تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«فَأَنشأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ...»:
«إنشاء جنات»، به معناى احداث و تربيت باغ ها است، و معناى آيه روشن است.
«وَ شجَرَةً تخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِّلاَكلِينَ»:
اين جمله، عطف است بر «جنّات»، يعنى ما با آن باران، جنات و باغ هايى رويانيديم و نيز درختى كه در طور سينا است و از ثمره آن روغن به دست مى آيد - كه مراد از آيه، درخت زيتون است.
و جملۀ «تَنبُتُ بِالدُّهنِ»، يعنى ميوه اى مى دهد كه در آن روغن هست، «وَ صِبغٍ لِلآكِلِين»، يعنى مى روياند صبغى براى خورندگان. و «صِبغ» - به كسره صاد و سكون باء - به معناى خورش است، و اگر در بين همه درختان، زيتون را نام برد، به خاطر عجيب بودن اين درخت است، و معناى آيه روشن است.
«وَ إِنَّ لَكُمْ فى الاَنْعَامِ لَعِبرَةً نُّسقِيكُم مِّمَّا فى بُطُونهَا...»:
كلمۀ «عبرت»، به معناى دليلى است كه با آن استدلال شود بر اين كه خدا، مدبّر امر خلق است، و به ايشان رؤوف و رحيم است.
و مراد از اين كه فرمود: «شما را از آنچه در بطون چهار پايان است، سيراب مى كنيم»، اين است كه شير آن حيوانات را به انسان ها مى نوشاند.
و مراد از «منافع بسيار»، انتفاعى است كه بشر از پشم و مو و كرك و پوست و ساير منافع آن ها مى برد، و از گوشت آن ها مى خورد.
«وَ عَلَيهَا وَ عَلى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ»:
ضمير در «عَلَيهَا» به «أنعام» بر مى گردد. و حمل بر انعام شدن، همان شترسوارى است كه در خشكى انجام مى شود و مقابل آن، حمل در دريا است كه با «فُلك» يعنى كشتى انجام مى شود.
بنابراين، آيه شريفه، همان مضمون آيه: «وَ حَمَلنَاهُم فِى البَرِّ وَ البَحرِ» را مى دهد، و كلمۀ «فُلك»، جمع «فلكه» است، كه به معناى كشتى است.
بحث روایتی: (رواياتى درباره مراحل مختلف خلقت انسان)
در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم، از على «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: بعد از آن كه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشته اى مى فرستد تا روح را در آن ظلمات رحم در كودك بدمد، و اين جا است كه خداى تعالى مى فرمايد: «ثُمَّ أنشَأنَاهُ خَلقاً آخَر»، كه مقصود از «إنشَاء خَلق آخر»، همان دميدن روح است.
و در كافى، به سند خود از ابن فضّال، از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت: از امام ابى الحسن رضا «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: امام ابوجعفر «عليه السلام» فرمود:
نطفه، چهل روز در رحم به صورت نطفه است. بعد از چهل روز، چهل روز ديگر به صورت علقه و چون اين چهل نيز تمام شد، چهل روز ديگر به صورت مضغه است، كه مجموعا چهار ماه مى شود. بعد از تمام شدن چهار ماه، خداوند دو مَلَك مى فرستد كه كار آنان خلقت است. مى پرسند: پروردگارا! چه چيز خلق كنيم؟ پسر يا دختر؟ مأمور مى شوند به يكى از آن دو.
سپس مى پرسند: پروردگارا! شقى، يا سعيد؟ مأمور به يكى از آن دو مى شوند. آنگاه از مدت عمر و رزق و هر حالت ديگر آن - در اين جا، امام چند حالت برشمرد - سؤال مى كنند و دستور مى گيرند. پس از آن، فرشتگان آمده، كودك را خلق مى كنند و ميثاق الهى را ميان دو چشمش مى نويسند.
پس همين كه مدتش سر آمد، فرشته اى مى آيد و او را به زور به طرف بيرون فشار مى دهد و كودك بيرون مى آيد، اما در حالى كه از آن ميثاق هيچ چيز به ياد ندارد.
حسن بن جهم پرسيد: آيا با اين حال، صحيح است كه كسى از خدا بخواهد پسر را دختر و يا دختر را پسر كند؟ فرمود: خدا هرچه بخواهد، مى كند.
