تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۱ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ يخْش اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولَئك هُمُ الْفَائزُونَ اين كه آيه شريفه در سياق آيات قبلى وارد شده به انضمام آيه قبلش اين معنا را مى رساند كه در مقام تعليل - و به منزله كبرايى كلى - براى آيه قبل است كه چون حكم مى كرد به رستگارى هر كس كه مؤ من باشد، و حكم خدا و رسول را با كلمه «سمعا» و «طاعة » پاسخ گويد، گويى گفته : كسى كه مطيع خدا و رسول او است و مؤ من حقيقى هم هست ، و هم در باطن او ترس خدا، و هم در ظاهر او به شهادت تقوايش ‍ ترس از خدا مى باشد، رستگار است و قاعده و كبراى كلى اين است كه به طور كلى هر كس خدا و رسول او را اطاعت كند و از خدا بترسد و تقوى پيشه كند، تنها اين چنين كسان رستگارانند، (فوز و فلاح به يك معنا است ) اين آيه شريفه هم شامل داعى به حكم خدا و رسول مى شود كه خصم منازع خود را دعوت مى كند كه : «بيا خدا و رسول را حكم خود قرار دهيم »، و هم شامل مدعو مى شود، در صورتى كه دعوت داعى را بپذيرد، و به داورى خدا و رسول رضايت دهد، بنابراين در تعليل آيه مورد بحث يك اضافه اى بر تعليل آيه قبل هست ، چون به هر دو طرف يعنى هم به داعى و هم به مدعو وعده حسن مى دهد.

منافقان سوگندهاى شديد ياد مى كنند كه از تو اطاعت مى كنند، بگو قسم مخوريد...

وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئنْ أَمَرْتهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ... كلمه «جهد» به معناى طاقت است و تقدير آيه اين است كه : «اقسموا باللّه مبلغ جهد هم فى ايمانهم » يعنى سوگند خوردند به خدا نهايت قدرتى كه در خوردن سوگند داشتند، و مراد اين است كه قسمهاى غلاظ و شدادى خوردند كه ديگر سوگندى از آن غليظتر نداشتند. و ظاهرا مراد از جمله «ليخرجن » خروج به سوى جهاد باشد، چون در عده اى از آيات نيز به اين معنا تصريح شده ، مانند آيه «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لكن كره الله انبعائهم ، فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين ، لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۰۷

در جمله «قل لا تقسموا» ايشان را از سوگند خوردن نهى مى كند و جمله «طاعة معروفة » خبرى است كه مبتدايش حذف شده و آن ضميرى است كه به خروج بر مى گردد، (يعنى خروج اطاعت خداست ، احتياج به سوگند ندارد) و اين جمله در مقام تعليل نهى از سوگند است ، و به همين جهت به فصل آمده (يعنى با واو عطف وصل به ما قبل نشده ) و جمله «و اللّه خبير بما تعملون » تتمه تعليل است . و معناى آيه اين است كه : سوگند خوردند با غليظترين سوگندشان كه هر آينه اگر ايشان را امر به خروج به سوى جهاد كنى خارج خواهند شد، به ايشان بگو قسم نخوريد، براى اينكه خارج شدن به جهاد، طاعت خدا، و عملى پسنديده و جزو دين است ، و عملى است واجب كه ديگر در واجب كردنش سوگند غليظ لازم ندارد، اگر سوگند مى خوريد كه خدا و رسول را راضى كنيد، خدا به آنچه مى كنيد دانا است ، و فريب قسمهاى غليظ شما را نمى خورد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «خروج » بيرون شدن از خانه و اموال است ، در صورتى كه رسول بدان حكم كند. و جمله «طاعة معروفة » مبتدايى است براى خبر حذف شده ، و تقدير آن «طاعة معروفه للنبى خير من اقسامكم - طاعت پيغمبر به نحو پسنديده بهتر است از سوگند خوردنتان »، مى باشد. و معناى آيه اين است كه با غليظترين سوگند به خدا قسم خوردند كه اگر به ايشان امر كنى و عليه آنان در منازعاتشان حكم نمايى كه از خانه و اموال خود بيرون شوند، حتما بيرون خواهند شد، به ايشان بگو: سوگند نخوريد، براى اينكه پيغمبر را به خوبى اطاعت كردن بهتر از سوگند خوردن به خدا است و خدا دانا است به آنچه مى كنيد. ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا هر چند كه اتصال آيه را به ماقبل تاءكيد مى كند و وجه قبلى اين فايده را ندارد، ولى متاسفانه با تصريحى كه قبلا مبنى بر رد دعوت به سوى حكم خدا و رسول و تن دادن به حكم بين آنان كرده بودند نمى سازد، چون با اين اعراض صريح از حكم خدا و رسول او، ديگر معنا ندارد كه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سوگند بخورند كه اگر ما را امر كنى كه از ديار و اموال خود بيرون شويم بيرون خواهيم شد، و اين ناسازگارى خيلى واضح است . مگر آنكه بگوييم آنان كه سوگند خوردند غير از كسانى بودند كه دعوت خداى را رد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۰۸

