تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۸

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۰۹ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۴

آيات ۱۱ - ۱۷، سوره حشر

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَئنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصرَنَّكمْ وَ اللَّهُ يَشهَدُ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(۱۱) لَئنْ أُخْرِجُوا لا يخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا يَنصرُونهُمْ وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبَرَ ثُمَّ لا يُنصرُونَ(۱۲) لاَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِك بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(۱۳) لا يُقَتِلُونَكمْ جَمِيعاً إِلا فى قُرًى محَصنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِ بَأْسهُم بَيْنَهُمْ شدِيدٌ تحْسبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شتى ذَلِك بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ(۱۴) كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۵) كَمَثَلِ الشيْطنِ إِذْ قَالَ لِلانسنِ اكفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنى بَرِى ءٌ مِّنك إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِينَ(۱۶) فَكانَ عَقِبَتهُمَا أَنهُمَا فى النَّارِ خَلِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَلِك جَزؤُا الظلِمِينَ(۱۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۵

ترجمه آيات آيا به وضع كسانى نفاق ورزيد ندنينديشيدى كه به برادران خود، يعنى به آنهايى كه از اهل كتاب كافر شدند، مى گويند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم شد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگ كنند بطور يقين و حتما ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد به اينكه ايشان دروغگويند(۱۱). و مسلما اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند اين منافقين با آنان بيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند ياريشان نخواهند نمود و بر فرض ‍ هم كه ياريشان كنند در وسط كارزار فرار خواهند كرد و آن وقت خودشان هم يارى نخواهند شد (۱۲). شما مسلمانان در نظر آنان ترسناكتريد از خدا و اين بدان جهت است كه ايشان مردمى نفهمند (۱۳). اينها دسته جمعى با شما نمى جنگند مگر در داخل قريه هاى محكم و يا از پس ديوارها. شجاعتشان بين خودشان شديد تو آنان را متحد مى بينى ولى دلهايشان پراكنده است و اين بدان جهت است كه مردمى بى تعقل اند (۱۴) . وضع آنان درست مثل كسانى است كه قبل از ايشان در همين سالهاى نزديك و بال كار خود را چشيدند و عذابى اليم هم در پى دارند (۱۵) درست مثل شيطان كه به انسان گفت كافر شو و چون كافر شد گفت من از تو بيزارم من از خدا مى ترسم كه رب العالمين است (۱۶). در نتيجه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين شد كه هر دو براى ابد در آتشند و همين است كيفر ستمكاران (۱۷). بيان آيات اين آيات به حال منافقين و وعده هايى به مردم بنى النضير دادند كه اگر با مسلمين بجنگيد كمكتان مى كنيم ، و اگر بيرون برويد با شما مى آييم ، و نيز به خلف وعده شان اشاره مى كند.

دروغگوئى و پيمان شكنى منافقين در وعده ها و قرارها كه با برداران كافرشان مىگذارند

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لاخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ ... كلمه «اخوان » جمع «اخوه » است ، و كلمه «اخوة » جمع «اخ - برادر» است . و كلمه «اخوة » - به ضم همزه و ضم خاء - به معناى مشترك بودن دو نفر در انتسابشان به يك پدر است . اين معناى اصلى اخوت است ، ولى بعدها در معنايش توسعه داده ، در افراد مشترك در يك عقيده ، و يا مشترك در صداقت و امثال آن نيز استعمال شده ، البته كلمه «اخوة » بيشتر در همان معناى اصلى به كار مى رود. و به طورى كه گفته اند: بيشتر مورد استعمال اخوان اشتراك در اعتقاد و امثال آن است . استفهامى كه در ابتداى آيه آمده استفهام تعجبى است . و منظور از جمله «الذين نافقوا»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۶

عبداللّه بن ابى و ياران او است . و مراد از برادران ايشان از اهل كتاب به طورى كه سياق شهادت مى دهد همان يهوديان بنى النضير است ، براى اينكه مفاد آيات اين است اين كفار از اهل كتاب كه برادران منافقين بوده اند مردمى بوده اند كه امرشان دائر شده بين ماندن و جنگيدن بعد از جنگيدن قومى ديگر، و يا ترك وطن كردن و رفتن . و چنين مردمى جز همان مردم بنى النضير نمى توانند باشند، چون تنها آنها بودند كه بعد از بنى قينقاع چنين سرنوشتى پيدا كردند. «لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم » - اين آيه حكايت كلام منافقين است ، و حرف لام در جمله «لئن اخرجتم » لام قسم است . و معنايش است كه : ما سوگند مى خوريم كه هرگاه مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند ما نيز از ديار خود بيرون شده ، همه جا با شما مى آييم ، نه از شما جدا شويم ، و نه در جدا شدن از شما سخن كسى را گوش دهيم . و اگر مسلمانان به جنگ شما آيند به ياريتان آييم . «و اللّه يشهد انهم لكاذبون » - در اين جمله آشكار و صريح مى فرمايد: منافقين به اين وعده خود وفا نخواهند كرد. لَئنْ أُخْرِجُوا لا يخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئن قُوتِلُوا لا يَنصرُونهُمْ در جمله قبلى به طور اجمال وعده منافقين را تكذيب مى كرد. و در اين قسمت از آيه به طور تفصيل آن را تكذيب نموده ، لام سوگند را به منظور تاكيد تكرار مى كند. و معنايش است كه : سوگند مى خورم ، كه اگر بنى النضير از ديارشان بيرون شوند، منافقين با ايشان بيرون نخواهند رفت . و باز سوگند مى خورم كه اگر به جنگ مبتلا شوند ياريشان نخواهند كرد. وَ لَئن نَّصرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَدْبَرَ ثُمَّ لا يُنصرُونَ اين جمله اشاره است به اينكه : بر فرضى كه جنگى واقع شود - كه ابدا واقع نمى شود و نشد - جنگى با دوام نخواهد بود، و يارى منافقين سودى به حال يهوديان نخواهد داشت ، بلكه خود آنان پا به فرار خواهند گذاشت ، و بدون اينكه كسى ياريشان كند همه هلاك خواهند شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۷

لاَنتُمْ أَشدُّ رَهْبَةً فى صدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ... همه ضميرهاى جمع به منافقين برمى گردد. و كلمه «رهبه » به معناى خشيت و ترس است . و اين آيه شريفه جمله «و لئن نصروهم ليولن الادبار» را تعليل نموده ، بيان مى كند كه چرا در فرض يارى دادن فرار مى كنند. مى فرمايد: علتش اين است كه منافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا از خدا، و به همين جهت اگر به جنگ شما آيند در مقابل شما تاب مقاومت نمى آورند. اين علت را با علتى ديگر تعليل نموده ، مى فرمايد: علت بيشتر ترسيد نشان اين است كه مردمى نادان هستند: «ذلك بانهم قوم لا يفقهون ». و اشاره با كلمه «ذلك » به بيشتر ترسيد نشان از مؤ منين است ، و معنايش چنين است : اينكه گفتيم از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا، علتش اين است كه مردمى بى شعورند، يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند. و اگر حقيقت امر را مى فهميدند، دستگيرشان مى شد كه زمام امر به دست خداست ، نه به دست غير خدا، حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند، و چه ديگران غير از خداى تعالى كسى قادر بر هيچ عمل خير يا شر و نافع و ضارى نيست مگر به حول و قوه او. پس منافقين نبايد از كسى جز خدا بترسند. لا يُقَتِلُونَكمْ جَمِيعاً إِلا فى قُرًى محَصنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرِ ... اين آيه شريفه هم اثر رهبت منافقين از مسلمين را بيان مى كند، و هم اثر بزدلى يهوديان را. مى فرمايد: بنى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز خوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند. «باسهم بينهم شديد» - يعنى شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد است ، اما همين كه با شما روبرو مى شوند خداى تعالى رعبى از شما به دلهايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت مى ترسند. «تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى » - تو اى پيامبر! ايشان را متحد و متشكل مى بينى ، و مى پندارى كه با هم الفت و اتحاد دارند، ولى اينطور نيست ، دلهايشان متفرق و پراكنده است ، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان است . و علت آن پراكندگى هم اين است مردمى فاقد تعقلند، چون اگر تعقل مى داشتند متحد گ شته آراى خود را يكى مى كردند. كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ كلمه «وبال » به معناى عاقبت بد است . و كلمه «قريبا» قائم مقام ظرف است ، و به همين جهت منصوب شده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۸

يعنى «در زمانى نزديك ». و جمله «كمثل » خبرى است كه مبتداى آن حذف شده ، تقديرش ‍ «مثلهم كمثل ...» است . و معناى آيه اين است كه : مثل يهوديان بنى النضير در عهدشكنى ، و در اينكه منافقين وعده دروغى نصرت به آنان دادند، و سرانجام كارشان به جلاى وطن انجا ميد، مثل اقوامى است كه در اين نزديكى ها قبل از ايشان بودند. و منظور از آن اقوام «بنى قينقاع » است تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، آنها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنى كردند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از سرزمين مدينه بيرونشان كرد، و به سرزمين اذرعات فرستاد. منافقين به آنها هم نيرنگ زدند وعده داده بودند كه درباره آنان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) صحبت مى كنند و نمى گذارند آن جناب بيرونشان كند. و بنى قينقاع فريب آنان را خورده سرانجام از مدينه بيرون شدند، و وبال كار خود را چشيدند، و در آخرت عذابى اليم دارند. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از جمله «الذين من قبلهم » كفاراست كه در جنگ بدر وبال كفر خود را چشيدند. ولى بيان قبلى با سياق آيه بهتر مى سازد. به هر حال مثلى كه در آيه شريفه زده شده براى قوم بنى النضير است ، نه براى منافقين ، چون از سياق اين طور استفاده مى شود.

تمثيل حال منافقين به شيطان كه انسان را تا مرز كفر مى كشاند و سپس از او بيزارى مىجويد

كَمَثَلِ الشيْطنِ إِذْ قَالَ لِلانسنِ اكفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنى بَرِى ءٌ مِّنك ... از ظاهر سياق برمى آيد كه اين مثل بيانگر حال منافقين باشد، كه بنى النضير را فريب داده ، وعده نصرتشان دادند، و به آن عمل نكرده ، در هنگام حاجت و سختى تنهايشان گذاشتند. و باز از ظاهر سياق استفاده مى شود كه منظور از شيطان ، ابليس ، و منظور از انسان ، آدم ابو البشر نيست ، بلكه منظور از اولى جنس شيطان ، و از دومى جنس آدميان است شيطان هر انسانى او را به سوى كفر دعوت نموده و براى اينكه دعوتش را بپذيرد متاعهاى زندگى دنيا را در نظرش ‍ زينت داده ، و روگردانى از حق را با وعده هاى دروغى و آرزوهاى بيجا در نظر وى جلوه مى دهد، و او را گرفتار كفر مى سازد، به طورى كه در طول عمر از كفر خود خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مردن يكى پس از ديگرى برسند، آن وقت به تدريج مى فهمد آرزوهايى كه شيطانش در دلش افكنده سرابى بيش نبوده و يك عمر فريب آن سراب را خورده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶۹

و با خيال بازى مى كرده ، آن وقت همان شيطان خود را كنار كشيده ، مى گويد: من از تو و رفتار تو بيزارم ، و نه تنها به وعده هايش عمل نمى كند، بلكه اين سوز را هم به او مى گذارد كه «انى برى ء منك انى اخاف اللّه رب العالمين ». و كوتاه سخن آنكه : مثل منافقين در اينكه مردم بنى النضير را به مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) واداشته ، و وعده نصرتشان دادند، و سپس بى وفايى كرده ، وعده خود را خلف نمودند، نظير مثل شيطان در اينكه انسان را به سوى كفر مى خواند، و با وعده هاى دروغيش فريبش داده ، به كفر وادارش مى كند. و در آخر از او بيزارى جسته ، بعد از يك عمر كفر ورزيدن ، در روزى كه بسيار به كمك نيازمند است تنهايش مى گذارد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آوردن اين مثل ، اشاره به داستان برصيصاى عابد است كه شيطان زناى با زنى را در نظرش جلوه داد، و در آخرش به كفرش هم كشانيد كه داستانش در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى - خواهد آمد. بعضى ديگر گفته اند: منظور ازمثل كه فرمود «كمثل الذين من قبلهم قريبا» بيان حال كفار مكّه در روز جنگ بدر است كه نقل اين قول در سابق هم گذشت . و مراد از كلمه «انسان » در اين مثل ابوجهل است . و منظور از اينكه فرموده شيطان به او گفت كفر بورز همان داستانى است خداى تعالى در اين خصوص نقل نموده است : «و اذزين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون انى اخاف اللّه و اللّه شديد العقاب . بنابراين احتمال ، گفتار شيطان كه گفت ((انى اخاف اللّه رب العالمين » كلامى جدى بوده است ، چون مى ترسيده همان فرشتگانى كه در بدر نازل شده بودند تا مؤ منين را يارى كنند، او را عذاب كنند. و اما بنابر دو وجه قبلى ، گفتار مذكور جدى نبوده ، بلكه نوعى استهزاء و خوار داشتن بوده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۰

فَكانَ عَقِبَتهُمَا أَنهُمَا فى النَّارِ خَلِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَلِك جَزؤُا الظلِمِينَ از ظاهر آيه برمى آيد ضميرهاى تثنيه به شيطان و انسان برمى گردد كه نامشان در ضمن مثل گذشته آمده بود. در نتيجه در اين آيه عاقبت شيطان در فريبكارى اش و عاقبت انسان در فريب خوردن و گمراه شدنش بيان شده ، و در آن اشاره شده كه اين عاقبت هم عاقبت منافقين است در وعده هاى دروغين كه به بنى النضير دادند، و هم عاقبت بنى النضير است در فريب خوردنشان از وعده هاى دروغى منافقين ، و در اصرارشان بر مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ).و معناى آيه روشن است . بحث روايتى

روايتى راجع به تبعيد بنى النضير، عهد شكنى منافقان با آنان

در الدر المنثور است كه ابن اسحاق ، ابن منذر، و ابو نعيم - در كتاب دلائل - از ابن عباس روايت كرده اند كه گروهى از قبيله بنى عوف بن حارث - كه عبد اللّه بن ابى بن سلول ، و وديعه بن مالك ، و سويد، و داعس از ايشان بودند - شخصى را نزد بنى النضير فرستادند كه قلعه هاى خود را خالى نكنيد، و ايستادگى كنيد و ما به آسانى شما را تسليم دشمن نمى كنيم ، و اگر كارتان به جنگ بيانجامد با دشمن شما مى جنگيم ، و اگر به جلاى وطن بكشد، با شما مى آييم ، و ما نيز جلاى وطن مى كنيم . بنى النضير به اميد يارى آنان تن به جنگ دادند، ولى منافقين ياريشان نكردند، براى اينكه خدا ترس از مسلمانان را در دلهايشان بيفكند. به ناچار بنى النضير از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خواهش ‍ كردند به ريختن خون ايشان نپردازد، و به جلاى وطن ايشان رضايت دهد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هر چه حلقه (گويا منظور طلا آلات باشد) دارند نيز با خود نبرند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم اين تقاضا را پذيرف ت . و بنى النضير (براى خانه هايشان سالم به دست مسلمين نيفتد) آنها را خراب كردند، و آن را (گويا منظور اثاث است ) بر پشت شتر خود نهاده روانه خيبر شدند، و بعضى هم به شام رفتند. مؤ لف : اين روايت با تعدادى از روايات كه مى گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آغاز شرط كرد كه بيش از بار يك شتر نبرند، منافات دارد، چون در آن روايات آمده كه بنى النضير اول اين پيشنهاد را نپذيرفتند، و در آخر وقتى از روى ناچارى پذيرفتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبول نكرد، و فرمود: اجازه نداريد به غير از زن و بچه خود چيزى ببريد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۱

و آنها ناگزير شدند دست خالى بيرون شوند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به هر سه نفر از آنان يك شتر و يك مشك آب داد. و نيز در همان كتابست كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «الم تر الى الذين نافقوا» گفته است : اينها عبارت بودند ازبن ابى بن سلول ، رفاعه بن تابوت ، عبداللّه بن نبتل ، اوس بن قيظى ، و برادرانشان از بنى النضير. مؤ لف : منظور روايت اين نيست كه تنها اين نامبردگان ، در اين توطئه دست داشته اند، پس با روايت قبلى افراد ديگرى را نام مى برد منافات ندارد.

و داستان برصيصاى عابد كه كارش به كفر انجاميد

و باز در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب مكائد الشيطان - و ابن مردويه ، و بيهقى در - كتاب شعب الايمان - از عبيد بن رفاعه دارمى - و او سند را مى رساند به رسول خدا - كه را وى گفت ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: در بنى اسرائيل راهبى بود. شيطان ، دخترى را بيمار كرد، و به دل خانواده اش انداخت كه دواى درد دخترتان نزد فلان راهب است . دختر را نزد راهب بردند، او از نگهدارى دختر امتناع مى كرد، و ايشان اصرار مى كردند تا سرانجام قبول كرد، و دختر نزد راهب بماند. روزى شيطان راهب را وسوسه كرد، و كام گيرى از او را در نظر وى زينت داد، و همچنان او را وسوسه كرد تا آنكه دختر را حامله كرد، بعد از آنكه دختر حامله شد، شيطان به دلش انداخت كه هم اكنون رسوا خواهى شد او را بكش ، و اگر خانواده اش آمدند كه دختر ما چه شد بگو دخترتان مرد. راهب دختر را كشت ، و دفن كرد. از سوى ديگر شيطان نزد خانواده دختر رفت ، و گفت : راهب دخترتان را حامله كرد و سپس او را كشت ، خانواده دختر نزد راهب آمدند كه دختر ما چه شد؟ گفت دخترتان مرد، خانواده دختر، راهب را دستگير كردند. شيطان به سوى او برگشت ، و گفت : من بودم كه جنايت تو را به خانواده دختر گزارش دادم ، و من بودم كه تو را به اين گرفتارى دچار ساختم ، حال اگر هر چه گفتم اطاعت كنى نجات مى يابى ، راهب قبول كرد. گفت : بايد دو نوبت برايم سجده كنى . راهب دو باربراى شيطان سجده كرد. و آيه شريفه «كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر...» اشاره به اين داستان دارد. مؤ لف : قصه معروف است ، و به طور مختصر و يا مفصل در روايات بسيارى آمده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۲

آيات ۱۸ - ۲۴، سوره حشر

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۸) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسهُمْ أُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(۱۹) لا يَستَوِى أَصحَب النَّارِ وَ أَصحَب الْجَنَّةِ أَصحَب الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُونَ(۲۰) لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَشِعاً مُّتَصدِّعاً مِّنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ تِلْك الاَمْثَلُ نَضرِبهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ(۲۱) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(۲۲) هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِك الْقُدُّوس السلَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكبرُ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكونَ(۲۳) هُوَ اللَّهُ الْخَلِقُ الْبَارِىُ الْمُصوِّرُ لَهُ الاَسمَاءُ الْحُسنى يُسبِّحُ لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۲۴) ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد. و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرستاده باشد. و از خدا بترسيد چون خدا با خبر است از آنچه مى كنيد (۱۸). و مانند آن كسانى مباشيد خدا را فراموش كردند و خدا هم خود آنان را از ياد خودشان ببرد و ايشان همان فاسقانند (۱۹). اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت يكسان نيستند و معلوم است كه به شتيان رستگارند (۲۰). اگر، اين قرآن را بر كوهى نازل كرده بوديم مسلما او را مى ديدى كه خاشع و مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۳

اين مثلهايى است كه براى مردم مى زنيم تا شايد به فكر بيفتند (۲۱). او اللّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست عالم به غيب و آشكار است او رحمان و رحيم است (۲۲). او اللّه است كه هيچ معبودى جز او نيست ملك و منزه است ، سلام و ايمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متكبر است ، آرى اللّه منزه است از آن شرك ها برايش مى ورزند (۲۳). او اللّه است كه آفريننده و پديد آورنده و صورتگر است او اسمائى حسنى دارد آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح گوى اويند و او عزيزى است حكيم (۲۴). بيان آيات

معارف و مواعظى كه از مضامين اين آيات برداشت مى شود

مضمونى كه اين آيات شريفه دارد به منزله نتيجه اى است كه از آيات سوره گرفته مى شود. در سوره به مخالفت و دشمنى يهوديان بنى النضير و عهد شكنى آنان اشاره شده كه همين مخالفتشان آنان را به خسران در دنيا و آخرت افكند. و نيز در سوره آمده منافقين ، بنى النضير را در مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تحريك مى كردند، و همين باعث هلاكتشان شد، و سبب حقيقى در اين جريان اين بود كه اين مردم در اعمال خود، خدا را رعايت نمى كردند و او را فراموش ‍ نموده ، و خدا هم ايشان را به فراموشى سپرد، نتيجه اش اين شد كه خير خود را اختيار نكردن د، و آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان بود بر نگزيدند، و در آخر سرگردان و هلاك شدند. پس بر كسى كه ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است كه پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد، و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است ، و به درد آن روزش مى خورد كه به سوى پروردگارش برمى گردد. و بداند كه عمل او هر چه باشد عليه او حفظ مى شود، و خداى تعالى در آن روز به حساب آن مى رسد، و او را بر طبق آن محاسبه و جزا مى دهد، جزائى كه ديگر از او جدا نخواهد شد. و اين همان هدفى است آيه «يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و لتنظر نفس ‍ ما قدمت لغد» دنبال نموده ، مؤ منين را وادار مى كند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند، و مراقب اعمال خود باشند، كه چه مى كنند، صالح آنها كدام ، و طالحش كدام است ، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند كه جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بكشند، و هر عمل نيكى كه در كرده هاى خود يافتند خدا را شكرگزارند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۴

و هر عمل زشتى ديدند خود را توبيخ نموده ، نفس را مورد مواخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت كنند. و ذكر خداى تعالى به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريائى او يعنى ذكر خدا به اسماى حسنى و صفات علياى او كه قرآن بيان نموده تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مى رساند، كمالى كه انسان ، ما فوق آن ، ديگر كمالى ندارد. و اين بدان جهت است كه انسان عبد محض ، و مملوك طلق براى خداى سبحان است ، و غير از مملوكيت چيزى ندارد، از هر جهت كه فرض ‍ كنى مملوك است و از هيچ جهتى استقلال ندارد. همچنان كه خداى عزوجل مالك او است ، از هر جهت كه فرض شود. و او از هر جهت داراى استقلال است . و معلوم است كه كمال هر چيزى خالص بودن آنست ، هم در ذاتش و هم در آثارش . پس كمال انسانى هم در همين است كه خود را بنده اى خالص ، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است ، نظير خضوع و خشوع و ذلت و استكانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عزوجل . و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر كند، نه هر چه خودش ‍ خواست . و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش ، و نه در صفاتش و نه در افعالش . و همواره به ذات و افعالش نظير تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هر چيز شهيد و بر هر چيز محيط، و بر هر نفس ‍ قائم است . هر كس هر چه بكند او ناظر عمل او است و از او غافل نيست ، و فراموشش نمى كند. در اين هنگام است كه قلبش اطمينان و سكونت پيدا مى كند، همچنان كه فر موده : «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب »، و در اين هنگام است خداى سبحان را به صفات كمالش مى شناسد، آن صفاتى كه اسماى حسنايش حاكى از آن است . و در قبال اين شناسايى صفات عبوديت و جهات نقصش برايش آشكار مى گردد، هر قدر خدا را به آن صفات بيشتر بشناسد خاضع تر، خاشع تر، ذليل تر، و فقيرتر، و حاجتمندتر مى شود. و معلوم است كه وقتى اين صفات در آدمى پيدا شد، اعمال او صالح مى گردد و ممكن نيست عمل طالحى از او سر بزند، براى اينكه چنين كسى خود را حاضر درگاه مى داند، و همواره به ياد خداست ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون »،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۵

و نيز فرموده : «فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون ». و آيه شريفه «لو انزلنا هذا القران » - تا آخر آيات مورد بحث - با در نظر گرفتن سياقى كه دارند، به همين معارفى كه ما خاطر نشان كرديم - يعنى شناختن خدا به صفات كمالش ، و شناختن نفس به صفاتى مقابل آن صفات ، و به عبارتى ديگر: به صفات نقص و حاجت - اشاره مى كنند. يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ ...

امر به تقوى در اعمال و امر به محاسبه و نظر دراعمال ، در آيه : «

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد» در اين آيه شريفه مؤ منين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده ، و با امرى ديگر دستور مى دهد كه در اعمال خود نظر كنند، اعمالى كه براى روز حساب از پيش مى فرستند. و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مى فرستند صالح است ، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است . و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بكشند. اما امر اول ، يعنى تقوى ، كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده ، و با در نظر گرفتن اينكه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات ، لاجرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترك واجبات ، و اجتناب از انجام دادن محرمات . و اما امر دوم ، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش ‍ مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى . و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد، همان طور كه هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه كرده و آنچه ساخته نظر دقيق مى كند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه ، تا اگر عيبى در آن ديد در رفع آن بكوشد، و يا اگر از نكته اى غفلت كرده آن را جبران كند، همچنين يك مؤ من نيز بايد در آنچه كرده دوباره نظر كند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد. پس بر همه مؤ منين واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده ، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنكه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كرده هاى خود بيندازند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۶

چون اعمال مايه زندگى آخرتشان است كه امروز از پيش مى فرستند، با همين اعمال به حسابشان مى رسند تا معلوم كنند آيا صالح بوده يا نه . پس خود آنان بايد قبلا حساب اعمال را برسند تا اگر صالح بوده اميد ثواب داشته باشند، و اگر طالح بوده از عقابش بترسند، و به درگاه خدا توبه برده ، از او طلب مغفرت كنند. و اين وظيفه ، خاص يك نفر و دو نفر نيست ، تكليفى است عمومى ، و شامل تمامى مومنين ، براى اينكه همه آنان احتياج به عمل خود دارند، و خود بايد عمل خود را اصلاح كنند، نظر كردن بعضى از آنان كافى از ديگران نيست . چيزى كه هست در بين مؤ منين كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند، بسيار كمياب اند، به طورى كه مى توان گفت ناياب اند. و جمله «و لتنظر» نفس كه كلمه نفس را مفرد و نكره آورده ، به همين نايابى اشاره دارد. پس اينكه فرمود: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» خطابى است به عموم مؤ منين ، و ليكن از آنجا كه عامل به دستور در بين اهل ايمان و حتى در بين اهل تقوى از مؤ منين در نهايت قلت است ، بلكه مى توان گفت وجود ندارد، براى اينكه مؤ منين و حتى افراد معدودى كه از آنان اهل تقوى هستند، همه مشغول به زندگى دنيايند، و اوقاتشان مستغرق در تدبير معيشت و اصلاح امور زندگى است ، لذا آيه شريفه خطاب را به صورت غيبت آورده ، آن هم به طور نكره و فرموده : نفسى از نفوس بايد كه بدانچه مى كند نظر بيفكند. و اين نوع خطاب با اينكه تكليف در آن عمومى است ، به حسب طبع دلالت بر عتاب و سرزنش مومنان دارد. و نيز اشاره دارد بر اينكه افرادى كه شايسته امتثال اين دستور باشند در نهايت كمى هستند. «ما قدمت لغد» - اين جمله استفهامى از ماهيت عملى است كه براى فرداى خود ذخيره مى كند، و هم بيانگر كلمه نظر است . ممكن هم هست كلمه «ما» را در آن موصوله بگيريم ، و بگوييم موصول وصله اش متعلق به نظر است . در صورت استفهام معنا چنين مى شود: «بايد نفسى از نفوس نظر كند چه عملى براى فرداى خود از پيش فرستاده ». و مراد از كلمه «غد - فردا» روز قيامت است ، كه روز حسابرسى اعمال است . و اگر از آن به كلمه «فردا» تعبير كرده براى اين است كه بفهماند قيامت به ايشان نزديك است ، آنچنان فردا به ديروز نزديك است ، همچنان كه در آيه «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا» به نزديكى تصريح كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷۷

و معناى آيه چنين است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد با اطاعت از خدا تقوى به دست آوريد، اطاعت در جميع او امر و نواهياش ، و نفسى از نفوس شما بايد در آنچه مى كند نظر افكند، و ببيند چه عملى براى روز حسابش از پيش مى فرستد، آيا عمل صالح است ، يا عمل طالح . و اگر صالح است عمل صالحش شايستگى براى قبول خدا را دارد، و يا مردود است ؟ و در جمله «و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون »، براى بار دوم امر به تقوى نموده ، مى فرمايد: علت اينكه مى گويم از خدا پروا كنيد اين است كه «ان اللّه خبير بما تعملون » او با خبر است از آنچه مى كنيد. و تعليل امر به تقوى به اينكه خدا با خبر از اعمال است ، خود دليل بر اين است كه مراد از اين تقوى كه بار دوم امر بدان نموده ، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است ، نه تقواى در اعمال كه جمله اول آيه بدان امر مى نمود، و مى فرمود: «اتقوا اللّه ». پس حاصل كلام اين شد كه : در اول آيه مؤ منين را امر به تقوى در مقام عمل نموده ، مى فرمايد عمل شما بايد منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آيه كه دوباره امر به تقوى مى كند، به اين وظيفه دستور داده كه هنگام نظر و محاسبه اعمالى كه كرده ايد از خدا پروا كنيد، چنان نباشد كه عمل زشت خود را و يا عمل صالح ولى غير خالص خود را به خاطرعمل شما است زيبا و خالص به حساب آوريد. اينجاست كه به خوبى روشن مى گردد كه مراد از تقوى در هر دو مورد يك چيز نيست ، بلكه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است ، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است . اولى مربوط به قبل از عمل است ، و دومى راجع به بعد از عمل . و نيز روشن مى گردد اينكه بعضى گفته اند: «اولى راجع به توبه از گناهان گذشته ، و دومى مربوط به گناهان آينده است » صحيح نيست . و نظير اين قول گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: امر دومى تاءكيد امر اولى است و بس . وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ نَسوا اللَّهَ فَأَنساهُمْ أَنفُسهُمْ ... كلمه «نسيان » كه مصدر فعل «نسوا» است به معناى زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطر است ، البته بعد از آنكه در صفحه خاطر نقش بسته بود. اين معناى اصلى «نسيان » است ، ولى در استعمال آن توسعه دادند، و در مطلق روگردانى ازچيزى كه قبلا مورد توجه بوده نيز استعمال نمودند. آيه شريفه «و قيل اليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماويكم النار و ما لكم من ناصرين »، در معناى دوم استعمال شده .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←