تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۲۹ - ۳۵ سوره احقاف
وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْك نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَستَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ(۲۹) قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ يهْدِى إِلى الْحَقِّ وَ إِلى طرِيقٍ مُّستَقِيمٍ(۳۰) يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ(۳۱) وَ مَن لا يُجِب دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْس بِمُعْجِزٍ فى الاَرْضِ وَ لَيْس لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ أُولَئك فى ضلَالٍ مُّبِينٍ(۳۲) أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ لَمْ يَعْىَ بخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ(۳۳) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(۳۴) فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ كَأَنهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلّا سَاعَةً مِن نهَارِ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَك إلّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ(۳۵)
و به ياد آر، آن زمان را كه عده اى از افراد جن را به سوى تو متوجه كرديم، تا صداى تلاوت قرآن را بشنوند. همين كه در آن مجلس حاضر شدند، به يكديگر گفتند: خاموش باشيد، ببينيم چه مى گويد، و چون تمام شد، به سوى قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداختند (۲۹).
خطاب به قوم خود گفتند: ما كتابى را به گوش خود شنيديم كه بعد از حضرت موسى نازل شده و كتب آسمانى قبل را تصديق مى نمايد و به سوى حق و طريق مستقيم، هدايت مى كند (۳۰).
اى قوم ما، دعوت اين داعى به سوى خدا را بپذيريد و به وى ايمان آوريد، تا خداوند گناهانتان را بيامرزد و از عذابى دردناك پناهتان دهد (۳۱).
و بدانيد كه اگر كسى دعوت داعى به سوى خدا را اجابت نكند، نمى تواند خداى را در زمين عاجز كند و به جز خدا، هيچ ولىّ و سرپرستى ندارد و چنين كسانى در ضلالتى آشكارند (۳۲).
آيا فكر نمى كنند خدايى كه آسمان ها و زمين را بيافريد و در خلقت آن ها خسته نشد، مى تواند مُردگان را زنده كند؟ بله مى تواند، چون او به هر چيزى قادر است (۳۳).
و روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند (به ايشان گفته مى شود:) آيا اين كه مى بينيد، وعده اش حق نبود؟ مى گويند: بله، به پروردگارمان سوگند. خطاب مى رسد: پس بچشيد عذاب را، به كيفر كفرى كه مى ورزيديد (۳۴).
پس تو (اى پيامبر) در برابر تكذيب قومت صبر كن، آن چنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند و در نفرين آنان عجله مكن، براى اين كه آن قدر وعدۀ خدا نزديك است، كه وقتى مى رسد، به نظرشان مى آيد كه گويا بيش از يك ساعت از روز در دنيا نزيسته اند، و اين قرآن، بلاغ است، و آيا به جز مردم تبهكار كسى هلاك مى شود؟ (۳۵)
شنیدن آیاتی از قرآن توسط عده اى از جنّیان و ایمان آنان به پیامبر«ص»
اين آيات، داستان دومى را بعد از داستان قوم عاد بيان مى كند، تا امت اسلام از آن عبرت گيرد، اگر بگيرد. و در اين آيات، به مشركان طعنه مى زند كه چگونه به آن جناب و به كتابى كه بر او نازل شده، كفر ورزيدند، با اين كه كتاب مزبور، به زبان خود آنان نازل شده، و خوب مى دانند آيتى معجزه است، و با اين حال آن را از نوع كتاب هاى بشرى معرفى مى كنند، و به آن كتاب ها تشبيه مى نمايند، و با اين كه «جنّ»، وقتى بدان گوش فرا دادند، ايمان آوردند، و به سوى قوم خود برگشتند، تا آنان را هم انذار كنند.
«وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَيْك نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَستَمِعُونَ الْقُرْآنَ...»:
كلمه «صرف» كه فعل «صَرَفنَا»، ماضى آن است، به معناى برگرداندن چيزى از حالى به حالى ديگر، يا از جايى به جايى ديگر است. و كلمه «نَفَر» - به طورى كه راغب گفته - به معناى عده اى از رجال است كه كوچ كردن برايشان ممكن باشد. و اين كلمه، اسم جمع است كه بر بالاتر از سه مرد يا زن اطلاق مى شود. چه از جنس آدمى باشند، و چه از جنس جنّ. همچنان كه در آيه مورد بحث، در جنّ استعمال شده است. و جمله «يَستَمِعُونَ القُرآن»، صفت است براى كلمه «نَفَر»، و معناى آيه چنين است: به ياد آر، آن زمان را كه ما عده اى از جنّ را متوجه به سوى تو كرديم، عده اى كه مى شنيدند قرآن را.
«فَلَمّا حَضَرُوهُ قَالوُا أنصِتُوا» - ضمير در «حَضَرُوهُ» به قرآن بر مى گردد. البته قرآن به معناى حدثى، يعنى قرائت قرآن. و كلمه «إنصات»، كه مصدر «أنصِتوُا» است، به معناى سكوت براى گوش دادن است. و معناى جمله، اين است كه: وقتى حاضر شدند در جايى كه قرآن تلاوت مى شد، به يكديگر گفتند: ساكت باشيد، تا آن طور كه بايد، خوب بشنويم.
«فَلَمّا قَُضِىَ وَلّوا إلَى قَومِهِم مُنذِرِين» - ضمير در «قُضِىَ» به قرآن بر مى گردد، البته به اعتبار قرائت آن. و «توليه» كه مصدر «وَلّوا» است، به معناى برگشتن است. و كلمه «مُنذِرِين»، حال از ضمير جمع در كلمه «وَلّوا» است. و معنايش اين است كه: وقتى قرائت قرآن تمام شد و پيامبر از آن فارغ گشت، به سوى قوم خود برگشتند، در حالى كه بيم رسان ايشان از عذاب خدا بودند.
«قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سمِعْنَا كتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسى مُصدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيْهِ ...»:
اين جمله، حكايت دعوت جنّيان است در برابر قومشان، كه ايشان را به اسلام مى خواندند و انذار مى كردند. و مراد از كتاب نازل بعد از موسى، قرآن كريم است. و اين كلام، إشعار و بلكه دلالت دارد بر اين كه جنّيان مذكور، مؤمن به دين موسى «عليه السلام» و كتاب آن جناب بوده اند. و مراد از اين كه فرمود: «مُصَدّقاً لِمَا بَينَ يَدَيه»، اين است كه قرآن، تورات و يا همۀ كتاب هاى قبل را تصديق مى كند.
«يَهدِى إلَى الحَقّ وَ إلَى طَرِيقٍ مُستُقِيم» - يعنى: كتاب آسمانى قرآن، پيروان خود را به سوى صراط حق و طريق مستقيم هدايت مى كند. رهروان اين طريقه از حق منحرف نمى شوند، نه در عقاید و نه در عمل.
«يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ»:
منظور از «دَاعِىَ اللّه»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده: «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَة». ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، همان آياتى است كه از قرآن شنيدند، ولى اين احتمال بعيد است.
و ظاهرا كلمه «مِن» در جمله «مِن ذُنُوبِكُم»، براى تبعيض باشد، و منظور اين باشد كه: ايمان بياوريد تا خدا بعضى از گناهان شما را - يعنى آن گناهانى كه قبل از ايمان داشتيد - بيامرزد، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده: «إن يَنتَهُوا يُغفَر لَهُم مَا قَد سَلَفَ».
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين بعض، گناهانى است كه تنها جنبۀ حق اللّه داشته باشد، و اما آنچه جنبۀ حقوق الناس دارد، بخشوده نمى شود، و توبه بردار نيست. ولى اين تفسير، صحيح نيست. چون اسلام همه گناهان قبل را محو مى كند.
