تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بیان چند دلیل گوناگون، بر اثبات یگانگی خداى تعالى
و جمله «وَ مَا مِن إله إلّا اللّه» - تا آخر دو آيه - «توحيد» را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى كند را، ابلاغ مى دارد.
پس جمله «وَ مَا مِن إله إلّا اللّه»، الوهيت را - كه عبارت است از معبوديت به حق - از تمامى آلهه نفى مى كند. و اما اثبات «ألوهيت» براى خداى تعالى، امرى است كه بعد از انتفاى الوهيت از غير خدا، قهرا و خود به خود، حاصل است. چون بين اسلام و وثنيّت در اصل اين كه معبود به حقى وجود دارد، اختلاف و نزاعى نيست. نزاعى كه هست، در اين است كه آن اله و معبود به حق، «اللّه» تعالى است، و يا غير اوست؟ هرچند كه گفتيم اسماء و صفاتى كه در آيه آمده، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى كند.
«الوَاحِدُ القَهّار» - اين دو اسم، وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى كند. به اين بيان كه مى فرمايد:
خداى تعالى، موجودى است كه هيچ موجودى، وجودش مانند او نيست، و چون او كمالى لايتناهى دارد - كمالى كه عين وجود اوست - پس او، غنىّ بالذات و على الاطلاق است، و غير از او، هرچه باشد، فقير و محتاج به او است. آن هم نه تنها از يك جهت، بلكه از تمام جهات. از جهت وجود، و از جهت آثار وجود.
غير او، هرچه دارند، همه نعمت و افاضۀ خداى سبحان است. پس خدا، قاهر بر هر چيز است، بر طبق اراده خويش. و هر چيزى مطيع است، در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است، در برابر آنچه او بخواهد. و اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است، همان حقيقت عبادت است.
پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالَم هستى، عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسّم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است. چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست، و از خود، مالك هيچ چيز نيست. نه مالك خويش است و نه مالك چيزى ديگر. و در هستى خودش و غير از خودش، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد. پس نتيجه مى گيريم كه تنها خداى سبحان معبود، به حق است، و نه ديگرى.
و جمله «رَبّ السّماوَاتِ وَ الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا»، حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در «الوهيت» افاده مى كند. به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد، نظامى است واحد و متصل. نظامى كه هيچ ناحيه اش، از ناحيه ديگر جدا نيست، و ممكن نيست. مثلا، نظام در آسمان هايش را از نظام در زمين جدا كرد.
قبلا هم مكرر گفته بوديم كه: خلقت و تدبير، از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سرِ هم، و هر يك را در جايى كه بايد باشد، خلق كند. پس تدبير، به يك معنا همان خلقت است، همچنان كه خلقت به معنايى ديگر، همان تدبير است.
و چون مشركان هم اعتراف دارند بر اين كه پديد آورنده و خالق آسمان ها و زمين، كسى جز خداى سبحان نيست، پس تنها او، ربّ و مدبّر عالَم است، و در نتيجه، او إله و معبودى است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد - چون عبادت، عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسّم مى سازد. و نيز، تصرف مالك، و افاضه نعمت به مملوك، و دفع نقمت از او را ممثّل مى كند - پس خداى سبحان، تنها إله در آسمان ها و زمين و مابين آن دو است، و إله ديگرى، جز او نيست - دقت فرماييد.
و ممكن هم هست بگوييم: جملۀ «رَبّ السّماوات وَ الأرض وَ مَا بَينَهُمَا»، بيان است براى كلمه «القَهّار»، و يا براى دو كلمۀ «الوَاحِدُ القَهّار».
و دو كلمه «العَزِيزُ الغَفّارُ» نيز، حجتى ديگر بر يگانگى خدا در «الوهيت» را افاده مى كند. به اين بيان كه: خداى تعالى، «عزيز» است. يعنى: هيچ چيز بر او غالب نمى آيد، تا او را بر خلاف خواسته و اراده اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده، جلوگير شود. پس او، عزيز على الاطلاق است، و هر عزيزى ديگر، در برابر او، ذليل و مطيع و فرمانبر است. عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست، و اين اظهار ذلت، جز در برابر عزيز معنا ندارد، و به جز خدا هم، كسى عزيز نيست. چون هر عزيزى، عزّتش، از اوست.
اين، آن حجتى است كه از كلمه «عزيز»، براى يگانگى خدا در «الوهيت» استفاده كنيم. و اما استفادۀ آن از كلمه «غفّار»، بيانش اين است كه:
«عبادت»، عبارت از عملى است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسّم نموده، و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين، همان مغفرت گناه است. و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است، و هرچه رحمت مى رساند، خزينه هايش تهى نمى گردد، خداست، و او، كسى است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود مى برد، پس يگانۀ غفّار هم، كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است، او است.
ممكن هم هست دو كلمۀ «عزيز» و «غفّار»، اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجوب ايمان به آن دعوت. وجوبى كه بر حسب مقام از جملۀ «وَ مَا مِن إله إلّا اللّهُ الوَاحِدُ القَهّار» استفاده مى شود، و معناى اين باشد كه: من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مى كنم، به دعوتم ايمان بياوريد. براى اين كه خدا، عزيزى است كه عزتش، آميخته با ذلت نيست. و نيز براى اين كه او، «غفّار» است، و معبود هم، بايد همان كسى باشد كه غفار است.
«قُلْ هُوَ نَبَؤٌا عَظِيمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضونَ»:
مرجع ضمير ((هو(( همان داستان وحدانيت خداست كه جمله ((و ما من اله الا اللّه ...(( بيانش مى كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: ((مرجع آن قرآن كريم است ، مى فرمايد: قرآن نبا عظيم است ، كه مردم از آن اعراض مى كنند((. و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت . و نيز با آيه بعدى هم كه مى فرمايد: ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون ((، سازگارتر است . و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى ، اين مى شود كه : من از پيش خود هيچ علمى به ملا اعلى و تخاصم آنان نداشتم ، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى ديگر گفته اند: مرجع ((هو(( قيامت است . ولى اين وجه از همه بعيدتر است . مَا كانَ لىَ مِنْ عِلْمِ بِالْمَلا الاَعْلى إِذْ يخْتَصِمُونَ منظور از ((ملا اعلى (( جماعتى از ملائكه است ، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبى باشد كه آيه ((اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفة (( - تا آخر آيات - آن را كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت مى كند.
و گويا مى خواهد بفرمايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم ، تا آنكه خداى تعالى آن را در كتابش به من وحى كرد، پس من همانا منذرى هستم كه تابع وحى خداى تعالى مى باشم . إِن يُوحَى إِلىَّ إِلا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ اين آيه تاءكيد جمله ((انما انا منذر(( است ، و به منزله تعليلى است براى جمله ((ما كان لى من علم بالملا الاعلى (( و معنايش اين است كه : من هرگز علمى نداشتم و نمى توانستم داشته باشم ، چون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است ، و چيزى به من وحى نمى شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
توضيح درباره ارتباط آيه : اذقال ربك للملئكة انى خالق بشرا من طين باقبل
إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِينٍ آنچه از سياق برمى آيد اين است كه : آيه مورد بحث و ما بعد آن تتمه كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى فرمود: ((انما انا منذر...(( نمى باشد. و شاهد بر آن كلمه ((ربك : پروردگارت (( مى باشد، ناگزير بايد گفت : اين دو آيه كلام خداى تعالى است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره مى كند. و ظرف ((اذ(( متعلق به همان چيزى است كه ظرف در جمله ((اذ يختصمون (( متعلق به آن بود، و يا متعلق به محذوف است ، و تقدير آن ((اذكر اذ قال ربك للملائكه ...(( مى باشد، چون جمله ((انى جاعل فى الاءرض خليفة (( كه خطاب خدا به ملائكه است ، و جمله ((انى خالق بشرا من طين (( كه آن نيز خطاب خدا به ملائكه است ، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يك ظرف واقع شده اند. بنابراين برگشت معناى ((اذ قال ربك ...((، نظير اين مى شود كه بگوييم : ياد بياوريد آن وقتى كه پروردگارت چنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكه مخاصمه مى كردند. بعضى از مفسرين جمله ((اذ قال ربك ...(( را تفسير جمله ((اذ يختصمون (( دانسته ، و بعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤ ال و جواب گرفته اند، آن را عبارت دانسته اند از مجموع كلام خدا به ايشان در جمله ((انى جاعل فى الاءرض خليفة (( و كلام ملائكه ، در جمله ((اتجعل ...(( و باز كلام خدا به آدم و كلام آدم به ملائكه ، و كلام خدا به ايشان ، در جمله ((انى خالق بشرا(( و كلام ابليس با خداى تعالى .