كردند و از حكم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اعراض نمودند كه در اين صورت اشكال متوجه حمل «ليخرجن » بر اين معنا مى شود، چون دليلى بر چنين حمل در دست نيست .

رسول را وظيفه اى و شما را وظيفه اى است ، نافرمانى شما به او زيانى نمى رساند وپيروى از او مايه هدايت خود شما است

قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيْكم مَّا حُمِّلْتُمْ... در اين آيه امر فرموده به اطاعت خدا در آنچه نازل كرده و اطاعت رسول در آنچه از ناحيه پروردگارشان مى آورد، و اوامرى كه در امر دين و دنيا به ايشان مى كند. و كلمه «قل » كه در صدر سخن قرار گرفته اشاره است به اينكه اطاعت فرمان چه از خدا و چه از رسول همه اش اطاعت خدا است ، و همين اشاره با جمله «و اطيعوا الرسول » تاءكيد شده ، و گرنه مى توانست از اول بفرمايد «اطيعونى - مرا اطاعت كنيد»، خواست بفهماند كه طاعت رسول ، به اين جهت كه رسول است ، طاعت مرسل و فرستنده است و با همين حجت تمام مى شود. و به همين جهت دنبال سخن ، چند جمله اضافه فرمود: اول اينكه فرمود: «فان تولوا فانّما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم » يعنى اگر از طاعت رسول اعراض كنيد اين اعراض شما ضررى به رسول نمى زند، چون رسول وظيفه خود را انجام داده ، و وظيفه او هيچ ربطى به شما ندارد، شما هم تكليفى داريد كه انجام و تخلف از آن هيچ ارتباط و سود و زيانى براى او ندارد، چون اطاعت همه اش از خدا است . دوم اينكه فرمود: «و ان تطيعوه تهتدوا» يعنى هر چند او تكليفى دارد، و شما تكليفى ديگر ولى اگر او را اطاعت كنيد هدايت مى يابيد، براى اينكه آنچه او براى شما مى آورد، و هر امرى كه مى كند از ناحيه خدا و به امر اوست ، و در حقيقت اطاعت براى خدا است ، و معلوم است كه در اطاعت خدا هدايت است . سوم اينكه فرمود: «و ما على الرسول الا البلاغ المبين »، و اين به منزله تعليل مطالب قبل است ، يعنى آنچه از تكاليف كه به دوش رسول است عبارت است از تبليغ و بس ، پس اگر شما پيام او را مخالفت كنيد هيچ حرجى متوجه او نمى شود، و چون رسول مسؤ وليتى جز تبليغ ندارد، قهرا اطاعت خدا اطاعت فرستاده او است ، و اطاعت فرستنده او كه همان خداى سبحان است مايه هدايت شما است . وعده جميل الهى به مؤ منينى كه عمل صالح انجام مى دهند وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكمْ وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَيَستَخْلِفَنَّهُمْ فى الاَرْضِ كمَا استَخْلَف الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ظاهر اينكه آيه در اينجا قرار گرفته اين است كه در ذيل آيات سابق سوره نازل شده باشد، و چون سوره مدنى است ، و در مكه و قبل از هجرت نازل نشده ، اين آيه نيز مدنى است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۰۹