«وَ مَن لا يُجِب دَاعِىَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فى الاَرْضِ وَ لَيْس لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءُ ...»:
يعنى هر كس ايمان نياورد به داعى خدا، او نمى تواند خدا را در زمين به تنگ آورد، و به غير از خدا، اوليایى ندارد كه ياری اش كنند، و در اين باب مددش برسانند. و خلاصه كلام اين كه: كسى كه داعى خدا را در دعوتش اجابت نكند، به خودش ظلم كرده و نمى تواند خدا را عاجز كند. نه خودش مستقلا مى تواند خدا را با اين سركشی ها عاجز سازد، و نه به كمك و يارى ديگر اولياء خود، چون غير از خدا اوليایى ندارد. و اين معنا را با جمله «أولَئِكَ فِى ضَلالٍ مُبِين» تمام كرده است.
«أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ لَمْ يَعْىَ بخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ ...»:
اين آيه و آيه بعدش تا آخر سوره متصل است به ماقبل كه مى فرمود: «وَ يَومَ يُعرَضُ الّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّار أذهَبتُم...». و در اين آيات، مطالبى كه در اين سوره مربوط به انذار مى شود، تتميم مى كند، و چيزى كه انذار را تتميم مى كند - همان طور كه در بيان گذشته گفتيم - مسأله معاد و رجوع به خداست.
و مراد از ديدن در جمله «أوَلَم يَرَوا»،علم با بصيرت است. و مصدر «عَى»، كه كلمه «يَعىَ» از آن مشتق است، به معناى ناتوانى و تعب است، و البته به طورى كه گفته اند، معناى اول (ناتوانى) فصيح تر است. و حرف «باء» در كلمه «بِقَادِرٍ»، زائد است و فقط به اين منظور آورده شده كه جمله در موقعيتى قرار داشت كه در آن شائبۀ نفى بود. گويا فرموده: «ألَيسَ اللّهُ بِقَادِرٍ: آيا خدا قادر نيست».
و معناى آيه چنين است: آيا هنوز نفهميده اند كه آن خدايى كه آسمان ها و زمين را خلق كرد و از خلقت آن ها عاجز نشد - و يا خسته نگشت - قادر است كه مُردگان را زنده كند؟ - چون خداى تعالى، مبدأ هستى و حيات هر چيز است. بله او قادر است، براى اين كه او بر هر چيز قدير است. و ما اين برهان را در سابق، در چند مورد توضيح داده ايم.
«وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلى النَّارِ أَلَيْس هَذَا بِالْحَقِّ ...»:
اين آيه، حجت مذكور در آيه قبلى را تأييد مى كند، و خبر مى دهد از آن سرنوشتى كه به زودى منكران معاد در روز قيامت، بدان گرفتار مى شوند. و معناى آيه روشن است.
«فَاصبرْ كَمَا صَبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَستَعْجِل لهَُّمْ ...»:
اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از حقانيت معاد است، كه هم حجت عقلى بر آن دلالت دارد، و هم خداى سبحان از آن خبر داده، و شك و ترديد را از آن نفى كرده است.
و معنايش اين است كه: تو در برابر انكار اين كفار صبر كن، و از اين كه به معاد ايمان نمى آورند، حوصله به خرج ده، همان طور كه رسولان اولواالعزم چنين كردند، و در طلب عذاب براى آنان عجله مكن كه به زودى، آن روز را با عذاب هايى كه دارد، ديدار خواهند كرد. چون روز قيامت خيلى دور نيست، هرچند كه اينان آن را دور مى پندارند.
«كَأنّهُم يَومَ يَرَونَ مَا يُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ» - اين آيه، نزديكى قيامت را به ايشان و به زندگى دنيايشان بيان مى كند. چون وقتى آن روز را مشاهده مى كنند و وعده هايى را كه خدا از آن روز داده مى بينند، و آن عذاب هايى كه برايشان آماده شده، مشاهده مى كنند، حالشان حال كسى است كه گويا بيش از ساعتى از يك روز، در زمين درنگ نكرده اند.
