تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۱ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم و ان الدين لا يؤ منون بالاخره عن الصراط لناكبون اشاره به اينكه حق صراط مستقيم است و كافران گريزان از حق ، منحرف از صراط مستقيم هستند. كلمه «نكب » و «نكوب » به معناى عدول از راه و انحراف از هر چيزى است . سابقا در تفسير سوره فاتحه گفتيم كه صراط مستقيم به معناى راه واضح و روشنى است كه نه در آن اختلاف تصور شود و نه تخلف . به اين معنا كه در اثر و خاصيت آن كه همان رساندن به مقصود است نه اختلاف هست ، و نه خود آن در اين اثرش تخلف مى كند، و اين صفت همان صفت حق است ، چون حق نيز واحد است ، و نه اجزاى آن با يكديگر اختلاف و تناقض دارد و نه در رساندن به آن مطلوبى كه به سوى آن هدايت مى كند تخلف مى نمايد. از اينجا نتيجه مى گيريم كه حق ، «صراط مستقيم » است و چون فرموده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سوى حق هدايت مى كند لازمه اش اين مى شود كه به سوى صراط مستقيم هدايت كند. سپس از آنجا كه فرمود: «كفار از حق كراهت داشته و گريزانند» قهرا از صراط مستقيم انحراف دارند، و به بيراهه مى روند. و اگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند تنها مساءله بى ايمانى به آخرت را ياد آور شده ، و به همان يكى اكتفا نموده ، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق ، بر اين مساءله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است و زندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد و در آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق و عمل حق به دست آورد، همچنان كه در آن حيات جاويد شقاوتى دارد كه بايستى از آن بپرهيزد، و معلوم است كه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۸

وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين و فروع عملى آن ، اثرى ندارد. و به بيانى يگر: دين حق عبارت است از مجموعه اى از تكاليف اعتقادى و عملى و اين تكليفها جز با مساءله حساب و جزاء تمام نمى شود، (چون اگر بنا باشد به نيكوكار مزد و به بدكار كيفر داده نشود، او اميدى به كار نيك و ترسى از كار زشت خود ندارد، و در نتيجه تكليف به كار نيك و اجتناب از كار زشت لغو و بيهوده مى شود) و قرآن كريم روز قيامت را براى پاداش و كيفر معين فرموده و چون كفار به روز قيامت ايمان ندارند ديگر دين در نظر آنان مفهومى ندارد و آنها حياتى جز حيات مادى دنيا براى خود سراغ ندارند، در نتيجه سعادت و خوشبختى را جز رسيدن به لذائذ مادى و تمتع به لذات شكم و پايين شكم نمى بينند و لازمه آن همين است كه جز هوى و خواهش نفس را پيروى نكنند، حالا اين خواهش ‍ نفسانى موافق با حق باشد يا مخالف با آن . پس خلاصه اين دو آيه اين شد كه : اينها به تو ايمان نخواهند آورد، چون تو ايشان را به سوى صراط مستقيم مى خوانى و اينها جز انحراف از راه هدفى ندارند. وَ لَوْ رَحِمْنَهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ...وَ مَا يَتَضرَّعُونَ كلمه «لجاج » به معناى سر سختى و عناد در انجام عملى است كه نبايد انجام داد. و كلمه «عمه » به معناى تردد در كارى به خاطر تحير و سرگردانى است ، اين معانى را راغب ذكر كرده و صاحب مجمع البيان در معناى «استكانت » گفته كه به معناى خضوع است ، از باب استفعال از ماده «كون » و معنايش اين است كه نخواستند بر صفت خضوع باشند. و جمله «و لو رحمناهم » بيان و تاءييد عدول ايشان از صراط است ، مى فرمايد: اگر ما به ايشان رحم كنيم و گرفتاريشان را برطرف سازيم ، باز رو به ما نمى آورند و با شكر خود نعمت ما را مقابله و تلافى نمى كنند، بلكه بر تمرد خود از حق و لجاجت در باطل اصرار مى ورزند و در طغيان خود تردد نموده و مى خواهند به آن ادامه دهند، پس رحمت ما به اينكه رفع گرفتارى از آنها كنيم فايده اى به حالشان ندارد، همچنان كه تخويف ما به عذاب و نقمت سودى برايشان ندارد، چون ما بارها آنها را به عذاب خود گرفتيم ، مع ذلك به درگاه پروردگار خود خضوع نكردند پس اينها نه صراط حق به دردشان مى خورد و نه رحمت و كشف ضر و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۹

نعمت و نه تخويف با نشان دادن عذاب . مقصود از عذاب در اين آيه ، عذاب خفيف است . عذابى كه دست آدمى به كلى از هر جايى كوتاه نشود. شاهد اين مدعا قرينه اى است كه در آيه بعدى قرار دارد، چون در آنجا عذاب شديد را مقابل اين عذاب قرار داده پس ديگر كسى ايراد نكند به اينكه مساءله بازگشت به خدا در مواقع ضرورى و انقطاع از اسباب يكى از غريزه هاى انسانى است ، همچنان كه در قرآن هم مكرر خاطرنشان شده ، آن وقت چطور در اينجا مى فرمايد عذاب ايشان را گرفت ، و باز به درگاه پروردگار خود استكانت نبردند، و تضرع نكردند؟. و اينكه در آيه اول فرمود: «ما بهم من ضرّ» و در آيه دوم فرمود: «و لقد اخذناهم بالعذاب » خود دلالت مى كند بر اينكه كلام ناظر به عذابى است كه واقع شده و هنوز - يعنى در هنگام نزول اين آيات - برطرف نشده . احتمال هم دارد كه مراد قحطيى باشد كه اهل مكه - چنانكه در روايات آمده - بدان گرفتار شدند. حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ يعنى همچنان به حال خود باقى هستند، نه رحمت در آنها اثر مى گذارد و نه عذاب ، تا آنكه درى از عذاب شديد - كه همان مراست - به رويشان باز كنيم ، مرگى كه دنبالش عذاب آخرت است - كه در سياق آيات و مخصوصا آيات آينده به آن اشاره شده است - و اين مرگ هم ناگهانى مى رسد، و به كلى از خير ماءيوسشان مى كند. آيات مورد بحث و اين فصل از گفتار كه با جمله «افلم يدبروا القول ...» آغاز شده ، با جمله اى نظير همان جمله اى كه فصل سابق را خاتمه داد، ختم شده يعنى آيه هاى «ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين » - تا آخر آيات - كه عذاب آخرت را ياد آورى مى كند، و به زودى براى دومين بار آن را اعاده مى كند. بحث روايتى (رواياتى درباره مراد از «قلوبهم وجلة » و معناى استكانت و تضرع و...) در تفسير قمى در ذيل آيه «و الّذين هم من خشية ربهم مشفقون ... يوتون ما آتوا» گفته : يعنى از عبادت و اطاعت . و در الدرالمنثور است كه فاريابى و احمد و عبدين حميد و ترمذى و ابن ماجه و ابن

