الكهف ٦
کپی متن آیه |
---|
فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً |
ترجمه
الكهف ٥ | آیه ٦ | الكهف ٧ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«لَعَلَّکَ»: چه بسا که تو. نزدیک است که تو. «بَاخِعٌ»: هلاککننده. نابودکننده. «عَلَی آثَارِهِمْ»: به دنبال دوری ایشان از پذیرش ایمان. بر اثر کردار و رفتار ایشان. «أَسَفاً»: خشم و اندوه. مفعولله است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُکَ... (۰) وَ اصْبِرْ وَ مَا صَبْرُکَ إِلاَّ... (۰) لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ... (۳) أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ... (۱) لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ... (۳)
نزول
ابن عباس گوید: سران قریش که مرکب از: عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و ابوجهل بن هشام و نضر بن الحرث و امیة بن خلف و عاص بن وائل و اسود بن مطلب و ابوالبخترى بوده اند، اجتماع نموده بودند بر مخالفت با پیامبر و هر قدر از جانب پیامبر به آنان نصیحت و پند و اندرز داده میشد، در حال آنان تأثیرى نمى کرد و این امر بر رسول خدا صلى الله علیه و آله فوقالعاده گران مى آمد و از این که به وى ایمان نمى آوردند، در حزن و اندوه فراوانى مستغرق شده بود سپس این آیه نازل گردید.[۱]
تفسیر
- آيات ۱ - ۸، سوره كهف
- آهنگ ومفاد كلى اين سوره مباركه
- توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى ) نداشته ، قيّم است
- اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله : ((لميجعل له عوجا...((
- قول واعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحوحقيقى وچه به نحومجازباطل وممنوع است
- هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسان ها وتميز نيك وبد بر اساس اعتقادوعمل است
- بحث روايتى
- (رواياتى در تفسير جملات : ((لينذر باءسا شديدا((، ((فلعلك باخع نفسك ...((و((لنبوهم ايهم احسن عملا(( )
تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «6»
پس بيم آن مىرود كه اگر به اين حديث (قرآن) ايمان نياورند، تو در پى آنان خود را هلاك كنى!.
نکته ها
«أسف»، مرحلهاى شديدتر از حُزن است.
تعبير «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ» نهايت دلسوزى پيامبر را مىرساند. گويا پيامبر به شخصى تشبيه شده كه مىبيند عزيزترين افرادش از او جدا مىشوند و او با حسرت از پشت سرشان به آنان نگاه مىكند.
پیام ها
1- دلسوزى وتأسّف بر گمراهى ديگران يك ارزش است و پيامبر دلسوزترين افراد است. «باخِعٌ نَفْسَكَ»
2- رهبر بايد در فكر اصلاح عقايد واعمال مردم وپيگير آن باشد. «عَلى آثارِهِمْ» 3- قرآن حرف تازه و پيامنو دارد. «حديث» مبلّغ نيز بايد نوآورى داشته باشد.
(حديث به معناى جديد و نو است.)
تفسير نور(10جلدى)، ج5، ص: 142
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «6»
حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به شنيدن اين كلمه به غايت غمناك و نزديك شد اميدى كه به ايمان آنها داشت منقطع گردد؛ آيه شريفه در تسليه خاطر آن سرور نازل شد:
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ: پس همانا كه تو ستم كننده و هلاك نماينده و كشندهاى نفس خود را. عَلى آثارِهِمْ: بر تحسر و اندوه بر اثر بازگشتن و پشت كردن آنها از ايمان. اين تشبيه آن حضرت است به حال كسى كه عزيزان و دوستان از او مفارقت كرده باشند، و او به طريق تحسّر بر آثار آنها نگرد و تأسف و
«1» سوره مريم، آيه 90 و 91.
جلد 8 - صفحه 12
اندوه بر ايشان خورد. مراد آنكه كار آنها را بر خود آسان نما و غم بر دل بيغل منه. إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً: اگر تصديق نكنند به اين سخن كه قرآن باشد از شدت حسرت و تأسف يا از شدت غضب. حاصل آنكه معاتبه است از خداى تعالى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بر بسيارى حرص آن حضرت به ايمان قوم، حتى رسيد به درجهاى كه نزديك بود خود را هلاك كند از شدت غصه و تأسف بر اعراض قوم و مخالفت آنان.
تبصره: تسميه قرآن به حديث، دال است بر آنكه قرآن حادث باشد نه قديم.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً «1» قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً «2» ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً «3» وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً «4»
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً «5» فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «6»
ترجمه
ستايش مر خداوندى را است كه نازل فرمود بر بنده خود قرآن را و قرار نداد براى آن چيزى از كجى
بلكه قرار داد آنرا راست و درست تا بترساند بعذابى سخت از نزد خود و مژده دهد گروندگانى را كه بجا مىآورند كارهاى شايسته را كه مر ايشانرا است مزدى نيكو
با آنكه درنگ كنندگان باشند در آن هميشه
و بيم دهد آنانرا كه گفتند گرفت خدا فرزند
نبود براى آنها بآن دانشى و نه براى پدرانشان بزرگ گفتارى است گفتارى كه بيرون ميآيد از دهانهاشان نميگويند مگر دروغ
پس شايد تو كشنده باشى خود را بر اثرهاى اعراض آنها اگر ايمان نياورند باين كلام الهى از اندوه بسيار.
تفسير
- خداوند سبحان چون در سوره سابقه اخيرا امر فرمود پيغمبر اكرم را بستايش خداوند در صفات جلاليّه در اين سوره خود ستايش فرمود ذات اقدس خويش را بصفت كمالى كه فوق آن متصوّر نيست براى تعليم بندگان كيفيّت ستايش را بر بزرگترين نعمت خود كه انعام فرموده است آنرا ببندگان براى سعادت دنيا و آخرتشان و آن نازل نمودن قرآن كريم است بر پيغمبر اكرم كه بهيچ وجه اعوجاج و كجى و انحراف و اختلاف و اختلالى در لفظ و معناى آن راه ندارد و عوج بكسر كجى معقول و بفتح كجى محسوس است بلكه راست و درست
جلد 3 صفحه 404
و معتدل و مستقيم و مستوى و قائم بحقّ و قيّم بعدل و دائم بدوام ازلى و ابدى است و باطل و مبطلى در آن و براى آن نبوده و نخواهد بود قمّى ره فرموده دو كلمه عوجا و قيّما مقدم و مؤخّر است چون مراد آنستكه نازل فرمود بر بنده خود كتاب را كه قيّم است و قرار نداد در آن كجى را پس كلمهاى مقدم شده است بر كلمهاى و بنظر حقير چون تنزيه مقدم بر تقديس است و نتيجه خالى بودن از اعوجاج و كجى راستى و درستى است بايد و لم يجعل له عوجا مقدّم بر قيّما باشد تا بمنزله ذكر علّت براى آن گردد با آنكه كلام مأمون از اشتباه است چون نميشود قيّما صفت عوجا باشد و ظاهرا مقصود قمّى ره هم بيان معناى مراد باشد نه آنكه تحريفى در كلام روى داده و حاصل آنستكه چون قيّما حال است براى كتاب بايد مقدّم باشد بر معطوف بو او و مؤخّر شده بملاحظه نكته بلاغتى كه ذكر شد و براى تقويت تعلّق انذار به انزال چون لينذر متعلق است بانزل و جمله و لم يجعل له عوجا فاصله شده بين متعلّق و متعلّق به و اگر قيّما مؤخر نشده بود محتمل بود تعلّق بجمله اخيره پيدا كند با آنكه انذار نتيجه انزال قيّم است نه عدم اعوجاج چون علّت وجود، وجود است و علّت عدم، عدم و اين خود نكته بلاغتى ديگرى است براى تأخير قيّما كه ذكر شد و بعضى از اين نكته غفلت نمودهاند و براى تسهيل امر قيّما را مفعول و جعله كه مقدّر نمودهاند قرار دادهاند با آنكه اين نوع تقدير خلاف متعارف و مخلّ بمقصود است در هر حال منظور و مقصود از انزال كتاب و ارسال رسول اين بود كه بترساند اهل كفر و طغيان را از عذاب شديدى كه در دنيا و آخرت از نزد خداوند صادر و بآنها واصل خواهد شد و مژده دهد اهل ايمان و اعمال صالحه را بپاداش خوبى كه بهشت جاويد است و جايگاه ابدى ايشان خواهد بود و نيز بترساند از بين اهل كفر كفّار قريش را خصوصا، كه ميگفتند ملائكه دختران خدايند و يهود و نصارى را كه ميگفتند عزيز و مسيح پسران خدايند از اين مقالات فاسده كه بتقليد آباء و اجداد بىمعرفت خودشان بزبان جارى مينمودند از راه بىدانشى و بىفكرى و تشبيه خداوند بخلق در صفات چون بزرگ حرفى است حرفى كه بيرون ميآيد از دهنهاى ايشان در گناه و جسارت بساحت مقدّس ربوبى اگر چه از روى جهالت و نادانى باشد و از روى قلب نباشد و ظاهرا فاعل كبرت الكلمه است كه حذف شده و كلمه
جلد 3 صفحه 405
مذكوره تميز است براى آن كه موجب استغناء از ذكر آن شده و جمله تخرج من افواههم صفت است براى كلمه محذوفه و تركيب كلام من حيث المجموع براى افاده تعجّب و تأكيد و بزرگ شمردن اين جرئت و جسارت است و مراد از كلمه كلام است كه احيانا اراده ميشود و بعضى كلمة برفع قرائت نمودهاند و بنابراين مفاد كلام ظاهر است و محتاج بتقدير نيست ولى از صولت و صلابت كلام كاسته ميشود چنانچه بر ارباب ادب مخفى نيست و در خاتمه تصريح شده بآنكه اين گفتار ناهنجار صرف دروغ و مجرّد افتراء بخدا است و بايد گوينده آن معذّب بعذاب الهى گردد ولى نبايد رسول اكرم نفس شريف خود را بهلاكت اندازد بر اثر اين گفتار و كردار كفّار اگر باقى بمانند بر كفر و الحاد و ايمان نياورند بقرآن كه كلام الهى است براى شدّت تأسف و اندوه آنحضرت بر حال آنها چون او بوظيفه خود عمل نموده و آنها هم بمقرّى كه در علم الهى بر ايشان مقدّر شده خواهند رسيد و بر دامن كبرياى خداوند هم گردى از اين گفتارها و كردارها نخواهد نشست و اين براى تسليت خاطر آنحضرت است كه زياد متأثر و ملول از اصرار آنها بر كفر نگردد و در اينمقام گفتهاند خداوند تشبيه فرموده حال پيغمبر اكرم را در دنباله اعراض و رو گرداندن كفّار از حقّ بحال كسيكه در مفارقت دوستانش بر آثار آنها بنگرد از روى تأسف و تحسّر بقدريكه خود را بهلاكت اندازد از شدّت غم و اندوه و اين كلام براى تذكّر پيغمبر اكرم بآنكه جاى اين اندازه تأسف نيست ذكر شده است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفسَكَ عَلي آثارِهِم إِن لَم يُؤمِنُوا بِهذَا الحَدِيثِ أَسَفاً «6»
پس شايد تو جان خود ترا بهلاكت مياندازي بر آثار اينکه كفار و مشركين اينكه ايمان نياوردند باين قرآن مجيد و فرمايشات آن از روي تأسف که چرا ايمان نميآورند با اينکه بيانات شريفه حضرت رسالت فوق العاده علاقهمند بود بهدايت و ارشاد قوم و تأسف ميخورد بر اينكه چرا ايمان نميآورند چنانچه در جاي ديگر ميفرمايد إِنَّكَ لا تَهدِي مَن أَحبَبتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهدِي مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدِينَ قصص آيه 56.
خدا ميداند كي قابل هدايت است و قلبش پاك است و كي قابليت ندارد و قلبش سياه و قساوت دارد كانّه اينکه آيه شريفه اشاره باينست که تو بوظيفه رسالت و تبليغ خود عمل كن هر که قابل هدايت است هدايت ميشود و هر که لياقت ندارد بكفر و شرك خود ميافزايد.
حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بسبرگزیده تفسیر نمونه
(آیه 6)- غصه مخور جهان میدان آزمایش است: از آنجا که در آیات گذشته سخن از رسالت و رهبری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود، در این آیه به یکی از مهمترین شرایط رهبری که همان دلسوزی نسبت به امت است اشاره کرده، میگوید: «گویی میخواهی به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند» (فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً).
نکات آیه
۱- ایمان نیاوردن و موضع گیرى هاى نابخردانه کافران در برابر قرآن، موجب رنجى کشنده و تأسفى عمیق براى پیامبر(ص) بود. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوابهذا الحدیث أسفًا) «باخع نفسه» به کسى گفته مى شود که از شدت هیجان و ناراحتى، خود را به هلاکت بیندازد در «مقاییس اللغة» آمده: آنگاه گفته مى شود: که «بخع الرجل نفسه» که او، خویشتن را، به خاطر خشم شدید و شدت هیجان، هلاک سازد.
۲- پیامبر(ص) بر هدایت مردم و ایمان آنان به قرآن، بسیار شایق و حریص بود. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوابهذا الحدیث أسفًا)
۳- پیامبر(ص)، از جان فشانى براى ابلاغ رسالت هاى الهى و پیگیرى دعوت مکرّر کسانى که از او گریزان بودند، دریغ نمىورزید. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوا) «آثار»، یعنى «نشانه هاى باقى مانده از هر چیز». مفاد جمله «لعلّک باخع ... على اثارهم» این است که: تو اى پیامبر! اعراض کنندگان را پیگیرى مى کنى و به منظور رساندن خویش به آنان و ابلاغ دعوت هاى الهى به ایشان، خود را به هلاکت مى افکنى.
۴- پیامبر(ص) به جهت سرنوشت و پایان بد کافران، در رنج و تأسّفى عمیق بود. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوابهذا الحدیث أسفًا) مراد از «آثار» مى تواند عاقبت و نتیجه اى باشد که بر ایمان نیاوردن به قرآن (إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث) مترتّب مى شود. بر این اساس «باخع نفسک عن اثرهم» یعنى: اى پیامبر! خود را به خاطر آثار ناشایستى که کفر آنان در پى دارد، در رنج و مشقّتى کشنده، قرار مى دهى.
۵- خداوند، پیامبران را به جهت کفرورزى و لجاجت کفرپیشگان، مؤاخذه نخواهد کرد. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوا)
۶- قرآن، پیامى جدید و بى سابقه براى بشر (لم یؤمنوا بهذا الحدیث) «حدیث» به معناى «نو و جدید» است. محتمل است که به معناى «حادث» - مقابل قدیم - نیز باشد. برداشت بالا، ناظر به معناى نخست است.
۷- قرآن، کلامى حادث و ایجاد شده از سوى خداوند (إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث) «حدیث» چه به معناى جدید باشد و چه به معناى حادث مقابل قدیم، بر حدوث قرآن دلالت دارد.
۸- اندوهناک بودن پیامبر(ص) بر حال کافران، در پیشگاه خداوند، حالتى ستوده و فراتر از حدّ انتظار است. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفًا) آیه شریف، گرچه پیامبر(ص) را از این که به سبب اندوه، خود را به هلاکت و مشقّت بیندازد، برحذر داشته است، ولى با عنایتى لطیف، از آن، تقدیر کرده است; زیرا، اصل تأسّف خوردن را مذموم ندانسته، بلکه مرحله اى از آن را غیر لازم شمرده است.
۹- تأسف خوردن بر حال کافران و سرنوشت بد آنان، حالت قابل تحسین است. (فلعلّک بخع نفسک على ءاثرهم ... أسفًا)
موضوعات مرتبط
- انبیا: محدوده مسؤولیت انبیا ۵
- انسان: اهمیت هدایت انسان ها ۲
- ایمان: اهمیت ایمان به قرآن ۲
- خدا: کلام خدا ۷
- عمل: عمل پسندیده ۹
- فرجام: فرجام شوم ۹
- قرآن: تازگى قرآن ۶; حدوث قرآن ۷; منشأ قرآن ۷; ویژگیهاى قرآن ۶
- کافران: اندوه بر کافران ۸، ۹; فرجام کافران ۹; فرجام شوم کافران ۴; لجاجت کافران ۵
- کفر: آثار کفر به قرآن ۱
- کیفر: شخصى بودن کیفر ۵; نظام کیفرى ۵
- محمد(ص): اندوه محمد(ص) ۴، ۸; ایثار محمد(ص) ۳; تبلیغ محمد(ص) ۳; تلاش محمد(ص) ۳; رنجهاى محمد(ص) ۴; علایق محمد(ص) ۲; عمل پسندیده محمد(ص) ۸; عوامل اندوه محمد(ص) ۱; عوامل رنج محمد(ص) ۱; مدح محمد(ص) ۸; هدایتگرى محمد(ص) ۲
منابع
- ↑ تفسیر ابن مردویه.