تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۱

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۲۲ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تهديد آنكه مانع نمازگزاردن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى شده

َكلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ نَاصِيَةٍ كَذِبَةٍ خَاطِئَةٍ در مجمع البيان مى گويد: كلمه «سفع » به معناى جذب شديد است ، وقتى گفته مى شود: «شفعت الشى ء» معنايش اين است كه : من آن چيز را به شدت جذب كردم و گرفتم . و در اين آيه «ناصيه » (موى جلو پيشانى ) را به صفت «كاذبه » و «خاطئه » توصيف كرده ، با اينكه اين دو صفت ، صفت صاحب پيشانى است ، و اين طور نسبت دادن از باب مجاز است . و در اين كلام ردعى شديد و تهديدى بالغ است ، و مى فرمايد: مساءله آنطور نيست كه او پنداشته و خواسته است ، و يا او نمى تواند چنين كند، سوگند مى خورم كه اگر دست از اين بازداريش از نماز بر ندارد، و منصرف نگشته همچنان بنده ما را از نماز نهى كند، به طور مسلم ناصيه او را به شدت خواهيم گرفت ، و به وضعى ذلت بار او را به سوى عذاب جذب مى كنيم ، آرى ناصيه اى را كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مى گويد و عمل مى كند، به شدت جذب خواهيم كرد. فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ كلمه «نادى » به معناى مجلس است ، و گويا مراد از مجلس ، اهل مجلس باشد، مى فرمايد: وقتى او را گرفتيم اهل مجلس خود را به كمك بخواند. ولى بعضى گفته اند: اصلا كلمه نادى به معناى جليس (همنشين ) است ، و كلمه زبانيه به معناى فرشتگان موكل بر آتش است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۴

بعضى گفته اند: زبانيه در كلام عرب به معناى پليس است ، و امر در آيه تعجيزى است ، مى خواهد با اين امر به شدت اخذ اشاره كرده باشد، و معنايش اين است كه بايد اين كسى كه از نماز نهى مى كند جمع خود را صدا بزند، تا او را از دست ما نجات دهند، و ما به زودى پليس هاى موكل بر آتش را كه فرشتگانى خشن و پر نيرو هستند صدا مى زنيم ، آن وقت است كه نصرت هيچ ناصرى سودى به حال او نخواهد داشت . َكلا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب در اين آيه ردع قبلى تكرار شده ، تا در آن تاءكيد شده باشد، و معناى جمله «لا تطعه » اين است كه : تو اى پيامبر او را در نهيش از نماز اطاعت مكن ، و اين خود قرينه اى است بر اينكه مراد از جمله و «اسجد» سجده كردن در نماز است ، و چه بسا نمازى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن ايام مى خوانده مركب از همين دو عنوان يعنى سجده و تسبيح بوده . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين سجده كردن ، نماز خواندن نيست بلكه سجده اى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است ، و به آن چهار سوره ، «عزائم چهارگانه » مى گويند، و كلمه «اقترب » امر از مصدر اقتراب است ، كه به معناى تقرب به خداى تعالى است . و بعضى گفته اند: نزديك شدن به ثواب خداى تعالى است . بحث روائى

رواياتى در باره ماجراى نزول نخستين وحى بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم :«

اقرء باسمربك ...» بحث روايتى در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، احمد، عبد ابن حميد، بخارى ، مسلم ، ابن جرير، ابن انبارى - در كتاب مصاحف - ابن مردويه و بيهقى ، از طريق ابن شهاب از عروه بن زبير از عايشه ام المؤ منين روايت كرده اند كه گفت : اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باز شد، اين بود كه در عالم رويا در خواب چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۵

سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها در غار حرا - ۱۸ كيلومترى مكه - بسر مى برد، و در هر سال براى اينكه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و طعام تهيه مى كرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت ، سال بعد نيز چنين مى كرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى ساخت ، تا آنكه شبى كه در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل كرد، و بدو گفت : «اقرا» رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پاسخ داد: من خواندن بلد نيستم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى كه تاب و توانم از دست رفت آنگاه رهايم كرد، و دوباره گفت : «اقرا» گفتم من خواندن بلد نيستم ، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى كه طاقتم از دست رفت ، اين بار هم مرا رها كرد و گفت «اقرا» گفتم خواندن نمى دانم ، بار سوم مرا گرفت ، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست رفت ، اين بار نيز مرا رها كرد و گفت : «اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربك الا كرم الذى علم بالقلم ...». پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين سوره را گرفت ، و به طرف مكه برگشت ، در حالى كه قلبش به شدت مى تپيد، تا به خانه خديجه دختر خويلد رسيد، گفت : مرا بپيچيد، مرا بپچچيد، اهل خانه او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت ، آنگاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت ، و در آخر گفت بر جان خود مى ترسم . خديجه گفت : ابدا چيزى نيست ، خدا هرگز تو را خوار نمى كند، براى اينكه تو شخصى نيكوكارى ، و صله رحم مى كنى و زحمت ديگران را تحمل مى نمايى و برهنگان را مى پوشانى ، تو ميهمان نواز و ياور مبتلايانى . آنگاه خديجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى كه در جاهليت از بت پرستى به كيش نصرانيت در آمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى دانست و انجيل را به طور كامل به عبرانى مى نوشت ، مردى سالخورده و نابينا بود خديجه گفت : اى پسر عم كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن . ورقه گفت : اى برادرزاده چه مى بينى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنچه ديده بود به او خبر داد، ورقه گفت : اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش نازل مى كرد، و اى كاش من در آن درخت شاخه اى بودم ، واى كاش زنده مى ماندم تا آن روزى كه قوم تو از مكه بيرونت مى كنند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پرسيد بيرون كنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله ، هيچ پيامبرى نياورده مثل آنچه تو آورده اى ، مگر آنكه مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته ، و من اگر آن روز تو را دريابم ياريت خواهم كرد، يارى صميمانه ، ليكن چيزى نگذشت كه ورقه از دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۶

ابن شهاب مى گويد: ابو سلمه بن عبد الرحمان برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللّه انصارى روزى از مساءله وحى سخن مى گفت ، در ضمن سخن ، گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود در حينى كه داشتم قدم مى زدم ناگهان صوتى از طرف آسمان شنيدم ، سربلند كردم ناگهان همان كسى را ديدم كه در غار حرا او را ديده بودم ، ديدم كه بين آسمان و زمين بر كرسى نشسته من از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم ، و گفتم مرا بپيچيد مرا بپيچيد، در همين حال اين آيه نازل شد كه : «يا ايها المد ثرقم فانذر و ربك فكبر و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر» از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسيد. و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو نعيم (در كتاب دلائل )، از عبد اللّه بن شداد روايت كرده اند كه گفت : جبرئيل بر محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نازل شد و گفت : اى محمد بخوان . پاسخ داد من خواندن نمى دانم ، او را در آغوش خود كشيد، سپس گفت : اى محمد بخوان ، پاسخ داد سواد ندارم . گفت : «اقرا باسم ربك الذى خلق ... ما لم يعلم ». پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزد خديجه آمد و گفت : اى خديجه به گمانم چيزى به من شده . خديجه گفت حاشا، به شما چيزى نشده ، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسيبى نمى رساند، چون تاكنون حتى يك عمل زشت نكرده اى ، خديجه اين را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جريان را به او گفت . ورقه گفت اگر مطلب همينطور باشد كه او گفته (به تو مژده مى دهم كه ) شوهرت پيغمبرى از پيامبران است ، و به زودى از امتش صدمه هاى بسيار خواهد ديد، و اگر من نبوتش را درك كنم حتما به او ايمان مى آورم . راوى مى گويد: بعد از اين جريان مدتى جبرئيل نازل نشد خديجه گفت : به نظرم پروردگارت بر تو خشم كرده آنگاه خداى تعالى اين سوره را نازل كرد: «و الضحى و الليل اذا سجى ما ودعك ربك و ما قلى ».

و بيان اشكالى كه در اين روايت ديده مى شود

مؤ لف : در اين باب روايتى آمده كه سوره اى كه جبرئيل بر آن جناب نازل كرد سوره حمد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۷

ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكالها نيست ، براى اينكه اولا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه : آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل شده همه از القاآت شيطانى باشد، و ثانيا به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى - ورقه بن نوفل - كه خود را به رهبانيت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش ‍ زايل شد، با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده : «قل انى على بينه من ربى »، و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تاءثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده ؟ و مگر خداى تعالى درباره آن جناب نفرموده : «قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى » و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است ، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده ؟ و آيا وضع ساير انبياء هم بدين منوال بوده ، و آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: «انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده »، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است ، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اينقدر سست نيست . بلكه حق اين است كه : نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است ، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم همين را مى گويد. شاءن نزول آيات : «اءراءيت الذّى ينهى ...»، سجده نزديكترين حالت عبد به ربّ،سوره عزائم و در مجمع البيان در ذيل آيه «ارايت الذى ينهى ...» آمده كه ابو جهل گفت راستى محمد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله . گفت به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند گردنش را لگدمال خواهم كرد. شخصى در همان بين صدا زد اين است كه دارد نماز مى خواند، ابو جهل پيش رفت تا گردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را لگدكوب كند، چيزى نگذشت كه عقب عقب برگشت ، در حالى كه دستها را پيش ‍ رويش گرفته بود، (گويى از چيزى پرهيز مى كرد و بلايى را از خود دور مى ساخت )،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۸

مردم از او پرسيدند تو را چه مى شود اى ابا الحكم ؟ گفت بين من و او خندقى از آتش است ، و اينها بالدارهايند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود به آن خدايى كه جانم به دست او است اگر به من نزديك مى شد ملائكه تكه تكه بدنش را مى قاپيدند، اينجا بود كه خداى تعالى آيه «ارايت الذى ينهى » را تا به آخر سوره نازل كرد. اين روايت را مسلم هم در صحيح خود نقل كرده . و در تفسير قمى در تفسير آيه مورد بحث گفته : وليد بن مغيره مردم را از نماز خواندن و از اطاعت خدا و رسول نهى مى كرد، خداى تعالى در باره اش فرمود: «ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ». مولف : مفاد اين روايت با سياق آيات نمى سازد، چون از سياق بر مى آيد نمازگزار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده نه مردم . و در مجمع البيان آمده كه در حديثى از عبد اللّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا حال سجود است . و در كافى به سند خود از وشاء روايت كرده كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا حالت سجود او است ، و به همين جهت است كه فرموده : «و اسجد و اقترب ». و در مجمع البيان است كه عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: سوره هاى عزائم كه سجده آنها واجب است عبارتند از «الم تنزيل » و حم سجده و «النجم اذا هوى » و «اقرا باسم ربك »، و بقيه سجده ها كه در سراسر قرآن است مستحب است نه واجب . سوره قدر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۹

آيات ۱ - ۵، سوره قدر

سوره قدر مكى است و پنج آيه دارد بِّسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ(۱) وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ(۲) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ(۳) تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبهِم مِّن كلِّ أَمْرٍ(۴) سلَمٌ هِىَ حَتى مَطلَع الْفَجْرِ(۵) ترجمه آيات به نام خداوند رحمان و رحيم . ما اين قرآن عظيم الشان را (كه رحمت واسع و حكمت جامع است ) در شب قدر نازل كرديم (۱). و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟ (۲). شب قدر (در مقام و مرتبه ) از هزار ماه بهتر و بالاتر است (۳). در اين شب فرشتگان و روح (يعنى جبرئيل ) به اذن خدا از هر فرمان (و دستور الهى و سرنوشت خلق ) نازل مى شوند (۴). اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه (۵). بيان آيات اين سوره نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده از هزار ماه بالاتر مى داند، چون در آن شب ملائكه و روح نازل مى شوند، و اين سوره ، هم احتمال مكى بودن را دارد، و هم مى تواند مدنى باشد، و رواياتى كه درباره سبب نزول آن از امامان اهل (عليهم السلام ) و از ديگران رسيده خالى از تاءييد مدنى بودن آن نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۰

و آن رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه اين سوره بعد از خوابى بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ديد، و آن خواب اين بود كه ديد بنى اميه بر منبر او بالا مى روند، و سخت اندوهناك شد، و خداى تعالى براى تسليتش اين سوره را نازل كرد (و در آن فرمود شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميه است ). مفاد آيه : «انّا انزلنا فى ليلة القدر» اينست كه همه قرآن در شب قدرنازل شده است إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ ضمير در «انزلناه » به قرآن برمى گردد، و ظاهرش اين است كه : مى خواهد بفرمايد همه قرآن را در شب قدر نازل كرده ، نه بعضى از آيات آن را، مويدش هم اين است كه تعبير به انزال كرده ، كه ظاهر در اعتبار يكپارچگى است ، نه تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجى است . و در معناى آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد: «و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليله مباركه »، كه صريحا فرموده همه كتاب را در آن شب نازل كرده ، چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همه كتاب خورده ، بعد فرموده اين كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم ، در يك شب و يكپارچه نازل كرديم . پس مدلول آيات اين مى شود كه قرآن كريم دو جور نازل شده ، يكى يك پارچه در يك شب معين ، و يكى هم به تدريج در طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه «و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا»، نزول تدريجى آن بيان مى كند، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: «و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جمله واحده كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا». و بنابر اين ، ديگر نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: معناى آيه «انزلناه » اين است كه شروع به انزال آن كرديم ، و منظور از انزال هم انزال چند آيه از قرآن است ، كه در آن شب يكباره نازل شد نه همه آن .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۱

و در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند ليله مذكور چه شبى بوده ديده نمى شود بجز آيه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن » كه مى فرمايد: قرآن يكپارچه در ماه رمضان نازل شده ، و با انضمام آن به آيه مورد بحث معلوم مى شود شب قدر يكى از شبهاى ماه رمضان است ، و اما اينكه كداميك از شب هاى آن است در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كند نيامده ، تنها از اخبار استفاده مى شود، كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد.

وجه تسميه شب قدر، تقدير و احكام يك سال در شب قدر، يكى از شب هاى رمضان است و هرسال تكرار مى شود

در اين سوره آن شبى كه قرآن نازل شده را شب قدر ناميده ، و ظاهرا مراد از قدر تقدير و اندازه گيرى است ، پس شب قدر شب اندازه گيرى است ، خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى ، مرگ ، رزق ، سعادت ، شقاوت و چيرهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد، آيه سوره دخان هم كه در وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد: «فيها يفرق كل امر حكيم امرا من عندنا انا كنا مرسلين رحمه من ربك » چون «فرق »، به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است ، و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند. و از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست ، بلكه با تكرر سنوات ، آن شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى شب قدرى هست ، كه در آن شب امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود. براى اينكه اين فرض امكان دارد كه در يكى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته قرآن يكپارچه نازل شده باشد، ولى اين فرض معنا ندارد كه در آن شب حوادث تمامى قرون گذشته و آينده تعيين گر دد. علاوه بر اين ، كلمه «يفرق » به خاطر اينكه فعل مضارع است استمرار را مى رساند، در سوره مورد بحث هم كه فرموده : «شب قدر از هزار ماه بهتر است » و نيز فرموده : «ملائكه در آن شب نازل مى شوند» مؤ يد اين معنا است . پس وجهى براى تفسير زير نيست كه بعضى كرده و گفته اند: شب قدر در تمام دهر فقط يك شب بود، و آن شبى بود كه قرآن در آن نازل گرديد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۲

و ديگر تكرار نمى شود. و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) زنده بود شب قدر در هر سال تكرار مى شد، و بعد از رحلت آن جناب خدا شب قدر را هم از بين برد. و نيز سخن آن مفسر ديگر كه گفته : شب قدر تنها يك شب معين در تمام سال است نه در ماه رمضان . و نيز سخن آن مفسر ديگر كه گفته : شب قدر شبى است در تمام سال ، ولى در هر سال يك شب نامعلومى است ، در سال بعثت در ماه رمضان بوده در سال هاى ديگر در ماههاى ديگر، مثلا شعبان يا ذى القعده واقع مى شود، هيچ يك از اين اقوال درست نيست . بعضى ديگر گفته اند: كلمه «قدر» به معناى منزلت است ، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامى بوده كه به مقام و منزلت آن شب داشته ، و يا عنايتى كه به عبادت متعبدين در آن شب داشته . بعضى ديگر گفته اند: كلمه «قدر» به معناى ضيق و تنگى است ، و شب قدر را بدان جهت قدر خوانده اند كه زمين با نزول ملائكه تنگ مى گردد. و اين دو وجه به طورى كه ملاحظه مى كنيد چنگى به دل نمى زند. پس حاصل آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه كرديد اين شد كه شب قدر بعينه يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان از هر سال است ، و در هر سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان «احكام » از جهت اندازه گيرى است ، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم : نه ، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است ، و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است همچنان كه هيچ منافاتى ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، همچنان كه در قرآن كريم آمده : «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۳

علاوه بر اين ، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد، بعضى از امور شرايط تحققش موجود است ، و بعضى ها ناقص است ، و احتمال دارد كه در شب قدر بعضى از مراتب احكام تقدير بشود، و بعضى ديگرش به وقت ديگر موكول گردد، اما آنچه از روايات بر مى آيد و به زودى رواياتش از نظر خواننده خواهد گذشت با اين وجه سازگار نيست . وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ اين جمله كنايه است از جلالت قدر آن شب و عظمت منزلتش ، چون با اينكه ممكن بود در نوبت دوم ضمير ليله القدر را بياورد، خود آن را تكرار كرد. واضح تر بگويم ، با اينكه مى توانست بفرمايد: «و ما ادريك ما هى ، هى خير من الف شهر» براى بار دوم و بار سوم خود كلمه را آورد و فرمود: «و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر».

مراد از بهتر بودن شب قدر از هزار شب ، و منظور ازتنزّل ملائكه و روح به اذن پروردگارشان «

من كلّ امر» لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ اين جمله به طور اجمال آنچه را كه در جمله «و ما ادريك ما ليله القدر» بدان اشاره شده بود، يعنى عظمت آن شب را بيان مى كند، و مى فرمايد: بدين جهت گفتيم آن شب مقامى ارجمند دارد كه از هزار شب بهتر است . و منظور از بهتر بودنش از هزار شب به طورى كه مفسرين تفسير كرده اند بهتر بودنش از حيث فضيلت عبادت است ، و مناسب با غرض قرآن هم همين معنا است ، چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به سوى خدا نزديك ، و به وسيله عبادت زنده كند، و زنده دارى آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار شب . و ممكن است همين معنا را از آيه سوره دخان نيز استفاده كرد، چون در آنجا شب قدر را پر بركت خوانده ، و فرموده : «انا انزلناه فى ليله مباركه ». البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست ، كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده خواهد آمد. تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبهِم مِّن كلِّ أَمْرٍ كلمه «تنزل » در اصل تتنزل بوده ، و ظاهرا مراد از روح آن روحى است كه از عالم امر است و خداى تعالى در باره اش فرموده : «قل الروح من امر ربى »، و اذن در هر چيز به معناى رخصت دادن در آن است ، و يا به عبارت ديگر اعلام اين معنا است كه مانعى از اين كار نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۴

و كلمه «من » در جمله «من كل امر» به گفته بعضى از مفسرين به معناى باء است . بعضى ديگر گفته اند: به معناى خودش است ، يعنى ابتداى غايت ، ولى سببيت را هم مى رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: «ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان و به سبب هر امرى الهى نازل مى شوند». بعضى ديگر گفته اند: باء براى تعليل به غايت است ، و معنايش اين است «ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر اينكه هر امرى را تدبير كنند». ليكن حق مطلب اين است كه : مراد از امر، اگر آن امر الهى باشد كه آيه «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون » تفسيرش كرده ، حرف «من » براى ابتدا خواهد بود، و در عين حال سببيت را هم مى رساند، و به آيه چنين معنا مى دهد: «ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند». و اگر منظور از امر مذكور هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت حرف «من » به معناى لام تعليل خواهد بود، و آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند براى خاطر تدبير امرى از امور عالم . سلَمٌ هِىَ حَتى مَطلَع الْفَجْرِ در مفردات گفته : كلمه «سلام » و «سلامت » به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است . پس جمله «سلام هى » اشاره است به اينكه عنايت الهى تعلق گرفته است به اينكه رحمتش شامل همه آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى آورند، و نيز به اينكه در خصوص شب قدر باب نقمتش و عذابش ‍ بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد. و لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم موثر واقع نشود، همچنان كه در بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۵

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «سلام » اين است كه : در آن شب ملائكه از هر مشغول به عبادت بگذرند سلام مى دهند. برگشت اين معنا هم به همان معناى اول است و اين دو آيه يعنى آيه «تنزل الملئكه و الروح » تا آخر سوره در معناى تفسيرى است براى آيه قبلى كه مى فرمود «ليله القدر خير من الف شهر». بحث روائى در تفسير برهان از شيخ طوسى از ابوذر روايت آورده كه گفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم يا رسول اللّه آيا شب قدر شبى است كه در عهد انبياء بوده و امر بر آنان نازل مى شده و چون از دنيا مى رفتند نزول امر در آن شب تعطيل مى شده است ؟ فرمود: نه بلكه شب قدر تا قيامت هست . مؤ لف : در اين معنا روايات زيادى از طرق اهل سنت نيز آمده . و در مجمع البيان است كه از حماد بن عثمان از حسان ابن ابى على نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از شب قدر پرسيدم ، فرمود در نوزدهم رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش ‍ كن . مؤ لف : در معناى اين روايات رواياتى ديگر نيز هست ، و در بعضى از اخبار ترديد بين دو شب شده ، يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم ، مانند روايتى كه عياشى از عبد الواحد از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده . و از رواياتى ديگر استفاده مى شود كه شب قدر خصوص ‍ بيست و سوم است ، و اگر معينش نكرده اند به منظور تعظيم امر آن بوده ، تا بندگان خدا باگناهان خود به امر آن اهانت نكنند. و نيز در تفسير عياشى در روايت عبد اللّه بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) آمده كه فرمود: شب بيست و سوم همان شب جهنى است ، و حديث جهنى اين است كه گفت : به رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : منزل من از مدينه دور است دستورم بده در شب معينى داخل مدينه شوم فرمود: شب بيست و سوم داخل شو.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۶۶

مؤ لف : حديث جهنى كه نامش عبد اللّه بن انيس انصارى بود، از طرق اهل سنت نيز روايت شده ، و سيوطى آن را در الدر المنثور از مالك و بيهقى نقل كرده . و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است . مؤ لف : در اين معنا هم روايات ديگرى هست . پس معلوم شد آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده در آن اتفاق دارند اين است كه : شب قدر تا روز قيامت باقى است ، و همه ساله تكرار مى شود، و نيز ليله القدر شبى از شبهاى رمضان ، و نيز يكى از سه شب نوزده و بيست و يك و بيست و سه است . و اما از طرق اهل سنت روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى شود بين آنها را جمع كرد، ولى معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم است ، و در آن شب بوده كه قرآن نازل شده . از خوانندگان محترم هر كه بخواهد آن روايات را ببيند بايد به تفسير الدر المنثور و ساير جوامع حديث مراجعه كند.

روايتى دالّ بر اينكه سوره قدر براى تسليت بهرسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) كه در رؤ يا بنى اميه را بر منبر خود ديده بودنازل شده

و در الدر المنثور است كه خطيب از ابن مسيب روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: در خواب به من نشان دادند كه بنى اميه بر منبرم بالا مى روند، و اين معنا بر من سخت گران آمد و خداى تعالى در اين مناسبت سوره «انا انزلناه فى ليله القدر» را نازل كرد. مؤ لف : نظير اين روايت را خطيب هم در تاريخ خود از ابن عباس آورده . و ترمذى و ابن جرير، طبرانى ، ابن مردويه و بيهقى هم روايتى در معناى آن از حسن بن على نقل كرده اند. و در اين ميان روايات بسيارى در اين معنا از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده ، و در آنها آمده كه خداى تعالى ليله القدر را كه بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميه است به عنوان تسليت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عطا فرمود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←