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۰

ابى الدنيا - در كتاب «نعت الخائفين » - و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عايشه روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: مقصود از آيه «و الّذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجله » چيست ؟ آيا ممكن است مردى زنا و دزدى كند و شراب بخورد و در عين حال از خدا هم بترسد؟ فرمود: نه ، و ليكن مقصود اين است كه با اينكه روزه مى گيرد و صدقه مى دهد و نماز مى خواند در عين حال از خدا بترسد و هراس آن داشته باشد كه خدا از او قبول نكند. و در مجمع البيان در ذيل جمله «و قلوبهم وجله » از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: معنايش اين است كه مى ترسند خدا از آنان قبول نكند. و در روايتى ديگر فرمود: انجام مى دهد در حالى كه هم اميدوار است و هم ترسان . و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق ، و عبد بن حميد و ابن ابى حاتم از قتاده روايت مى كند كه در ذيل جمله «حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب » گفت : براى ما اينطور گفته اند كه اين آيه در باره كفارى كه در جنگ بدر كشته شدند نازل شده . مؤ لف : الدرالمنثور نظير اين روايت را از نسايى و ابن عباس آورده و عبارت آن چنين است كه گفت : «آنها اهل بدرند» ولى سياق آيات با مضمون اين دو روايت تطبيق نمى كند. و نيز در همان كتاب آمد كه نسايى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، و بيهقى - در كتاب دلائل - از ابن عباس نقل كرده اند كه : ابوسفيان نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و گفت : اى محمد! تو را به خدا و به خويشاوندى سوگند مى دهم كه به فرياد ما برس كه از شدت قحطى كار به جايى رسيد كه «علهز» خورديم - علهز كرك آغشته به خون است - اينجا بود كه آيه شريفه «و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون » نازل شد. مؤ لف : روايات در اين معنا مختلف است و آنچه ما نقل كرديم از ساير روايات به حد وسط نزديك تر است و اين آيه به قحطى مكه اشاره مى كند كه با نفرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۱

مردم به آن دچار شدند، ولى ظاهر بيشتر روايات اين است كه بعد از هجرت اتفاق افتاده ، و اين با اعتبار عقلى سازگار نيست . و در تفسير قمى در ذيل آيه «و لو اتبع الحق اهواءهم » روايت آمده كه : حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است . مؤ لف : اين روايت از رواياتى است كه باطن قرآن را بيان مى كند و ما پيرامون بطن قرآن در بحث محكم و متشابه بحث كرديم و نظير اين روايت حديثى است كه در همان كتاب در ذيل جمله «و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم » آمده كه فرمودند: مقصود از صراط مستقيم ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است . و نيز نظيرش آن حديثى است كه در ذيل جمله «عن الصراط لناكبون » آورده كه فرمودند: از امام اعراض مى كنند. و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آورده كه در تفسير آيه «ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين » فرمود: يعنى از آنها در خواست اجر مى كنى و حال آنكه پاداش پروردگارت بهتر است . و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : به امام باقر (عليه السلام ) عرض كردم معناى آيه «فما استكانوا لربّهم و ما يتضرعون » چيست ؟ فرمود «استكانت » به معناى خضوع است ، و «تضرع » اين است كه دستها را به التماس بلند كنى . و در مجمع البيان مى گويد: از مقاتل بن حيان ، از اصبغ بن نباته ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بلند كردن دستها از استكانت است . پرسيدم : استكانت چيست ؟ فرمود: مگر آيه «فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون » را نخوانده اى ؟ اين روايت را ثعلبى و واحدى نيز در تفسير خود نقل كرده اند. باز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرموده : استكانت دعاء است و تضرع دست بلند كردن در نماز مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۲

و در الدرالمنثور است كه عسكرى در - كتاب مواعظ - از على بن ابى طالب روايت كرده كه در معناى آيه «فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون » فرمود: يعنى در دعا تواضع و خضوع ندارند، زيرا اگر خضوع داشته باشند خداوند دعايشان را مستجاب مى كند. و در مجمع البيان در ذيل آيه : «حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد» گفته : امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: اين آيه درباره رجعت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۳