«بَلاغٌ فَهَل يُهلَكُ إلّا القَومُ الفَاسِقُون» - يعنى اين قرآن با بيان هايى كه دارد، تبليغى است از جانب خدا از طريق نبوت، و با اين حال آيا تصور دارد كه با اين هلاكتى كه او خبر داده، غير از فاسقان كه از زىّ بندگى خارج اند، كسى ديگر هلاك شود.
در اين آيه، خداى سبحان، پيامبر گرامى اش را دستور مى دهد كه صبر كند، همچنان كه پيامبران اولواالعزم صبر كردند. و اين خود، اشاره به اين معنا است كه او نيز از اولواالعزم است. پس بايد مانند آنان صبر كند.
معناى «أولواالعزم» و تعداد پیامبران اولواالعزم
معناى «عزم» در اين جا، يا صبر است، همچنان كه بعضى از مفسران گفته اند، و به آيه: «وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إنّ ذَلِكَ لَمِن عَزمِ الأُمُور» استشهاد كرده اند. و يا به معناى عزم بر وفاى به عهد است. عهدى كه از انبياء گرفته شده، همچنان كه آيه: «وَ لَقَد عَهِدنَا إلى آدَمَ مِن قَبلُ فَنَسِىَ وَ لَم نَجِد لَهُ عَزماً»، به آن اشاره دارد. و يا به معناى عزيمت، يعنى حكم و شريعت است.
و بنابر معناى سوم - كه حق هم همان است و در روايات ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، به اين معنا تفسير شده - صاحبان حكم و شريعت پنج نفرند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم». براى اين كه قرآن، صاحبان شريعت را همين پنج نفر دانسته، مى فرمايد: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ مَا وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الّذِى أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى»، كه تقريب و بيان معنايش گذشت.
و از پاره اى مفسران نقل شده كه گفته اند: تمامى رسولان الهى اولواالعزم هستند، و قهرا كلمۀ «مِنَ الرُّسُل» را بيان «اُولواالعزم» گرفته اند.
و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: اولواالعزم، هيجده رسولى است كه نامشان در آيه ۸۳ تا آيه ۹۰ سوره «انعام» آمده. چون خداى تعالى، بعد از ذكر نام ايشان فرموده: «فَبِهُدَاهُمُ اقتَدِه: به هدايت آنان اقتداء كن».
ولى اين تفسير درست نيست. براى اين كه خداى تعالى، بعد از شمردن نام آنان، از آباء و ذرّيات و برادران آن ها ياد كرده و فرموده: «وَ مِن آبَائِهِم وَ ذُرّيَاتِهِم وَ إخوَانِهِم»، و آنگاه جملۀ «فَبِهُدَاهُمُ اقتَدِه» را آورده. بله اگر اين جمله را بلافاصله بعد از ذكر نام آنان آورده بود، وجهى براى اين تفسير بود.
و از بعضى ديگر، نقل شده كه گفته اند: انبياء اولواالعزم، نُه نفرند: نوح، ابراهيم، اسماعيل ذبيح، يعقوب، يوسف، ايّوب، موسى، داوود و عيسى.
و از بعضى ديگر، نقل شده كه گفته اند: هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهيم، موسى، داوود، سليمان و عيسى.
و از بعضى ديگر، نقل شده كه انبياء نامبرده را شش نفر دانسته اند، و اين شش نفر، همان هايند كه مأمور جنگ بوده اند. يعنى: نوح، هود، صالح، موسى، داوود و سليمان.
و بعضى ديگر، اين شش نفر را عبارت دانسته اند از: نوح، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، يوسف و ايوّب.
بعضى ديگر، آنان را پنج نفر دانسته اند: نوح، هود، ابراهيم، شعيب و موسى.
از بعضى ديگر، نقل شده كه گفته اند: چهار نفرند: نوح، ابراهيم، موسى و عيسى.
بعضى ديگر، اين چهار نفر را عبارت دانسته اند از: نوح، ابراهيم، هود و محمّد «صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين».