و سپس گفته بنابراين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان باشد، نه بين ايشان و خداى سبحان ، در اين صورت خبر دادن خدا از اينكه ((انى جاعل فى الاءرض خليفة (( و نيز از اينكه ((انى خالق بشرا...(( حتما به توسط فرشته اى از فرشتگان صورت گرفته است ، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به توسط فرشته مزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان ، كه گفتند: ((اتجعل فيها من يفسد فيها...((، و ساير گفتارهاى ايشان ، كلامى بوده از ايشان به آن فرشته واسطه ، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى شود. و ليكن خواننده عزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذ نتيجه اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى شود.
وجه تسميه انسان به بشر و بيان مبداء خلقت انسان
((انى خالق بشرا من طين (( - كلمه ((بشر(( به معناى انسان است . راغب مى گويد: ((بشره (( به معناى ظاهر پوست ، و ((ادمه (( به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده ، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده اند آنگاه مى گويد: و اگر از انسان به كلمه ((بشر(( تعبير كرده ، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده ، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك . و سپس مى گويد: كلمه ((بشر(( هم در مفرد استعمال مى شود، و هم در جمع ، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى آيد، مانند آيه ((انؤ من لبشرين (( و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده ، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست . و در آيه شريفه مورد بحث مبداء خلقت آدمى گل معرفى شده ، و در سوره روم مبداء خلقتش خاك و در سوره حجر صلصالى از حما مسنون ، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سفال ) آمده ، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى آورد؛ براى اينكه همان مبداء واحد احوال مختلفى به خود گرفته ، و در هر جاى از قرآن كريم نام يكى از آن احوال را نام برده است . فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ ((تسويه انسان (( به معناى تعديل اعضاى اوست ، به اينكه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و ((دميدن روح در آن ((، عبارت است از اينكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ((از روح خودم در آن دميدم ((، به منظور شرافت دادن به آن روح است .
و جمله ((فقعوا(( امر و از ماده ((وقوع (( است ، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده ، مى فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم ، شما ملائكه بر او سجده كنيد. فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ دلالت اين جمله بر اينكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده روشن است . إِلا إِبْلِيس استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ يعنى ابليس تكبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافر بود. و اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده ، از آيه شريفه ((لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون (( هم به خوبى استفاده مى شود.
وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم
قَالَ يَإِبْلِيس مَا مَنَعَك أَن تَسجُدَ لِمَا خَلَقْت بِيَدَى أَستَكْبرْت أَمْ كُنت مِنَ الْعَالِينَ اينكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده ، و فرموده : ((چه مانعت شد از اينكه براى چيزى سجده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم (( به اين منظور بوده كه براى آن شرافتى اثبات نموده ، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم ، ولى آدم را به خاطر خودم . همچنان كه جمله ((و نفخت فيه من روحى : و از روح خود در او دميدم (( نيز اين اختصاص را مى رساند و اگر كلمه ((يد(( را تثنيه آورد، و فرمود: ((يدى : دو دستم (( با اينكه مى توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم ؛ چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم ، پس جمله ((خلقت بيدى (( نظير جمله ((مما عملت ايدينا(( است . ولى بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه ((يد(( قدرت است ، و تثنيه آوردن آن تنها تاءكيد را مى رساند، مانند آيه ((ثمّ ارجع البصر كرتين (( روايتى هم بر طبق اين تفسير وارد شده .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از دو دست نعمتهاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكى مبدا پيدايش بدن و يكى ديگر مبدا پيدايش روح است ، و يا يكى صورت آدمى ، و ديگر معناى اوست ، و يا يكى صفات جلال خدا، و ديگرى صفات جمال اوست . و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست .
معناى جمله : استكبرت ام كنت من العالين كه استفهام توبيخى از ابليس درباره سجدهنكردنش براى آدم است
و جمله ((اءستكبرت ام كنت من العالين (( استفهامى است توبيخى ، معنايش اين است كه : آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى دانستى ؟ و يا اينكه به راستى شاءن تو اجل از اين عمل بود. و تو از كسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه ماءمور به سجده بر آدم شوند؟ و از همين جا بعضى از مفسرين استفاده كرده اند كه : معلوم مى شود خداى تعالى مخلوقاتى عالى دارد كه مقامشان اجل از آن است كه براى آدم سجده كنند، بندگانى هستند مستغرق در توجه به سوى پروردگارشان ، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى كنند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((علو(( هم همان استكبار است ، همچنان كه در آيه ((و ان فرعون لعال فى الاءرض (( به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم آيا تو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى . مى گوييم : هيچ عيبى ندارد؛ چون اولى راجع به زمان سجده است ، و دومى راجع به ما قبل آن ، و معنايش اين است كه : ((آيا از اينكه امر به سجده ات كرديم دچار استكبار شدى ، و يا آنكه از قبل مستكبر بودى ؟((. ليكن اين وجه صحيح نيست ، چون با مقتضاى مقام نمى سازد، مقتضاى مقام اين است كه ابليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى است و يا تازه . بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه ((عالين (( ملائكه آسمان است ؛ چون آن ملائكه كه ماءمور به سجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست ، براى اينكه آيه عموميت دارد.
اشاره به اينكه عين خواسته ابليس فانظرنى الى يوم يبعثون اجابت نشده و او الى وقتاليوم المعلوم مهلت داده شده
قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى كند، و آن اين است كه : من شرافت ذاتى دارم ؛ چون مرا از آتش خلق كردهاى و آدم مخلوقى است از گل . و در اين پاسخ اشاره اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعه است كه حق باشد، نه اينكه ذات اءوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده ، اطاعتش واجب نيست . و برگشت اين حرف به اين است كه ابليس اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته ، و اين همان اصل و ريشه اى است كه تمامى گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مى گيرد، چون معصيت وقتى سرمى زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است ، اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است . قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْك لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ كلمه ((رجيم (( از ماده ((رجم (( به معناى طرد شده است . و كلمه ((يوم الدين (( به معناى روز جزاست . در اين آيه فرموده : ((و ان عليك لعنتى (( و در سوره حجر فرموده : ((و ان عليك اللعنة (( بعضى از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفته اند: اگر لام در ((اللعنة (( براى عهد باشد، ديگر فرقى بين اين دو تعبير نيست ، براى اينكه در اولى فرموده : ((بر تو باد لعنت من (( و در دومى فرموده : ((بر تو باد همان لعنت (( و اما اگر لام در آن براى جنس باشد، باز هم فرقى نخواهد داشت ، براى اينكه در اولى فرموده : ((بر تو باد لعنت من (( و در دومى فرموده : ((بر تو باد همه لعنتها(( و معلوم است كه لعنت غير خدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دورى از رحمت خداست ، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كه هيچ اثرى ندارد، و اگر به اذن خدا باشد نتيجه اش دورى ابليس از رحمت خدا مى شود، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود.
مبداء ارتكاب معاصى ، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است
قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ... إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ از ظاهر اينكه ابليس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالى انتهاى آن را تا روز وقت معلوم مقرر داشت ، برمى آيد كه اجابت خواسته ابليس با خواسته اش اختلاف دارد، و عين خواسته اش اجابت نشده .
پس ناگزير معلوم مى شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر به تسويلات ابليس نافرمانى خدا مى كند و آن قبل از روز قيامت و بعث است . و ظاهرا مراد از روز، روز معمولى نيست ، بلكه مراد ظرف است ، و در نتيجه اضافه شدن كلمه ((يوم (( به كلمه ((وقت (( اضافه تاءكيدى است ، چون گفتيم كه خود ((يوم (( هم به معناى وقت و ظرف است . قَالَ فَبِعِزَّتِك لاُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلا عِبَادَك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ حرف ((باء(( در ((بعزتك (( براى سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى كند، آنگاه مخلصين را استثنا مى نمايد. و ((مخلصين (( عبارتند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد.
قضاء الهى درباره ابليس و پيروان او
قَالَ فَالحَْقُّ وَ الحَْقَّ أَقُولُ لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَ مِمَّن تَبِعَك مِنهُمْ أَجْمَعِينَ اين آيه پاسخى است از خداى سبحان به ابليس كه مشتمل است بر قضايى كه خدا عليه ابليس و پيروانش رانده كه به زودى همه را داخل آتش خواهد كرد. پس كلمه ((فالحق (( مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، و يا خبرى است كه مبتدايش حذف شده است . و كلمه ((فاء(( كه در اول آن است براى ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد است بعد از جمله ما قبل . و مراد از ((حق (( چيزى است كه مقابل باطل است ، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده مى كند، و با الف و لام هم اعاده مى كند، و چون به طور قطع مى دانيم منظور از حق دومى چيزى است كه مقابل باطل است ؛ پس مراد از اولى هم همان خواهد بود. و تقدير آيه چنين است : ((فالحق اقسم به لاملئن جهنم منك ...((، اين در صورتى است كه خبر حق را محذوف بدانيم ، و اگر خود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم ، تقديرش چنين مى شود: ((فقولى حق ...((. و جمله ((و الحق اقول (( جمله اى است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماند كه اين قضاء حتمى است و نيز پندار ابليس را رد كند كه پنداشته بود ((انا خير منه : من از او بهترم (( چون از اين گفتار برمى آيد كه او امر خدا را كه فرموده بود ((براى آدم سجده كن (( غير حق مى دانسته . و از اين كه در اين جمله معترضه ((حق (( را مقدم بر اقول آورده و نيز كلمه حق را با الف و لام آورده ، حصر فهميده مى شود، و معنايش اين است كه : من به غير حق چيزى نمى گويم .
و جمله ((لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين (( متن آن قضايى است كه خدا به آن حكم كرده و گويا مراد از كلمه ((منك (( جنس شيطانها باشد، و در نتيجه هم شامل ابليس مى شود، و هم ذريه و قبيله او و كلمه ((منهم (( به ((من تبعك (( مربوط است و معنايش اين است كه : از ذريه آدم هر كس از تو پيروى كند او نيز جهنمى است . و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعراف و اسراء بحث مفصلى راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود. قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ المُْتَكلِّفِينَ در اين آيه به مطلبى كه در اول سوره و نيز در خلال آيات سوره گذشت رجوع شده ، و آن اين بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبر اسلام به جز انذار هيچ منصب ديگرى ندارد. و نيز رد آن تهمتى است كه در اين كلام خود زدند: ((امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد((. پس در جمله ((ما اءسئلكم عليه من اجر(( اجر دنيوى از مال و رياست و جاه را از خود نفى مى كند. و در جمله ((و ما انا من المتكلفين (( خود را از تصنع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد برى ء مى سازد.
قرآن ذكرى است جهانى و اخبار آن اختصاص به زمان معين ندارد
إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ يعنى قرآن ذكرى است جهانى و براى همه جهانيان و براى جماعتهاى مختلف ، و نژادها و امتهاى گوناگون و خلاصه ذكرى است كه اختصاص به قومى خاص ندارد، تا كسى در برابر تلاوتش از آن قوم مزدى طلب كند و يا در برابر تعليمش پاداشى بخواهد، بلكه اين ذكر براى همه عالم است . وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينِ يعنى به زودى و پس از گذشت زمان ، خبر پيشگوييهاى قرآن از وعد و وعيدش و غلبه اش بر همه اديان و امثال آن به گوشتان مى رسد. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از ((بعد حين (( روز قيامت است . بعضى ديگر گفته اند: روز مرگ هر كسى است . و بعضى ديگر آن را روز جنگ بدر دانسته اند. بعيد نيست كسى بگويد: خبرهاى قرآن مختلف است ، و اختصاص به يك روز معين ندارد، تا آن روز را مراد بداند، بلكه مراد از ((بعد حين (( مطلق است ، پس براى يك يك از اقسام خبرهاى قرآن حينى و زمانى است .
بحث روايتى
بحث روايتى
قمى در تفسيرش به سند خود از اسماعيل جعفى ، از امام باقر (عليه السلام ) حديثى درباره معراج از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده كه در آن آمده : خداى تعالى فرمود: اى محمد! گفتم لبيك پروردگار من . فرمود: هيچ ميدانى ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه مى كردند؟ عرضه داشتم : منزهى تو اى خدا، من هيچ چيز زائد بر آنچه تو يادم دادهاى نمى دانم . آنگاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: پس خداى سبحان دست خود را - يعنى دست قدرت خود را - بين دو سينه ام نهاد. و من برودت و خنكى آن را در بين دو شانه ام احساس كردم . آنگاه فرمود: از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد، جوابش را دانا بودم ، پس مجددا از من پرسيد: اى محمد ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم : در سه چيز: اول در آنچه كه كفاره گناهان مى شود، دوم در آنچه درجات آدمى را بالا مى برد، سوم در آنچه حسنات شمرده مى شود....
و در مجمع البيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود: هيچ مى دانى كه ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود. اما كفارات سه چيز است : يكى وضوى كامل گرفتن در شبهاى سرد، دوم قدمها را يكى پس از ديگرى برداشتن به سوى جماعتها، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدى بعد از هر نماز. و اما درجات ، آن نيز سه چيز است : اول به صداى بلند و واضح سلام كردن ، دوم اطعام طعام ، و سوم نماز خواندن در تاريكى شب كه همه در خوابند.
مؤ لف : اين روايت را صدوق هم در خصال از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده ولى آنچه در اينجا تفسير كفارات قرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجات قرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده .
و در الدر المنثور هم حديث مجمع البيان را به طرق بسيارى از عده اى از صحابه از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلاف مختصرى هست .
بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نمى كند، و هيچ دليلى نداريم كه دلالت كند بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اين روايات غير از مخاصمه اى باشد كه آيه شريفه از آن خبر مى دهد.
و در نهج البلاغه آمده كه امام امير المؤ منين فرمود: حمد آن خدايى را سزد كه عزت و كبرياء جامه اوست ، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد، و نه به مخلوقاتش و نيز آن دو را قرقگاه خويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد. و آن دو را از بين ساير اوصاف براى جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براى هر كسى كه بخواهد خود را در آن دو شريك خدا كند قرار داد.
آنگاه با همين عزت و كبرياى خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يك متواضع و كدام يك مستكبرند؟ لذا با اينكه او عالم بسويداى دلها و نهانهاى غيبهاست ، مع ذلك فرمود: من بشرى از گل خواهم آفريد پس همين كه خلقتش را به كمال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم ، همه برايش به سجده بيفتيد، پس ملائكه همه و همه به سجده افتادند، مگر ابليس كه غيرتش مانع شد و به خلقت خود كه از آتش بود بر او افتخار نمود، و به اصل و ريشه اش بر او تعصب كرد.
حال ببينيد كه خداى متعال اين دشمن خود را كه پيشواى متعصبين و سلف مستكبرين است ، و همين ابليس را كه اساس عصبيت را پى ريزى كرد، و با خدا در رداى جبروتيش هماوردى نمود، و در لباس تعززش هماهنگى كرده ، زى تذلل و جامه عبوديت را كنار گذاشت ، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد، و به جرم بلند پروازى اش بى مقدار ساخت ، او را در دنيا طرد كرد و در آخرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت ....
و در كتاب عيون به سند خود از محمد بن عبيده روايت آورده كه گفت : از حضرت رضا (عليه السلام ) معناى آيه ((ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى (( را كه خطاب به ابليس است پرسيدم . فرمود: منظور از كلمه يدى قدرت و قوت است .
مؤ لف : نظير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده .
و در اين قصه روايات ديگرى نيز هست كه ما آنها را در ذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آورده ايم ، بدانجا مراجعه شود.
و از كتاب جوامع الجامع از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت شده ، كه فرمود: براى متكلف (كسى كه چيزى را براى خود قائل است كه اهل آن نيست )، سه علامت است : اول آنكه با مافوق خود درمى افتد، دوم اينكه به كارهايى اقدام مى كند و آرزوهايى در سر مى پروراند كه هرگز به آنها نمى رسد، و سوم اينكه چيزهايى مى گويد كه علمى بدان ندارد.
مؤ لف : نظير اين روايت را مرحوم صدوق در كتاب خصال از امام صادق (عليه السلام ) از لقمان نقل كرده كه در ضمن وصيتهايش به فرزندش فرموده است . و نيز از طرق اهل سنت نظير آن نقل شده . و در بعضى از اين روايات به جاى ((ينازع من فوقه : با مافوق خود درمى افتد(( عبارت ((ينازل من فوقه : با مافوق خود هماوردى مى كند(( آمده .