همچنان كه سياقش و مخصوصا سياق ذيلش اين احتمال را تاييد مى كند. درنتيجه اين آيه وعده جميل و زيبايى است براى مؤ منين كه عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مى دهد كه به زودى جامعه صالحى مخصوص ‍ به خودشان برايشان درست مى كند و زمين را در اختيارشان مى گذارد و دينشان را در زمين متمكن مى سازد، و امنيت را جايگزين ترسى كه داشتند مى كند، امنيتى كه ديگر از منافقين و كيد آنان ، و از كفار و جلوگيريهايشان بيمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت كنند، و چيزى را شريك او قرار ندهند. پس در جمله «وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات » كلمه «من » تبعيضى خواهد بود نه بيانى ، و خطاب در آن ، به عموم مسلمين است كه در ميان آنان ، هم منافق هست و هم مؤ من ، و مؤ منين ايشان نيز دو طايفه اند، يكى كسانى كه عمل صالح مى كنند، و گروه ديگر آنان كه عمل صالح ندارند، ولى وعده اى كه در آن آمده مخصوص ‍ كسانى است كه هم ايمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس .

مراد از استخلاف مؤ منين صالح العمل در زمين و مقصود از مستخلفينقبل از ايشان در آيه : «

وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ...» و در جمله «ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الّذين من قبلهم » دو احتمال هست ، يكى اينكه مراد از استخلاف اين باشد كه خداى تعالى به ايشان خلافتى الهى نظير خلافت آدم و داوود و سليمان داده باشد، همچنان كه درباره خلافت آدم فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفه » و درباره داوود فرموده : «انا جعلناك خليفه فى الارض » و درباره سليمان فرموده : «و ورث سليمان داود» كه اگر مراد از خلافت اين باشد، قهرا خلفاى قبل از ايشان خلفاى خدا، يعنى انبياى او و اوليايش خواهد بود، و ليكن به دليلى كه مى آيد اين احتمال بعيد است . احتمال دوم اينكه مراد از «خلافت » ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين باشد، همچنان كه در اين معنا فرموده : «ان الارض لله يورئها من يشاء من عباده ، و العاقبه للمتقين » و نيز فرموده : «ان الارض يرئها عبادى الصالحون » كه بنابراين احتمال ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۲۱۰

مراد از خلفاى قبل از ايشان مؤ منين از امتهاى گذشته خواهد بود، كه خدا كفار و منافقين آن ها را هلاك كرد، و مؤ منين خالص ايشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعيب ، همچنان كه در آيه «و قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ، و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد» است و اينان كسانى هستند كه خود را براى خدا خالص كردند و خدا نجاتشان داد، و در نتيجه جامعه صالحى تشكيل داده و در آن زندگى كردند، تا آنكه مهلتشان طول كشيده ، دلهايشان قساوت يافت . اما قول كسى كه گفته : مراد از مستخلفين قبل از ايشان ، بنى اسرائيل است كه خدا بعد از هلاك كردن فرعون و لشگريانش سر زمين مصر و شام را به ايشان ارث داده ، و در آن مكنتشان داد، همچنان كه درباره آنان فرمود:«و نريد ان نمن على الاذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض » حرف صحيحى نيست . زيرا آيه مورد بحث از مردمى خبر مى دهد كه بعد از ارث بردن زمين ، اجتماعى صالح تشكيل دادند و قوم بنى اسرائيل بعد از نجاتشان از فرعون و لشگرش ، هرگز از كفر و نفاق و فسق خالص نگشتند، و مصداق «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » نشدند، و به نص قرآن كريم در آياتى بسيار هرگز و در هيچ دوره اى چنين روزى به خود نديدند، و با اينكه اجتماع ايشان همواره از كفار و منافقين و صالحان و طالحان متشكل مى شده ، ديگر معنا ندارد كه استخلاف ايشان را مثل بزند براى استخلاف «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » و اگر مراد از تشبيه اصل استخلاف ايشان ، به استخلاف خلفاى قبل از ايشان - كه فرضا بنى اسرائيل باشند چه خوب و چه بد - بوده باشد، در اين صورت احتياجى نبود كه مجتمع اسرائيلى را پيش بكشد، و به آنان تشبيه كند و حال آنكه امتهاى موجود در زمان نزول آيه و قبل از آن بسيار قوى تر و پرجمعيت تر از بنى اسرائيل بودند مانند روم و فارس و كلده و غير

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۱

ايشان ، همچنان كه در آيه «اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح » و آيه «اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد» بدون هيچ تشبيهى اين امت را جانشينان امتهاى قبل دانست ، و حتى كفار از اين امت را هم خلفاى اقوام پيشين خواند و فرمود:«و هو الذى جعلكم خلائف الارض » و نيز فرمود:«هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره » حال اگر بگويى چرا جايز نباشد كه تشبيه در آيه مورد بحث ، تشبيه به بنى اسرائيل باشد؟ آنگاه حق اين مجتمع صالح را با جمله بعدى اش ‍ اداء نموده و بفرمايد:«ليمكنن لهم دينهم ...»؟ در جواب مى گوييم : بله ، اشكالى ندارد، جز اينكه همان طور كه گفتيم ، بنابراين ديگر وجهى ندارد كه امت اسلام از ميان همه امم تنها جانشين بنى اسرائيل باشند، و جانشينى اين امت تنها به جانشينى بنى اسرائيل تشبيه گردد. مراد از تمكين دين در «وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم » و بيان مفردات ديگر آيه «و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم » تمكين هر چيزى بر قرار كردن آن است در مكان و اين كنايه است از ثبات آن چيز، و زوال و اضطراب و تزلزل ناپذيرى آن ، به طورى كه اگر اثرى داشته باشد هيچ مانعى جلوى تاءثير آن را نگيرد و در آيه مورد بحث تمكين دين عبارت است از اينكه : آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، يعنى هيچ كفرى جلوگيرش نشود، و امرش را سبك نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد، و اين حكم را خداى سبحان در چند جاى از كلامش كرده كه اختلاف مختلفين در امر دين علت و منشاى جز طغيان ندارد، مانند اين آيه «و ما اختلف فيه الا الاذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم » و مراد از دين ايشان ، آن دينى كه برايشان پسنديده ، دين اسلام است . و اگر دين را به ايشان اضافه كرد، از باب احترام بود و نيز از اين جهت بود كه دين مقتضاى فطرت خود آنان بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۲

و جمله «و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا» مانند جمله «و ليمكنن لهم » عطف است بر جمله «ليستخلفنهم » و اصل معنا«ليبدّلنّ خوفهم امنا» بوده ، به طور ساده تر اين كه در واقع بايد مى فرمود ترس ‍ ايشان را مبدل به امنيت كرديم ولى فرموده «ايشان را بعد از ترس ، مبدل به امنيت كرديم » و تبديل را به خود آنان نسبت داد، حالا يا از باب مجاز عقلى است ، و يا آنكه مضاف را چون معلوم بوده حذف كرده ، زيرا جمله «من بعد خوفهم » مى فهماند كه آن محذوف خوف ، و تقدير«ليبدلن خوفهم » بوده ، و يا آنكه از اين باب نبوده ، بلكه كلمه «امنا» به معناى آمنين بوده كه در اين صورت معنا اين مى شود كه : خدا ايشان را بعد از ترسشان مبدل كرد به ايمنان و به هر حال ، مراد از خوف آن ترسى است كه مؤ منين صدر اسلام از كفار و منافقين داشتند. و جمله «يعبدوننى لا يشركون بى شيئا» را اگر بخواهيم با سياق آيات بهتر وفق دهيم ، بايد حال از ضمير در جمله «ليبدلنهم » بگيريم ، كه معنا چنين مى شود:«خدا ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، در حالى كه ايشان مرا پرستش كنند، و چيزى شريك من ندانند» و اگر در اين آيه التفاتى از غيبت «يبدلنهم » به تكلم «مرا عبادت كنند» بكار برده و جمله «يعبدوننى » را با جمله «چيزى را شريك من ندانند» تاءكيد كرده ، و كلمه «شيئا» را نكره آورده ، كه خود دلالت مى كند بر نفى شريك به طور اطلاق ، همه اين نكات حكم مى كند بر اينكه مراد از عبادت ، خداپرستى خالص است ، به طورى كه هيچ شائبه اى از شرك - چه شرك جلى و چه شرك خفى - در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا اين مى شود كه خدا مجتمع آنان را مجتمعى ايمن مى سازد، تا در آن جز خدا هيچ چيز ديگرى پرستش ‍ نشود، و هيچ ربى غير از خدا قائل نباشند. و كلمه «ذلك » در جمله «و من كفر بعد ذلك » به طورى كه سياق شهادت مى دهد اشاره است به موعود، بنابراين ، مناسب تر آن است كه كلمه «كفر» را به معناى كفران ، و در مقابل شكر بدانيم ، و چنين معنا كنيم كه : و«هر كس كفران كند و خدا را شكر نگويد، و بعد از تحقق اين وعده عوض شكر با كفر و نفاق و ساير گناهان مهلكه ، كفران نعمت كند، چنين كسانى كاملا در فسقند» و فسق هم عبارت است از بيرون شدن از زى بندگى .

اختلاف شديد مفسرين پيرامون مورد نزول اين آيه و مفاد آن

مفسرين در اين آيه شريفه اختلافاتى شديد و زيادى دارند. بعضى گفته اند: درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و خدا

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۳

وعده اى را كه به ايشان داد منجز كرد، و زمين را در اختيار ايشان قرار داد، و دين ايشان را تمكين داد، و ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، آرى بعد از در گذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ايام خلفاى راشدين ، اسلام را پيش برد، و عزت داد، و در نتيجه آن ترسى كه مسلمين از كفار و منافقين داشتند، از ميان برفت . و مراد از استخلاف ايشان استخلاف خلفاى چهارگانه بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و يا تنها خلفاى سه گانه اول است ، و اگر استخلاف را به همه نسبت داده ، با اينكه همه مسلمين خليفه نبودند، و خلافت مختص به سه و يا چهار نفر بود، از قبيل نسبت دادن چيزى است كه مخصوص به بعض است به همه ، مثل اينكه مى گويند: بنى فلان كشته شدند، با اينكه بعضى از آنان كشته شدند. بعضى ديگر گفته اند كه : اين آيه شامل عموم امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) مى شود، و مراد از استخلاف امت وى و تمكين دين ايشان و تبديل خوفشان به امنيت اين است كه زمين را به ايشان ارث داد، آنچنانكه به امت هاى قبل از اسلام ارث داد. و يا مراد استخلاف خلفاى بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و تمكين اسلام و شكست دادن دشمنان دين مى باشد، كه خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب وعده خود را وفا كرد، و اسلام و مسلمين را يارى نموده ، شهرها و اقطار عالم براى آنان فتح شد. بنابراين دو قول ، آيه شريفه از پى شگويى هاى قرآن خواهد بود، چون خبر از امورى داده كه هنوز در عالم تحقق نيافته ، و حتى آن روز اميدش ‍ هم نمى رفت . بعضى ديگر گفته اند: اين آيه مربوط به مهدى موعود (عليه السلام ) است ، كه اخبار متواتر از ظهورش خبر داده ، و فرموده كه : زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد، و مراد از «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت او (عليهم السلام ) است .

بيان حق مطلب در معنا و مفاد آيه و مورد نزول آن

ولى آنچه از سياق آيه شريفه به نظر مى رسد صرف نظر از مسامحه هايى كه چه بسا بعضى از مفسرين در تفسير آيات قرآنى دارند، اين است كه بدون شك آيه شريفه درباره بعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معينى از امت ، و اين افراد عبارتند از كسانى كه مصداق «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » بوده باشند، و آيه نص در اين معنا است ، و هيچ دليلى نه در الفاظ آيه و نه از عقل كه دلالت كند بر اينكه مقصود از آنان تنها صحابه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۴

رسول خدا، و يا خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مى باشد نيست ، و نيز هيچ دليلى نيست بر اينكه مراد از «الّذين » عموم امت بوده ، و اگر وعده در آيه متوجه به طايفه مخصوصى از ايشان شده به خاطر صرف احترام از آنان يا عنايت بيشتر به آنان بوده باشد، زيرا همه اين حرفها سخنانى خود ساخته و بى دليل است . و مراد از استخلاف آنان در زمين نظير استخلاف نياكان و امم گذشته اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد، كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته صاحبان قوت و شوكت ارث بردند، و اين استخلاف قائم به مجتمع صالح ايشان است ، نه به افراد معينى از ايشان ، همچنان كه در امتهاى قبل از ايشان قائم به مجتمع بود. و اما اينكه مراد از آن ، خلافت الهى به معناى ولايت و سلطنت الهى ، نظير سلطنت داوود و سليمان و يوسف (عليه السلام ) بوده باشد، بسيار بعيد است ، چون از قرآن كريم بعيد است كه از انبياء به عبارت (الذين من قبلهم )) تعبير فرمايد، و اين تعبير به همين لفظ و يا به معناى آن در بيش از پنجاه مورد در قرآن كريم آمده ، و در هيچ جا مقصود از آن انبياى گذشته نبوده ، با اينكه گفتگو درباره انبياى گذشته در قرآن كريم بسيار آمده ، بله در بعضى موارد به عبارت «رسل من قبلك » يا «رسل من قبلى » يا نظير اينها با اضافه كلمه قبل به ضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است . و مراد از تمكين دين مرضى آنان در زمين - همان طور كه گذشت - اين است كه دين پسنديده ايشان را پاى بر جا بدارد، به طورى كه اختلافشان در اصول ، و سهل انگارى هايشان در اجراى احكام ، و عمل به فروع آن ، دين آنان را متزلزل نسازد، و همواره اجتماعشان از لكه نفاق پاك باشد. و مراد از تبديل خوفشان به امنيت اين است كه امنيت و سلام بر مجتمع آنان سايه بيفكند، به طورى كه نه از دشمنان داخلى بر دين و دنياى خود بترسند، و نه از دشمنان خارجى ، نه از دشمنى علنى ، و نه پنهانى . و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد «تنها ترس از دشمنان خارجى است ، همچنان كه همه ترس مسلمانان صدر اول از كفار و مشركين بود، كه مى خواستند نور خدا را خاموش ساخته و دعوت حقه دين را باطل سازند» حرف صحيحى نيست ، و دليلى بر گفتار خود ندارند، چون لفظ آيه مطلق است ، و هيچ قرينه اى كه مدعاى آنان را اثبات كند در آن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۵

نيست ، علاوه بر اين آيه شريفه در مقام امتنان است ، و اين چه منتى است كه خدا بر جامعه اى بگذارد كه دشمن خارجى را بر آنان مسلط نكرده ، در حالى كه داخل آن جامعه را فساد احاطه كرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهديد كند، نه امنيتى در جان خود داشته باشند، و نه در عرض و نه در مال ، تنها قدرت حاكمه بر آن اجتماع حريت داشته ، و طبقه ستمگر در رفاه و پيشرفت باشند؟. و مرادش ازاينكه فرمود: «خداى را عبادت مى كنند و چيزى را شريك او نمى گيرند» همان معنايى است كه لفظ به طور حقيقت بر آن دلالت كند، و آن عبارت است از اينكه اخلاص در عبادت عموميت پيدا كند و بنيان هر كرامتى غير از كرامت تقوى منهدم گردد.

توضيح اينكه وعده استخلاف در آيه ، جز با اجتماعى كه با ظهور مهدى (ع ) بر پا مىشود با هيچ مجتمعى قابل انطباق نيست

آنچه از همه مطالب بر آمد اين شد كه خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى برايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لكه ننگ كفر و نفاق و فسق پاك باشد، زمين را ارث برد و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق ، چيزى حاكم نباشد، ايمن زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى يا خارجى نداشته باشند، از كيد نيرنگ بازان ، و ظلم ستمگران و زورگويى زورگويان آزاد باشند. و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده ، و دنيا از روزى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مبعوث به رسالت گشته تاكنون ، چنين جامعه اى به خود نديده ، ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار مهدى (عليه السلام ) خواهد بود، چون اخبار متواترى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن در آيه را متوجه مجتمع صالح بدانيم ، نه تنها حضرت مهدى (عليه السلام ) خواهيد گفت : طبق اين نظريه چه معنا دارد كه روى سخن را در زمان نزول آيه به «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » كند در حالى كه مهدى (عليه السلام ) آن روز نبود، (نه خودش بود و نه يكى از اهل زمانش ) در پاسخ مى گوييم : اين سؤ ال ناشى از اين است كه پرسش كننده ميان خطابهاى فردى با خطابهاى اجتماعى خلط كرده ، چون خطاب دو جور ممكن است متوجه اشخاص شود، يكى اينكه اشخاصى را مورد خطابى قرار دهند، بدين جهت كه خصوصيات خود آنان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۶