و اين اقوال، يا اقوالى است كه هيچ استدلالى به همراه ندارد؛ و يا ادّله اى كه به آن استدلال كرده اند، بر آن دلالت ندارد، و به همين جهت، از نقل آن ادّله چشم پوشيديم. در ابحاث نبوت، در جلد دوم اين كتاب، پاره اى مطالب در باره انبياء اولواالعزم گذشت. اگر خواستيد، بدان جا مراجعه فرماييد.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «وَ إذ صَرَفنَا إلَيكَ نَفَراً مِنَ الجِنّ...» فرموده: سبب نزول اين آيات، اين بود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از مكه بيرون شد و به بازار عكاظ رفت. زيد بن حارثه هم با آن جناب بود، و آن حضرت، مردم را به اسلام دعوت مى كرد، ولى حتى يك نفر هم، دعوتش را اجابت نكرد، و احدى را نيافت كه دين او را بپذيرد. ناچار به مكه برگشت.
همين كه به محلى به نام «وادى مجنه» رسيد، عبادت شبانه خود را تلاوت قرآن قرار داد. چند نفر از طایفه جنّ از كنارش مى گذشتند. همين كه صداى قرائت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را شنيدند، گوش دادند، و چون قرآن او را شنيدند، به يكديگر گفتند: ساكت، ببينيم چه مى خواند. همين كه خواندنش تمام شد، به سوى قوم خود برگشتند و به انذار آنان پرداخته، گفتند: «يَا قَومَنَا...».
آنگاه نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمده، اسلام و ايمان آوردند، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، معالم و شرايع اسلام را به ايشان تعليم كرد. پس خداى تعالى، اين آيات را بر پيامبرش نازل فرمود: «قُل أُوحِىَ إلَىّ أنّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنّ» - تا آخر سوره - و در آن، كلام جنّيان را حكايت كرده.
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، يك نفر از آنان را امير ايشان كرد و همواره نزد آن جناب بر مى گشتند و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، اميرالمؤمنين را مأمور كرد تا معالم دين را به ايشان بياموزد. پس جنّيان هم (مانند انسان ها)، مؤمن و كافر دارند. ناصبى و يهودى و نصارا و مجوسى دارند، و (همان طور كه انسان ها، فرزند «آدم» اند)، ايشان فرزند «جانّ» اند.
مؤلف: روايات در باب قصه اين چند نفر جنّى كه آمدند و به صداى قرائت قرآن گوش فرا دادند، بسيار زياد و سخت مختلف است، به طورى كه به هيچ وجه نمى شود متن آن ها را با قرآن و يا قرائنى مورد اعتماد تصحيح كرد، و به همين جهت، تنها به اين يك حديث اكتفا نموديم، و به زودى بعضى ديگر از آن ها، در تفسير سوره «جنّ» خواهد آمد - إن شاء اللّه تعالى.
و نيز در همان كتاب است كه از عالم «عليه السلام» پرسيدند: آيا مؤمنان جنّى هم، داخل بهشت مى شوند؟ فرمود: نه، ليكن براى خداى تعالى، حظيره هايى بين بهشت و دوزخ هست، كه مؤمنان از جنّ و فسّاق از شيعه در آن جا، قرار داده مى شوند.
مؤلف: نظير اين مضمون، در بعضى از روايات كه آخر سندش سقط شده، از طرق اهل سنت نقل شده، و روايت قمى هم سند ندارد، و علاوه بر آن، نام امام را نبرده، و به جاى آن، گفته: از «عالِم سؤال كردند»، حال اگر با اين دو اشكالى كه در آن هست، پذيرفته شود، ناگزير بايد حظيره ها به پایين ترين مراتب بهشت حمل شود. و بايد گفت حظيره هاى كذایى هم جزء بهشت اند. چون عمومات كتاب دلالت دارد بر اين كه ثواب هاى بهشتى، شامل تمامى مطيعين، از انس و جنّ است.
