كه در تفسيرش گفته است: اگر كلمه عزيز را بر كلمه حميد مقدم داشته براى اين است كه اولين اطلاعى كه انسان از خداى تعالى پيدا مى كند علم به قدرت او است ، سپس به عالم بودن، و آنگاه به غنى و بى نياز بودن او است ، چون عزت ، به معناى قدرت ، و حميد، به معناى عالم غنى است، و همانطور كه گفته شد، علم به قدرت خدا مقدم بر پى بردن به علم او به تمام چيرها و غناى او از تمامى آنها است، ناگزير قرآن كريم هم ، عزيز را مقدم بر حميد ذكر كرد.
و از امام فخر رازى نقل شده كه در تفسيرش گفته است: اگر كلمه عزيز را بر كلمه حميد مقدم داشته براى اين است كه اولين اطلاعى كه انسان از خداى تعالى پيدا مى كند علم به قدرت او است. سپس به عالم بودن، و آنگاه به غنى و بى نياز بودن او است. چون عزت، به معناى قدرت، و حميد، به معناى عالم غنى است، و همان طور كه گفته شد، علم به قدرت خدا مقدم بر پى بردن به علم او به تمام چيرها و غناى او از تمامى آن ها است، ناگزير قرآن كريم هم، عزيز را مقدم بر حميد ذكر كرد.


البته اين كلام فخر رازى گزاف گوئى عجيبى بيش نيست. و قريب به همين حرف در گزاف گويى ، سخن يكى ديگر از مفسرين است كه گفته: مقدم داشتن عزيز بر حميد به خاطر اعتنايى است كه نسبت به صفات سلبيه است، چون كه در هر چيزى «'''تخليه '''» بر«'''تحليه '''» مقدم است . (اول بايد ظرف را از پليديها و زهرها شستشو نمود، سپس ‍ شربت در آن ريخت ، و ظرف دل نيز چنين است در صفات خداوندى هم، اول بايد او را از نواقص منزه داشت ، بعد صفات ثبوتيه را برايش ‍ اثبات نمود) و عزت هم كه از صفات سلبيه است بر حميد (كه از صفات ثبوتيه است) مقدم شد.
البته اين كلام فخر رازى گزاف گوئى عجيبى بيش نيست. و قريب به همين حرف در گزاف گويى، سخن يكى ديگر از مفسرين است كه گفته: مقدم داشتن عزيز بر حميد به خاطر اعتنايى است كه نسبت به صفات سلبيه است. چون كه در هر چيزى «تخليه» بر «تحليه» مقدم است. (اول بايد ظرف را از پليدی ها و زهرها شستشو نمود، سپس ‍ شربت در آن ريخت، و ظرف دل نيز چنين است در صفات خداوندى هم، اول بايد او را از نواقص منزه داشت، بعد صفات ثبوتيه را برايش ‍ اثبات نمود) و عزت هم كه از صفات سلبيه است بر حميد (كه از صفات ثبوتيه است) مقدم شد.


و در وجه اينكه چرا از ميان صفات خداوندى اين دو صفت اختصاص به ذكر يافته ، بعضى گفته اند: براى اينكه مردم را به پيمودن راه دين كه راه عزيز و حميد است تشويق كند، چون سالك راه دين ، عزيز و محمود است .
و در وجه اين كه چرا از ميان صفات خداوندى اين دو صفت اختصاص به ذكر يافته، بعضى گفته اند: براى اين كه مردم را به پيمودن راه دين كه راه عزيز و حميد است تشويق كند، چون سالك راه دين ، عزيز و محمود است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۵ </center>
اين وجه ، وجه بدى نيست ، و ليكن در حقيقت از فوايدى است كه بر ذكر اين دو صفت مترتب مى شود، نه اينكه سبب ذكر، اين باشد. بنابر اين، جهت اختصاص همان است كه ما گفتيم .
اين وجه، وجه بدى نيست، وليكن در حقيقت از فوايدى است كه بر ذكر اين دو صفت مترتب مى شود، نه اينكه سبب ذكر، اين باشد. بنابراين، جهت اختصاص همان است كه ما گفتيم.
<span id='link12'><span>
<span id='link12'><span>


==حميد و عزيز بودن، لازمه مالكيت مطلقه خداوند است ==
==حميد و عزيز بودن، لازمه مالكيت مطلقه خداوند است ==
جمله «'''الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض '''» دو صفت عزيز و حميد را بيان مى كند، و منظور از (آنچه در آسمانها و زمين است) همه موجودات عالم است ، كه شامل خود آسمان ها و زمين نيز مى شود، زيرا خداى سبحان همانطور كه مالك آنچه كه در آسمانها و زمين است مى باشد، مالك خود آنها نيز هست. آرى ، او از هر جهت و به حقيقت معناى كلمه ، مالك هر چيز است . و اين جمله به حجت عزيز و حميد بودن خدا اشاره مى كند.  
جمله «الله الذى له ما فى السماوات و ما فى الارض»، دو صفت عزيز و حميد را بيان مى كند، و منظور از (آنچه در آسمانها و زمين است) همه موجودات عالم است، كه شامل خود آسمان ها و زمين نيز مى شود، زيرا خداى سبحان همان طور كه مالك آنچه كه در آسمان ها و زمين است مى باشد، مالك خود آنها نيز هست. آرى، او از هر جهت و به حقيقت معناى كلمه، مالك هر چيز است. و اين جمله به حجت عزيز و حميد بودن خدا اشاره مى كند.
 
آرى، هرچند كه خداى تعالى هر دليلى را در دلالتش به نتيجه مى رساند، و با كلماتش هر حقى را به كرسى مى نشاند، وليكن با بندگان خود بر طبق فطرتشان سخن مى گويد و اين بدان جهت است كه چون خداى تعالى مالك هر خلق و امرى است، آن هم به حقيقت معناى ملكيت، قهرا مالك هر عزت و غلبه اى نيز هست، و هر عزتى كه تصور شود از او است.  


آرى ، هر چند كه خداى تعالى هر دليلى را در دلالتش به نتيجه مى رساند، و با كلماتش هر حقى را به كرسى مى نشاند، و ليكن با بندگان خود بر طبق فطرتشان سخن مى گويد و اين بدان جهت است كه چون خداى تعالى مالك هر خلق و امرى است آنهم به حقيقت معناى ملكيت ، قهرا مالك هر عزت و غلبه اى نيز هست ، و هر عزتى كه تصور شود از او است ، پس او عزيز است ، چون او در هر چيز و به هر نحو كه بخواهد مى تواند تصرف كند، و تصرفش هم به هر نحو كه باشد پسنديده است ، پس او محمود است ، چون تصرف وقتى ناپسند است كه شخص متصرف ، مالك آن نباشد، و عقل يا شرع يا عرف به او اجازه تصرف نداده باشد، و خدا چنين نيست و هر تصرفى را كه عقل و يا شرع و يا عرف به او نسبت دهد او مالك حقيقى آن است ، پس او حميدى است كه افعالش پسنديده است.
پس او عزيز است. چون او در هر چيز و به هر نحو كه بخواهد مى تواند تصرف كند، و تصرفش هم به هر نحو كه باشد پسنديده است. پس او محمود است، چون تصرف وقتى ناپسند است كه شخص متصرف، مالك آن نباشد، و عقل يا شرع يا عرف به او اجازه تصرف نداده باشد، و خدا چنين نيست و هر تصرفى را كه عقل و يا شرع و يا عرف به او نسبت دهد او مالك حقيقى آن است. پس او حميدى است كه افعالش پسنديده است.


«'''وَ وَيْلٌ لِّلْكافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شدِيدٍ'''»:
«'''وَ وَيْلٌ لِّلْكافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شدِيدٍ'''»:


اين جمله ، مقتضاى صفت عزت را بيان مى كند، و مى فرمايد كه مقتضاى عزت اين است كه هر كسى دعوت او را رد كند و نعمت او را كفران نمايد مورد عذاب و قهرش قرار مى گيرد.
اين جمله، مقتضاى صفت عزت را بيان مى كند، و مى فرمايد كه مقتضاى عزت اين است كه هر كسى دعوت او را رد كند و نعمت او را كفران نمايد مورد عذاب و قهرش قرار مى گيرد.


«'''الَّذِينَ يَستَحِبُّونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً ...'''»:
«'''الَّذِينَ يَستَحِبُّونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا عَلى الاَخِرَةِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً ...'''»:


راغب در مفردات مى گويد: «'''استحباب كفر بر ايمان '''»، به معناى ترجيح دادن و مقدم داشتن است ، و حقيقت معناى «'''استحباب '''» اين است كه آدمى جستجو كند تا چيزى را پيدا كند كه دوستش بدارد، و ليكن به خاطر اينكه با كلمه «'''على '''» متعدى مى شود، معناى ايثار و ترجيح را مى دهد و در آيه «'''و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى '''» نيز به همين معنا است.
راغب در مفردات مى گويد: «استحباب كفر بر ايمان»، به معناى ترجيح دادن و مقدم داشتن است، و حقيقت معناى «استحباب»، اين است كه آدمى جستجو كند تا چيزى را پيدا كند كه دوستش بدارد، وليكن به خاطر اين كه با كلمه «على» متعدى مى شود، معناى ايثار و ترجيح را مى دهد و در آيه «و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى» نيز، به همين معنا است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶ </center>
<span id='link13'><span>
<span id='link13'><span>


==وجود دو راه پيش روى انسان: انتخاب دنيا بر آخرت، يا انتخاب آخرت بر دنيا ==
==وجود دو راه پيش روى انسان: انتخاب دنيا بر آخرت، يا انتخاب آخرت بر دنيا ==
و معناى استحباب دنيا بر آخرت ، اختيار دنيا و ترك كامل آخرت است و در مقابل آن ، اختيار آخرت بر دنيا است ، و معنايش اين است كه آخرت ، غرض و هدف كوشش هاى دنيوى باشد و دنيا، مقدمه و پل رسيدن به آخرت دانسته شود چون دنيا را به كلى ترك كردن ، علاوه بر اينكه ممكن نيست ، باعث اختلال امر آخرت هم مى شود، و حتى باعث ترك آخرت مى گردد.  
و معناى استحباب دنيا بر آخرت، اختيار دنيا و ترك كامل آخرت است و در مقابل آن، اختيار آخرت بر دنيا است. و معنايش اين است كه آخرت، غرض و هدف كوشش هاى دنيوى باشد و دنيا، مقدمه و پل رسيدن به آخرت دانسته شود. چون دنيا را به كلى ترك كردن، علاوه بر اين كه ممكن نيست، باعث اختلال امر آخرت هم مى شود، و حتى باعث ترك آخرت مى گردد.  


آرى ، زندگى دنيا منقطع و ناپايدار است، و زندگى آخرت دائمى است كه سعادت آخرت ، در دنيا كسب مى شود، پس هر كه آخرت را اختيار كند، ناگزير است دنيا را هم بگيرد و اثبات كند و منكر آن نگردد، چون در راه رسيدن و اثبات آخرت ، بدان نيازمند است. بر عكس ، كسى كه دنيا را اختيار كند، چاره اى ندارد جز اينكه آخرت را انكار نمايد، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود و فرض اين است كه اين شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد.
آرى، زندگى دنيا منقطع و ناپايدار است، و زندگى آخرت دائمى است كه سعادت آخرت، در دنيا كسب مى شود، پس هر كه آخرت را اختيار كند، ناگزير است دنيا را هم بگيرد و اثبات كند و منكر آن نگردد، چون در راه رسيدن و اثبات آخرت، بدان نيازمند است.  


حاصل كلام اينكه: پيش روى انسان يكى از دو راه بيشتر نيست :
بر عكس، كسى كه دنيا را اختيار كند، چاره اى ندارد جز اين كه آخرت را انكار نمايد، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود و فرض اين است كه اين شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد.


حاصل كلام اين كه: پيش روى انسان يكى از دو راه بيشتر نيست:


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۴۳ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۳٬۷۹۸

ویرایش