آيات ۷۸ - ۹۸، سوره مؤ منون

وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(۷۸) وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۷۹) وَ هُوَ الَّذِى يحْىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ اخْتِلَف الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۸۰) بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الاَوَّلُونَ(۸۱) قَالُوا أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ(۸۲) لَقَدْ وُعِدْنَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ(۸۳) قُل لِّمَنِ الاَرْض وَ مَن فِيهَا إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ(۸۴) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(۸۵) قُلْ مَن رَّب السمَوَتِ السبْع وَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ(۸۶) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۸۷) قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ هُوَ يجِيرُ وَ لا يجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۸۸) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ فَأَنى تُسحَرُونَ(۸۹) بَلْ أَتَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ(۹۰) مَا اتخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذاً لَّذَهَب كلُّ إِلَهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(۹۱) عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَتَعَلى عَمَّا يُشرِكونَ(۹۲) قُل رَّب إِمَّا تُرِيَنى مَا يُوعَدُونَ(۹۳) رَب فَلا تجْعَلْنى فى الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۹۴) وَ إِنَّا عَلى أَن نُّرِيَك مَا نَعِدُهُمْ لَقَدِرُونَ(۹۵) ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ السيِّئَةَ نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ(۹۶) وَ قُل رَّب أَعُوذُ بِك مِنْ هَمَزَتِ الشيَطِينِ(۹۷) وَ أَعُوذُ بِك رَب أَن يحْضرُونِ(۹۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۴

ترجمه آيات و او است خدايى كه براى شما گوش و چشم و قلب آفريد، عده بسيار كمى از شما شكر او را به جا مى آوريد (۷۸) و او است خدايى كه شما را در زمين پديد آورد و باز رجوع شما به سوى او خواهد بود (۷۹) و او است خدايى كه خلق را زنده مى گرداند و مى ميراند و حركت شب و روز به امر او است آيا باز هم عقل خود را به كار نمى گيريد (۸۰) اين مردم كافر هم همان سخن كافران پيش را گفتند (۸۱) كه گفتند از كجا كه چون مرديم و استخوان ما پوسيده و خاك شد باز زنده شويم (۸۲) از اين وعده ها بسيار به ما و پيش از اين به پدران ما داده شد ولى همه اش ‍ افسانه هاى كهنه قديم بود (۸۳) اى پيغمبر ما به آنها بگو كه زمين و هر ك س كه در آن است بگوييد از كيست ؟ اگر شما فهم و دانش داريد (۸۴) البته جواب خواهند داد از خداست ، بگو چرا پس متذكر نمى شويد (۸۵) باز به آنان بگو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و خداى عرش بزرگ كيست ؟ (۸۶) البته خواهند گفت : از آن خداست ، پس بگو چرا خدا ترس نمى شويد (۸۷) باز اى رسول بگو آن كيست كه ملك و ملكوت همه عالم به دست اوست و او به همه پناه دهد و كسى حمايت او نتواند كرد اگر مى دانيد بگوييد (۸۸) محققا خواهند گفت از آن خدا است پس بگو چرا به فريب و فسون مفتون شده ايد (۸۹) با آنكه حق را به ايشان فرستاديم باز دروغ مى گويند (۹۰) خدا هرگز فرزندى اتخاذ نكرده و هرگز خدايى با او شريك نبوده كه اگر شريكى بود در اين صورت هر خدايى به سوى مخلوق خود روى كردى و بعضى از خدايان بر بعضى ديگر علو و برترى جستى خدا از آنچه مشركان مى گويند پاك و منزه است (۹۱) او داناى به عالم غيب و شهود است و ذات پاكش از شرك و شريك برتر و والاتر است (۹۲) اى رسول ما (در دعا) بگو بار الها اميد است و عده هاى عذاب اين كافران را به من بنمايى (۹۳) و بار الها مرا در ميان قوم ستمكار وامگذار (۹۴) و البته ما قادريم كه وعده عذاب كافران را به تو بنمايانيم (۹۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۵