و در كافى، به سندى كه به ابن ابى يعفور دارد، از او نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه فرمود: سادات انبياء و مرسلين، پنج نفرند و آن ها، رسولان اولواالعزم هستند كه محور گردونه شريعت اند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم».
و نيز به سند خود، از عبدالرحمان بن كثير، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اولين كسى كه در روى زمين وصىّ پيغمبر شد، «هبة اللّه»، فرزند آدم بود، و هيچ يك از انبياء گذشته، بدون وصى نبوده اند.
و عدد انبياء صد و بيست هزار نفر است، كه از آنان، پنج نفر اولواالعزم اند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد «صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين»...
مؤلف: پنج نفر بودن انبياء اولواالعزم، از جمله مطالبى است كه روايات آن، از ائمه اهل بيت، بسيار فراوان است كه به طرق بسيارى هم، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل شده، و هم از امام باقر و امام صادق و امام على بن موسى الرضا.
و از روضه الواعظين، نوشته مرحوم شيخ مفيد حكايت شده كه او، نقل كرده كه شخصى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيد: بين دنيا و آخرت چقدر فاصله است؟ فرمود: يك چشم بر هم زدن، همچنان كه خداى عزّوجلّ فرموده: «كَأنّهُم يَومَ يَرَونَ مَا يُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ بَلاغٌ...».
آيات ۱ - ۶ سوره محمّد
- سوره «محمّد»، مدنى است و سى و هشت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ(۱) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّدٍ وَ هُوَ الحَْقُّ مِن رَّبهِمْ كَفَّرَ عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ أَصلَحَ بَالهَُمْ(۲) ذَلِك بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبَعُوا الحَْقَّ مِن رَّبهِمْ كَذَلِك يَضرِب اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَلَهُمْ(۳) فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضرْب الرِّقَابِ حَتى إِذَا أَثخَنتُمُوهُمْ فَشدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتى تَضعَ الحَْرْب أَوْزَارَهَا ذَلِك وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانتَصرَ مِنهُمْ وَ لَكِن لِّيَبْلُوَا بَعْضكم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَلَهُمْ(۴) سيهْدِيهِمْ وَ يُصلِحُ بَالهَُمْ(۵) وَ يُدْخِلُهُمُ الجَْنَّةَ عَرَّفَهَا لهَُمْ(۶)
به نام خداوند رحمان و رحيم.
كسانى كه كفر ورزيدند و جلوگيرى از راه خدا كردند اعمالشان را نابود مى كند (۱). و كسانى كه ايمان آورده ، اعمال صالح انجام مى دهند و به آنچه بر محمد نازل شده كه حق است و به راستى از ناحيه پروردگارشان است ايمان مى آورند خداوند گناهانشان را با مغفرت خود محو مى كند و دلهايشان را اصلاح مى فرمايد (۲).
و اين بدان جهت است كه آنها كه كافر شدند باطل را پيروى كردند و آنان كه ايمان آوردند حق را كه از ناحيه پروردگارشان است پيروى نمودند. خداوند براى مردم اين چنين مثل مى زند (۳).
وقتى به كفار برخورديد بايد با ايشان بجنگيد تا وقتى كه كشتگانتان زياد شود آن وقت است كه مى توانيد دست از كشتار كشيده اسير بگيريد و در باره اسيران يا اين است كه منت بر آنان نهاده آزادشان مى كنيد و يا اين است كه فديه مى گيريد و آزاد مى كنيد و به اين رفتار خود همچنان ادامه مى دهيد تا جنگ تمام شود و اين را بدان جهت گفتيم كه اگر خدا مى خواست مى توانست از كفار انتقام بگيرد، و ليكن خواست تا بعضى از شما را به وسيله بعضى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى كند (۴).
بلكه به زودى هدايتشان نموده، دل هايشان را اصلاح مى فرمايد (۵).
و به بهشتى داخلشان مى سازد كه برايشان تعريف كرده (۶).
اين سوره كفار را به اوصاف خبيثه و اعمال زشتى كه از خصائص ايشان است، توصيف مى كند، و مؤمنان را با صفات طيب و اعمال نيكى كه دارند، مى ستايد، آنگاه آثار صفات مؤمنان را كه نعمت و كرامت است، و آثار صفات كفار را كه نقمت و خوارى است، بر مى شمارد. و خلاصه در اين سوره، بين دو طایفه مقايسه شده، هم بين صفات و اعمالى كه در دنيا دارند و هم بين آثارى كه در آخرت مترتب بر اعمال آنان مى شود. و در اين ميان، بعضى از احكام جهاد و قتال را بيان مى كند. و اين سوره، به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود، در مدينه نازل شده.
«الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَالَهُمْ»:
كلمه «صدّ» - كه مصدر فعل «صَدّوا» است - به اعراض از راه خدا يعنى اسلام تفسير شده - از بعضى اين طور نقل شده. بعضى ديگر، آن را به منع و جلوگيرى مردم از ايمان آوردن به آنچه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ايشان را بدان مى خواند، يعنى از ايمان به دين توحيد، تفسير كرده اند.
و تفسير دومى با سياق آيات بعدى سازگارتر است، مخصوصا با آياتى كه مؤمنان را به قتال و اسير گرفتن از جلوگيران و مانعان راه خدا و ساير كفار دستور مى دهد، بهتر مى سازد.
پس مراد از جمله «الّذِينَ كَفَرِوا»، كفار مكه و ساير كفارى است كه از ايشان پيروى مى كنند، و اين كفار بودند كه مردم را از ايمان آوردن به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» منع كرده، و ايشان را وسوسه مى نمودند. و نيز از زيارت مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند.
دلیل اضلال و ابطال اعمال كافران
«أضَلّ أعمَالَهُم» - يعنى: خداوند اعمال ايشان را باطل كرد. در نتيجه، اعمالشان راه به مقصد نمى برد. چون مقصد آنان از اعمالشان اين بود كه حق را باطل و باطل را زنده كنند، و هرگز نمى توانند. پس جمله مورد بحث، نظير جمله اى است كه خداى تعالى، مكرر خاطرنشان نموده، مى فرمايد: «وَ اللّهُ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِين». و خداى تعالى وعده داده كه حق را زنده كند، و باطل را ميرانده و باطل كند، همچنان كه فرموده: «لِيُحِقّ الحَقّ وَ يُبطِلَ البَاطِلَ وَ لَو كَرِهَ المُجرِمُون».
و مراد از ضلالت اعمال كفار، باطل شدن و فساد آن است قبل از اين كه به نتيجه برسد، و خداى تعالى، اين معنا را به عنوان استعاره كنايى ضلالت خوانده است.
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الحَْقُّ مِن رَبّهِمْ...»:
ظاهر اين كه صدر آيه مطلق آمده، اين است كه مطلق دارندگان ايمان و عمل صالح منظورند. در نتيجه، جمله «وَ آمَنُوا بِمَا نُزّلَ عَلى مُحَمّد»، كه ايمان آوردن را مختص به يك طایفه مى داند، قيدى احترازى خواهد بود، نه تأكيد كه صرفا به خاطر عنايتى كه به ايمان دارد، قيد مزبور را آورده باشد.
«وَ هُوَ الحَقّ مِن رَبّهِم» - اين قسمت، جمله اى است معترضه. و ضمير «هُوَ»، راجع به «مَا نُزّلَ...» است.
«كَفّرَ عَنهُم سَيّئَاتِهِم وَ أصلَحَ بَالَهُم» - در مجمع البيان گفته: كلمه «بال»، به معناى حال و شأن است، و «بال»، به معناى قلب نيز مى آيد. مى گويند: «خَطَرَ بِبَالِى كَذَا : به دلم چنين افتاد»، و اين كلمه جمع ندارد. چون از آن دو كلمه ديگر، يعنى حال و شأن، مبهم تر و كلّى تر است.
در اين آيه شريفه، اضلال اعمال - كه در آيه قبلى بود - با تكفير سيئات و اصلاح «بال»، مقابله شده. در نتيجه معنايش اين مى شود كه: ايمان و عمل صالحشان به سوى غايت سعادتشان هدايت كرد. چيزى كه هست، چون اين هدايت تمام نمى شود مگر با تكفير گناهان، چون با بودن گناهان، وصول به سعادت دست نمى دهد، لذا تكفير سيئات را هم ضميمه اصلاح «بال» نمود.
و معناى آيه اين است كه: خداوند با عفو و مغفرت خود، پرده اى بر روى گناهانشان مى كشد، و هم در دنيا و هم در آخرت، دل هايشان را اصلاح مى كند. اما در دنيا براى اين كه دين حق، دينى است كه با آنچه فطرت انسانى اقتضايش را دارد، موافق است، و احكامش مطابق همان فطرتى است كه خداى تعالى، بشر را بر آن فطرت آفريده، و فطرت اقتضاء ندارد و نمى طلبد مگر چيزى را كه كمال و سعادت انسان در آن است، و ايمان به آنچه خدا نازل كرده و عمل به آن، وضع انسان را در مجتمع دنيايى اش اصلاح مى كند. و اما در آخرت، براى اين كه آخرت، عاقبت همين زندگى دنيا است. وقتى آغاز زندگى توأم با سعادت باشد، انجامش نيز سعيد خواهد بود، همچنان كه قرآن كريم هم فرموده: «وَ العَاقِبَةُ لِلتّقوَى».
«ذَلِك بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبَعُوا الحَْقَّ مِن رَّبهِمْ...»:
اين آيه، مطالبى را كه در دو آيه قبل بود - يعنى بى نتيجه كردن اعمال كفار، و اصلاح حال مؤمنان و تكفير گناهانشان - تعليل مى كند.
و اگر كلمه «حق» را مقيد كرد به جملۀ «مِن رَبّهِم»، براى اين است كه اشاره كند به اين كه آنچه منسوب به خدا است، حق است و هيچ باطلى با خدا نسبت ندارد. و به همين جهت، خودش متصدى اصلاح قلب مؤمنان شده. چون طريق حقى كه مؤمنان مى پيمايند، منتسب به خدا است. و اما كفار با آن اعمالى كه دارند، خداى تعالى، كارى به كارشان ندارد. چون كارشان منسوب به او نيست. و اما اين كه بى نتيجه كردن كارهاى آنان را به خدا نسبت داده، معنايش اين است كه: خدا اعمال آنان را به سوى نتيجه خوب و سعيد هدايت نمى كند. و در اين آيه، اشاره اى است به اين كه تنها و تنها ملاك در سعادت و شقاوت انسان، پيروى حق و پيروى باطل است. علتش هم اين است كه حق به خدا انتساب دارد و باطل هيچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد.
«كَذَلِكَ يَضرِبُ اللّه لِلنّاسِ أمثَالَهُم» - يعنى خداوند اوصاف آنان را عينا همان طور كه هست، برايشان بيان مى كند. و اگر اسم اشاره اى را به كار برده كه مخصوص دور است، براى بزرگداشت مَثَلى است كه زده.
«فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضرْبَ الرِّقَابِ...»:
اين آيه، نتيجه گيرى از سه آيه قبل است كه مؤمن و كافر را وصف مى كند. گويا فرموده: وقتى مؤمنان اهل حق باشند، و خدا آن إنعام ها را به ايشان بكند، و كفار، اهل باطل باشند، و خدا اعمالشان را خنثى و گمراه كند، پس مؤمنان بايد در هنگام برخورد با صف كفار، با ايشان قتال كنند و اسير بگيرند تا حق - كه هدف مؤمنان است - زنده شود و زمين از لوث باطلى كه مسير كفار است، پاك گردد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |