تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۵۳ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بحث روايتى

رواياتى درباره زنان مهاجر، امتحان ايمان آنها، بيعتشان با پيامبر(ص )، حكم ازدواج باآنها و...

در مجمع البيان از ابن عباس روايت آورده گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در حديبيه با مشركين مكّه صلح كرد به اينكه هر كس از اهل مكه نزد مسلمانان آيد، به اهل مكّه برگردانند، و هر كس از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مكّه آيد، اهل مكّه او را به آن جناب برنگردانند، و اين صلح نامه را نوشتند و مهر كردند. بعد از اين جريان ، زنى به نام سبيعه دختر حارث اسلميه در همان حديبيه مسلمان شد، و نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آمد. به دنبالش شوهر كافرش - كه بنا به روايتى نامش مسافر و از قبيله بنى مخزوم بوده ، و به قول مقاتل ، صيفى بن راهب بوده - به طلب همسرش ‍ آمد، و عرضه داشت : اى محمد! زن مرا به من برگردان ، چون تو شرط كردى هر كس از ما نزد تو آيد به ما برگردانى ، و مهر عهدنامه تو هنوز خشك نشده ، در همين بين بود كه آيه شريفه «يا ايها الذين امنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات - من دار الكفر الى دار الاسلام - فامتحنوهن » نازل گرديد. ابن عباس مى گويد : امتحان زنان نامبرده اين بود كه سوگند بخورند كه بيرون آمدنشان از دار الكفر فقط به خاطر محبتى بوده كه به خدا و رسولش داشته اند، نه اينكه از شوهرشان قهر كرده باشند، و يا مثلا از زندگى در فلان محل بدشان مى آمده ، و از فلان سرزمين خوششان مى آمده ، و يا در مكّه در مضيقه مالى قرار داشته اند، و خواسته اند در مدينه زندگى بهترى به دست آورند، و يا در مدينه عشق مردى از مسلمانان را در دل داشته اند، بلكه تنها و تنها انگيره شان در بيرون آمدن عشق به اسلام بوده . و سوگند را به عبارت ياد كنند به خدايى كه به جز او هيچ معبودى نيست ، من جز به خاطر علاقه به اسلام از شهر خود بيرون نيامده ام سبيعه دختر حارث اسلميه اين سوگند را خورد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مهريه اى رااو از شوهر كافر خود گرفته بود به شوهرش داد. مخارجى هم كه براى او كرده بود داد، و خود او را به وى رد نكرد، و عمر بن خطاب با وى ازدواج نمود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هر مردى كه از طرف كفار به مدينه مى آمد به كفار پس مى داد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۴

ولى زنان را نگه مى داشت تا امتحان كند، بعد از امتحان مهريه شان را به همسران كافرشان مى رسانيد. سپس مى گويد: زهرى گفته است : وقتى اين آيه نازل شد، كه در آن مى فرمايد: «و لا تمسكوا بعصم الكوافر» عمر بن خطاب دو تا از زنان خود را كه در مكّه و مشرك بودند، طلاق گفت ، يكى از آن دو قرينه (و يا قريبه ) دختر ابى اميه بن مغيره بود كه بعد از طلاق عمر، معاويه بن ابى سفيان با او ازدواج كرد، و هر دو در مكّه بودند، و مشرك مى زيستند. و ديگرى ام كلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعى ، مادر عبداللّه بن عمر بود كه بعد از طلاق عمر ابو جهم بن حذاقه بن غانم كه يكى از مردان قبيله خزاعه بود با وى ازدواج نموده ، و مشرك در مكّه زندگى كردند. از آن جمله «اروى » دختر ربيعه بن حارث بن عبد المطلب ، همسر طلحه بن عبيد اللّه بود كه اسلام بين آن دو جدايى انداخت ، چون فرموده بود: «و لا تمسكوا بعصم الكوافر» طلحه مسلمان شد، و مهاجرت كرد، واروى همچنان در مكّه نزد فاميل خود بماند، ولى چيزى نگذشت كه مسلمان شد، و بعد از طلحه شوهر اولش خالد بن سعيد بن عاص بن اميه با او ازدواج نمود. البته وى نيز از آن زنانى بود كه از مكّه فرار كرد و به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه آمد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) او را نگه داشت ، و پس از چندى او را به عقد خالد در آورد. يكى ديگر اميه دختر بشر بود كه در مكّه همسر ثابت بن دحداحه بود، و مسلمان شد و از مكّه به سوى مدينه فرار كرد، چون شوهرش در آن ايام كافر بود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) او را نگه داشت و به عقد سهل بن حنيف در آورد، و از سهل داراى فرزندى به نام عبداللّه بن سهل شد. باز مى گويد: شعبى گفته : (يكى ديگر) زينب دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همسر ابو العاص بن ربيع بود، كه مسلمان شد، و خود را در مدينه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رسانيد، و شوهرش ابو العاص مشرك و كافر در مكّه بماند، و پس از چندى به مدينه آمد، و زينب به او امان داد، و سرانجام مسلمان شد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همسرش را به او برگردانيد. و از جبائى نقل مى كند گفته : در مواد صلح نامه حديبيه بيش از اين نيامده بود كه اگر مردى از كفار مكّه به مدينه آمد بايد مسلمانان او را به اهل برگردانند، و نامى از زنان برده نشده بود، و به همين جهت وقتى ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط مسلمان شد، و به مدينه مهاجرت كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۵

دو برادرش به مدينه آمدند، و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواستند خواهرشان را به ايشان رد كند، حضرت فرمود شرط ميان ما و شما در خصوص مردان بود، و به همين دليل ام كلثوم را به ايشان نداد. مؤ لف : اين معانى در روايت ديگر از طرق اهل سنت وارد شده ، و بسيارى از آن روايات را سيوطى در تفسير الدر المنثور خود آورده و نيز داستان امتحان اين گونه زنان ، و بر نگرداندن آنان به كفار، و دادن مهريه هايشان را به شوهرانشان در تفسير قمى آمده .

چند روايت درباره ازدواج با زنان كافر

در آن تفسير مى گويد: زهرى گفته : و اما زنانى كه از حوزه اسلام گريختند و به كفار پيوستند، مجموعا شش نفر بودند : ۱ - ام الحكم دختر ابى سفيان كه همسر عياض بن شداد فهرى بود ۲ - فاطمه دختر ابى اميه بن مغيره ، خواهر ام سلمه كه همسر عمر بن خطاب بود، و داستانش چنين بود كه وقتى عمر بن خطاب خواست مهاجرت كند فاطمه حاضر نمى شد، و در آخر از دين اسلام برگشت و در مكّه باقى ماند ۳ - بروع دختر عقبه همسر شماس بن عثمان ۴ - عبده دختر عبد العزى بن فضله بود كه همسر عمرو بن عبدود بود ۵ - هند دختر ابى جهل بن هشام ، همسر هشام بن عاص بن وائل ۶ - كلثوم دختر جرول ، همسر عمر كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مهريه هاى اين زنان را از غنيمت به شوهرانشان داد، و شوهرانشان ، آن مهريه را به همسران سابق خود رساندند.

چند روايت درباره ازدواج با زنان كافر

و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: سزاوار نيست مسلمان با اهل كتاب ازدواج كند. عرضه داشتم فدايت شوم ! حرمت اين عمل در كجاى قرآن است . فرمود «ولا تمسكوا بعصم الكوافر». مؤ لف : اين روايت بر اين اساس درست است «امساك بعصم » عموميت داشته باشد و در نكاح دائمى ، هم شامل حدوث آن باشد، و هم شامل بقائش . و نيز در همان كتاب است كه زراره از امام باقر (عليه السلام ) معناى آيه «و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم » را پرسيد، فرمود: اين آيه به وسيله آيه «و لا تمسكوا بعصم الكوافر» نسخ شده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۶

مؤ لف : شايد مراد از نسخ آيه مذكور به وسيله آيه «و لا تمسكوا...» اين باشد كه آيه سوره مائده يعنى آيه «و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب » ازدواج با زنان اهل كتاب هم به طور دائم را شامل مى شده و هم به طور متعه را، و آيه «و لا تمسكوا بعصم الكوافر» تنها نكاح دائم با آنان را نسخ كرده و اما نكاح متعه آنان همچنان بر جواز خود باقى است . و بنابراين ، پس منظور از نسخ ، نسخ اصطلاحى نيست ، بلكه منظور تخصيص است ، و چطور مى تواند نسخ اصطلاحى باشد با اينكه آيه مورد بحث قبل از آيه سوره مائده نازل شده ، و معنا ندارد آيه اى كه قبلا نازل شده ، آيه اى را كه بعدا نازل خواهد شد نسخ كند. خواهى گفت اشكال در تخصيص هم وارد است . مى گوييم : خير، آيه اى كه قبلا نازل شده تنها يك قسم نكاح با زنان اهل كتاب را حرام مى كرده ، و آن نكاح دائمى بوده ، و آيه سوره مائده آن قسم ديگرش را حلال كرده . علاوه بر اين ، آيه مائده در زمينه منت گذارى نازل شده ، و خواسته است گشايشى به كار مومنان بدهد، و آيه اى كه چنين زمينه اى دارد قابل نسخ نيست . توضيحى درباره جمع بين آيه :«و لا تمسكوا بعصم الكوافر» و آيه «و المحصناتمن الذين و اوتوا الكتاب ...» و در مجمع البيان در ذيل آيه «و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب » مى گويد: ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه اين آيه به وسيله آيه «و لا تنكحوا المشركات حتى يومن و نيز به وسيله آيه ((و لا تمسكوا بعصم الكوافر» نسخ شده است . مؤ لف : اين روايت غير از ضعف راوى اش از يك جهت ديگر ضعيف است ، و آن اين است كه آيه «و لا تنكحوا المشركات ...»، تنها شامل زنان مشرك از بت پرستان مى شود، و آيه شريفه «و المحصنات ...» اين معنا را افاده مى كند كه ازدواج با زنان اهل كتاب جائز است ، و بين اين دو آيه منافات و معارضه اى نيست تا يكى از آن دو ناسخ ديگرى باشد. ما در سابق درباره نسخ شدن آيه «و المحصنات ...» به وسيله آيه «و لا تمسكوا بعصم الكوافر» بحث كرديم ، و در تفسير آيه «و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم » نيز مطالبى گذشت كه مفيد مطالب اين بحث است . و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در ذيل جمله «و ان فاتكم شى ء من ازواجكم » فرمود: يعنى اگر زنانى از شما مسلمانان به طرف كفارى كه با آنان عهدنامه نوشته ايد رفتند، مهريه آنان را از ايشان بگيريد، و اگر از زنان كفار افرادى به شما پيوستند، شما هم مهريه آنان را به شوهران كافرشان بدهيد. اين حكم خداى شما است كه در بينتان مقرر نموده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۷

مؤ لف : از ظاهر حديث برمى آيد كه امام (عليه السلام ) خواسته است كلمه «شى ء» را به «زن » تفسير كند.

رواياتى درباره بيعت زنان با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بيان شروط آن

و در كافى به سند خود از ابان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مكّه را فتح كرد با مردان بيعت فرمود. سپس زنان آمدند تا بيعت كنند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد «يا ايها النبى اذا جاءك المومنات يبايعنك ...». هند گفت : خدا شرط كرده كه اولاد خود را به قتل نرسانيم و ما اين كار را كرده ايم ، بچه هايى را بزرگ كرديم و بعد كشتيم . ام حكيم دختر حارث بن هشام همسر عكرمه بن ابى جهل هم عرضه داشت : يا رسول اللّه ! معروفى كه خدا شرط كرده تو را در مورد آن معصيت نكنيم ، چيست ؟ فرمود:است كه لطمه به صورت نزنيد، و چهره خود را نخراشيد، و موى خود مكنيد، و گريبان چاك نكنيد، و جامه سياه نپوشيد، و صدا به واويلا بلند نكنيد. زنان مكّه پذيرفتند، وبا آن جناب بر طبق اين شرايط بيعت كردند. هند پرسيد: چه جور بيعت كنيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: من با زنان مصافحه نمى كنم ، لذا دستور داد قدحى آب آوردند، خودش دست در آب نهاد، و بيرون آورد و فرمود حال دست خود را در اين آب كنيد. مؤ لف : روايات در اين معانى بسيار زياد وارد شده ، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت . و در تفسير قمى به سند خود از عبداللّه بن سنان روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از معناى جمله شريفه «و لا يعصينك فى معروف » سوال كردم ، فرمود: معروف همان امورى است كه خداى تعالى بر زنان واجب كرده ، مانند نماز و زكات و هر عمل خير ديگرى كه به ايشان دستور داده . مولف : اين روايت شاهد رواياتى است كه «معروف » را تفسير مى كرد به اينكه لطمه به صورت نزنيد، و چه نكنيد و چه نكنيد، و در بعضى از آنها آمده كه فرمود: و عشوه گرى هاى دوران جاهليت را ترك كنيد. و همه اينها از باب اشاره به بعضى از مصاديق آن است . سوره صف