آيات ۱ - ۱۰ سوره زمر
- سوره «زمر»، در مكّه نازل شده و هفتاد و پنج آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ(۱) إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْك الْكتَاب بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ(۲) أَلا للَّهِ الدِّينُ الخَْالِص وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِيُقَرِّبُونَا إِلى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَيْنَهُمْ فى مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كفَّارٌ(۳) لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً لاصطفَى مِمَّا يخْلُقُ مَا يَشاءُ سبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(۴) خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلى النهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لاَجَلٍ مُّسمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ(۵) خَلَقَكم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكم مِّنَ الاَنْعَامِ ثَمَنِيَةَ أَزْوَاجٍ يخْلُقُكُمْ فى بُطونِ أُمَّهَاتِكمْ خَلْقاً مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فى ظلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْك لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَأَنى تُصرَفُونَ(۶) إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشكُرُوا يَرْضهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۷) وَ إِذَا مَس الانسانَ ضرُّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسىَ مَا كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَ جَعَلَ للَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلَّ عَن سبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِك قَلِيلاً إِنَّك مِنْ أَصحَابِ النَّارِ(۸) أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَاءَ الَّيْلِ ساجِداً وَ قَائماً يحْذَرُ الاَخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَستَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَلْبَابِ(۹) قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ وَ أَرْض اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفى الصابرُونَ أَجْرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ(۱۰)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
اين كتابى است كه از ناحيه خداى عزيز و حكيم نازل شده (۱).
ما كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، پس خدا را عبادت كن، در حالى كه دين را خالص براى او بدانى(۲).
آگاه باش كه دين خالص، تنها براى خداست و كسانى هم كه به جاى خدا اوليايى مى گيرند، منطقشان اين است كه ما آن ها را بدين منظور مى پرستيم، كه قدمى به سوى خدا نزديكمان كنند. به درستى كه خدا در بين آنان در خصوص آنچه مورد اختلافشان است، حكم مى كند. به درستى خدا كسى را كه دروغگو و كفران پيشه است، هدايت نمى كند (۳).
اگر خدا بخواهد فرزند بگيرد، از بين آنچه خلق كرده، هرچه را بخواهد انتخاب مى كند، اما او منزه است. او، خداى واحد قهّار است (۴).
آسمان ها و زمين را به حق آفريد، و داخل مى كند شب را بر روز، و داخل مى كند روز را بر شب، و آفتاب و ماه را آن چنان مسخر كرده، كه هر يك براى مدتى معين در جريان اند. آگاه باش كه او، عزيز و آمرزنده است(۵).
شما را از يك انسان آفريد و آنگاه همسر آن انسان را هم، از جنس خود او قرار داد، و براى شما از چارپايان، هشت جفت نازل كرد. شما و چارپايان را در شكم مادران، نسلا بعد نسل مى آفريند، آن هم در ظلمت هاى سه گانه. اين خداست پروردگار شما، كه مُلك از آنِ اوست. جز او هيچ معبودى نيست، پس ديگر به كجا منحرف مى شويد (۶).
اگر كفر بورزيد، خدا بى نياز از شماست و او، كفر را براى بندگان خود نمى پسندد. و اگر شكر بگزاريد، همان را برايتان مى پسندد و هيچ گناهكارى، وزر گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، و در آخر به سوى پروردگارتان، بازگشتتان است و او، شما را به آنچه مى كرده ايد، خبر مى دهد، كه او داناى به اسرار سينه هاست (۷).
و چون ناملايمى به انسان برسد، پروردگار خود را همى خواند، در حالى كه به سوى او برگشته باشد و چون نعمتى از خود به وى دهد، باز همان دعا و زارى قبلى خود را فراموش مى كند، و براى خدا شركایى مى گيرد تا مردم را از راه خدا گمراه كند. به او بگو سرگرم كفر خود باش و به اين بهره اندك دلخوش باش، كه تو از اهل آتشى (۸).
آيا كسى كه در اوقات شب، در حال سجده و ايستاده به عبادت مشغول است و از آخرت مى ترسد و اميدوار رحمت پروردگار خويش است، مانند از خدا بی خبران است؟ بگو آيا آن ها كه مى دانند و آن ها كه نمى دانند، يكسان اند؟ هرگز، ولى تنها كسانى متذكر مى شوند، كه داراى خرد باشند (۹).
بگو اى بندگان من كه ايمان آورده و از پروردگارتان مى ترسيد، آن هايى كه در اين دنيا نيكى مى كنند، پاداشى نيك دارند و زمين خدا هم گشاده است، كسانى كه خويشتندار باشند، اجرشان را بدون حساب و به طور كامل درخواهند يافت (۱۰).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |