گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۳۲: خط ۱۳۲:


==مراد از فضل خدا و رحمت خدا در آيه شريفه :«قل بفضل اللّه و برحمته ...»==
==مراد از فضل خدا و رحمت خدا در آيه شريفه :«قل بفضل اللّه و برحمته ...»==
كلمه «'''فضل '''» به معناى زيادت است ، و اگر «'''عطيه '''» را فضل مينامند بدين جهت است كه عطاء كننده غالبا چيزى را عطاء مى كند كه مورد احتياج خودش نيست .
«'''قُلْ بِفَضلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِك فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ'''»:
 
كلمه «فضل» به معناى زيادت است، و اگر «عطيه» را فضل مينامند بدين جهت است كه عطاء كننده غالبا چيزى را عطاء مى كند كه مورد احتياج خودش نيست.
 
بنابراين ، اگر در آيه مورد بحث فيضهائى را كه خداى تعالى بر بندگانش افاضه فرموده فضل خوانده براى اين است كه اشاره كند به اينكه خداى تعالى بى نياز است ، نه احتياج دارد به اينكه چيزى را به خلق افاضه كند و نه به آن خلقى كه مورد افاضه اوست نيازمند است (پس هم ايجاد خلق مورد افاضه اش فضل است ، و هم افاضه به آنان ).
بنابراين ، اگر در آيه مورد بحث فيضهائى را كه خداى تعالى بر بندگانش افاضه فرموده فضل خوانده براى اين است كه اشاره كند به اينكه خداى تعالى بى نياز است ، نه احتياج دارد به اينكه چيزى را به خلق افاضه كند و نه به آن خلقى كه مورد افاضه اوست نيازمند است (پس هم ايجاد خلق مورد افاضه اش فضل است ، و هم افاضه به آنان ).
و اين نيز بعيد نيست كه منظور از «'''فضل خدا'''» رحمت رحمانيه او و عطائى باشد كه بر عامه خلق خود دارد، و منظور از كلمه «'''رحمت '''» خصوص افاضهاى باشد كه بر مؤمنين از خلقش دارد، چون رحمت سعادت دينى وقتى منضم شود به نعمت عمومى در زندگى مادى - اعم از ارزاق و ساير بركات عامه - مجموع آن رحمت و اين نعمت سزاوارتر به فرح و خوشحالى و بجاتر
 
و اين نيز بعيد نيست كه منظور از «فضل خدا» رحمت رحمانيه او و عطائى باشد كه بر عامه خلق خود دارد، و منظور از كلمه «رحمت» خصوص افاضهاى باشد كه بر مؤمنين از خلقش دارد، چون رحمت سعادت دينى وقتى منضم شود به نعمت عمومى در زندگى مادى - اعم از ارزاق و ساير بركات عامه - مجموع آن رحمت و اين نعمت سزاوارتر به فرح و خوشحالى و بجاتر
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۰ </center>
است براى انبساط و سرور، تا يكى از اين دو.
است براى انبساط و سرور، تا يكى از اين دو.


ممكن است اين احتمال را بدينگونه تقويت كنيم كه در جمله «'''بفضل اللّه و برحمته '''» حرف «'''باء'''» كه باء سببيت است هم بر سر فضل در آمده و هم بر سر رحمت ، چون تكرار اين حرف اشعار دارد بر اينكه هر يك از فضل و رحمت سببى است مستقل و منظور از هر دو يك چيز نيست ، هر چند كه در جمله : «'''فبذلك فليفرحوا'''» حرف باء بر سر كلمه «'''ذلك '''» كه اشاره به هر دو است آمده ، و آدمى خيال مى كند كه منظور از فضل و رحمت يك چيز است ، كه اشاره را مفرد آورده و نفرموده : «'''فبذلكما: پس به اين دو'''». و ليكن اين مفرد آوردن براى اين نبوده كه بفهماند منظور از فضل و رحمت يك چيز است ، بلكه منظور اين بوده كه بفهماند سود حاصل از مجموع فضل و رحمت آنقدر بيشتر از سود حاصل از فضل به تنهائى است كه جا دارد انسان عاقل فرح و سرور خود را منحصر در آن كند، و در سود حاصل از فضل (منافع مادى و دنيائى ) به تنهائى مصرف نكند.
ممكن است اين احتمال را بدينگونه تقويت كنيم كه در جمله «بفضل اللّه و برحمته»، حرف «باء» كه باء سببيت است هم بر سر فضل در آمده و هم بر سر رحمت ، چون تكرار اين حرف اشعار دارد بر اينكه هر يك از فضل و رحمت سببى است مستقل و منظور از هر دو يك چيز نيست ، هر چند كه در جمله : «فبذلك فليفرحوا» حرف باء بر سر كلمه «ذلك» كه اشاره به هر دو است آمده ، و آدمى خيال مى كند كه منظور از فضل و رحمت يك چيز است ، كه اشاره را مفرد آورده و نفرموده: «فبذلكما: پس به اين دو».


البته اين احتمال هم هست كه منظور از فضل غير از رحمت باشد، ولى منظور منافع مادى دنيائى نباشد، بلكه منظور امورى باشد كه در آيه قبلى ذكر شده بود، يعنى «'''موعظه '''» و «'''شفاء ما فى الصدور'''» و «'''هدى '''»، و منظور از رحمت خصوص رحمت اخروى خاص به مؤ منين نباشد، بلكه مراد همان معنايى باشد كه در آيه قبلى داشت ، و آن عبارت بود از عطيه خاصه الهى به مؤ منين يعنى سعادت دنيايى و آخرتى آنان .
وليكن اين مفرد آوردن براى اين نبوده كه بفهماند منظور از فضل و رحمت يك چيز است ، بلكه منظور اين بوده كه بفهماند سود حاصل از مجموع فضل و رحمت آنقدر بيشتر از سود حاصل از فضل به تنهائى است كه جا دارد انسان عاقل فرح و سرور خود را منحصر در آن كند، و در سود حاصل از فضل (منافع مادى و دنيائى ) به تنهائى مصرف نكند.
 
البته اين احتمال هم هست كه منظور از فضل غير از رحمت باشد، ولى منظور منافع مادى دنيائى نباشد، بلكه منظور امورى باشد كه در آيه قبلى ذكر شده بود، يعنى «موعظه» و «شفاء ما فى الصدور» و «هدى»، و منظور از رحمت خصوص رحمت اخروى خاص به مؤ منين نباشد، بلكه مراد همان معنايى باشد كه در آيه قبلى داشت ، و آن عبارت بود از عطيه خاصه الهى به مؤ منين يعنى سعادت دنيايى و آخرتى آنان .


و معناى آيه بنابراين احتمال چنين مى شود: آن موعظه و شفاء ما فى الصدور و هدى كه خداى تعالى به عموم انسانها تفضل كرده و آن رحمت كه به خصوص مؤمنين داده و آنان را به زندگى طيب رسانيده سزاوارتر است به اينكه به داشتن آن ، فرح و سرور داشته باشند تا اين اموالى كه براى خود جمع مى كنند.
و معناى آيه بنابراين احتمال چنين مى شود: آن موعظه و شفاء ما فى الصدور و هدى كه خداى تعالى به عموم انسانها تفضل كرده و آن رحمت كه به خصوص مؤمنين داده و آنان را به زندگى طيب رسانيده سزاوارتر است به اينكه به داشتن آن ، فرح و سرور داشته باشند تا اين اموالى كه براى خود جمع مى كنند.


و چه بسا كه اين وجه به آيه زير نيز تاءييد شود كه فرموده : «'''و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء'''»، چون در اين آيه تزكيه انسانها را به فضل و رحمت خدا نسبت داده و اين به فهم آدمى بعيد است كه در آيه شريفه تزكيه را مستند به فضل به معناى عطيه عامه (منافع مادى دنيائى ) كرده باشد.
و چه بسا كه اين وجه به آيه زير نيز تاءييد شود كه فرموده: «و لولا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء»، چون در اين آيه تزكيه انسانها را به فضل و رحمت خدا نسبت داده و اين به فهم آدمى بعيد است كه در آيه شريفه تزكيه را مستند به فضل به معناى عطيه عامه (منافع مادى دنيائى ) كرده باشد.


و باز از مؤيّداتى كه اين وجه را تاءييد مى كند اين است كه با روايات وارده در تفسير آيه سازگار است ، و در آن روايات -
و باز از مؤيّداتى كه اين وجه را تاءييد مى كند اين است كه با روايات وارده در تفسير آيه سازگار است ، و در آن روايات -
خط ۱۵۰: خط ۱۵۶:
كه ان شاء اللّه بزودى از نظر خواننده ميگذرد - آمده كه منظور از فضل خداى تعالى در آيه مورد بحث رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و منظور از رحمت او على (عليه السلام ) و يا منظور خصوص قرآن است .
كه ان شاء اللّه بزودى از نظر خواننده ميگذرد - آمده كه منظور از فضل خداى تعالى در آيه مورد بحث رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و منظور از رحمت او على (عليه السلام ) و يا منظور خصوص قرآن است .


«'''فبذلك فليفرحوا'''» - مفسرين گفته اند: حرف «'''فاء'''» در كلمه «'''فليفرحوا'''» زيادى است ، همچنانكه در گفته شاعر آنجا كه گفته : «'''فاذا قتلت فعند ذلك فاجزعى - زمانى كه كشته شدم در آن هنگام جزع كن '''» زيادى آمده و ظرف «'''فبذلك '''» بدل است از جمله «'''بفضل اللّه و برحمته '''» و متعلق است به جمله «'''فليفرحوا'''»، كه به منظور افاده حصر مقدم بر مظروفش آمده ، و جمله «'''هو خير مما يجمعون '''» بيان ديگرى است براى معناى حصر.
«'''فبذلك فليفرحوا'''» - مفسرين گفته اند: حرف «فاء» در كلمه «فليفرحوا» زيادى است ، همچنانكه در گفته شاعر آنجا كه گفته: «فاذا قتلت فعند ذلك فاجزعى - زمانى كه كشته شدم در آن هنگام جزع كن» زيادى آمده و ظرف «فبذلك» بدل است از جمله «بفضل اللّه و برحمته» و متعلق است به جمله «فليفرحوا»، كه به منظور افاده حصر مقدم بر مظروفش آمده ، و جمله «هو خير مما يجمعون» بيان ديگرى است براى معناى حصر.


پس با همه اين نكاتى كه آورديم روشن شد كه آيه شريفه نتيجه گيرى از مضمون آيه سابق است .
پس با همه اين نكاتى كه آورديم روشن شد كه آيه شريفه نتيجه گيرى از مضمون آيه سابق است.


چون خداى تعالى بعد از آنكه مردم را مخاطب قرار داد و از در منتگذارى فرمود كه : اين قرآن براى آنان موعظه و براى بيماريهاى درون سينه آنان شفاء و نيز براى آنان هدايت و براى خصوص مؤ منين ايشان رحمت است ، از باب نتيجه گيرى فرمود: حال كه چنين است ديگر جا ندارد كسى به اموالى كه جمع كرده خوشحالى كند بلكه سزاوار اين است كه مردم تنها به اين نعمتها خوشحالى كنند، نعمتهائى كه خدا بر آنان منت نهاد و از باب فضل و رحمتش ، آنها را در اختيارشان قرار داد. آرى اين نعمتها كه مايه سعادت آنان است ، و بدون آنها سعادت عايدشان نمى شود بهتر است از مالى كه نه تنها خيرى در آن نيست ، بلكه مايه فتنه آنان ، و چه بسا مايه هلاكت و شقاوتشان است .
چون خداى تعالى بعد از آنكه مردم را مخاطب قرار داد و از در منتگذارى فرمود كه : اين قرآن براى آنان موعظه و براى بيماريهاى درون سينه آنان شفاء و نيز براى آنان هدايت و براى خصوص مؤ منين ايشان رحمت است ، از باب نتيجه گيرى فرمود:  


قُلْ أَ رَءَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَ حَلَلاً ...
حال كه چنين است ديگر جا ندارد كسى به اموالى كه جمع كرده خوشحالى كند بلكه سزاوار اين است كه مردم تنها به اين نعمتها خوشحالى كنند، نعمتهائى كه خدا بر آنان منت نهاد و از باب فضل و رحمتش ، آنها را در اختيارشان قرار داد. آرى اين نعمتها كه مايه سعادت آنان است، و بدون آنها سعادت عايدشان نمى شود بهتر است از مالى كه نه تنها خيرى در آن نيست ، بلكه مايه فتنه آنان ، و چه بسا مايه هلاكت و شقاوتشان است.


وجه اينكه از دادن روزى به «'''انزال '''» روزى تعبير شده ، با اينكه رزق آدميان در زمين است
«'''قُلْ أَ رَءَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَ حَلَالاً ...'''»:


اگر در اين آيه شريفه رزق يعنى آنچه مايه امداد انسان در بقايش ميباشد را به «'''انزال '''» منسوب كرده با اينكه رزق آدمى از زمين پديد مى آيد و از آسمان نازل نمى شود، بر اساس حقيقتى است كه قرآن كريم مبتكر آن است و آن اين است كه تمامى اشياى محدود كه در اختيار بشر قرار گرفته نامحدودى دارد كه در خزينه الهى و نزد خداى تعالى است ، و از آن خزينه آن مقدارى بر زمين و اين عالم طبيعت نازل مى شود كه خداى تعالى مقدر كرده باشد -
 
وجه اينكه از دادن روزى به «انزال» روزى تعبير شده ، با اينكه رزق آدميان در زمين است
 
اگر در اين آيه شريفه رزق يعنى آنچه مايه امداد انسان در بقايش ميباشد را به «انزال» منسوب كرده با اينكه رزق آدمى از زمين پديد مى آيد و از آسمان نازل نمى شود، بر اساس حقيقتى است كه قرآن كريم مبتكر آن است و آن اين است كه تمامى اشياى محدود كه در اختيار بشر قرار گرفته نامحدودى دارد كه در خزينه الهى و نزد خداى تعالى است ، و از آن خزينه آن مقدارى بر زمين و اين عالم طبيعت نازل مى شود كه خداى تعالى مقدر كرده باشد -
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۲ </center>
توجه فرماييد: «'''و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم '''»، «'''و فى السماء رزقكم و ما توعدون '''»، «'''و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج '''»، «'''و انزلنا الحديد فيه باس شديد'''».
توجه فرماييد: «و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»، «و فى السماء رزقكم و ما توعدون»، «و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج»، «و انزلنا الحديد فيه باس شديد».


و اما اينكه بعضى گفته اند «'''تعبير به انزال از اين جهت است كه ارزاق بندگان همه از باران است كه از سمت بالا يعنى از آسمان نازل مى شود'''» سخن درستى نيست ، زيرا صرفنظر از اينكه وجهى عوامانه است ، شامل همه آن مواردى كه درباره اش تعبير به انزال شده نميگردد، از قبيل آيه سوره زمر، كه حتى گاو و گوسفند و امثال آن را، و آيه سوره حديد كه آهن را نازل از ناحيه خداى تعالى دانسته ، و اتفاقا رزقى كه در آيه مورد بحث آمده و فرموده كه از ناحيه خدا نازل شده ، و مردم بعضى را حلال و بعضى را حرام كرده اند، چهار پايان يعنى شتر و گوسفند است ، كه مشركين به بعضى از آنها عنوان «'''وصيله '''» دادند و بعضى را «'''سائبه '''» خواندند و بعضى ديگر را «'''حام '''» و... حرف «'''لام '''» در جمله «'''لكم '''»، لام غايت است و معناى نفع را افاده ميكند، و به آيه چنين معنا مى دهد كه :  
و اما اينكه بعضى گفته اند «تعبير به انزال از اين جهت است كه ارزاق بندگان همه از باران است كه از سمت بالا يعنى از آسمان نازل مى شود» سخن درستى نيست ، زيرا صرفنظر از اينكه وجهى عوامانه است ، شامل همه آن مواردى كه درباره اش تعبير به انزال شده نميگردد، از قبيل آيه سوره زمر، كه حتى گاو و گوسفند و امثال آن را، و آيه سوره حديد كه آهن را نازل از ناحيه خداى تعالى دانسته ، و اتفاقا رزقى كه در آيه مورد بحث آمده و فرموده كه از ناحيه خدا نازل شده ، و مردم بعضى را حلال و بعضى را حرام كرده اند، چهار پايان يعنى شتر و گوسفند است، كه مشركين به بعضى از آنها عنوان «وصيله» دادند و بعضى را «سائبه» خواندند و بعضى ديگر را «حام» و... حرف «لام» در جمله «لكم»، لام غايت است و معناى نفع را افاده ميكند، و به آيه چنين معنا مى دهد كه:  


خداى تعالى به سود شما و به خاطر شما و براى اينكه شما بهرهمند شويد رزق را برايتان نازل كرده . چون ماده انزال اگر متعدى بشود با حرف «'''على '''» و يا حرف «'''الى '''» متعدى ميشود، و به همين جهت - كه گفتيم لام معناى نفع را افاده مى كند - است كه آيه شريفه معناى اباحه و حليت را ميرساند و مى فرمايد: خدا رزق شما را نازل كرد تا براى شما مباح و حلال باشد، ولى شما بعضى را بر خود حرام و بعضى را حلال كرديد، و باز همين معنا باعث شده كه كلمه «'''حرام '''» را قبل از حلال بياورد و بفرمايد: «'''فجعلتم منه حراما و حلالا'''»، يعنى خداى تعالى با انزال رزق ، آن را برايتان حلال كرد تا شما در زندگيتان از آن بهرهمند شويد، ولى شما از پيش خود آن رزق را دو قسم كرديد، قسمى را حرام و قسمى ديگر را حلال .
خداى تعالى به سود شما و به خاطر شما و براى اينكه شما بهره مند شويد رزق را برايتان نازل كرده . چون ماده انزال اگر متعدى بشود با حرف «على» و يا حرف «الى» متعدى ميشود، و به همين جهت - كه گفتيم لام معناى نفع را افاده مى كند - است كه آيه شريفه معناى اباحه و حليت را ميرساند و مى فرمايد:  


پس ، معناى آيه اين شد: اى محمد! به اين مشركين بگو به من خبر دهيد ببينم سبب چه بوده كه رزقى را كه خداى تعالى براى شما نازل كرده تا از آن بهرهمند شويد،
خدا رزق شما را نازل كرد تا براى شما مباح و حلال باشد، ولى شما بعضى را بر خود حرام و بعضى را حلال كرديد، و باز همين معنا باعث شده كه كلمه «حرام» را قبل از حلال بياورد و بفرمايد: «فجعلتم منه حراما و حلالا»، يعنى خداى تعالى با انزال رزق ، آن را برايتان حلال كرد تا شما در زندگيتان از آن بهره مند شويد، ولى شما از پيش خود آن رزق را دو قسم كرديد، قسمى را حرام و قسمى ديگر را حلال .
 
پس ، معناى آيه اين شد: اى محمد! به اين مشركين بگو به من خبر دهيد ببينم سبب چه بوده كه رزقى را كه خداى تعالى براى شما نازل كرده تا از آن بهره مند شويد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۳ </center>
شما دو قسمش كرديد بعضى را بر خود حرام و بعضى ديگر را حلال ساختيد؟ و اين پر واضح است كه عمل شما افترائى است بر خداى تعالى و بدون اذن او چنين تقسيمى را مرتكب شده ايد.
شما دو قسمش كرديد بعضى را بر خود حرام و بعضى ديگر را حلال ساختيد؟ و اين پر واضح است كه عمل شما افترائى است بر خداى تعالى و بدون اذن او چنين تقسيمى را مرتكب شده ايد.
<span id='link82'><span>
<span id='link82'><span>


==بيان اينكه هر حكمى بايد به اذن خدا باشد. و حكم مختص به خدا است . و طرح دو شبهه در اين زمينه و پاسخ به آن دو شبهه ==
==بيان اين كه هر حكمى بايد به اذن خدا باشد==
«'''قل اللّه اذن لكم ام على اللّه تفترون '''» - اين جمله سؤ الى است از سبب آن تقسيم ، يعنى دو قسم كردن رزق ، و چون واضح بود كه اين عمل مشركين بدون اذن خداى تعالى بوده زيرا مشركين از راه وحى اتصالى با خداى تعالى نداشتهاند و رسولى هم براى آنان نيامده تا بگوئيم اين احكام را او براى آنان آورده قهرا جواب از آن استفهام اين مى شود كه مشركين اين احكام را به خدا افتراء بستهاند. و اگر ابتداء نفرمود: اين احكام را شما به خدا افتراء بستهايد، بلكه به صورت ترديد فرمود: «'''آيا خدا به شما اذن داده يا شما به خدا افتراء ميبنديد'''» براى اين است كه افتراى آنان را بطور كنايه به رخ آنان بكشد و به نحوى لطيف ملامت و مذمتشان كرده باشد.
«'''قل اللّه اذن لكم ام على اللّه تفترون '''» - اين جمله سؤالى است از سبب آن تقسيم ، يعنى دو قسم كردن رزق ، و چون واضح بود كه اين عمل مشركين بدون اذن خداى تعالى بوده زيرا مشركين از راه وحى اتصالى با خداى تعالى نداشتهاند و رسولى هم براى آنان نيامده تا بگوئيم اين احكام را او براى آنان آورده قهرا جواب از آن استفهام اين مى شود كه مشركين اين احكام را به خدا افتراء بستهاند. و اگر ابتداء نفرمود: اين احكام را شما به خدا افتراء بستهايد، بلكه به صورت ترديد فرمود: «آيا خدا به شما اذن داده يا شما به خدا افتراء ميبنديد» براى اين است كه افتراى آنان را بطور كنايه به رخ آنان بكشد و به نحوى لطيف ملامت و مذمتشان كرده باشد.
و آنچه در نظر ابتدائى به ذهن مى رسد اين است كه ترديد در آيه غير محصور است (يعنى شامل همه احتمالات مى گردد) چون منشا احكام جعلى مشركين منحصر در آن دو احتمال نيست ، همانطور كه ممكن است رسولى برايشان آمده و اذنى آورده باشد، و يا به خدا افترا بسته باشند. همچنين ممكن است هيچيك از آن دو نباشد، بلكه مصلحتانديشى خودشان باشد، حال يا مصلحتى واقعى و يا مصلحتى خيالى ، و نيز ممكن است اين نيز نباشد بلكه منشا جعل اين احكام صرف هوى و هوس آنان بوده باشد، بطورى كه در پاسخ از آيه بگويند: نه از طرف خدا اذنى براى ما رسيده و نه ما اين احكام را به خدا افتراء ميبنديم ، بلكه دلمان خواسته چنين كنيم و كردهايم .
 
و از طرف ديگر از آيه شريفه و اينكه ترديد را بين اذن خدا و افتراء به خدا انداخته استفاده مى شود كه در هر حكمى بايد خدا در ميان باشد، پس ‍ اين حكمى كه فعلا بين مشركين رسم شده كه بعضى از حيوانات حرام و بعضى حلال شده لابد يك منشا خدايى داشته در حالى كه چنين نيست ، يعنى در نظر ابتدايى ميتوان گفت كه اينطور نيست ، زيرا بسيارى از سنتهاى داير در بين مردم هست كه طبيعت مجتمع و يا عادت قومى و يا عوامل ديگر منشا آنها بوده .
و آنچه در نظر ابتدائى به ذهن مى رسد اين است كه ترديد در آيه غير محصور است (يعنى شامل همه احتمالات مى گردد) چون منشا احكام جعلى مشركين منحصر در آن دو احتمال نيست ، همانطور كه ممكن است رسولى برايشان آمده و اذنى آورده باشد، و يا به خدا افترا بسته باشند.  
و ليكن اين دو اشكال همه در نظر بدوى به ذهن مى رسد و اگر ما در كلام خداى تعالى تدبر كنيم و بحثى عميق و ريشهاى بنمائيم ، خواهيم ديد كه از نظر قرآن كريم حكم مختص به خداى تعالى است ، و احدى از خلق حق آن را ندارد كه به تشريع حكمى مبادرت جسته آن را در ميان جامعه انسانى دائر و رسمى بسازد، قرآن كريم در اين باره فرموده : «'''ان الحكم الا لله '''».
 
همچنين ممكن است هيچيك از آن دو نباشد، بلكه مصلحتانديشى خودشان باشد، حال يا مصلحتى واقعى و يا مصلحتى خيالى ، و نيز ممكن است اين نيز نباشد بلكه منشا جعل اين احكام صرف هوى و هوس آنان بوده باشد، بطورى كه در پاسخ از آيه بگويند: نه از طرف خدا اذنى براى ما رسيده و نه ما اين احكام را به خدا افتراء ميبنديم ، بلكه دلمان خواسته چنين كنيم و كرده ايم .
 
و از طرف ديگر از آيه شريفه و اينكه ترديد را بين اذن خدا و افتراء به خدا انداخته استفاده مى شود كه در هر حكمى بايد خدا در ميان باشد، پس ‍ اين حكمى كه فعلا بين مشركين رسم شده كه بعضى از حيوانات حرام و بعضى حلال شده لابد يك منشا خدايى داشته در حالى كه چنين نيست ، يعنى در نظر ابتدايى ميتوان گفت كه اينطور نيست ، زيرا بسيارى از سنتهاى داير در بين مردم هست كه طبيعت مجتمع و يا عادت قومى و يا عوامل ديگر منشا آنها بوده.
 
وليكن اين دو اشكال همه در نظر بدوى به ذهن مى رسد و اگر ما در كلام خداى تعالى تدبر كنيم و بحثى عميق و ريشهاى بنمائيم ، خواهيم ديد كه از نظر قرآن كريم حكم مختص به خداى تعالى است ، و احدى از خلق حق آن را ندارد كه به تشريع حكمى مبادرت جسته آن را در ميان جامعه انسانى دائر و رسمى بسازد، قرآن كريم در اين باره فرموده: «ان الحكم الا لله».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۴ </center>
و خداى تعالى خودش به علت اين انحصار اشاره نموده و فرموده : «'''فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم '''».
و خداى تعالى خودش به علت اين انحصار اشاره نموده و فرموده: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم».
<span id='link83'><span>
<span id='link83'><span>


==حكم خدا منطبق بر فطرت ، هماهنگ با نظام خلقت و همسوى حركت انسان به سوى هدفكمالى او است ==
==حكم خدا منطبق بر فطرت، و همسو با حركت انسان به سوى كمالى او است ==
پس ، به حكم اين آيه ، حكم مخصوص خداى تعالى است و معناى اين انحصار اين است كه حكم او معتمد بر خلقت و فطرت و منطبق بر آن است ، و با وضعى كه عالم هستى منطبق بر آن است مخالفتى ندارد. و علت اين عدم مخالفت اين است كه خداى سبحان خلق را به عبث نيافريده همچنانكه خودش فرموده : «'''افحسبتم انما خلقناكم عبثا'''»، بلكه خلق را به خاطر غرضهاى الهى و غايات و هدفهاى كمالى آفريده ، به اين منظور آفريده تا به فرمان فطرت متوجه آن اغراض ‍ گردند، و بدان سو حركت كنند، و خلقت و فطرتشان را به اسباب و ادواتى مناسب با اين حركت مجهز فرموده ، و از ميان راههائى كه منتهى به آن هدف مى شود راهى را برايشان انتخاب كرد و به سوى آن هدايتشان نمود كه پيمودن آن برايشان ممكن و آسان باشد به دو آيه زير توجه كنيد كه يكى مساءله هدايت را تذكر داده و ديگرى انتخاب راه آسانتر را خاطر نشان ساخته و مى فرمايد: «'''اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى '''» و نيز مى فرمايد: «'''ثم السبيل يسره '''».
پس ، به حكم اين آيه ، حكم مخصوص خداى تعالى است و معناى اين انحصار اين است كه حكم او معتمد بر خلقت و فطرت و منطبق بر آن است ، و با وضعى كه عالم هستى منطبق بر آن است مخالفتى ندارد. و علت اين عدم مخالفت اين است كه خداى سبحان خلق را به عبث نيافريده همچنانكه خودش فرموده : «افحسبتم انما خلقناكم عبثا»، بلكه خلق را به خاطر غرضهاى الهى و غايات و هدفهاى كمالى آفريده ، به اين منظور آفريده تا به فرمان فطرت متوجه آن اغراض ‍ گردند، و بدان سو حركت كنند، و خلقت و فطرتشان را به اسباب و ادواتى مناسب با اين حركت مجهز فرموده ، و از ميان راههائى كه منتهى به آن هدف مى شود راهى را برايشان انتخاب كرد و به سوى آن هدايتشان نمود كه پيمودن آن برايشان ممكن و آسان باشد به دو آيه زير توجه كنيد كه يكى مساءله هدايت را تذكر داده و ديگرى انتخاب راه آسانتر را خاطر نشان ساخته و مى فرمايد: «اعطى كل شئ خلقه ثم هدى». و نيز مى فرمايد: «ثم السبيل يسره».
 
بنابراين ، هستى هر موجود در آغاز خلقتش مناسب با آن هدف كمالى بوده كه برايش معين و مهيا شده ، و نيز خلقتش مجهز به قوا و ادواتى است كه آن موجود با بكار بستن آن قوا و ادوات ميتواند به آن هدفها برسد، و هيچ موجودى نمى تواند به كمالى كه برايش مهيا شده برسد مگر از طريق صفات و اعمالى كه خودش بايد كسب كند. با در نظر گرفتن اين معنا واجب مى شود كه دين - يعنى قوانين جارى در صفات و اعمال اكتسابى - موبمو با نظام خلقت و فطرت منطبق باشد، چون تنها فطرت است كه هدفهاى خود را نه فراموش مى كند و نه با هدفى ديگر اشتباه مى كند،
بنابراين ، هستى هر موجود در آغاز خلقتش مناسب با آن هدف كمالى بوده كه برايش معين و مهيا شده ، و نيز خلقتش مجهز به قوا و ادواتى است كه آن موجود با بكار بستن آن قوا و ادوات ميتواند به آن هدفها برسد، و هيچ موجودى نمى تواند به كمالى كه برايش مهيا شده برسد مگر از طريق صفات و اعمالى كه خودش بايد كسب كند. با در نظر گرفتن اين معنا واجب مى شود كه دين - يعنى قوانين جارى در صفات و اعمال اكتسابى - موبمو با نظام خلقت و فطرت منطبق باشد، چون تنها فطرت است كه هدفهاى خود را نه فراموش مى كند و نه با هدفى ديگر اشتباه مى كند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۲۵ </center>
و به انجام هيچ كارى امر و از انجام هيچ عملى نهى نميكند مگر به خاطر آن قوا و ادواتى كه به او داده شده و آن قوا و ادوات هم دعوت نميكند مگر به آن چيزى كه به خاطر رسيدن به آن مجهز شده ، و آن عبارت است از هدف نهائى و كمال واقعى موجود.
و به انجام هيچ كارى امر و از انجام هيچ عملى نهى نميكند مگر به خاطر آن قوا و ادواتى كه به او داده شده و آن قوا و ادوات هم دعوت نميكند مگر به آن چيزى كه به خاطر رسيدن به آن مجهز شده ، و آن عبارت است از هدف نهائى و كمال واقعى موجود.
از ميان همه موجودات انسان نيز همين وضع را دارد و از آن مستثناء نيست . از آنجا كه مجهز به جهاز تغذيه و نكاح است ناچار حكم حقيقيش در دين فطرت اين است كه غذا بخورد و ازدواج بكند، نه اينكه چون مرتاضان هند و رهبانان مسيحيت از آن پرهيز كند. و نيز از آنجا كه طبع بشر اجتماعى زيستن و تعاون در زندگى است ، حكم حقيقيش اين است كه در زندگى با ساير مردم شركت نموده ، از مجتمع مردم جدا نگردد و به وظائف اجتماعيش عمل كند، و بر همين قياس ساير خصايص وجودى او اقتضاء احكامى متناسب با خود را دارد.
از ميان همه موجودات انسان نيز همين وضع را دارد و از آن مستثناء نيست . از آنجا كه مجهز به جهاز تغذيه و نكاح است ناچار حكم حقيقيش در دين فطرت اين است كه غذا بخورد و ازدواج بكند، نه اينكه چون مرتاضان هند و رهبانان مسيحيت از آن پرهيز كند. و نيز از آنجا كه طبع بشر اجتماعى زيستن و تعاون در زندگى است ، حكم حقيقيش اين است كه در زندگى با ساير مردم شركت نموده ، از مجتمع مردم جدا نگردد و به وظائف اجتماعيش عمل كند، و بر همين قياس ساير خصايص وجودى او اقتضاء احكامى متناسب با خود را دارد.


۱۳٬۹۱۶

ویرایش