مورد نظر است ، ديگر اينكه همان اشخاص را مورد خطاب قرار بدهند، اما نه از اين جهت كه شخص خود آنان مورد نظر باشد، بلكه از اين جهت كه جمعيتى هستند داراى صفاتى معين ، در صورت اول خطاب از مخاطبين به غير مخاطبين متوجه نمى شود. و شامل آنها نمى گردد، نه وعده اش و نه وعيدش و نه هيچ چيز ديگرش ، و در قسم دوم اصلا اشخاص دخالتى ندارند، خطاب متوجه دارندگان صفات كذايى است ، كه در اين صورت به ديگران نيز متوجه مى شود. در آيه شريفه خطاب از قبيل خطابهاى دوم است ، كه بيانش گذشت و اغلب خطابهاى قرآنى كه يا مؤ منين را مخاطب كرده ، و يا كفار را از اين قبيل است ، و همچنين خطابهايى كه متضمن بدگويى از اهل كتاب و مخصوصا يهود است ، از اين قبيل است ، به مخاطبين بدگويى مى كند به اينكه نياكان و اجداد چند پشت قبل ايشان چنين و چنان كردند، و همچنين خطابهاى متوجه به مشركين كه شما بوديد كه چنين و چنان كرديد، به اينكه اسلاف آنان بودند، نه خود آنان ، پس معلوم مى شود كه روى سخن با دارندگان فلان صفات زشت است . و مخصوصا از اين قبيل است وعده اى كه به يهود داده و فرموده : «فاذا جاء وعد الاخرة ليسووا وجوهكم » كه وعده داده شدگان تا زمان تحقق آن وعده و پيشگويى زنده نماندند، و در عين حال روى سخن با يهود عصر نزول است ، كه شما چنين و چنان مى شويد. و نظير آن وعده در گفتار ذى القرنين است ، كه بنا به حكايت قرآن كريم گفت : «فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» و نيز وعده اى كه به مردم داده كه قيامت قيام مى كند و بساط حيات دنيوى به وسيله نفخه صور بر چيده مى شود، چنانكه فرمود: «ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغتة » كه مؤ منين صالح را به عنوان اينكه مؤ من و صالحند وعده اى داده ، كه اشخاص حاضر در زمان نزول آن را نديدند و مردند، ولى همين كه در آخرين روز از روزگار دنيا افرادى صالح و مؤ من شاهد نفخه صور مى شوند، مجوز اين شده كه اين وعده را به همه صالحان مؤ من در همه اعصار، و مخصوصا افراد حاضر در زمان نزول بدهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۲۱۷

پس حق مطلب اين است كه اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم (و همه تعصبات را كنار بگذاريم ) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى (عليه السلام ) به زودى منعقد مى شود قابل انطباق با هيچ مجتمعى نيست . و اما اگر پاى مسامحه و سهل انگارى در تفسير مفردات و جملات آن راه دهيم ، آن وقت ممكن است بگوييم مراد از استخلاف «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » استخلاف همه امت است ، (نه همان طور كه گفتيم دسته اى مخصوص )، آن وقت در جواب اينكه همه امت مصداق «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات » نيستند، بگوييم اين از باب تغليب است ، كه از آن باب به شمس و قمر مى گوييم : شمسين ، (دو آفتاب ) يا قمرين (دو ماه ) و يا پاسخى نظير آن بدهيم . و مراد از تمكين دينشان ، آن دين كه برايشان پسنديده ، اين بگيريم كه آنان را در دنيا معروف به امت اسلام مى كند، و دين اسلام را دين ايشان مى داند، هر چند كه هفتاد و سه فرقه شوند، و هر فرقه اى فرق ديگر را كافر بداند، و بعضى خون بعضى ديگر را مباح بشمارد، و عرض و مال او را حلال بداند. و مراد از تبديل خوف ايشان به امنيت ، و اينكه خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نگيرند اين باشد كه خدا اسلام را عزت و شوكت دهد، و بر معظم معموره زمين گسترده كند، در معظم معموره زمين آزادانه نماز و روزه و حج انجام شود، هر چند كه از ميان خود آنان امنيت رخت بر بسته باشد، و حق و حقيقت با سكنه آنها خدا حافظى كرده باشد. كه در اين صورت موعود به اين وعده امت ، و مراد از استخلاف ، ايشان عزت و شوكتى است كه بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و بعد از رحلت آن جناب نصيب مسلمين شد، ولى اگر معنا اين باشد باز وجهى نيست كه تنها شامل زمان خلفاى راشدين باشد، بلكه بعد از آنان را نيز تا زمان انحطاط خلافت اسلامى شامل مى شود. خوب ، اين وجهى است كه مى توان براى آيه تصور كرد، و اما تطبيق آيه با دوره خلفاى راشدين و يا سه نفر اول و يا تنها دوره على (عليه السلام ) هيچ وجهى ندارد.