اى رسول ما تو آزار و بديهاى امت را به آنچه نيكوتر است دفع كن ما جزاى گفتار آنها را بهتر مى دانيم (۹۶) اى رسول ما (در دعا) بگو بار الها من از وسوسه و فريب شيطان به تو پناه مى آورم (۹۷) و هم به تو پناه مى آورم از اينكه شيطانها به مجلسم حاضر شوند (۹۸) بيان آيات بعد از آنكه كفار را به عذاب شديدى بيم داد كه مفرى از آن نيست ، و همه عذرهاى آنان را كه ممكن بود بدان اعتذار جويند رد نمود، و بيان نمود كه تنها سبب كفر ايشان به خدا و روز قيامت پيروى هواى نفس و كراهت پيروى از حق است ، اينك در اين فصل از آيات همان بيان را با اقامه حجت بر توحيد خدا در ربوبيت ، و بر بازگشت خلق به سوى او و ارائه آياتى روشن و غير قابل انكار تتميم فرموده . پس از آن ، به رسولش اعلام مى دارد كه به خدا پناه ببرد از اينكه مشمول آن عذاب هايى گردد كه كفار از آن بيم داده شده اند. و نيز از وساوس ‍ شيطانها و اينكه به سر وقت او آيند همانطور كه به سر وقت كفار رفتند به خدا پناه برد. يادآورى نعمت شنوايى و بينايى (مشترك بين انسان و حيوان ) و خردمندى (متخصص به انسان ) وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ در اين آيه خداى سبحان در شمردن نعمت هايى كه بر كفار انعام نموده از نعمت ايجاد سمع و بصر شروع كرده است ، چون اين دو نعمت از نعمت هايى است كه در ميان همه موجودات تنها حيوانات از آن بهره مند شده اند و اين دو نعمت در حيوانات به طور انشاء و ابداع خلق شده : يعنى خداى تعالى در ايجاد آنها از جاى ديگرى نقشه و الگو نگرفت ، چون هيچ موجودى از موجودات ساده كه قبل از حيوان در عالم هست يعنى نبات و جماد و عناصر اين چنين چيزى نداشتند. دارندگان اين دو حس ، در يك موقف جديد و خاصى قرار گرفتند، و داراى مجال و ميدان فعاليت وسيع ترى شدند. وسعتى كه هيچ حد و مرزى نمى شناسد و با هيچ تقديرى نمى توان اندازه گيرى اش كرد. آرى ، دارنده اين حس خير و شر و نفع و ضرر خود را درك مى كند. و با اين دو حس است كه حركات و سكنات دارنده آن ارادى است ، آن چه را مى خواهد از آنچه كه نمى خواهد جدا مى كند و در عالم جديدى قرار مى گيرد كه در آن لذت و عزت و غلبه و محبت و امثال آن جلوه مى كند. جلوه اى كه در عوالم قبل از حيوان هيچ اثرى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۶