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۸

آيات ۱ ۹، سوره صف

سوره صف مدنى است و چهارده آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ(۲) كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ(۳) إِنَّ اللَّهَ يحِب الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِهِ صفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصوصٌ(۴) وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ(۵) وَ إِذْ قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيمَ يَبَنى إِسرءِيلَ إِنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكم مُّصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشرَا بِرَسولٍ يَأْتى مِن بَعْدِى اسمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۶) وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ هُوَ يُدْعَى إِلى الاسلَمِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(۷) يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كرِهَ الْكَفِرُونَ(۸) هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالهُْدَى وَ دِينِ الحَْقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشرِكُونَ(۹) ترجمه آيات به نام خداى رحمان رحيم ، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويد و او خدايى عزيز و حكيم است (۱). هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزهايى كه خود عمل نمى كنيد(۲) به مردخشم بزرگى نزد خدا منتظر شما است اگر بگوييد آنچه را كه عمل نمى كنيد (۳).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱۹

محققا خدا دوست مى دارد كسانى را كه در راه او به صف كارزار مى ايستند تو گويى بنيانى ساخته شده از قلعند (۴). و چون موسى به قوم خود گفت : هان اى قوم چرا مرا آزار مى دهيد بامى دانيد كه من فرستاده خدا به سوى شمايم پس وقتى مردم از راه حق منحرف شدند خدا دلهايشان را منحرف كرد (انحراف ظاهريشان را به انحراف باطنيشان سرايت داد) و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند (۵). و چون عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت : من فرستاده خدا به سوى شمايم در حالى كه كتاب آسمانى قبل از خود يعنى تورات را تصديق دارم و به آمدن رسولى بعد از خودم كه نامش احمد است بشارت مى دهم ولى همين كه آيات روشن برايشان آورد گفتند سحرى است آشكار (۶). و چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغ را بر خدا افتراء ببندد با اينكه به سوى اسلام دعوت مى شود و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند (۷). مى خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند و خدا تمام كننده نور خويش است هر چند كه كافران كراهت داشته باشند (۸). او كسى است كه رسول خدا را به هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غلبه دهد هر چند كه مشركين كراهت داشته باشند (۹). بيان آيات

اشاره به مطالب اين سوره مباركه

اين سوره ، مؤ منين را ترغيب و تحريك مى كند بر اينكه در راه خدا جهاد نموده ، با دشمنان دين او كارزار نمايند. و خبر مى دهد كه اين دين نورى است درخشان از جانب خداى سبحان كه كفار اهل كتاب مى خواهند آن را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا نور آن را تمام مى كند، هر چند كه كافران كراهت داشته باشند، و دين خود را بر تمامى اديان غلبه مى دهد هر چند كه مشركين نخواهند. و اين پيغمبرى كه به وى ايمان آورده اند فرستاده اى است از طرف خداى سبحان ، او را فرستاده تا هدايت باشد، و دين حق را به شما برساند، و اين همان است كه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) بنى اسرائيل را به آمدنش بشارت داد. پس بر مؤ منين است كه كمر همت بر اطاعتش ببندند، و آنچه امر مى كند امتثال كنند، و در راه خدا جهاد نموده ، خدا را در دينش يارى كنند، تا خداى تعالى به سعادت آخرتشان رسانيده ، ياريشان كند، و در دنيا فتح و پيروزى نصيبشان كند، و بر دشمنانشان غالب و مسلط نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۰

و نيز بر مؤ منين است كه هرگز آنچه را كه خود عمل نمى كنند به ديگران نگويند، و در آنچه وعده مى دهند تخلف ننمايند، كه اين گونه اعمال ايشان را مستوجب خشمى از خدا نموده ، رسول را آزار مى دهد. و خطر را هم دارد كه خدا دلهايشان را منحرف سازد، همان طور كه با قوم موسى (عليه السلام ) چنين كرد، چون با اينكه مى دانستند آن جناب رسول خدا به سوى ايشان است ، مع ذلك آزارش دادند. و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند. اين سوره به شهادت زمينه آياتش در مدينه نازل شده است . سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ تفسير اين آيه در سوره حشر گذشت . و اگر سوره مورد بحث را با تسبيح و تنزيه خدا از هر نقص آغاز كرده براى اين است كه در اين سوره سخن از بديها و توبيخ مؤ منين به ميان آمده كه چرا چيزى را مى گويند كه خود عمل نمى كنند، و آنگاه تهديدشان كرده به اينكه اگر به خود نيايند، دچار خشم خدا گشته ، و خدا دلهاى تبهكاران را منحرف مى سازد. مقصود از خطاب توبيخى : «چرا مى گوييد آنچه را كهعمل نمى كنيد» با توجه به سياق و زمينه كلام يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ كلمه «لم » مخفف كلمه «لما» است ، و حرف «ما» در آن استفهامى است ، و حرف «لام » براى تعليل است . و گفتار آيه در زمينه توبيخ است ، مى خواهد مؤ منين را به خاطر اينكه بدانچه مى گويند عمل نمى كنند توبيخ كند. و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند «مراد از جمله ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد» منافقين هستند و آيه شريفه اين طائفه را سرزنش مى كند، نه مؤ منين را، زيرا مؤ منين از نظر قرآن محترمند)) درست نيست ، و نبايد به آن گوش فرا داد، براى اينكه قرآن پر است از آياتى كه مؤ منين را توبيخ و عتاب مى كند، مخصوصا آياتى كه درباره جنگها و متعلقات آن نازل شده ، از قبيل آيات راجع به جنگ احد، احزاب ، حنين ، صلح حديبيه و جنگ تبوك ، و مساءله انفاق در راه خدا و امثال آن . و مؤ منين صالح اگر صالح شدند و جلالت قدر يافتند، به خاطر همين توبيخ ‌ها بوده كه خداى تعالى از آنان نمود، و به وسيله به تدريج تربيتشان كرد، و گرنه صلاح نفسانى و جلالت قدر را از پيش خود در نيافتند. و مورد توبيخ در آيه مورد بحث هر چند بر حسب ظاهر لفظ آيه مطلق است ، و در خصوص تخلف كردار از گفتار و خلف وعده ، و نقض عهد است ، و درست هم هست ، چون وقتى ظاهر انسان موافق باطنش نشد، همه اين اعمال از او سر مى زند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۱

و ليكن سياق و زمينه آيات مورد بحث كه آيه «ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا» در آن قرار گرفته ، و آيه «يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره » در آيات بعد از آن واقع شده ، و همچنين آياتى نظير اينها كه در آن است مى فهماند كه گويا بعضى از مومنين قبل از جنگ وعده پايدارى داده بودند كه به هيچ وجه پشت به جنگ نكنند، و پا به فرار نگذارند و يا از بيرون شدن براى جنگ تثاقل نورزند، و يا از انفاق در تهيه ابزار جنگ براى خود و ديگران مضايقه ننمايند، ولى در موقع عمل خلف وعده كرد ه اند. كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ كلمه «مقت » به معناى خشم شديد است . آيه مى خواهد مضمون آيه قبلى را تعليل كند، و بفرمايد: خداى تعالى از همه اعمال انسان بيش ‍ از همه از اين عملش سخت به خشم مى آيد كه چيزى را بگويد كه بدان عمل نمى كند، چون اين خود از نشانه هاى نفاق است . البته بايد توجه داشت اين كه انسان چيزى را بگويد كه بدان عمل نمى كند، غير از آن است كه عمل نكند به آنچه كه گفته است ، (گاهى مى شود كه انسان موفق نمى شود بدانچه قبلا گفته عمل كند، و يا رسما خلف وعده مى كند، و گاه مى شود كه از اول كه وعده مى دهد، بناى عمل نكردن به آن را دارد، قسم دوم نفاق است نه اولى ) چون قسم اول ناشى از ضعف اراده و سستى همت است كه البته خود يكى از رذائل اخلاقى ، و منافى با سعادت نفس ‍ انسانى است ، چون خداى تعالى سعادت نفس بشر را بر اين اساس ‍ تاءمين نموده كه به اختيار خود اعمال خير كند و حسناتى كسب نمايد، و كليد كسب اين حسنات داشتن عزم راسخ و همت بلند است ، و اگر ديديم كسى وعده مى دهد ولى در مقام عمل سست مى شود، و خلف وعده مى كند، مى فهميم كه مردى سست عنصر و ضعيف الاراده است ، و از چنين انسانى اميد خير و سعادت نمى رود. إِنَّ اللَّهَ يحِب الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِهِ صفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصوصٌ كلمه «صف » - بنابه گفته راغب - به معناى اين است كه چند چيز، مثلا چند نفر انسان و يا درخت ، در خطى مستقيم قرار بگيرند. اين كلمه در آيه شريفه و در همه جا مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى دهد، و به همين جهت است كه جمع بسته نمى شود. و اگر منصوب آمده براى اين است كه حال از ضمير فاعل در جمله «يقاتلون » مى باشد. و معناى آيه اين است كه : خدا دوست مى دارد كسانى را كه در راه او قتال مى كنند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۲

در حالى كه به صف ايستاده اند. كلمه «بنيان » به معناى بناء، و كلمه «مرصوص » به معناى ساختمانى است كه با رصاص محكم كارى شده ، به طورى كه در مقابل عوامل انهدام ، مقاوم باشد. اين آيه شريفه جنبه تعليل را دارد - البته با دلالت التزامى - و توبيخ قبلى را تعليل مى كند. به اين بيان كه وقتى خداى تعالى از مقاتلان آن كسانى را دوست مى دارد كه چون كوه ايستادگى كنند، قهرا از مقاتلاتى كه وعده پايدارى مى دهند، ولى پايدارى نمى كنند و پا به فرار مى گذارند، خشمگين خواهد بود.

اشاره به نهى مسلمانان از ايذاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكمْ ... اين آيه شريفه به طور اشاره مى فهماند كه بنى اسرائيل با لجاجت خود رسول خدا. حضرت موسى را آزار داده بودند، تا جايى خداى تعالى به كيفر اين رفتارشان دلهايشان را منحرف ساخت . و اين خود نهيى است براى مؤ منين از اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را اذيت كنند، و كارشان بدانجا انجامد كه كار قوم موسى بدانجا كشيد، و دلهايشان منحرف گشت ، همچنان كه در آيه زير به طور صريح روى سخن به امت اسلام نموده ، مى فرمايد: «ان الذين يوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخره و اعد لهم عذابا مهينا». و آيه مورد بحث بدان جهت كه نهيى الزامى در آن هست ، در معناى آيه «يا ايها الذين امنوا لا تكونوا كالذين اذوا موسى فبراه اللّه مما قالوا و كان عند اللّه وجيها يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و قولوا قولا سديدا» مى باشد. اين دو آيه از سوره احزاب كه در مقام تبرئه موسى (عليه السلام ) است ، دلالت دارد بر اينكه منظور از اذيت آن جناب به عملى كه خدا او را از آن عمل تبرئه نموده ، نافرمانى خود بنى اسرائيل نسبت به دستورات وى ، و بيرون شدن از اطاعت آن جناب نبوده ، چون اگر اين طور بود معنا نداشت خدا آن جناب را تبرئه كند، پس يقينا بنى اسرائيل به آن جناب نسبت ناروايى داده بودند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۳

كه مايه آبروريزى آن جناب مى شده ، و او از اين تهمت آزرده شده ، و خدا از آن تبرئه اش كرده . آيه بعد هم كه فرمود: «از خدا پروا كنيد، و سخن سنجيده بگوييد» مؤ يد اين معنا است . باز مؤ يد اين احتمال كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام ) و امت اسلام به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تهمت زده بودند، و آيه مورد بحث به مسلمانان مى فرمايد مانند بنى اسرائيل نباشيد، اين است كه خداى تعالى در همان سوره به پاره اى از مصاديق ايذاى زبانى و عملى اشاره نموده ، مى فرمايد: «يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم الى طعام غير ناظرين انيه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين لحديث ان ذلكم كان يوذى النبى ... و اذا سالتموهن متاعا فاسالوهن من وراء حجاب ... و ما كان لكم ان توذوا رسول اللّه و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلكم كان عند اللّه عظيما. پس تا اينجا به دست آمد كه در جمله ((و اذ قال موسى لقومه » اشاره اى است به نهى مسلمانان از ايذاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم )، به زبان و عمل ، با علم به اينكه رسول خدا است . همچنان كه ذيل آيه هم كه سخن از انحراف قلوب دارد، نوعى تخويف وتهديد مسلمين است به ايذاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فسقى است كه چه بسا به انحراف دلها بينجامد. معناى جمله «فلما زاغلوا ازاغ الله قلوبهم ...» و بيان اينكه مقصود از ازاغه واضلال خداوند چيست «فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين » - ماده «زيغ » كه كلمه «زاغوا» ماضى ثلاثى مجرد و كلمه «ازاغ » ماضى باب افعال آن است ، به معناى منحرف كردن از استقامت است كه لازمه اش انحراف از حق به سوى باطل است . و «ازاغه كردن خداى تعالى » به اين است كه رحمت خود را از صاحبان چنين دلى دريغ داشته ، هدايت خود را از آنان قطع كند، چون از تعليل ، معنا به خوبى استفاده مى شود، براى اينكه ازاغه خدا را تعليل كرده به هدايت نكردن . البته بايد توجه داشت كه اين ازاغه ابتدايى نيست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲۴

بلكه بر سبيل مجازات است ، زيغ خود آنان را تثبيت كردن است ، چون فسق آنان سبب اين مجازات شده ، همچنان كه گمراه كردن خدا هم هيچ وقت ابتدايى نيست . و اينكه فرموده : «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين » به خوبى گوياى اين حقيقت كه گمراه كردن خدا به وسيله قرآن كريم از باب مجازات فاسقان به خاطر فسقشان است ، و گرنه ساحت خداى عزوجل منزه از آن است كه ابتدائا و بدون جرم كسى را ازاغه و اضلال كند. از اينجا فساد اين گفتار روشن مى شود كه بعضى گفته اند: مراد از جمله «ازاغ اللّه قلوبهم » ازاغه از ايمان نيست ، براى اينكه اولا خداى تعالى كسى را از ايمان ازاغه نمى كند. و ثانيا اگر منظور از آن را ازاغه از ايمان بدانيم ، كلام از فايده ساقط مى شود، چون اگر مسلمانى از ايمان ازاغه شد، ديگر مسلمان نيست ، و معنا ندارد به يك كافر بگويند خدا او را به جرم اينكه كافر شده كافر مى كند. وجه فسادش اين است كه دليل اولش به طور مطلق صحيح نيست ، و نمى توان گفت به طور كلى هيچ كفرى مستند به خدا نيست ، آنچه بر خدا جائز نيست اين است كه بنده اى را ابتدائا و بدون هيچ جرمى از نعمت ايمان محروم كند، و يا از راه راست گمراه سازد، و اما به عنوان مجازات چرا جايز نباشد؟ با اينكه برگشت معناى چنين ازاغه و اضلال ، در حقيقت به اين است كه خدا رحمت خود را از چنين كسى دريغ ندارد، و هدايت خود را از او قطع كند، به خاطر اينكه بنده با فسق و اعراض از رحمت او خود را از لياقت رحمت و هدايت انداخته است ، و چنين مجازاتى را نه عقل منع مى كند و نه نقل . و دليل دومش كه گفت «كلام از فايده داشتن ساقط مى شود» به هيچ وجه درست نيست براى اينكه آنچه از زيغ منسوب به خود بنده است آن مقدارى است كه به خاطر فسقى كه دارد در دلش پيدا مى شود، و سبب حد معينى از كفر مى گردد، و آنچه كه به خدا نسبت داده مى شود تثبيت و پا بر جا كردن اين كفر در قلب بنده است پس زيغ بنده از ايمان به خاطر فسق و پديد آمدن كفر در دلش مطلبى است و تثبيت كفر در دل او بر طريق مجازات مطلبى ديگر است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←