تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۱

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۷ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اقوال از «اصحاب الاخدود» و معناى «قتل اصحاب الاءخدود» قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ در اين آيه به داستان اخدود اشاره مى كند تا زمينه را براى آيات بعدى كه مى فرمايد: «ان الذين فتنوا...» فراهم سازد، و به هيچ وجه جواب قسم نيست . و كلمه «اخدود» به معناى شكاف بزرگ زمين است ، و «اصحاب اخدود» جباران ستمگرى بودند كه زمين را مى شكافتند و آن را پر از آتش نموده ، مؤ منين را به جرم اينكه ايمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرين نفرشان را مى سوزاندند. پس جمله «قتل ...» نفرين بر آنان است ، نه اينكه خواسته باشد خبر دهد، و منظور از «قتل »، لعنت و طرد از درگاه خداى تعالى است )). بعضى گفته اند: مراد از «اصحاب اخدود» مردان و زنان مؤ منى هستند كه در آن قوم سوخته شدند، و جمله «قتل » مى خواهد خبر دهد كه اين مردان و زنان به وسيله سوختن در آتش كشته شدند، نه اينكه بخواهد بر آنان نفرين كند. ليكن اين نظريه ضعيف است ، به دليل اينكه بر حسب ظاهر ضميرهاى «اذهم عليها» و «هم على ما يفعلون » و «ما نقموا» به اصحاب اخدود برمى گردد، و مراد از اين ضمائر و مخصوصا دومى و سومى جباران ستمگرى هستند كه ناقم و شكنجه گر بودند، نه مؤ منين شكنجه شده . النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۱۷

كلمه «النار» بدل است از كلمه «اخدود»، در نتيجه معنا چنين مى شود «قتل اصحاب النار»، و كلمه «وقود» به معناى آتش ‍ گيرانه است ، حال چه كبريت باشد و چه هيزم و چه چيز ديگر، و اگر نار را به وصف «وقود» توصيف كرد براى اشاره به عظمت امر آن آتش ‍ و شدت اشتعال و افروختگى آن بود. إِذْ هُمْ عَلَيهَا قُعُودٌ يعنى در حالى كه خود ستمكاران لب آتش و پيرامون آن نشسته بودند تا سوخته شدن مؤ منين را نظاره كنند. وَ هُمْ عَلى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شهُودٌ يعنى حاضر بودند و عمل سوزاندن و سوخته شدن مؤ منين را مشاهده مى كردند. وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ كلمه «نقم » - به فتحه نون و قاف - به معناى كراهت شديد است ، مى فرمايد نفرتشان از مؤ منين فقط براى اين بود كه به خدا ايمان داشتند، و به خاطر همين داشتن ايمان ، ايشان را سوزاندند.

آنچه آوردن اوصاف : عزيز، حميد، مالكيّت سموات وارض و شهيد بودن بر هر چيز براىخداوند در آيه : «

و ما نقموا منهم ...» افاده مى كند الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ اوصافى كه در اين آيه براى اسم جلاله - اللّه - آورده به حجت و دليل حقانيت مؤ منين و مظلوميت آنان ، و بر باطل بودن جباران كه بر خدا جرات نموده ، دست به چنان جناياتى زدند، اشاره دارد و مى فهماند كه به زودى خداى تعالى به آنان جزاى خير، و به اينان عذاب دوزخ مى چشاند. براى اينكه خداى تعالى اللّه عزيز حميد است ، غالبى است شكست ناپذير على الاطلاق ، و در آنچه مى كند جميل است على الاطلاق ، پس ‍ او به تنهايى همه جلالها و جمالها را دارد، و در برابر چنين خدايى بايد خاضع شد، و نبايد متعرض خشم او گرديد، و چون ملك آسمانها و زمين از آن او است ، پس او مليك على الاطلاق است ، و امر و حكم ، مخصوص او است ، بنابر اين او رب العالمين است ، در نتيجه واجب است كه او معبود گرفته شود، و برايش شريك اتخاذ نشود، و از اين بيان نتيجه مى گيريم كه پس مؤ منين بر حق و كفار در ضلالتند. از سوى ديگر اللّه - كه پديد آورنده هر چيز است - بر هر چيزى شهيد و حاضر است ، و هيچ چيز از خلق او بر او پوشيده نيست ، و نه عملى از اعمال خلقش ، و او به احسان هر محسن و بدى هر بدكار آگاه است ، و به زودى هر كسى را بدانچه كرده جزا مى دهد. و كوتاه سخن اينكه : وقتى خداى تعالى متصف به اين صفات كريمه هست ، اين مؤ منين بايد به او ايمان بياورند، و آن جباران هم نبايد متعرض حال ايشان شده به آنان صدمه بزنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۱۸

بعضى از مفسرين در توجيه اجراى صفات نامبرده در آيه شريفه گفته اند: اين مردمى كه از مؤ منين نفرت دارند اگر از مشركين بوده اند آنچه از مؤ منين مورد نفرتشان بوده و بر سر آن ، مؤ منين را مذمت مى كرده اند ايمان به خداى تعالى نبوده ، بلكه انكار خدايان دروغين ايشان بوده ، و اگر از طايفه معطله كه خدا را در تدبير عالم هيچكاره مى دانستند بوده اند، باز مايه نفرتشان ايمان مؤ منين به خدا نبوده ، بلكه اثبات معبودى بوده كه براى آنان شناخته شده نبود، و ليكن در هر دو حال از آنجايى كه برگشت هر دو امر به انكار معبود حق ، و خداى موصوف به صفات جلال بوده لذا در آيه شريفه صفاتى را براى خداى تعالى ذكر نمود. اشكالى كه متوجه اين توجيه است اين است كه : مشركين يعنى وثنى مسلكان اصلا خدا را معبود نمى دانستند چون براى او قائل به ربوبيتى نسبت به خود نبودند، و تنها صنع و ايجاد را به او نسبت مى دادند و اما ربوبيت را كه مستلزم الوهيت و معبوديت است و به خاطر آن عبادت رب و معبود لازم مى شود، منحصر در ارباب ها و آلهه خيالى خود مى دانستند، در نتيجه تنها آن آلهه را مى پرستيدند و خدا را نمى پرستيدند، پس خداى تعالى به اعتقاد آنان تنها رب ارباب بود و براى مردم ربوبيتى نداشت .

تهديد شكنجه كنندگان مؤ منين و مؤ منات به عذاب جهنّم و عذاب حريق

إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا المُْؤْمِنِينَ وَ المُْؤْمِنَتِ ثمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَاب جَهَنَّمَ وَ لهَُمْ عَذَاب الحَْرِيقِ كلمه «فتنه » به معناى محنت و شكنجه است ، و جمله «الذين فتنوا...» عام است ، شامل اصحاب اخدود و مشركين قريش كه گروندگان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شكنجه مى دادند، و زن و مردشان را در تنگنا قرار مى دادند، تا از دين اسلام به دين آنان برگردند مى شود. در مجمع البيان مى گويد: اگر كسى بپرسد چرا در اين آيه بين عذاب جهنم و عذاب حريق جدايى انداخت و فرمود: پس براى ايشان است عذاب جهنم ، و براى ايشان است عذاب حريق ، با اينكه اين دو عذاب يكى است ؟ در جواب گفته مى شود: مراد از اين دو جمله اين است كه : اين طايفه غير از عذاب حريق و آتش گرفتن ، عذابهاى ديگرى در جهنم از قبيل زقوم و غسلين و مقامع دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۱۹

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ ذَلِك الْفَوْزُ الْكَبِيرُ اين آيه وعده جميلى است به مؤ منين كه مايه دلگرمى آنان است ، همچنان كه آيه قبلى وعيد و تهديدى بود به كفارى كه مؤ منين را شكنجه مى دادند. إِنَّ بَطش رَبِّك لَشدِيدٌ اين آيه تا تمام هفت آيه ، تاءكيد و تحقيق وعده و وعيد سابق الذكر است ، و كلمه «بطش » - بطورى كه راغب گفته - به معناى گرفتن چيزى با خشم و صولت است . و اگر كلمه «بطش » را اضافه كرد به كلمه «رب »، و آن را هم اضافه كرد به كاف خطاب و فرمود: «بطش ربك » براى دلگرمى به تاءييد و نصرت پروردگارش بود، و اشاره بود به اينكه جباران اين امت نيز سهمى از تهديد و وعيد قبلى دارند. إِنَّهُ هُوَ يُبْدِىُ وَ يُعِيدُ مقابله انداختن بين پديد آورنده و برگشت دهنده ، قرينه است بر اينكه منظور از كلمه «ابداء» همان واژه بدء است ، كه به معناى افتتاح و آغاز كردن چيزى است ، چون از عرب شنيده نشده كلمه «ابداء» را استعمال كنند، تا در نتيجه مضارع آن «يبدء» - به ضمه ياء - باشد و ليكن در قرائت چنين آمده ، و در بعضى قرائت هاى متروك به جاى «يبدء» «يبدء» - به فتحه يا و فتحه دال - آمده .

توضيح تعليل شديد بودن بطش پروردگار به اينكه او مبدء و معيد است

و به هر حال آيه شريفه شدت بطش خداى تعالى را تعليل مى كند، به اين بيان كه خداى تعالى مبدء و پديد آورنده است ، و معلوم است كه هر چه را بخواهد ايجاد مى كند، بدون اينكه از چيزى و يا كسى غير از خودش ‍ كمك بگيرد، و او است كه هر چيزى را به عين آن وضعى كه قبل از فوت داشت بر مى گرداند، پس خداى تعالى از هيچ امرى كه اراده اش را كرده باشد جلوگير ندارد، و هيچ چيزى كه فوت شده و از بين رفته براى او فوت شده نيست ، و وقتى مطلب بدين قرار باشد، پس او قادر است بر اينكه بر بنده اى كه از حد خود تجاوز كرده عذابى را تحميل كند كه خارج از حد و طاقت او باشد، و نيز مى تواند او را همچنان زنده نگه دارد تا عذاب را بچشد، همچنان كه فرمود: «والذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۰

و او قادر است بر اينكه آنچه به سبب عذاب ، فاسد شده به حالت اولش ‍ برگرداند، تا مجرم همچنان عذاب را بچشد، بدون اينكه لحظه اى در بين دو عذاب استراحت داشته باشد، همچنان كه فرمود: «ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب »، با اين بيان چند نكته روشن مى گردد: اول اينكه : سياق آيه مى فهماند كه جمله «انه هو...» در مقام افاده قصر است ، يعنى مى خواهد بفهماند ايجاد بدون ابزار و مصالح موجودات ، و نيز اعاده آنها تنها و تنها كار خداى سبحان است ، چون در صنع و ايجاد، هيچ كس ديگرى دخالت ندارد. دوم اينكه : حدود هر چيزى به دست خداى تعالى است ، اگر بخواهد محدود نمى كند، و اگر بخواهد حد چيزى را به حدى ديگر مبدل مى سازد، پس اوست كه عذابها و شكنجه هاى دنيا را به مرگ محدود كرده ، و او مى تواند در آخرت اين حد را بردارد، و معذب ، در دوزخ الى الابد شكنجه ببيند، و هر چه آرزوى مرگ كند بدان نرسد. سوم اينكه : مراد از شدت بطش (با در نظر گرفتن اينكه گفتيم بطش ‍ عبارت است از گرفتن به شدت )، اين است كه هيچ كس نمى تواند بطش ‍ او را جلوگيرى كند، و كسى نيست كه حكم او را رد نمايد، - حال هر حكمى كه رانده باشد - مگر آنكه حكم ديگرى از او، جلو حكم اولش ‍ را بگيرد.

اشاره به چند صفت از صفات خداوند در ارتباط با وعده و وعيد او به اهل بهشت و دوزخ

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ يعنى او كثير المغفره و كثير الموده است ، و اين دو صفت ناظر به وعده اى است كه قبلا به مؤ منين داده بود، همچنان كه صفت شديد البطش ناظر به وعيدى بود كه به كفار داده بود. ذُو الْعَرْشِ المَْجِيدُ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ منظور از كلمه «عرش » كه در لغت به معناى تخت سلطنت است ، مقام مالكيت خداى تعالى ، و كنايه است از اينكه او هر تصرفى كه بخواهد مى تواند در مملكتش كه سراپاى عالم است بكند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۱

و هر حكمى را كه بخواهد به هر نحوى كه بخواهد براند. و كلمه «مجيد» صفت مشبهه از مجد است ، كه به معناى عظمت معنوى است ، و همان كمال ذات و صفات خدا است و معناى اينكه فرمود: «فعال لما يريد» اين است كه او هر چه بخواهد مى كند، و چيزى نيست كه او را از آنچه اراده كرده منصرف سازد، نه از داخل ذات خود، كه مثلا دچار كسالت و خستگى شود، و يا اراده اش مبدل به اراده اى ديگر شود، و يا به هر جهت ديگر از اراده اش صرفنظر كند، و نه از خارج ، مثل اينكه كسى جلو او را از انفاذ اراده اش بگيرد، پس او مى تواند به كسانى كه مؤ منين را شكنجه مى دهند وعده آتش دوزخ بدهد، و به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند وعده بهشت بدهد، براى اينكه او هم ذو العرش است و هم مجيد، و او خلف وعده نمى كند، چون «فعال لما يريد» است . هَلْ أَتَاك حَدِيث الجُْنُودِ فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ اين استفهام مى خواهد مطالب گذشته را مسلم كند، و براى شدت بطش ‍ خداى تعالى نمونه هايى ارائه دهد و بفهماند چطور «مالك » و «مجيد» و «فعال لما يريد» است ، و اين در عين حال ، دلگرمى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مايه مسرت نفس ‍ شريف آن جناب نيز هست ، و معناى دو آيه روشن است . بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فى تَكْذِيبٍ بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از «الذين كفروا» تنها كفار از قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد، و در اين آيه كه كلمه «بل » بر سرش در آمده ، از اثر كردن مواعظ و استدلالهاى گذشته در دل كفار اعراض شده ، مى فرمايد: نبايد از آنان اميد داشت كه با شنيدن اين مواعظ و حجت ها ايمان بياورند، براى اينكه آنهايى كه كفر مى ورزند و همچنان بر تكذيب خود پافشارى مى كنند، آنها از موعظه و استدلال منتفع نمى گردند. از اينجا روشن مى شود كه مراد از ظرف قرار دادن تكذيب و گفتن اينكه كفار در ظرف تكذيب قرار دارند، همان اصرار ورزيدن آنان بر تكذيب است . وَ اللَّهُ مِن وَرَائهِم محِيط «وراى هر چيزى » جهات خارجى آن است ، جهاتى كه از آن خارج و به آن محيط است . مى فرمايد: خدا از خارج محيط به آنان و ناظر اعمالشان است ، و اين اشاره است به اينكه كفار نمى توانند با كفر خود خدا را عاجز سازند، چون او محيط به ايشان و از هر جهت قادر بر ايشان است ، اين جمله نيز تسليت خاطر خطير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۲

و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند جمله «من ورائهم » اشاره است به اينكه كفار خدا را پشت سر خود انداخته اند. معلوم مى شود اين مفسر كلمه «وراء» را به معناى پشت گرفته . «بل هو قران مجيد فى لوح محفوظ» اين جمله از اعراض قبلى هم اعراض مى كند، مى فرمايد علت اينكه گفتيم موعظه و حجت به دردشان نمى خورد، اصرار بر تكذيبشان نيست ، بلكه اين است كه كفار قرآن را از ناحيه خدا نمى دانند و حال آنكه چنين نيست ، بلكه قرآن كتابى است خواندنى و داراى معانى والا و معارفى زياد كه در لوح محفوظ بوده لوحى كه از دستبرد باطل و شيطانها محفوظ است . بحث روائى رواياتى درباره مراد از«و شاهد و مشهود» داستان اصحاب اخدود، وصف لوح محفوظ،و...) در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : شخصى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از آيه «و السماء ذات البروج » پرسيد، فرمود: يعنى آسمان داراى كواكب . و از آيه «الذى جعل فى السماء بروجا» پرسيد، فرمود: باز يعنى كواكب شخصى ديگر پرسيد پس جمله «فى بروج مشيده » چه معنا دارد؟ فرمود: يعنى قصور و كاخهاى مجلل . و در همان كتاب است كه عبد بن حميد، ترمذى ، ابن ابى الدنيا، (در كتاب اصول ) ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، و بيهقى (در كتاب سنن خود)، از ابو هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: منظور از «يوم موعود» روز قيامت ، و منظور از «يوم مشهود» روز عرفه است ، و منظور از «شاهد»، روز جمعه است .... مؤ لف : الدر المنثور نظير اين روايت را به طرقى ديگر از ابى مالك و سعيد بن مسيب و جبير بن مطعم ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل كرده ، كه عبارت طريق آخرى اين است : شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۳

و اين عبارت از عبد الرزاق و فاريابى و عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از على بن ابى طالب نقل شده . و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: يوم موعود، روز قيامت ، و شاهد، روز جمعه ، و مشهود، روز عيد قربان است . و در مجمع البيان گفته : روايت شده كه مردى داخل مسجد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد ديد مردى دارد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) حديث نقل مى كند، مى گويد من پرسيدم : شاهد و مشهود چيست ؟ گفت : بله ، شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفه است . از او گذشته نزد مرد ديگرى رفتم كه او نيز از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حديث مى كرد، از او نيز همين سؤ ال را كردم ، گفت : اما شاهد، روز جمعه است ، و اما مشهود روز عيد قربان است . از پيش او هم گذشته نزد جوانى رفتم كه رخساره اى چون دينار طلا درخشنده داشت ، او نيز از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حديث مى كرد، پرسيدم : به من خبر بده از اينكه شاهد و مشهود چيست ؟ گفت : بله شاهد، محمد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و مشهود روز قيامت است ، مگر كلام خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: «يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا» و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شاهد و مبشر و نذير ناميده ، و نيز مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: «ذلك يوم مجموع له الناس و ذلك يوم مشهود»، و در آن روز قيامت را روز مشهود مى خواند. پرسيدم : آن محدث اولى كيست ؟ گفتند: ابن عباس است ، از دومى پرسيدم گفتند: ابن عمر است ، از سومى پرسيدم گفتند: حسن بن على (عليهماالسلام ) است . مؤ لف : و اين حديث بطرق مختلف و الفاظى نزديك به هم نقل شده ، و در تفسير اين آيه گذشت كه آنچه حسن بن على (عليهماالسلام ) فرموده ، از نظر سياق آيات به ذهن روشن تر مى رسد، هر چند كه لفظ شاهد و مشهود با وجوه ديگر نيز به وجهى قابل انطباق است .

رواياتى در داستان اصحاب اخدود در ذيل «

قتل اصحاب الاخدود» و در تفسير قمى در ذيل جمله «قتل اصحاب الاخدود» آمده كه : علت نزول اين آيه چنين بود، كه «ذونواس »، مردم حبشه را براى جنگ با يمن به هيجان آورد، و او آخرين پادشاه از دودمان «حمير» و از يهوديان بود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۴

و به همين جهت همه مردم ، دين او را گرفتند و يهودى شدند، او خود را يوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت كرده بود تا در آخر شنيد كه در نجران بقايايى از مسيحيان باقى مانده اند كه بر دين عيسى و حكم انجيلند، و بزرگ دينشان عبد اللّه بن بريامن است ، اطرافيانش او را تحريك كردند كه به سوى قوم نجران لشكر بكشد و آنان را به قبول دين يهود وادار سازد، ذونواس با لشكرش حركت كرده به نجران آمد و همه مسيحى مذهبان را جمع كرده پيشنهاد كرد تا به دين يهود درآيند، مردم نپذيرفتند، با آنان مجادله كرد و باز پيشنهاد خود را تكرار و مردم را به قبول آن تحريك نمود، و تا جايى كه توانست بر اين كار حرص ورزيد، اما نپذيرفتند، حاضر شدند كشته بشوند ولى به دين يهود در نيايند، پس ‍ ذونواس براى از بين بردنشان گودالى پر از هيزم درست كرد، و آتشى عظيم بر افروخت ، بعضى را زنده در آتش انداخت و بعضى را با شمشير كشت و مثله كرد، يعنى بينى و انگشت و عورتشان و... را بريد تا جايى كه عدد كشتگان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد، يك نفر از آنان به نام «دوش ذو ثعلبان » بر اسب تيزتكى سوار شد و گريخت ، هر چه دنبالش رفتند نتوانستند او را بيابند، چون او راه رمل را پيش گرفت كه افراد نا آشنا در آنجا گم مى شوند، ذونواس با لشكر خود برگشت و همچنان به كشتن آن مردم پرداخت و آيه شريفه «قتل اصحاب الاخدود... العزيز الحميد» مربوط به اين جريان است . و در مجمع البيان است كه سعيد بن جبير گفته : وقتى اهالى اسفندهان شكست خوردند، عمر بن خطاب گفت : اينان نه يهودند و نه نصرانى ، و هيچ كتابى ندارند، بلكه مجوسيند. على بن ابى طالب فرمود: بلى ، اهل كتابند، چون كتابى داشته اند كه از بين رفته . و جريانش بدين قرار بوده كه يكى از پادشاهان ايشان در حال مستى با دختر خود زنا كرد، - و يا فرمود: با خواهر خود - همينكه از مستى به خود آمد و فهميد كه چه كرده ، در فكر چاره بر آمد، دخترش (و يا خواهرش ) گفت : اهل مملكت را جمع كن و به ايشان بگو كه من معتقدم ازدواج با دختران جائز است ، و دستور بده كه ايشان نيز با دختران خود ازدواج كنند، و اين كار را حلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولى مردم حاضر نشدند او را در اين عمل پيروى كنند، ناگزير براى آتش زدن آنان زمين را كند و گودالى - اخدودى - درست كرده ، آن را پر از آتش ‍ ساخت ، و به يك يك آنان پيشنهاد كرد سنت او را بپذيرند، هر كس ‍ امتناع ورزيد در آن اخدود افكند، و هر كس پذيرفت رهايش ‍ كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۵

مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عبد بن حميد از آن جناب روايت شده . و از تفسير عياشى نقل مى كنند كه به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: على (عليه السلام ) شخصى را نزد اسقف نجران فرستاد تا بپرسد اصحاب اخدود چه كسانى بودند، اسقف پاسخى فرستاد امام فرمود اينطور كه او پنداشته نبوده ، و به زودى من داستان اصحاب اخدود را برايتان مى گويم . خداى عزوجل مردى از اهل حبشه را به نبوت برگزيد، مردم حبشه او را تكذيب كردند، پيامبرشان با كفار نبردى را آغاز كردند ولى يارانش همه كشته شدند، و خود و جمعى از اصحابش اسير شدند، آنگاه براى كشتنش گودالى درست نموده ، از آتش پر كردند، آنگاه مردم را جمع آورده گفتند هر كس بر دين ما است و دستور ما را گردن مى نهد كنار برود، و هر كس بر دين اين مردم است بايد به پاى خود (داخل ) در آتش شود، اصحاب آن پيامبر براى رفتن در آتش از يكديگر سبقت مى گرفتند، تا نوبت به زنى رسيد كه كودكى يك ماهه در بغل داشت ، همينكه خيز گرفت تا در آتش شود ترس از آتش و ترحم درباره كودك بر دلش ‍ مستولى شد، ولى كودك يك ماهه اش به زبان آمد كه مادر مترس ، من و خودت را در آتش بينداز، براى اينكه اين مجاهدت در راه خدا، به خدا سوگند ناچيز است ، زن خود و كودكش را در آتش افكند، و اين يكى از كودكانى است كه در كودكى به زبان آمده . مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور (نيز) از ابن مردويه از عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل شده . و نيز الدر المنثور از ابن ابى حاتم از طريق عبد اللّه بن نجى از آن جناب نقل كرده كه فرمود: پيامبر اصحاب اخدود، حبشى بود. و نيز از ابن ابى حاتم و ابن منذر از طريق حسن از آن جناب روايت آورده كه در تفسير آيه اصحاب الاخدود فرمود: اهل حبشه بودند. و بعيد نيست از روايات وارده درباره اصحاب اخدود استفاده شود كه داستان اصحاب اخدود يك داستان نبوده ، بلكه وقايع متعددى بوده كه يكى در حبشه و يكى در يمن و يكى در عجم اتفاق افتاده ، و آيه شريفه مى خواهد به همه داستانها اشاره كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۶

و در اين ميان روايات ديگرى نيز هست كه از محل وقوع اين داستان ساكت است .

رواياتى در وصف لوح محفوظ

و در تفسير قمى در ذيل آيه «بل هو قران مجيد فى لوح » محفوظ آمده كه : لوح محفوظ دو طرف دارد، يك طرفش بر سمت راست عرش ‍ بر پيشانى اسرافيل است كه هر وقت خداى تعالى سخن از وحى مى كند لوح به پيشانى اسرافيل مى زند، و اسرافيل در لوح نظر مى كند، و آنچه را در لوح مى بيند به جبرئيل وحى مى كند. و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود خداى تعالى لوحى از در سفيد خلق كرد كه دو جلد آن از زبرجد سبز است ، و خطوط آن از نور است كه روزى سيصدوشصت بار بدان توجه مى كند، و با آن لحظه ها، زنده مى كند، مى ميراند، خلق مى كند، رزق مى دهد، عزيز مى كند، ذليل مى سازد، و هر چه مى خواهد مى كند. مؤ لف : روايات در صفت لوح بسيار زياد و مختلف است كه درباره همه آنها بايد دانست كه جنبه تمثيل دارد، يعنى امور معنوى را با لسان مادى مجسم ساخته اند. سوره طارق

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۷

آيات ۱ - ۱۷، سوره طارق

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ السمَاءِ وَ الطارِقِ(۱) وَ مَا أَدْرَاك مَا الطارِقُ(۲) النَّجْمُ الثَّاقِب (۳) إِن كلُّ نَفْسٍ لمََّّا عَلَيهَا حَافِظٌ(۴) فَلْيَنظرِ الانسنُ مِمَّ خُلِقَ(۵) خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ(۶) يخْرُجُ مِن بَينِ الصلْبِ وَ الترَائبِ(۷) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ(۸) يَوْمَ تُبْلى السرَائرُ(۹) فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَ لا نَاصِرٍ(۱۰) وَ السمَاءِ ذَاتِ الرَّجْع (۱۱) وَ الاَرْضِ ذَاتِ الصدْع (۱۲) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصلٌ(۱۳) وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ(۱۴) إِنهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً(۱۵) وَ أَكِيدُ كَيْداً(۱۶) فَمَهِّلِ الْكَفِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدَا(۱۷) ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به آسمان و به طارق (۱). و تو چه مى دانى كه طارق چيست (۲). ستاره اى است كه پرده ظلمت را مى درد (۳). (سوگند به آن دو كه ) هيچ انسانى نيست مگر آنكه نگهبانى بر او موكل است (۴). انسان بايد نگاه كند كه از چه چيز آفريده شده است (۵). از آبى جهنده آفريده شده (۶). كه از ما بين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه بيرون مى آيد (۷). آن وقت مى فهمد كه خداى تعالى بر خلقت بار دو روزى كه نهفته هاى در باطن انسان ظاهر مى شود (۹).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۸

در آن روز انسان نه نيروى دفاعى دارد و نه ياورى (۱۰). سوگند به آسمان محل تحولات شگرف (۱۱). و سوگند به زمين پر شكاف (كه گياهان و چشمه سارها از آن سر بر مى آورند) (۱۲). (سوگند به اين دو كه ) قرآن سخن جدا سازنده حق از باطل است (۱۳). نه سخن بيهوده و شوخى (۱۴). (پس ) اين كفار (بدانند) كه اگر به نوعى عليه دعوت تو، كيد و حيله مى كنند (۱۵). من هم به نوعى عليه شان كيد و حيله مى كنم (۱۶). پس در هلاكت آنان عجله مكن چند صباحى منتظر باش و اندكى مهلتشان بده (۱۷). بيان آيات در اين سوره مردم را به معاد انذار كرده ، و استدلال كرده به اطلاق قدرت ، و سخن را با تاءكيد ايفاء نموده ، و ضمنا به حقيقت آن روز اشاره مى كند و سوره را با تهديد كفار ختم مى نمايد، و اين سوره سياقى مكى دارد. معناى «طارق » و «ثاقب » وَ السمَاءِ وَ الطارِقِ وَ مَا أَدْرَاك مَا الطارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِب ماده «طرق » در اصل - به طورى كه گفته اند - به معناى زدن به شدت است ، به طورى كه صدايش به گوشها برسد. و «مطرقه - چكش » را هم به همين جهت مطرقه مى گويند، و نيز اگر راه را طريق گفته اند باز به اين مناسبت است كه رونده با پا بدان مى كوبد و صداى پايش به گوشها مى رسد. ولى به تدريج در پيمودن طريق استعمال شده و در آن شايع گشت ، و سپس اختصاص يافت به آمدن از سفر در هنگام شب ، و اين نيز بدان مناسبت بود كه غالبا شخصى كه شبانه از راه مى رسد همه درها را بسته مى بيند، و ناگزير در را مى كوبد، و سپس ‍ استعمالش در هر چيزى كه شب ظاهر شود شايع گشت ، مانند ستارگان كه در شب پيدا مى شوند، و در آيه همين معنا منظور است . و كلمه «ثقب » در اصل به معناى دريدن بود، و بعدها به معناى هر چيز نورانى و روشنگر شد، به اين مناسبت كه چنين چيزى پرده ظلمت را با نور خود مى درد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲۹

و گاهى هم به معناى بلندى و ارتفاع مى آيد، و از اين باب است كه مى گويند: «ثقب الطائر» يعنى پرنده اوج گرفت ، به اين مناسبت كه با پرواز خود جو بالا را پاره مى كند. پس اينكه فرمود: «و السماء و الطارق » سوگندى است به آسمان و به طارق ، و آنگاه طارق را تفسير كرده به نجم ، يعنى ستاره كه در شب طلوع مى كند. و جمله «و ما ادريك ما الطارق » امر آن را بزرگ داشته ، مى فهماند كه به چيز بزرگى سوگند ياد كرده . و جمله «النجم الثاقب » بيان طارق است ، و جمله در معناى جواب استفهام تقديرى است ، گويا وقتى فرموده : تو نمى دانى كه طارق چيست ! شخصى پرسيده : چيست ؟ فرموده : «النجم الثاقب ».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←