از آن ديده نمى شود. و اگر غير از سمع و بصر را ذكر نكرد - به طورى كه بعضى گفته اند - براى اين بوده كه استدلال متوقف بر آن بوده و با آنها تمام مى شده و احتياجى به ذكر غير آن دو نبوده . آنگاه «فوآد» را ذكر كرد كه مراد از آن ، آن مبداى است كه آدمى به وسيله آن تعقل مى كند. و به عبارت ديگر آن مبداى است از انسان كه تعقل مى كند و اين نعمت در ميان همه حيوانات تنها مخصوص انسان است و مرحله به دست آمدن فواد يك مرحله وجودى جديدى است كه باز از مرحله حيوانيت كه همان عالم حس است وسيعتر و مقامى شامخ ‌تراست ، چون به خاطر داشتن همين قوه عاقله است كه همان حواس كه در ساير حيوانات هست در انسان آنقدر وسيعتر مى شود كه به هيچ مقياس و تقديرى ممكن نيست اندازه گيرى شود، زيرا به وسيله آن آدمى چيرهايى را درك مى كند كه در محضرش و در برابرش نيست و يا الان نيست . ولى در گذشته بوده يا بعدها خواهد آمد و نيز آثار و اوصاف آن را - با واسطه و يا بى واسطه - درك مى كند. انسان كه داراى اين قوه عاقله است با اين قوه پا به فراز ماوراى محسوسات و جزئيات نهاده ، كليات را درك مى كند، و به قوانين كلى پى مى برد و در نتيجه در علوم نظرى و معارف حقيقى غور مى كند و با قدرت تدبرش در اقطار آسمانها و زمين نفوذ مى كند و در تمام اينها از عجايب تدبير الهى ، با ايجاد سمع و بصر و افئده ، نعمتهايى است كه به هيچ وجه آدمى نمى تواند شكر آن را به جاى آورد. و جمله «قيلا ما تشكرون » در عين اينكه حقيقتى را مى رساند، بويى هم از عتاب و مذمت دارد، زيرا كلمه «قيلا» وصف است براى مفعول مطلق كه حذف شده و معنايش اين است كه : «تشكرون شكرا قيلا» - شما در مقابل اين نعمتهاى بزرگ شكر اندكى به جاى مى آوريد. وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ راغب مى گويد: كلمه «ذرء» به معناى ايجاد خدا است موجوداتى را كه هستى بخشيده . وقتى مى گويند: «ذرء الله الخلق » معنايش ‍ اين است كه خدا اشخاص و افراد موجودات را ايجاد فرمود و درباره كلمه «حشر» گفته : حشر به معناى بيرون كردن ، و از جاى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۷

كندن جماعتى است براى جنگ و امثال آن پس ، معناى آيه اين مى شود كه : خداى تعالى به اين منظور شما را داراى حس و عقل كرده و هستى شما را در زمين ايجاد نموده - و يا بگو: هستى شما را متعلق به زمين كرد - تا دوباره شما را جمع نموده و به لقاء خود بازگشت دهد. وَ هُوَ الَّذِى يحْىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ اخْتِلَف الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ معناى آيه روشن است . و جمله «و هو الّذى يحيى و يميت » از نظر معنا مترتب بر جمله قبل است ، و معناى مجموع آن دو جمله اين مى شود: وقتى خدا شما را داراى چشم و گوش و قلب و بالاخره داراى علم ، خلق كرد، و هستى شما را در زمين پديد آورد تا به سوى او محشور شويد، پس لازمه آن اين مى شود كه زنده كردن و ميراندن ، سنتى هميشگى باشد، چون علم متوقف بر زنده كردن ، و حشر متوقف بر ميراندن است . «و له اختلاف الليل و النهار» - اين جمله نيز مترتب بر جمله قبل است ، چون زندگى و سپس مردن صورت نمى گيرد، مگر با مرور زمان و آمدن شب پس از روز و روز پس از شب ، تا عمر تمام شود و اجل فرا رسد. اين در صورتى است كه مقصود از اختلاف شب و روز، آمدن يك شب بعد از يك روز باشد. و اما اگر مراد از آن ، كوتاهى و بلندى شبها و روزها باشد، در آن صورت مقصود از جمله مذكور اشاره به فصول چهارگانه سال خواهد بود كه زاييده كوتاهى و بلندى شبها و روزها است و با پديد آمدن چهار فصل امر روزى دادن حيوانات و تدبير معاش آنها تمام مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «و قدر فيها اقواتها فى اربعه ايام سواء للسائلين » پس مضامين آيات سه گانه همه به هم مترتب است ، و هر يك مترتب بر ما قبل خويش است چون انشاء سمع و بصر و فواد كه همان حس و عقل انسانى است جز با حيات و زندگى مادى و سكونت در زمين تا مدتى معين صورت نمى گيرد، و آنگاه بازگشت به سوى خدا كه آن هم مترتب بر زندگى و مرگ است ، لازمه اش عمرى است كه با انقضاى زمان منقضى شود، و نيز رزقى كه با آن ارتزاق كند. پس اين سه آيه به يك دوره كامل از تدبير انسانها، از روزى كه خلق مى شوند تا روزى كه به سوى پروردگار خود باز مى گردند اشاره دارد. و نتيجه اش اثبات اين معنا است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۸

كه پس خداى سبحان مالك و مدبر امر انسان است ، چون اين تدبير، تدبير تكوينى است كه از خلقت و ايجاد جدا نيست و اين تدبير عبارت است از فعل و انفعالى كه به خاطر روابطى مختلف كه در ميان آنها تكوين شده جريان دارد، پس تنها خداى سبحان رب و مدبر انسانها در امور ايشان است ، و بازگشت ايشان به سوى او است . جمله «افلا تعقلون » توبيخ كفار و تحريك ايشان بر توجه و سپس ايمان آوردن است . بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الاَوَّلُونَ اضراب از نفى سابق است ، آن نفيى كه استفهام قبلى ، آن را مى رسانيد، و معنايش اين است كه : آيا نمى خواهيد بف هميد؟ و در جواب مى فرمايد نفهميدند بلكه به جاى فهميدن همان حرفى را از سر گرفتند كه كفار گذشته مى گفتند. و در اينكه سخن كفار عصر قرآن را به سخن كفار گذشته تشبيه كرد اشاره به اين است كه تقليد از پدران ، ايشان را از پيروى حق باز مى دارد، و به وضعى دچار مى كند كه ديگر با آن وضع ، دين اثر خود را نمى بخشد و آن عبارت از انكار معاد، و ركون به زندگى مادى ، و فرورفتگى به ماديات است ، كه سنتى جارى در گذشتگان ايشان بوده ، و در خود ايشان نيز جريان دارد.

استبعاد و سپس انكار بعث و معاد از جانب كافران

قَالُوا أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ اين آيه بيان همان سخنى است كه قبلا فرمود: «همان را مى گويند كه گذشتگان ايشان مى گفتند» و اين سخن اساسش استبعاد است ، و اساس ديگرى ندارد. لَقَدْ وُعِدْنَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ كلمه «اساطير» به معناى اباطيل و احاديث خرافى است و مفرد آن اسطوره مى باشد، مانند اكاذيب كه مفردش «اكذوبه »، و نيز اعاجيب كه مفردش «اعجوبه » است . و اگر مساله بعث را كه يك چيز است با اساطير كه جمع است تعبير فرموده ، از اين باب است كه همين مفرد (بعث ) مجموع وعده هايى است كه هر يك آنها اسطوره اى است مانند احياى مردگان و همه را يكجا جمع كردن و محشور نمودن و به حساب همه رسيدن . و نيز مانند بهشت و دوزخ و ساير خصوصيات قيامت . و كلمه «هذا» اشاره به داستان بعث است ، و كلمه «من قبل » به طورى كه از سياق جمله برمى آيد متعلق به كلمه «وعدنا» است . معناى آيه اين است كه : وعده بعث يك وعده قديمى است و حرف تازه اى نيست ، ماسوگند مى خوريم كه همين وعده را قبلا نيز به ما و به پدران ما دادند و اين وعده جز يك مساءله خرافى كه انسانهاى اول آن را به صورت زنده شدن مردگان ، و رسيدگى به حساب اعمال و جمعى را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۷۹

به بهشت و گروهى را به دوزخ بردن ، در آوردند چيز ديگرى نيست و برهان عقلى بر آن قائم نمى باشد. بلكه برهان بر خرافى بودن آن هست و آن اين است كه پيغمبران از قديم الايام همواره اين حرف را به ما مى زدند، و ما را از به پا شدن قيامت مى ترساندند، در حالى كه سالهاى سال از اين وعده خرافى مى گذرد و قيامتى قائم نشده . اگر اين حرف صحيح است پس چرا واقع نشده ؟. از همين جا است كه معلوم مى شود اولا اينكه گفتند: «من قبل » براى اين بوده كه زمينه را براى برهانى كه بعدا اقامه كردند فراهم سازند. و ثانيا اينكه كلام ايشان سياق ترقى را دارد، به همين معنا در آيه قبلى كه مى گفتند: «ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون » اساس ‍ حرف ، صرف استبعاد بود كه بعيد است چنين روزى باشد. ولى در آيه مورد بحث مطلب را ترقى داده و مى گويند: اصلا چنين روزى نيست . و در آخر هم ديديد چه برهان سستى بر مدعاى خود اقامه كردند.

ردّ سخنان كافران با اثبات امكان بعث و قيامت با بيان مالكيت حقيقه خداوند.

قُل لِّمَنِ الاَرْض وَ مَن فِيهَا إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ بعد از آنكه استبعاد ايشان از مساءله بعث و سپس انكار آن را نقل كرد، اينك در اين جمله شروع كرده است به اثبات امكان آن از راه ملكيت و ربوبيت و سلطنت ، و البته روى سخن به وثنى مسلكان است كه منكر قيامتند و در عين حال خدا را قبول دارند و او را پديد آورنده عالم مى دانند،و رب الارباب و اله آلهه اش مى خوانند، و مى گويند: تنها آلهه مجازند كه خدا را عبادت كنند، ولى ما بايد تنها آلهه را عبادت كنيم . آرى ، در اين بيان وجود خداى تعالى مسلم گرفته شده . پس اينكه فرمود: «بگو زمين و آنچه در آن است از آن كيست »؟ خطابش به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . مى فرمايد: از ايشان بپرس كه مالك زمين و آنچه در آن است - چه انسانها و چه غير انسانها - كيست ؟ و معلوم است كه مقصود از مالك ، مالك قانونى نيست ، بلكه مالك حقيقى است كه و جود مملوك قائم به وجود آن مالك است ، به طورى كه به هيچ وجه و هيچ ناحيه آن از وجود مالك بى نياز و مستقل نيست ، به خلاف ملك قانونى و اعتبارى كه ما افراد بشر اجتماعى ناگزير شده ايم آن را در ميان خود معتبر بدانيم ، تا مصالح اجتماع ما تاءمين شود، چون اين چنين ملكى قابل فساد است . يك وقت مورد فروش ‍ قرار مى گيرد و وقتى ديگر مورد خريد واقع مى شود حالا خواهيد گفت شما از كجا فهميديد كه مقصود از ملك ، ملك تكوينى است نه تشريعى و قراردادى ؟ در جواب مى گوييم : از اينجا

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۸۰

كه سياق كلام سياق اثبات صحت تمامى تصرفات است ، و آن ملكى كه مجوز تمامى انحاى تصرفات است ملك تكوينى است نه اعتبارى . سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ اين جمله پاسخ مشركين را حكايت مى كند، و آن اين است كه مشركين اعتراف دارند كه زمين و هر كه در آن است مملوك خدا است و نمى توانند از اعتراف به اين حقيقت شانه خالى كنند، زيرا ملك حقيقى قائم به غير علت موجده نيست . و چون وجود معلول قائم به وجود علت است و مستقل از آن نيست ، به هيچ وجه از آن بى نياز نيست ، و علت موجده زمين و هر كه در آن است تنها خدا است ، حتى وثنى مسلكها نيز بتها را در اين معنا شريك خدا نمى دانند. و جمله «قل افلا تذكّرون » بعد از تماميت جواب ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را امر مى كند كه مشركين را به جرم اينكه بعد از شنيدن حجت بر امكان بعث ، متذكر نشدند سرزنش فرمايد. و معنايش ‍ اين است كه به ايشان بگو: بعد از اينكه معلوم شد كه مالك زمين و هر كه در زمين است خدا است باز چرا متذكر نمى شويد؟ و فكر نمى كنيد كه چون او مالك است ، مى تواند اين تصرف را بكند كه اهل آن را بعد از ميراندن زنده كند؟.