مؤلف: اين روايت از حضرت ابى جعفر «عليه السلام»، به چند طريق ديگر نقل شده، كه عبارات آن ها، نزديك به هم هستند.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ شَجَرَةً تَخرُجُ مِن طُورِ سَينَاء تَنبُتُ بِالدُّهنِ وَ صِبغٍ لِلآكِلِين» گفته است: منظور درخت زيتون است، و اين آيه، مثلى است براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و اميرالمؤمنين «عليه السلام»، زيرا طور، كوه و سينا، درخت است.
و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «تَنبُتُ بِالدُّهنِ وَ صِبغٍ لِلآكِلِين» مى گويد: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت شده كه فرمود: «زيت»، درخت مباركى است، از آن خورش كنيد و از روغنش بر بدن بماليد.
آيات ۲۳ - ۵۴ سوره مؤمنون
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۲۳)
فَقَالَ الْمَلَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلّا بَشرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لاَنزَلَ مَلَائكَةً مَّا سمِعْنَا بهَذَا فى آبَائنَا الاَوَّلِينَ(۲۴)
إِنْ هُوَ إِلّا رَجُلُ بِهِ جِنَّةٌ فَترَبَّصوا بِهِ حَتى حِينٍ(۲۵)
قَالَ رَبّ انصُرْنى بِمَا كذَّبُونِ(۲۶)
فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ فَاسلُك فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَينِ اثْنَينِ وَ أَهْلَك إِلّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ(۲۷)
فَإِذَا استَوَيْت أَنت وَ مَن مَّعَك عَلى الْفُلْكِ فَقُلِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى نجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ(۲۸)
وَ قُل رَّبِّ أَنزِلْنى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَ أَنت خَيرُ الْمُنزِلِينَ(۲۹)
إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ(۳۰)
ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ(۳۱)
فَأَرْسلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۳۲)
وَ قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الاَخِرَةِ وَ أَتْرَفْانَهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكلُ مِمَّا تَأْكلُونَ مِنْهُ وَ يَشرَب مِمَّا تَشرَبُونَ(۳۳)
وَ لَئنْ أَطعْتُم بَشراً مِّثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ(۳۴)
أَيَعِدُكمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ كُنتُمْ تُرَاباً وَ عِظاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ(۳۵)
هَيهَات هَيهَات لِمَا تُوعَدُونَ(۳۶)
إِنْ هِىَ إِلّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ(۳۷)
إِنْ هُوَ إِلّا رَجُلٌ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً وَ مَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ(۳۸)
قَالَ رَبِّ انصُرْنى بِمَا كَذَّبُونِ(۳۹)
قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصبِحُنَّ نَادِمِينَ(۴۰)
فَأَخَذَتهُمُ الصيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظالِمِينَ(۴۱)
ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ(۴۲)
مَا تَسبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُونَ(۴۳)
ثمَّ أَرْسلْنَا رُسُلَنَا تَترَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولهَُا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضُهُم بَعْضاً وَ جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث فَبُعْداً لِّقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ(۴۴)
ثمَّ أَرْسلْنَا مُوسى وَ أَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَ سُلْطانٍ مُّبِينٍ(۴۵)
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً عَالِينَ(۴۶)
فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشرَيْنِ مِثْلِنَا وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ(۴۷)
فَكَذَّبُوهُمَا فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ(۴۸)
وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسى الْكِتَاب لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ(۴۹)
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنَهُمَا إِلى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِينٍ(۵۰)
يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطيِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ(۵۱)
وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ(۵۲)
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(۵۳)
فَذَرْهُمْ فى غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ(۵۴)
همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم، نوح به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست، آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟ (۲۳)
اشراف قوم كه كافر شدند، در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه: اين شخص نيست، جز آن كه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد، و اگر خدا مى خواست، رسولى بر بشر بفرستد، حتما از جنس ملائكه مى فرستاد، ما اين سخنان را كه اين شخص مى گويد، از نياكان خود نشنيده ايم. (۲۴)
او نيست جز مردى مبتلا به جنون، پس انتظار بريد به آن (با او مدارا كنيد)، تا مرگش برسد. (۲۵)
نوح گفت: پروردگارا! مرا بر اينان كه تكذيبم كردند، يارى فرما. (۲۶)
ما هم به او وحى كرديم كه زير نظر ما و به دستور ما كشتى را بساز، هر وقت ديديد كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد، پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى، يك نر و يك ماده، همراه خود راه بده و اهل خودت را هم سوار كن، مگر آن كفارى كه فرمان ما به هلاكتش رفته، و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستمكاران با من سخنى بگويى، كه البته همه بايد غرق شوند. (۲۷)
پس چون در كشتى مستقر شدى، بگو ستايش خداى را كه ما را از ظلم ستمكاران نجات داد. (۲۸)
و نيز بگو: پروردگارا! مرا به منزل مباركى فرود آر، كه تو بهترين فرود آورنده اى. (۲۹)
همانا در اين حكايت، آيت ها است و ما بندگان را به اين گونه حوادث آزمايش خواهيم كرد. (۰ ۳)
پس از هلاك قوم نوح، باز قوم ديگرى ايجاد كرديم. (۳۱)
و در آن ها نيز رسولى از خودشان به سويشان فرستاديم كه خداى را بپرستيد، چون غير او معبودى نداريد، آيا باز هم نمى خواهيد خدا ترس شويد!(۳۲)
اشراف قوم آن رسول، آن ها كه كافر بودند و لقاى آخرت را تكذيب مى كردند و ما در زندگى دنيا بهره مندشان كرده بوديم، به مردم گفتند: اين شخص غير از بشرى مثل شما نيست، او هم از آنچه شما مى خوريد، مى خورد و از آنچه مى آشاميد، مى آشامد. (۳۳)
و هر آينه شما مردم اگر بشرى مثل خود را اطاعت كنيد، خيلى (نالايق و) زيان كاريد. (۳۴)
آيا اين به شما نويد مى دهد كه پس از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد، بار ديگر از زمين سر بر مى آوريد. (۳۵)
هيهات هيهات، كه اين وعده ها راست باشد. (۳۶)
زندگى جز اين حيات چند روزه نيست، كه زنده مى شويم و مى ميريم و دىگر هرگز از خاك برانگيخته نخواهيم شد. (۳۷)
او نيست جز مردى كه دروغى را به خدا افتراء بسته، و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد. (۳۸)
آن رسول نيز عرض كرد: پروردگارا! مرا بر اين قوم، به خاطر اين كه تكذيبم كردند، يارى فرما. (۳۹)
خداى تعالى فرمود: به همين زودى سخت پشيمان خواهند شد. (۴۰)
پس صيحه به عنوان عذاب ايشان را بگرفت و ما ايشان را خاشاك بيابان ها كرديم، كه ستمكاران از رحمت الهى دور باشند. (۴۱)
پس آنگاه اقوامى ديگر بعد از ايشان پديد آورديم. (۴۲)
هيچ قومى را اجل مقدم و مؤخر نخواهد شد. (۴۳)
پس آنگاه پيغمبرانى پى در پى بر خلق گسيل داشتيم و هر قومى كه رسولى بر آن ها آمد، تكذيبش كردند، ما نيز يكى پس از ديگرى، به سر نوشت قبلى ها دچار نموده، سرگذشتى براى ديگران كرديم كه قوم بى ايمان از رحمت خدا دور باد. (۴۴)
سپس موسى و برادرش هارون را با معجزاتى و قدرتى آشكار فرستاديم. (۴۵)
به فرعون و قومش، آن ها نيز استكبار ورزيدند و مردمى متكبر و سركش بودند. (۴۶)
به همين جهت گفتند: چرا ما به دو نفر بشر مثل خودمان ايمان بیاوریم، با اين كه طايفه اين دو، همه پرستش ما مى كردند. (۴۷)
پس موسى و هارون را تكذيب كرده، بدين سبب هلاك شدند. (۴۸)
با اين كه ما به موسى كتاب فرستاديم، تا شايد به راه خدا هدايت شوند. (۴۹)
و ما پسر مريم را با مادرش بر خلق آيت و معجزه اى بزرگ كرديم، و هر دو را به سرزمينى بلند كه جايى هموار و چشمه سار بود، منزل داديم. (۵۰)
اى رسولان ما! از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و به نيكوكارى و اعمال صالح بپردازيد، كه من به هر چه مى كنيد، آگاهم. (۵۱)
و اين مردم، همه داراى يك دين امت شمايند، امتى واحده و من پروردگار همه شمايم، پس از من بينديشيد. (۵۲)
آنگاه مردم اين دين واحد را در ميان خود پاره پاره كرده، در آن فرقه فرقه شدند و هر گروهى به آنچه خود داشت و پسنديده بود، دلخوش گشتند. (۵۳)
پس اى رسول ما، بگذار كه اين بى خبران، همچنان در جهل و غفلت خود بسر برند، تا هنگامى معين. (۵۴)
خداى عزوجل، بعد از آن كه نعمت هاى بزرگ خود را براى مردم بر مى شمارد، به دنبال آن، در اين آيات بشر را دعوت مى كند به توحيد در عبادت، آن هم از طريق رسالت، و در ضمن اجمالى از طرز دعوت انبياء از زمان نوح تا عيسى بن مريم «عليهما السلام» را نقل كرده، ولى نام يك يك آنان را نبرده. تنها نام نوح كه اولين قيام كننده بود دعوت به توحيد است، و نام موسى و عيسى «عليهما السلام» را كه آخرين ايشانند برده، و نام بقيه را مبهم گذاشته.
