تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بنابراين معناى آيه اين مى شود: جمعيت انبوهى از اهل شهر به سر وقت لوط آمدند، در حالى كه از شدت حرصى كه به عمل فحشاء و مخصوصا با غريبه هاى تازه وارد داشتند، به يكديگر مژده مى دادند.

لوط براى دفاع از ميهمانان به استقبال جمعيت شتافت ، تا از نزديك شدنشان جلوگيرى كند وقتى در برابر آنان قرار گرفت فرمود: اينان ميهمانان من هستند مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد، و با آنان عمل زشت انجام ندهيد، از خدا بترسيد و مرا خوار نسازيد.

مهاجمين اهل شهر گفتند: مگر ما قبلا به تو اعلام نكرده بوديم كه غريبه ها را در منزلت راه مده و اگر احدى از اهل عالم را راه دادى ديگر در باره آنها شفاعت مكن و به دفاع از آنان برمخيز. لوط وقتى از انصراف آنها مايوس شد ناگزير دختران خود را به آنان عرضه كرد تا با آنها ازدواج كنند و از ميهمانانش ‍ دست بردارند و گفت: اگرخواهيد كارى كنيد اينها دختران من هستند. بيان اين كه چطور حاضر شد دختران خود را عرضه بدارد، در تفسير سوره هود گذشت.

معناى آيه «لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون»

«لَعَمْرُك إِنهُمْ لَفِى سكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ... مِّن سِجِّيلٍ»:

راغب در مفردات ميگويد: كلمه «عمارت» ضد خرابى است، و «عمر» اسم مدت عمارت و آبادى بدن است، يعنى مدت زندگى . و چون معناى عمر، عمارت بدن به وسيله روح است، قهرا معنايش غير از معناى بقاء است، چون بقاء ضد فناء است و قيد روح در آن نيست و به خاطر همين كه قيد روح در معناى بقاء نيست مى بينيم كه خداى تعالى را همواره به وصف بقاء توصيف مى كنند و مى گويند بقاى خدا، و نمى گويند عمر خدا، و اگر هم به كلمه عمر خدا تعبير مى كنند بسيار كم است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۲

آنگاه مى گويد: «عمر» - به ضم عين - و نيز «عمر» به فتح عين - به يك معنى است، با اين تفاوت كه در موقع سوگند دومى را بكار مى برند و مى گويند «لعمرك»، مانند «لعمرك انهم لفى سكرتهم».

خطاب در «لعمرك» خطاب به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اسلام است يعنى به بقاى تو سوگند. و اين كه بعضى گفته اند خطاب مذكور خطاب ملائكه به لوط است و ملائكه به عمر لوط سوگند خورده اند اشتباه است، و از سياق آيه دليلى بر گفته خود ندارند.

كلمه «يعمهون» از ماده «عمه» و به معناى تردد و سرگردانى است ، و كلمه «سجيل» به معناى سنگ عذاب است، كه معناى مفصل آن در تفسير سوره هود گذشت.

معناى آيه اين است كه: اى محمد! به زندگى و بقاى تو سوگند كه قوم نامبرده در مستى خود - كه همان غفلت از خدا و فرورفتگى در شهوات و فحشاء و منكر است - متردد بودند لا جرم صداى مهيب ايشان را گرفت در حالى كه داشتند وارد بر اشراق، و دميدن صبح مى شدند، كه ناگاه بالاى شهرشان را پايين، و پايين را بالا كرديم، و شهر را يكباره زير و رو نموديم، و علاوه بر آن سنگى از سجيل بر آنان بارانديم.

«إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسمِينَ... لِّلْمُؤْمِنِينَ»:

كلمه «آيه» به معناى علامت و نشانه است ، و منظور از «آيات» كه در اول آيه است نشانه هايى است كه بر وقوع حادثه اى دلالت كند، مانند بقايا و آثار آن حادثه. و مراد از كلمه «آيه» كه در دو آيه بعد آمده، علامتى است براى مؤمنين كه بر حقانيت دعوت الهى و انذار آن دلالت كند. و كلمه «توسم» به معناى تفرس و منتقل شدن از ظاهر چيزى به حقيقت و باطن آن است.

و معناى آيه اين است: در جريان اين عذابى كه بر قوم لوط آمد، و بلاد آنها را نابود كرد، علامت ها و بقاياى آثارى است كه هر متفرس و زيركى از ديدن آن به حقيقت جريان منتقل مى شود، چون اين علامات سر راه هر عابرى است و هنوز بطور كلى نابود نشده است ، و اين خود براى مؤمنين نشانه ای است كه بر حقيقت انذار و دعوت دلالت مى كند، و معلوم مى سازد كه آنچه پيغمبران از آن انذار مى كردند حقيقت دارد و شوخى نيست.

با اين بيان روشن مى گردد كه چرا يك جا جمع آورد و فرمود آيات و جاى ديگر مفرد آورد و فرمود: «آية».

توضيحى در مورد «اصحاب ايكه» و «اصحاب حجر»

«وَ إِن كانَ أَصحَاب الاَيْكَةِ لَظالِمِينَ فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ وَ إِنهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ»:

كلمه «ايكه»، به معناى درخت به هم پيچيده است، و جمع آن «ايك» است، و به طورى كه گفته شده «قوم ايكه»، در سرزمينى پر درخت چون جنگل زندگى مى كرده اند كه درخت هايش سر به هم داده بود.

و نيز به طورى كه گفته شده اين مردم ، معاصر با شعيب (عليه السلام) و قوم او بودند، و يا يك طائفه از قوم او بوده اند. مؤيد اين كه طائفه اى از قوم او بوده اند اين است كه در ذيل آيه مى فرمايد: «و انهما لبامام مبين»، يعنى منزلگاه قوم لوط و قوم ايكه ، هر دو بر سر بزرگ راهى قرار داشت.

و اين را مى دانيم كه مقصود از اين راه، آن راهى است كه مدينه را به شام وصل كند. بلادى كه در اين مسير قرار داشته اند منزلگاه قوم لوط و قوم شعيب بوده اند، و چون مى دانيم كه همه اين مسافت جنگلى بوده است، نتيجه گيريم كه قوم ايكه، يك طائفه از قوم شعيب و سرزمين ايشان يك ناحيه از حوزه دعوت شعيب بوده كه خداوند بخاطر كفرشان هلاكشان نموده است، و در سوره هود داستانشان گذشت.

در جمله «فانتقمنا منهم»، ضمير جمع به اصحاب ايكه بر مى گردد. بعضى گفته اند هم به ايشان و هم به قوم لوط بر مى گردد. و معناى آيه روشن است.

«وَ لَقَدْ كَذَّب أَصحَاب الحِْجْرِ الْمُرْسلِينَ... مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ»:

«اصحاب حجر» عبارتند از قوم ثمود، يعنى قوم صالح پيغمبر. و حجر اسم شهرى بوده كه در آن زندگى مى كرده اند، و قرآن ايشان را جزو جمعيت هايى شمرده كه همه پيغمبران را تكذيب مى كرده اند، با اين كه خود معاصر صالح بوده اند جهتش هم اين است كه دعوت همه انبياء به يك چيز بوده، پس اگر كسى يكى از ايشان را تكذيب كند گويا همه را تكذيب كرده است.

«و آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين» - اگر مراد از «آيات» آن طور كه از ظاهر بر مى آيد، معجزات و خوارق عادت باشد، قهرا مقصود از آن داستان ناقه و آب خوردنش، و آن حوادثى خواهد بود كه قوم صالح از آن مشاهده كردند، كه يكى هم عذاب بعد از پى كردن آن بود، و داستانش در سوره هود گذشت. و اگر مقصود از آن معارف الهيه اى باشد كه صالح (عليه السلام) آن را بر ايشان ابلاغ نموده، و يا هم آن و هم اين باشد كه مساله روشن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۴

« و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين » - يعنى ايشان در كوه ها و غارهايى كه در كوه كنده شده بود سكونت نموده به خيال خود ايمن از حوادث زمينى و آسمانى زندگى مى كردند.

«فاخذتهم الصيحة مصبحين » - يعنى صيحه عذاب كه هلاكشان در آن اتفاق افتاد ايشان را بگرفت. در سابق اشاره كرديم كه آمدن عذاب در عين خاطر جمعى و ايمنى ناگوارتر است، و اگر در اين جا اينطور بيان كرده به مناسبت آيه ای است كه در صدر آيات فرمود: «عذاب من عذابى دردناك است».

« فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون » - يعنى آن اعمالى كه براى ايمنى خود و تامين سعادت زندگى خود انجام داده بودند نتوانست جلو عذاب را بگيرد.

(چند روايت در ذيل برخى از آيات گذشته )

در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابى ابن حاتم از مصعب بن ثابت روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جمعى از اصحاب عبور كرد كه داشتند مى خنديدند. فرمود: بياد بهشت و دوزخ بيفتيد، دنبال اين قضيه اين آيه نازل شد: «نبى ء عبادى انى انا الغفور الرحيم».

مؤلف: در معناى اين روايت روايات ديگرى است، ليكن معناى آيه با قضيه اى كه در روايت آمده انطباق روشنى ندارد.

و در همان كتابست كه ابونعيم در كتاب حليه از جعفر بن محمد روايت كرده كه در ذيل جمله «ان فى ذلك لايات للمتوسمين» فرمود: «متوسمين» به معناى «متفرسين» يعنى تيزهوشان است.

و نيز در همان كتابست كه بخارى در تاريخ خود و ترمذى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن سنن و ابونعيم - هر دو در كتاب طب - و ابن مردويه و خطيب از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خدا نگرد آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: «ان فى ذلك لايات للمتوسمين». و فرمود يعنى تيزهوشان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۵

مفيد در اختصاص به سند خود از ابى بكر بن محمد خضرمى از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه بين دو چشمش نوشته شده مؤمن و يا كافر، و اين نوشته از شما پنهان است، ولى از نظر امامان از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پنهان نيست. و لذا هيچ كس بر ايشان وارد نمى شود مگر آن كه از همان برخورد اول او را مى شناسند كه مؤمن است يا كافر، و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «ان فى ذلك لايات للمتوسمين». سپس فرمودند: مقصود از متوسمين، همين نشانداران اند.

مؤلف: روايات در اين معنا بسيار زياد آمده ، و معنايش اين نيست كه آيه در حق امامان اهل بيت نازل شده است.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابن عساكر از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مدين و اصحاب ايكه، دو امت ند كه خداى تعالى شعيب (عليه السلام) را بر آن دو مبعوث فرمود.

مؤلف: رواياتى كه لازم بود، در داستان ابراهيم، لوط، شعيب و صالح نقل نماييم در تفسير سوره هود در جلد دهم اين كتاب گذشت، لذا در اين جا از تكرار نقل آن ها خوددارى نموده خواننده را بدان جا ارجاع مى دهيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۶

آيات ۸۵ - ۹۹ سوره حجر

وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الساعَةَ لاَتِيَةٌ فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ(۸۵) إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّقُ الْعَلِيمُ(۸۶) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ(۸۷) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَجاً مِّنْهُمْ وَ لا تحْزَنْ عَلَيهِمْ وَ اخْفِض جَنَاحَك لِلْمُؤْمِنِينَ(۸۸) وَ قُلْ إِنى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ(۸۹) كَمَا أَنزَلْنَا عَلى الْمُقْتَسِمِينَ(۹۰) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْءَانَ عِضِينَ(۹۱) فَوَ رَبِّك لَنَسئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(۹۲) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(۹۳) فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ(۹۴) إِنَّا كَفَيْنَك الْمُستهْزِءِينَ(۹۵) الَّذِينَ يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَسوْف يَعْلَمُونَ(۹۶) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّك يَضِيقُ صدْرُك بِمَا يَقُولُونَ(۹۷) فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك وَ كُن مِّنَ السجِدِينَ(۹۸) وَ اعْبُدْ رَبَّك حَتى يَأْتِيَك الْيَقِينُ (۹۹)

«ترجمه آیات»

ما آسمانها و زمين را با هر چه ما بين آنها هست جز به حق نيافريديم و قيامت آمدنى است پس گذشت كن، گذشت كردنى نيكو (۸۵)

پروردگار تو آفريدگار و داناست (۸۶)

ما به تو هفت آيه (سوره حمد ) ستوده داده ايم با اين قرآن بزرگ (۸۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه : ۲۷۷

ديدگان خويش را به آن كه نصيب دسته هايى از ايشان كرديم ميفكن و بخاطر آنچه آنها دارند غم مخور و به مؤمنان نرمخوئى كن (۸۸)

و بگو كه من خودم بيم رسان آشكارم (۸۹)

(ما بر آن ها عذابى مى فرستيم) همان گونه كه بر قسمت كنان (آيات الهى) فرستاديم (۹۰)

كسانى كه قرآن را قسمتها پنداشتند (۹۱)

به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤال خواهيم كرد (۹۲)

از آنچه كرده اند (۹۳)

آنچه را دستور دارى آشكار كن و از مشركان روى بگردان (۹۴ )

ما شر استهزاءگران را از تو كوتاه مى كنيم (۹۵)

كسانى كه با خداى يكتا، خداى ديگر مى انگارند به زودى خواهند دانست (۹۶)

ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود (۹۷)

به ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنان باش (۹۸)

پروردگار خويش را عبادت كن تا برايت يقين (مرگ) فرا رسد (۹۹)

«بیان آیات»

در اين آيات غرضى كه در آيات قبلى بود خلاصه مى شود، غرض از آن آيات اين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به قيام بر انجام ماموريت و رسالت خود و اعراض و گذشت از جفاهاى مشركين دعوت كند، و تسلاى خاطر دهد كه از آنچه مى گويند غمگين و تنگ حوصله نگردد.

زيرا قضاى حق بر اين رانده شده كه مردم را به اعمالشان در دنيا و آخرت و مخصوصا در روز قيامت - كه هيچ شكى در آن نيست - سزا دهد، همان روزى كه احدى را از قلم نمى اندازد، و به اندازه يك ذره هم از خير و شر كسى را بدون كيفر و پاداش نمى گذارد، و با در پيش ‍ داشتن چنين روزى، ديگر جاى تاسف خوردن بر كفر كافران باقى نمى ماند، چون خدا بدان دانا است و به زودى جزاى اعمالشان را مى دهد و نيز جاى تنگ حوصلگى و اندوه نيست، چون به خداى سبحان مشغول گشتن مهم تر و واجب تر است.

در اين جا خداى سبحان مساله اعراض و گذشت از كفارى را كه او را مسخره مى كردند تكرار كرده - همان كفارى كه در ابتداى سوره ذكرشان گذشت - و همچنين سفارش فرموده بود كه به تسبيح و حمد و عبادت خداى خود بپردازد، و خبر داده بود كه خود او شر كفار را از او مى گرداند، اينك در اين آيات هم همين را تكرار مى كند كه به كار رسالت خود مشغول باشد، و در همين جا سوره پايان مى پذيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۸

«و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتية » - حرف «باء» در كلمه «بالحق»، باء مصاحبت است و به آيه چنين معنا مى دهد كه:

«خلقت آسمان ها و زمين منفك از حق نيست، بلكه تمامى آن ها ملازم با حق اند. پس براى خلقت غايتى است كه به زودى به همان غايت بازگشت مى كند، همچنان كه فرموده: «ان الى ربك الرجعى». زيرا اگر غايتى در خلقت وجود نداشت، لعب و بازيچه مى بود، چنان كه فرموده: «و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق». و نيز در جاى ديگر فرموده: «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا».

و يكى ديگر از ادله اين كه مراد از حق، معنايى است كه مقابل باطل و بازيچه است اين است كه دنبال آيه شريفه مى فرمايد: «و ان الساعة لاتية» كه دلالتش بر مدعا روشن است. حال به خوبى روشن مى شود كه كلام بعضى از مفسرين كه گفته اند: مراد از حق، عدالت و انصاف است، و «باء» در آن، باء سببيت است و معناى آن اين است كه: «ما آن ها را جز به سبب عدل و انصاف در روز جزاى به اعمال، خلق نكرده ايم»، چقدر فاسد و بى پايه است.

براى اين كه در آيه شريفه هيچ شاهدى بر آن نيست علاوه بر اين معناى مزبور بر فرض هم كه صحيح باشد با باء به معنى لام غرض و مصاحبت مناسبت دارد نه سببيت.

و همچنين كلام آن مفسر ديگر كه گفته است: حق به معناى حكمت است و جمله اول آيه يعنى «و ما خلقنا...» ناظر به عذاب دنيوى، و جمله دوم يعنى «و ان الساعة لاتية» ناظر به عذاب اخروى است و معنايش اين است كه:

ما خلق نكرديم آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است مگر به حق و حكمت، به طورى كه با استمرار فساد و شر سازگارى ندارد، و حكمت اقتضاء كرد كه اقوام گذشته را هلاك كنيم تا هم ريشه فسادشان را بزنيم و هم اقوام باقى مانده را به سوى صلاح ارشاد نمائيم، و قيامت نيز در پيش است و از امثال آنان انتقام گرفته مى شود.

بيان وهن استدلال هر يك از قائلين به جبر و تفويض به اين آيه شریفه

دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به «جبر» و ديگرى قائل به «تفويض» هستند و در اين آيه شريفه ، مشاجره دارند، هر يك خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده و دليل بر نظريه خود بگيرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۹

جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه افعال بندگان ، مخلوق خداست، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين و آسمان ها قرار دارد و آنچه هم كه مابين زمين و آسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان نيز مخلوق خدا است.

تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اين كه: افعال بندگان، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است، براى اينكه گناهان و كارهاى زشت، جزء باطل اند و اگر آن ها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق و باطل خلق كرده باشد، و حال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق كرده است.

وليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطل هاى عالم است، زيرا جهات زشتى كه در اعمال بندگان و گناهان ايشان هست، جهات و حيثياتى است عدمى، كه متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم و مشاجره كنيم كه خالق آن ها خداست يا خود بندگان، زيرا اطاعت و معصيت مانند زنا و ازدواج و خوردن مال حلال و مال حرام و امثال اين ها عمل خارجى آن ها يكى است. منتهى چيزى كه هست، آن جا كه موافق امر و دستور خداست، اطاعت، و آن جا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، و مخالفت جهت عدمى است.

حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم: فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهت وجود است و اين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى و گناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم و بگوييم گناه و كار زشت را هم خدا آفريده ، زيرا اين جهت عدمى است، و فعل از جهت عدم نمى توانند ما بين آسمان ها و زمين باشد تا آيه شريفه شامل آن بشود، و از لحاظ وجودی اش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل، خلقت باطل باشد.

علاوه بر اين مساله حكومت نظام عليت و معلوليت در عالم وجود از ضروريات عقل است، و عقل با بداهت حكم مى كند بر اين كه:

ملاك اتصاف، عبارت است از قيام وجود چيزى به چيز ديگر به نحوى كه بدون آن چيز موجود نگردد، و در مساله مورد بحث با بداهت هر چه تمامتر حكم مى كند بر اين كه متصف به اطاعت و معصيت خود انسان است و بس، نه آن كسى كه انسان را خلق كرده و برايش وسائل فراهم آورده كه يا اين كار را بكند و يا آن كار را، همچنان كه مى بينيم متصف به سفيدى و سياهى جسم را همان جسم مى داند، نه آن كسى كه جسم را خلق كرده است.

و ما اين بحث را به طور مفصل، در تفسير آيه «و ما يضل به الا الفاسقين»، در جلد اول اين كتاب گذرانديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۰

«فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّاقُ الْعَلِيمُ»:

معناى «صفح» و فرق آن با «عفو»

در مفردات گفته است «صفح هر چيزى» پهنا و كناره آن است مانند صفحه صورت، صفحه شمشير و صفحه سنگ، و نيز صفح به معناى ترك مؤاخذه است، مانند عفو، وليكن از عفو بليغ تر و رساتر است. و لذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده و فرموده: «فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره».

چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، و اين كلمه در چند جاى قرآن آمده، مانند: «فاصفح عنهم و قل سلام». و «فاصفح الصفح الجميل». و «افنضرب عنكم الذكر صفحا».

و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست، عبارت است از: روى خوش ‍ نشان دادن. پس معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اين كه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم، و يا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم. و يا اين است كه آن صفحه اى كه گناه و جرم او را در آن ثبت كرده بودم ورق زده و به صفحه ديگر رد شدم و اين معنا از ورق زدن كتاب اخذ شده، گويا كتاب خاطرات او را ورق زده است.

و در جمله «ان الساعة لا تية فاصفح الصفح الجميل» خداى تعالى به پيامبرش دستور مى دهد كه از كفر هر كس كه كفر ورزيده غمگين نشود و غم و اندوه خويش را تخفيف دهد، همچنان كه در آيه «و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون» همين دستور را داده، و كلمه مصافحه به معناى ماليدن كف دست به دست ديگرى است.

و به زودى در روايتى خواهد آمد كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام) صفح را به عفو بدون عتاب تفسير فرموده اند.

جمله «فاصفح الصفح الجميل» تفريع بر مطالب قبلى است، و فاء تفريع چنين معنايى به آن مى دهد: «حال كه خلقت عالم به حق است و روزى هست كه اينان در آن روز محاسبه و مجازات مى شوند، پس ديگر به فكر تكذيب و استهزاء آنان فرو مرو و از آنان درگذر، بدون اينكه عتاب و يا مناقشه و جدالى بكنى، براى اين كه پروردگار تو كه تو و ايشان را آفريده و از وضع تو و حال ايشان با خبر است، دنبال سرشان روزى دارد كه در آن روز هيچ چيزى فوت نمى شود».

از همين جا روشن مى شود كه جمله «ان ربك هو الخلاق العليم» تعليل براى جمله «فاصفح الصفح الجميل» است.

و اين آيات كه در قبل و بعد جمله «فاصدع بما تؤمر» قرار دارد جنبه آرامش قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را داشته و در مقام رضايت خاطر آن جناب است تا دستور فاصدع «بما تؤمر» آن طور كه بايد، جاى خود را بگيرد. و اگر خواننده عزيز به خاطر داشته باشد در اول سوره گفتيم كه:

غرض اصلى از اين سوره دستور يا اعلام علنى دعوت است، و نيز از آيات سابق - اگر دقت فرموده باشيد - اين معنا را مى فهميد كه آيات مذكور در اين مقام است كه از مطلب قبلى به نحوى بيرون آمده و مساله تسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را پيش ميكشد و آن جناب را در آنچه از قومش از آزارها و توهين ها و استهزاءها ديده تسلى مى دهد و دوباره بر سر مطلب قبلى مى رود.

مراد از «سبعا من المثالى» چیست؟

«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَاك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ»:

«سبع مثانى» به طورى كه در روايات زيادى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده و به وسيله امامان اهل بيت (عليهم السلام) تفسير شده سوره حمد است، و با بودن اين همه روايات ديگر نبايد اعتنائى به گفته بعضى كرد كه گفته اند مقصود از آن هفت سوره طولانى است. و آن بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از آن، «حم» هاى هفتگانه است.

و بعضى ديگر كه گفته اند: مقصود از آن، هفت صحيفه ای است كه از آسمان بر انبياء نازل شده. زيرا اين اقوال نه دليلى از كتاب خدا دارد و نه از سنت.

علاوه بر اختلافى كه مفسرين در مقصود از «سبع المثانى» كرده اند، اختلاف ديگرى در كلمه «من» در «من المثانى» نموده اند، كه آيا اين «من» براى تبعيض است يا بيانيه؟ و نيز اختلاف هاى ديگرى در چگونگى اشتقاق مثانى و در وجه تسميه آن به راه انداخته اند.

و آنچه سزاوار است گفته شود - و خدا داناتر است - اين است كه حرف «من» براى تبعيض است، زيرا خداى سبحان در جاى ديگر، همه آيات قرآنى را به مثانى خوانده و فرموده است «كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم». و بنابراين، آيات سوره حمد كه بعضى از قرآن است بعضى از مثانى است، نه همه آن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۲

و ظاهرا «مثانى» جمع «مثنيه» - به فتح ميم - يعنى اسم مفعول از ماده «ثنى» باشد كه به معناى عطف و برگرداندن باشد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: «يثنون صدورهم».

و آيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است و وضع آن ديگرى را روشن مى كند، و هر يك به بقيه نظر و انعطاف دارد. همچنان كه جمله «كتابا متشابها مثانى» اشاره به اين معنا دارد براى اين كه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگر است، و هم مثانى ناميده.

و در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده: «بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند». و همچنين از على (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: «قرآن بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، و بعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است».

ممكن هم است كلمه مذكور را جمع «مثنى» به معنى مكرر بگيريم، كه باز كنايه از اين مى شود كه بعضى از آياتش بعضى ديگر را بيان مى كند.

به نظر مى رسد آنچه كه در معناى كلمه مثانى گفته شد كافى باشد، و ديگر حاجتى نباشد به اينكه معناهايى كه ديگران از قبيل كشاف و حواشى آن، مجمع البيان، روح المعانى و غير اين ها نقل كرده اند ايراد كنيم، ليكن اسمى از آن ها مى بريم: مثلا بعضى گفته اند: از «تثنيه» و يا از «ثنى» گرفته شده، كه به معناى تكرار و اعاده است، و از اين رو آيات قرآنى مثانى ناميده مى شود كه مطالب در آن تكرار شده است.

بعضى ديگر گفته اند: اگر فاتحة الكتاب، مثانى ناميده شده بدين جهت است كه در هر نماز دو بار بايد خوانده شود، و يا براى اين است كه در هر ركعتى با خواندن سوره اى ديگر دو تا مى شود، و يا بدين جهت است كه بيشتر كلماتش ‍مانند «رحمان» و «رحيم» و «اياك» و «صراط» در آن تكرار شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۳

و يا براى اين است كه دو نوبت نازل شده يك بار در مكه، بار ديگر در مدينه، و يا بدين جهت است كه خداى تعالى در آن ثنا شده است، و يا به اين خاطر است كه خدا آن را استثناء كرده ، يعنى همان طور كه در روايت هم آمده آن را ذخيره نموده است براى اين امت، و بر امت هاى ديگر نازل ننموده و همچنين وجوه ديگرى كه در تفاسير ذكر شده است.

و در اين كه فرمود: «سبعا من المثانى و القرآن العظيم» تعظيمى از سوره فاتحه و همه قرآن كرده كه بر كسى مخفى نيست، اما تعظيم قرآن است. براى اين كه از ناحيه ساحت عظمت و كبرياى خداى عزوجل به وصف عظيم توصيف شده.

و اما تعظيم فاتحه است براى اين كه نكره آوردن كلمه «سبع» و بدون وصف آوردن آن خود دليل عظمت قدر و جلالت شان است، و اين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست. علاوه بر اين، يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته و حال آن كه خودش سوره اى از قرآن است.

آيه مورد بحث همان طور كه روشن گرديد در مقام منت نهادن است، و در عين حال از آن جائى كه در سياق دعوت به صفح و اعراض قرار گرفته اين معنا را هم مى رساند كه موهبت عظماى قرآن كه متضمن معارف الهى است و به اذن خدا به سوى هر كمال و سعادتى هدايت مى كند كافى است كه تو را (اى رسول خدا) بر صفح جميل و اشتغال به ياد پروردگارت و سرگرمى به اطاعت او وادار سازد.

بيان چهار دستور به رسول الله «ص»، در آيه شريفه

«لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ...الْمُبِينُ»:

اين دو آيه در مقام بيان صفح جميلى است كه دستورش را داده بود، و به همين جهت كلام را به صورت كلامى نو و غير مربوط به سابق آورده، (چون خواننده مى داند كه مقصود از آن ، بيان همان مطلب سابق است) و در اين دو آيه چهار دستور آمده، دو تا منفى و دو تا مثبت. جمله «لا تمدن عينيك» و جمله «و لاتحزن» منفى، و جمله «و اخفض ‍جناحك» و جمله «و قل انى» مثبت اند.

و مقصود از چشم دوختن به زينت زندگى دنياى آنان اين است كه داده هاى خدا را ننگرد و چشم حسرت به آنچه ديگران دارند بدوزد، و مقصود از ازدواج، مردان و زنان و يا اصناف مردم است، مانند صنف بت پرستان و صنف يهود و صنف نصارا و صنف مجوس. و معناى آيه اين است كه: چشم از آنچه كه ما از نعمت هاى ظاهرى و باطنى به تو انعام كرده ايم بر مگير،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۸۴

و با حسرت به آنچه كه به ازواج اندك و يا اصنافى از كفار داده ايم خيره مشو.

بعضى از مفسرين جمله «لا تمدن عينيك» را كنايه از نگاه طولانى گرفته اند. ولى خواننده خود مى داند كه على اى حال منظور، نهى از رغبت و ميل و تعلق قلبى است به آنچه كه مردم از متاع هاى زندگى از قبيل مال و جاه و آوازه و شهرت دارند، از همه اين ها به طور كنايه تعبير مى شود به نگاه نكردن، نه طولانى نكردن نگاه. آيه اى هم كه به زودى از سوره كهف نقل مى كنيم مؤيد اين معنا است.

«و لا تحزن عليهم» - يعنى از جهت اصرارشان بر تكذيب و استهزاء، و لجبازی شان در ايمان نياوردن غم مخور.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←