۸٬۹۳۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/إِرَم | آیات شامل این کلمه ]]''' | ''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/إِرَم | آیات شامل این کلمه ]]''' | ||
=== ریشه کلمه === | |||
*[[ریشه ارم | ارم]] (۱ بار) [[کلمه با ریشه:: ارم| ]] | |||
=== قاموس قرآن === | |||
(بر وزن عِنَبْ) سنگهائى كه روى هم مىچينند براى نشان دادن راه در بيابانها (نهايه) جمع آن آرام است. و اَرْم (بر وزن عقل) به معنى خوردن، پوسيدن. فانى شدن است «اَرَمَ ما على المائده: اَكَلَه، اَرَمَ المالُ: فنى، اَرَمَ اى بلى و صار رميما» [فجر:3-6]: با تدبر در آيه شرفه روشن مىشود كه «اِرَمْ» بدل اشتمال است از «عاد» و عاد چنانچه مىدانيم قوم هوداست. ترجمه اين دو آيه چنين ميشود: آيا ندانستى كه پروردگارت با قوم عاد با بناى ستوندار كه نظير آن در سرزمينها ساخته نشده بود، چه كرد؟ اگر«عاد» ذكر نمىشد معنى آيه تمام بود ولى معلوم نمىشد اين بنا يا شهر متعلق به كدام قوم است. پر روشن است كه «ارم» عمارت مخصوص و يا شهرى با شكوه بود. كه نظير آن تا آن روز ساخته نشده بود، و نيز اين دو آيه، از ويران شدن آن در اثر غضب خداوندى، خبر مىدهد. در شرح و تفسير «ارم» افسانهى به كتب اسلامى راه يافته كه ريشه آن به وَهَب بت مُنَبِّه مىرسد و كعب الاحبار يهودى بر آن صحّه گذاشته است. لازم است به آن اشاره شود. وهب بن منّبه گويد: عبداللّه بن ابى قلابه، براى پيدا كردن شتر خود در صحراهاى عدن مىگشت ناگاه به شهرى رسيد، اطراف آن قلعه بود، عبداللّه گمان كرد كه در آنجا كسى هست، وارد قلعه شد، دو درب بسيار بزرگ ديد، كه با ياقوتهاى سفيد و سرخ مُرَصّع بودند كاخهائى ديد كه بالاى آن غرفههاى ديگر كه از طلا و نقره و لوء لوء و ياقوت بنا شده بودند... و كاخها با لئالى و مشك و زعفران مفروش (شن ريزى) شده بود، چشمههايى از نقره ديد كه آب آنها از آفتاب روشنتر بود... از لوء لوء و زعفران و مشك آنجا مقدارى برداشت و بيرون آمد. قضيّه اين شخص به معاويه رسيد، او را احضار كرد و او آنچه ديده بود باز گفت، معاويه گفت: تا كعب الاحبار را حاضر كردند و از وى در اين باره توضيح خواست، كعب گفت: آرى آن بهشت شدّاد است و چنين و چنان بود و در زمان تو مردى كه داراى فلان صفات است در طلب شتر خود به آل نجا وارد خواهد شد. سپس به عبداللّه بن ابى قَلابه كه در آنجا بود نگاه كرد و گفت: به خدا قسم اين همان مرد است (مجمع البيان بطور اختصار) اين افسانه چنان كه ديديم از وهب بن منّبه است و كعب الاحبار آن را تصديق مىكند، حال اين دو نفر بر اهل تحقيق روشن است، در كتاب سيرى در اسلام وضع آن دو را ضمن بحث جاعلين حديث، آشكار كردهام. اين شهر در كجاى دنياست، كدام كاوشهاى علمى و زير زمينى، وجود آن را تأييد مىكند؟ در آن روزگار: آن همه طلا و نقره و... از كجا جمع شده بود؟! زمخشرى در كشّاف از وهب نام نبرده و مىگويد: چنين روايت شده، سپس تصديق كعب در محضر معاويه را نقل مىكند، مجلسى رحمة اللّه آنرا در بحار ج 11 ص 367 ط جديد، بدون رد و قبول از كمال الدين مرحوم صدوق از مردى بنام ابو وائل نقل كرده است. ناگفته نماند: ابو وائل شخصى مجهول الهّويّه است و در رجال مدح و قدحى ندارد. بنظر مىآيد كه اين شخص، قضيّه را از وهب و يا كسى كه از وهب شنيده نقل كرده است. صدوق عليه الرحمه آنرا در كمال الدين باب 54 از ابى و وائل نقل نموده ولى آنرا قبول ندارد و در آخر همان باب مىگويد: اين قضايا كه نقل كردم اعتمادى به آنها ندارم، ولى مىبينم كه خصمم قبول دارد براى الزام او ايراد مىكنم. و در ذيل افسانه بهشت شداد مىگويد اگر بشود گفت كه در روى زمين همچو بهشت ناديده هست و كسى جاى آنرا نمىداند، ولى از طريق خبرها مىگويند: هست، پس چرا وجود و غيبت امام عصر «عليه السلام» را از طريق اخبار قبول ندارد، با آنكه خبر بهشت شداد از ابى وائل است ولى اخبار قائم «عليه السلام» از حديث رسول و ائمه طاهرين «عليه السلام».!!! در تفسير بيضاوى و صافى و مجمع البحرين بطور اشاره بى آنكه نامى از وهب و كعب برده شود اين افسانه نقل شده است. ابن كثير شامى در تفسير خود، بعد از اشاره به آن مىگويد: اين از خرافات اسرائيلى است. مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 368) گويد: بسيارى از دانايان گفتهاند: اين داستان از خرافات است. فريد وجدى در دائرة المعارف گفته: آنچه گفتهاند: ارم شهرى بود از طلا و نقره، نه نصّى دارد نه مبتنى بدليلى است. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ج 1 ص 12 ترجمه) آورده: اين جزافه گوئيها مبتنى بر اساس نبوده و حدّاقل آن است كه پارهاى از همارات قوم عاد و ثمود با جواهرات گرانبها و تزيين مىشده. از قرآن مجيد، فقط اين اندازه بدست مىآيد كه بناى «ارم» در آن روزگار بى نظير برده است، امّا بهشتى و شهرى به آن طمطراق افسانهاى بيش نيست، در خاتمه اين نكته را ناگفته نگذاريم كه در اين باره هر چه جستجو كرديم، حديثى از رسول خدا و ائمه «عليه السلام» هر چند ضعيف هم باشد نقل نشده است، و من اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام مفصّل و روشنتر آورده ام. | (بر وزن عِنَبْ) سنگهائى كه روى هم مىچينند براى نشان دادن راه در بيابانها (نهايه) جمع آن آرام است. و اَرْم (بر وزن عقل) به معنى خوردن، پوسيدن. فانى شدن است «اَرَمَ ما على المائده: اَكَلَه، اَرَمَ المالُ: فنى، اَرَمَ اى بلى و صار رميما» [فجر:3-6]: با تدبر در آيه شرفه روشن مىشود كه «اِرَمْ» بدل اشتمال است از «عاد» و عاد چنانچه مىدانيم قوم هوداست. ترجمه اين دو آيه چنين ميشود: آيا ندانستى كه پروردگارت با قوم عاد با بناى ستوندار كه نظير آن در سرزمينها ساخته نشده بود، چه كرد؟ اگر«عاد» ذكر نمىشد معنى آيه تمام بود ولى معلوم نمىشد اين بنا يا شهر متعلق به كدام قوم است. پر روشن است كه «ارم» عمارت مخصوص و يا شهرى با شكوه بود. كه نظير آن تا آن روز ساخته نشده بود، و نيز اين دو آيه، از ويران شدن آن در اثر غضب خداوندى، خبر مىدهد. در شرح و تفسير «ارم» افسانهى به كتب اسلامى راه يافته كه ريشه آن به وَهَب بت مُنَبِّه مىرسد و كعب الاحبار يهودى بر آن صحّه گذاشته است. لازم است به آن اشاره شود. وهب بن منّبه گويد: عبداللّه بن ابى قلابه، براى پيدا كردن شتر خود در صحراهاى عدن مىگشت ناگاه به شهرى رسيد، اطراف آن قلعه بود، عبداللّه گمان كرد كه در آنجا كسى هست، وارد قلعه شد، دو درب بسيار بزرگ ديد، كه با ياقوتهاى سفيد و سرخ مُرَصّع بودند كاخهائى ديد كه بالاى آن غرفههاى ديگر كه از طلا و نقره و لوء لوء و ياقوت بنا شده بودند... و كاخها با لئالى و مشك و زعفران مفروش (شن ريزى) شده بود، چشمههايى از نقره ديد كه آب آنها از آفتاب روشنتر بود... از لوء لوء و زعفران و مشك آنجا مقدارى برداشت و بيرون آمد. قضيّه اين شخص به معاويه رسيد، او را احضار كرد و او آنچه ديده بود باز گفت، معاويه گفت: تا كعب الاحبار را حاضر كردند و از وى در اين باره توضيح خواست، كعب گفت: آرى آن بهشت شدّاد است و چنين و چنان بود و در زمان تو مردى كه داراى فلان صفات است در طلب شتر خود به آل نجا وارد خواهد شد. سپس به عبداللّه بن ابى قَلابه كه در آنجا بود نگاه كرد و گفت: به خدا قسم اين همان مرد است (مجمع البيان بطور اختصار) اين افسانه چنان كه ديديم از وهب بن منّبه است و كعب الاحبار آن را تصديق مىكند، حال اين دو نفر بر اهل تحقيق روشن است، در كتاب سيرى در اسلام وضع آن دو را ضمن بحث جاعلين حديث، آشكار كردهام. اين شهر در كجاى دنياست، كدام كاوشهاى علمى و زير زمينى، وجود آن را تأييد مىكند؟ در آن روزگار: آن همه طلا و نقره و... از كجا جمع شده بود؟! زمخشرى در كشّاف از وهب نام نبرده و مىگويد: چنين روايت شده، سپس تصديق كعب در محضر معاويه را نقل مىكند، مجلسى رحمة اللّه آنرا در بحار ج 11 ص 367 ط جديد، بدون رد و قبول از كمال الدين مرحوم صدوق از مردى بنام ابو وائل نقل كرده است. ناگفته نماند: ابو وائل شخصى مجهول الهّويّه است و در رجال مدح و قدحى ندارد. بنظر مىآيد كه اين شخص، قضيّه را از وهب و يا كسى كه از وهب شنيده نقل كرده است. صدوق عليه الرحمه آنرا در كمال الدين باب 54 از ابى و وائل نقل نموده ولى آنرا قبول ندارد و در آخر همان باب مىگويد: اين قضايا كه نقل كردم اعتمادى به آنها ندارم، ولى مىبينم كه خصمم قبول دارد براى الزام او ايراد مىكنم. و در ذيل افسانه بهشت شداد مىگويد اگر بشود گفت كه در روى زمين همچو بهشت ناديده هست و كسى جاى آنرا نمىداند، ولى از طريق خبرها مىگويند: هست، پس چرا وجود و غيبت امام عصر «عليه السلام» را از طريق اخبار قبول ندارد، با آنكه خبر بهشت شداد از ابى وائل است ولى اخبار قائم «عليه السلام» از حديث رسول و ائمه طاهرين «عليه السلام».!!! در تفسير بيضاوى و صافى و مجمع البحرين بطور اشاره بى آنكه نامى از وهب و كعب برده شود اين افسانه نقل شده است. ابن كثير شامى در تفسير خود، بعد از اشاره به آن مىگويد: اين از خرافات اسرائيلى است. مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 368) گويد: بسيارى از دانايان گفتهاند: اين داستان از خرافات است. فريد وجدى در دائرة المعارف گفته: آنچه گفتهاند: ارم شهرى بود از طلا و نقره، نه نصّى دارد نه مبتنى بدليلى است. جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ج 1 ص 12 ترجمه) آورده: اين جزافه گوئيها مبتنى بر اساس نبوده و حدّاقل آن است كه پارهاى از همارات قوم عاد و ثمود با جواهرات گرانبها و تزيين مىشده. از قرآن مجيد، فقط اين اندازه بدست مىآيد كه بناى «ارم» در آن روزگار بى نظير برده است، امّا بهشتى و شهرى به آن طمطراق افسانهاى بيش نيست، در خاتمه اين نكته را ناگفته نگذاريم كه در اين باره هر چه جستجو كرديم، حديثى از رسول خدا و ائمه «عليه السلام» هر چند ضعيف هم باشد نقل نشده است، و من اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام مفصّل و روشنتر آورده ام. | ||
[[رده:كلمات قرآن]] | [[رده:كلمات قرآن]] |
ویرایش