چيزى كه هست، خاطرنشان كرده كه دعوت انبيا متصل به هم بوده، و پشت سرِ هم قرار داشته و نيز فرموده كه: مردم جز به كفر، اجابت نكردند و جز به انكار آيات خدا و كفران نعمت هاى او، عكس العمل نشان ندادند.
«و لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ»:
در داستان هاى نوح در تفسير سوره «هود» گذشت كه آن جناب، اولين پيغمبر از پيامبران اولواالعزم است كه داراى كتاب و شريعت اند و به سوى عموم بشر مبعوث شده و به دعوت به توحيد و نفى شرك قيام نموده اند. پس مراد از كلمه «قَومِهِ»، امت آن جناب است كه عموم اهل عصر آن جناب اند.
معنای این که نوح «ع»، به قوم خود گفت: «اُعبُدُوا الله»
جملۀ «اُعبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِن إلَهٍ غَيرُهُ»، دعوت به سوى پرستش خدا و ترك پرستش آلهه غير خدا است. چون وثنى ها، غير خدا از ملائكه و جنّ و مقدسين را مى پرستيدند و براى آن ها ادعاى الوهيت مى كردند. يعنى آن ها را معبود مى دانستند، نه خدا را.
بعضى از مفسران گفته اند: معناى «اُعبُدُوا اللهَ»، اين است كه تنها خدا را بپرستيد، همچنان كه آيه «ألَّا تَعبُدُوا إلّا اللّه» كه در سوره «هود» است، اين معنا را روشن مى كند. و اگر در آيه مورد بحث، جمله را مقيد به قيد نكرد و نفرمود «فقط خدا را عبادت كنيد»، براى اين است كه بفهماند اصلا عبادت، تنها عبادت خدا است و عبادت غير خدا و شرك ورزيدن، به كلّى عبادت نيست.
ولى مفسر مزبور، غفلت و يا فراموش كرده كه وثنى ها اصلا خداى سبحان را عبادت نمى كنند. چون عبادت را عبارت مى دانند از توجه عابد به معبود، و خداى سبحان را به خاطر اين كه ديدنى نيست، بزرگتر از آن مى دانند كه توجهى يا عملى متوجه او شود.
پس وجه صحيح آن است كه بندگان در عبادت خود، متوجه خواص از مخلوقات او، مانند ملائكه و امثال ايشان شوند، تا آنان واسطه و شفيع ايشان شوند، و آنان را به درگاه خدا نزديك كنند. علاوه بر اين، به زعم مشركان، عبادت به خاطر تدبير عالَم، و در مقابل آن است، و تدبير عالَم به ملائكه و امثال ايشان واگذار شده، پس معبود و ارباب هم، همان هايند، نه خدا.
از اين جا معلوم مى شود: اگر به مذهب وثنى ها جايز باشد كه خدا عبادت شود، ديگر غير خدا را عبادت نخواهند كرد. براى اين كه وثنى مذهبان، ترديدى ندارند در اين كه ربّ الارباب و پديد آورندۀ همه رب ها و همه عالََم، تنها خدا است، و اگر عبادت خدا جايز باشد، قهرا عبادت غير او جايز نخواهد بود. ليكن همان طور كه گفتيم، بت پرستان، عبادت خدا را درست نمى دانند، دليلش هم بيان شد.
پس اين كه نوح «عليه السلام» به امت بت پرست خود فرمود: «اُعبُدُوا اللّه»، در معناى اين است كه فرموده باشد: «اُعبُدُوا اللّهَ وَحدَهُ: تنها خداى را بپرستيد»؛ همچنان كه در سوره «هود»، در جملۀ «ألَّا تَعبُدُوا إلّا الله»، اين طور فرموده بود.
و جملۀ «مَا لَكُم مِن إلَهٍ غَيرُهُ» هم، در معناى اين است كه فرموده باشد: براى شما معبودى غير خدا نيست، چون كه غير از خدا، ربّى كه مدبّر امور عالَم و امور شما باشد، نيست، تا او را به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.
و اين كه با فاء تفريع فرمود: «أفَلَا تَتَّقُون»، معنايش اين است كه وقتى براى شما ربّى نباشد كه مدبّر امور شما باشد، پس با اين حال باز هم از خدا نمى ترسيد و از عذاب او بيم نمى داريد؟ كه غير او را مى پرستيد؟
«فَقَالَ الْمَلَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِثْلُكُمْ... حَتّى حِينٍ»:
كلمۀ «مَلَأ»، به معناى بزرگان و اشراف قوم است، و اگر آنان را در اين آيه، به وصف «الّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ» توصيف فرموده، اين توصيف براى توضيح است نه احتراز. براى اين كه اصلا از اشراف قوم نوح، كسى به او ايمان نياورده بود. به دليل اين كه بنا به حكايت قرآن كريم، به او گفتند: «وَ مَا نُرِيكَ اتَّبَعَكَ إلّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأى».
سياق دلالت مى كند بر اين كه ملأ و بزرگان قوم نوح، مطالب اين دو آيه را در خطاب به عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح روى گردان نموده، عليه او تحريك، و بر آزار و اذيتش تشويق كنند، تا شايد به اين وسيله ساكتش سازند.
احتجاج های قوم نوح «ع»، در مقام انكار رسالت آن حضرت
مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده، اگر تجزيه و تحليل شود، به چهار يا پنج اشكال برگشت مى كند، كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه.
اول اين كه گفتند: «مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيكُم»، و حاصلش اين است كه: نوح يك فرد بشر است مثل خود شما. اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالَم غيب اتصال داشت، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد. چون شما در بشريت و لوازم آن، هيچ دست كمى از او نداريد، و چون چنين اتصالى در شما نيست، پس او در ادعاى خود كاذب است؟
زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر، فقط یك نفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد. پس ديگر هيچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اين كه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم همين است كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه در حقيقت حجتى كه آورده اند، منحل به دو حجت مى شود.
دوم اين كه گفتند: «وَ لَو شَاءَ اللّهُ لَأنزَلَ مَلائِكَةً»، كه حاصلش اين است كه: اگر خدا خواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكى از شفعایی که واسطه میان ما و خدا است، براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ما گسيل بدارد، نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد.
علاوه بر اين، اگر آن ملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آن ها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، و بگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفته آنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايد پرستيد.
و اگر از ارسال ملائكه تعبير به «إنزال» كرد، ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد، شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه، همان ملائكه اى باشد كه مشركان آلهه خود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركان بسيارند.
سوم اين كه گفتند: «مَا سَمِعنَا بِهَذَا فِى آبَائِنَا الأوَّلِين»، و حاصلش اين است كه اگر دعوت او حق بود، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى او سراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر و عاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده، پس اين دعوت نوظهور و دروغى است.
چهارم اين كه گفتند: «إن هُوَ إلّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِين». كلمۀ «بِهِ جِنَّة»، يا مصدر است، و به معناى مجنون است، و يا اين كه مفرد جنّ است.
و معناى «بِهِ جِنّة»، اين است كه: فردى از جنّ در او حلول كرده، و اين مرد با زبان آن جنّ حرف مى زند. براى اين كه چيزهايى مى گويد كه عقل سليم آن را قبول ندارد، و نيز چيزهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند. پس ناگزير مدتى صبر كنيد، شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحت شويد.
اين چهار حجت و يا (به اعتبار اين كه اولى تقسيم به دو تا مى شود)، اين پنج حجت مختلف، حرف هايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند، و يا هر يك حجت طايفه اى از قوم بوده.
و اين حجت ها، هرچند حجت هاى جدلى و داراى اشكال است، وليكن بزرگان قوم نوح از آن ها بهره مند مى شدند. چون عوام را از اين كه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرف ها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.
«قَالَ رَبِّ انصُرْنى بِمَا كذَّبُونِ»:
نوح «عليه السلام»، از خدا درخواست نصرت مى كند. و حرف «باء» در «بِمَا» بدليه است، و معناى آن اين مى شود كه: خدايا! عوض و بدل تكذيب ايشان، تو مرا يارى بده.
ممكن هم هست «باء» را براى آلت بگيريم، كه بنابر آن، معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده. يعنى با آن عذابى كه اين ها تكذيبش كردند و گفتند: «فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين»، مرا نصرت بده.
مؤيد اين احتمال، اين است كه نوح «عليه السلام» درخواست كرده بود كه: «رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً»، و نيز مؤيد ديگرش اين كه آيه را به طور فصل آورد. چون در معناى جواب سؤال و درخواست بود. و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان، محكوم به عذاب شده بودند.
«فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا...»:
اين جمله، متفرع است بر درخواست نصرت. (يعنى: و چون درخواست نصرت كرد، پس به او وحى كرديم). و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا، اين است كه كشتى ساختنش، تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى «كشتى ساختن به وحى خدا»، اين است كه با تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد، باشد.
«فَإذَا جَاءَ أمرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ» - مراد از «أمر»، به طورى كه گفته شده، حكم قطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه از سياق بر مى آيد، «فوران تنور» كه خود محل آتش است، علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره، آب به طرف بالا فوران كند.
«فَاسلُك فِيهَا مِن كُلِّ زَوجَينِ اثنَين» - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است، اين است كه كلمۀ «كُل» را تنوين مى دهند، نه اين كه به طور اضافه بخوانند. در نتيجه، ناگزير چيزى در تقدير گرفته مى شود، و تقدير: «مِن كُلِّ نُوعٍ زَوجَين: دو جفت از هر نوع حيوان» خواهد بود. و «سلوك در كشتى»، به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است، و ظاهرا كلمۀ «مِن» براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه: دو جفت نر و ماده از هر نوع، داخل كشتى كن.
«وَ أهلَكَ إلّا مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ مِنهُم» - اين جمله، عطف است بر كلمۀ «زوجين»، و معنايش اين است كه: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را.
بعضى از مفسران گفته اند: عطف بر «زوجين»، معنا را فاسد مى كند. چون معنايش اين مى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را. پس بهتر اين است كه اصلا عطف نكنيم، و يك فعل «اُسلُك» ديگرى در تقدير بگيريم، آنگاه عطف بر «فَاسلُک» کنیم.
ليكن اين اشكال وارد نيست. براى اين كه كلمۀ «مِن كُلّ» در تقدير، حال از «زَوجَين» و در نتيجه رتبه متأخر از آن است، همچنان كه ما نيز متأخّر در تقدير گرفتيم و وقتى متأخر شد، در نتيجه «أهلَكَ» عطف به زوجين مى شود، بدون اين كه دوباره «مِن كُلّ» بر سر آن درآيد.
و مراد از «أهل»، خاصّه و خانواده است، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از آن، هم خانواده او و هم مؤمنان به اويند. چون در سوره «هود»، گروندگان و مؤمنان به او را با خانواده او ذكر كرده، و در اين جا، همه را با كلمۀ «أهل» تعبير آورده. پس معلوم مى شود در اين جا، همه آن هايى كه با نوح به كشتى درآمدند، اهل آن جناب به حساب آمده اند.
و مراد از «مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ مِنهُم»، همسر او و پسر او است. چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد، و با اين كه به كوه پناهنده شد، غرق گشته، قضاى حتمى درباره اش جريان يافت.
«وَ لا تُخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغْرَقُونَ»:
در اين جمله، نوح «عليه السلام» را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است از نهى شديد از وساطت و شفاعت. چون مخاطبه را معلق بر «الَّذِينَ ظَلَمُوا» كرده، و نهى را هم تعليل كرده به اين كه «إنَّهُم مُغرَقُون».
پس كأنّه فرموده: من تو را نهى مى كنم از اين كه با من درباره اين كفار حرفى بزنى، تا چه رسد به اين كه وساطت كنى. چون غضب من شامل آنان شده، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.
«فَإِذَا استَوَيْت أَنت وَ مَن مَّعَك عَلى الْفُلْكِ فَقُلِ... وَ أَنت خَيرُ الْمُنزِلِينَ»:
خداى تعالى، به نوح تعليم مى دهد كه بعد از جاى گرفتن در كشتى، خدا را بر اين نعمت كه از قوم ظالمان نجاتش داد، حمد گويد. و اين، خود بيانى است بعد از بيان قبلى، براى هلاكت كفار. چون خبر مى دهد از اين كه حتما آنان غرق مى شوند و تو نجات پيدا مى كنى.
و نيز تعليم مى دهد كه از خدا درخواست كند تا از طوفان نجاتش داده، در زمين فرودش آورد، فرود آوردنى مبارك و داراى خيرى بسيار و ثابت. چون او بهترين منزل دهندگان است.
و از همين كه او را مأمور كرده تا حمد و ستايشش كند، و صفات جميلش را بر شمارد، بر مى آيد كه نوح، از بندگان مخلص خدا بوده. چون خدا منزّه است از اين كه به غير مخلصان، چنين دستورى دهد، و منزّه است از توصيفى كه غير مخلصان براى او مى كنند، همچنان كه فرموده: «سُبحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إلّا عِبَادَ اللهِ المُخلَصِينَ».
و اگر خداى عزوجل، از نقل داستان نوح و طوفانش تنها به فرمان خود اكتفا كرد كه فرمان به غرق آنان داد، و ديگر از غرق شدن آنان چيزى نفرمود، براى اشاره به اين بوده كه آن چنان محو و نابود شدند كه خبرى از ايشان باقى نماند كه به گفته آيد.
و نيز اشاره به عظمت قدرت الهى است، و هم براى اين بوده كه مردم ديگر را از سخط خود بيمناك سازد و كفار و نابودى آنان را امرى ناچيز و بى اهميت جلوه دهد.
و به همين جهت است كه از داستان هلاكت آن ها چيزى نگفت، و به سكوت گذراند. حتى سكوت در اين جا، در رساندن آن غرض هايى كه شمرديم، به چند وجه بليغ تر است از اشاره اجمالى كه در آيه «وَ جَعَلنَاهُم أحَادِيثَ فَبُعداً لِقَومٍ لَا يُؤمِنُون» آمده.
«إِنَّ فى ذَلِك لآيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ»:
در اين جمله كه آخر داستان است، خطاب را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» كرده و بيان مى كند كه اين دعوت و آنچه با آن جريان مى يابد، همه امتحاناتى است الهى.
«ثُمَّ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ... أَفَلا تَتَّقُونَ»:
كلمۀ «قرن»، به معناى اهل يك عصر است، و جملۀ «أن اعبُدُوا اللّه»، تفسير ارسال رسول و از قبيل تفسير فعل به نتيجه فعل است. مثل آيه: «تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلَائِكَةُ ألّا تَخَافُوا وَ لَا تَحزَنُوا».
بزرگان قوم نوح «ع»، مردم را عليه پيامبرشان مى شورانند
«وَ قَالَ المَلَأُ مِن قَومِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبوُا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ وَ أترَفنَاهُم فِى الحَيَاةِ الدُّنيَا»:
اشراف و بزرگان قوم نوح كه فرو رفته در دنيا و فريفته زندگى مادى بودند، با اين كلام خود، عامۀ مردم را عليه پيغمبرشان مى شورانند. خداى سبحان، آن ها را، به سه صفت ياد كرده:
يكى «كفر به خدا»، به خاطر عبادت غير خدا. و ديگرى «تكذيب روز قيامت»، كه لقاى آخرتش خوانده. يعنى لقاى حيات آخرت، به قرينه مقابلش، يعنى جملۀ «فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا».
و اين دو صفت، يعنى كفر به «مبدأ» و «معاد»، باعث شد كه ايشان از هرچه غير از دنيا است، منقطع گشته، يكسره به دنيا رو آورند. و چون كه در زندگى دنيا، هر جور خواستند، رفتار كردند و زخارف و زينت هاى لذت بخش آن، يكسره ايشان را به خود جلب كرد، صفت سومى در ايشان پيدا شد، و
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |