تفسیر:نمونه جلد۲ بخش۸۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۴۸ - ۴۹
آيه و ترجمه
وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(۴۸) وَ رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ أَنى أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِىُ الاَكمَهَ وَ الاَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(۴۹) ترجمه : ۴۸ - و به او، كتاب و دانش و تورات و انجيل ، مى آموزد. ۴۹ - و (او را به عنوان ) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل (قرار داده ، كه به آنها مى گويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام ، من از گل ، چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرندهاى مى گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسى ) را بهبودى مى بخشم ، و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ، و از آنچه مى خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به شما خبر مى دهم ، مسلما در اينها، نشانهاى براى شماست ، اگر ايمان داشته باشيد! تفسير: ساير اوصاف مسيح به دنبال صفات چهارگانه اى كه در آيات قبل براى حضرت مسيح (عليه السلام ) بيان شد، (آبرومند در دنيا و آخرت بودن ، از مقربان بودن ، و سخن گفتن در گاهواره و از صالحان بودن ) به دو وصف ديگر از اوصاف آن پيامبر بزرگ كه هر كدام نيز تركيبى از مجموعه اوصاف مهمى است ، اشاره مى كند
نخست مى فرمايد: خداوند به او كتاب و دانش و تورات و انجيل مى آموزد (و يعلمه الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ). نخست به تعليم كتاب و حكمت و دانش به طور كلى اشاره مى كند و بعد دو مصداق روشن اين كتاب و حكمت يعنى تورات و انجيل را بيان مى نمايد. بديهى است افرادى كه به عنوان رهبر جامعه بشريت از سوى خداوند تعيين مى شوند، بايد در درجه اول از علم و دانش كافى برخوردار باشند و آيين و قوانين زنده و سازنده اى با خود بياورند و در درجه بعد دلايل و اسناد روشنى براى ارتباط خود با خدا ارائه دهند و با اين دو وسيله ماموريت هدايت مردم را تكميل و تثبيت كنند، در آيات فوق به اين دو معنى اشاره شده است ، در آيه اول سخن از علم و دانش و كتاب آسمانى حضرت مسيح (عليه السلام ) بود، و در آيه دوم اشاره به معجزات متعدد او است . مى فرمايد: و (خداوند) او را رسول و فرستاده اى به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد (و رسولا الى بنى اسرائيل ). ممكن است از اين جمله در ابتدا چنين به نظر آيد كه ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام ) تنها دعوت بنى اسرائيل بوده است ، همانها كه در آن زمان گرفتار انواع خرافات و آلودگى هاى اخلاقى و عقيدتى و اختلافات شديد شده بودند و اين با اولوا العزم بودن حضرت مسيح (عليه السلام ) منافات ندارد، زيرا پيامبر اولوا العزم كسى است كه داراى آيين جديد باشد خواه ماموريت او جهانى باشد يا نباشد (در تفسير نور الثقلين نيز روايتى درباره منحصر بودن ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام ) به بنى
اسرائيل نقل شده است ). ولى بعضى از مفسران گفته اند كه دعوت حضرت مسيح (عليه السلام ) جهانى بوده نه منحصر به بنى اسرائيل ، هر چند بنى اسرائيل در صف اول كسانى كه او ماموريت هدايت آنها را داشت ، قرار گرفته بودند، مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار، اخبارى در تفسير اولوا العزم نقل مى كند كه مفهوم آنها جهانى بودن دعوت اين پيامبران است . سپس مى افزايد: او مامور بود به آنها بگويد: من نشانهاى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام (انى قد جئتكم باية من ربكم ). نه يك نشانه بلكه نشانه هاى متعدد (بنابراين تنوين در اينجا براى بيان عظمت اين نشانه است نه بيان وحدت ). من از گل چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرندهاى مى گردد (انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ). از آنجا كه دعوت انبياء در حقيقت به سوى حيات و زندگى حقيقى است در آيه فوق هنگام شرح معجزات حضرت مسيح (عليه السلام ) نخست اشاره به ايجاد حيات و زندگى در موجودات بى جان به فرمان خدا مى كند. مساله ايجاد حيات در موجودات جهان ، هر گاه به صورت تدريجى باشد چيز عجيبى نيست ، زيرا ميدانيم همه موجودات زنده كنونى از همين آب و خاك به وجود آمده اند، معجزه آن است كه خداوند همان عوامل را كه طى هزاران يا ميليونها سال رخ داده يك جا جمع كند و به سرعت ، مجسمه كوچكى به شكل
پرنده ، مبدل به موجود زندهاى شود، و اين مى تواند نشانهاى از صدق دعوى آورنده آن در مورد ارتباط با جهان ماوراء طبيعت و قدرت بى پايان پروردگار باشد. سپس به بيان دومين معجزه يعنى درمان بيماريهاى صعب العلاج يا غير قابل علاج از طرق عادى پرداخته : مى گويد: من كور مادرزاد و مبتلا به برص (پيسى ) را بهبودى مى بخشم (و ابرى الاكمه و الابرص ). شك نيست كه اين موضوعات مخصوصا براى پزشكان و دانشمندان آن زمان معجزات غير قابل انكارى بوده است . در سومين مرحله ، اشاره به معجزه ديگرى مى كند و آن اينكه : من مردگان را به فرمان خدا زنده مى كنم (و احى الموتى باذن الله ). چيزى كه در هر عصر و زمانى جزء معجزات و كارهاى خارق العاده است . و در مرحله چهارم موضوع خبر دادن از اسرار نهانى مردم را مطرح مى كند زيرا هر كس معمولا در زندگى فردى و شخصى خود، اسرارى دارد كه ديگران از آن آگاه نيستند، اگر كسى بدون هيچ سابقه اى مثلا از غذاهايى كه اشخاص خورده اند يا آنچه را كه ذخيره كرده اند دقيقا خبر دهد دليل بر اين است كه از يك منبع غيبى الهام گرفته است مسيح مى گويد: من شما را از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ). و در پايان به تمام اين چهار معجزه اشاره كرده ، مى گويد: مسلما در اينها نشانهاى است براى شما اگر ايمان داشته باشيد و در جستجوى حقيقت باشيد (ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مومنين ).
نكته ها
۱ - آيا معجزات مسيح عجيب است ؟ بعضى از مفسران (مانند نويسنده المنار) اصرار دارند كه كارهاى اعجاز آميز فوق را كه قرآن صريحا براى مسيح ذكر كرده ، به نوعى توجيه كنند، مثلا بگويند عيسى تنها ادعا كرد كه من مى توانم به فرمان خدا چنين كارى را انجام دهم ولى عملا هرگز انجام نداد در حالى كه اگر فرضا اين احتمال در اين آيه قابل گفتگو باشد در آيه ۱۱۰ از سوره مائده : و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير... هيچگونه قابل قبول نيست زيرا در اين آيه صريحا مى گويد يكى از نعمتهاى خداوند بر تو (عيسى ) اين بود كه پرندهاى از گل مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان خدا زنده مى شد. به علاوه اصرار و پافشارى در اينگونه توجيهات هيچ موجب و دليلى ندارد زيرا اگر منظور انكار اعمال خارق العاده پيامبران باشد قرآن در موارد بسيارى به اين موضوع تصريح كرده و به فرض كه يكى يا چند مورد را توجيه كنيم بقيه چه خواهد شد؟ از اين گذشته هنگامى كه ما خدا را حاكم بر قوانين طبيعت ميدانيم نه محكوم آن ، چه مانعى دارد كه قوانين عادى طبيعت به فرمان او در موارد استثنائى تغيير شكل داده و از طرق غير عادى حوادثى به وجود آيد و اگر تصور مى كنند اين موضوع با توحيد افعالى خداوند و خالقيت او و نفى شريك سازگار نيست قرآن پاسخ آن را گفته زيرا در همه جا وقوع اين حوادث را مشروط به فرمان خدا مى كند، يعنى هيچكس به اتكاء نيروى خود نمى تواند دست به چنين كارهائى بزند مگر اينكه به فرمان خداوند و استمداد از قدرت بى پايان او باشد و اين عين توحيد است نه شرك . ۲ - ولايت تكوينى : از مفاد آيه فوق و آيات مشابه آن كه در ذيل هر يك به خواست خدا اشاره
خواهيم كرد استفاده مى شود كه فرستادگان و اولياى خدا به فرمان و اذن او مى توانند به هنگام لزوم در جهان تكوين و آفرينش تصرف كنند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى ، حوادثى به وجود آورند، زيرا جمله هاى «ابرى » (بهبودى مى بخشم ) و احى الموتى (مردگان را زنده مى كنم ) و مانند آن كه به صورت فعل متكلم ذكر شده دليل بر صدور اينگونه كارها از خود پيامبران است و تفسير اين عبارات به دعا كردن پيامبران و اينكه كار آنها تنها دعا براى تحقق اين امور بوده نه غير آن تفسير بى دليلى است ، بلكه ظاهر اين عبارات اين است كه آنان در جهان تكوين تصرف مى كردند و اين حوادث را به وجود مى آوردند. منتهى براى اينكه كسى تصور نكند كه پيامبران و اولياى خدا استقلالى از خود دارند و در مقابل دستگاه آفرينش دستگاهى بر پا ساخته و نيز براى اينكه احتمال هر گونه شرك و دوگانه پرستى در خلقت و آفرينش بر طرف گردد در چندين مورد از اين آيات روى كلمه «باذن الله » و مانند آن تكيه شده است (در آيه مورد بحث دو بار و در آيه ۱۱۰ سوره مائده چهار بار كلمه باذنى تكرار گرديده ) و منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين نيست كه پيامبران يا امامان به هنگام لزوم و ضرورت تصرفاتى در جهان خلقت به اذن پروردگار انجام دهند و اين چيزى بالاتر از ولايت تشريعى يعنى سرپرستى مردم از نظر حكومت و نشر قوانين و دعوت و هدايت به راه راست است . از آنچه گفته شد پاسخ كسانى كه ولايت تكوينى مردان خدا را منكر مى شوند و آن را يك نوع شرك مى دانند به خوبى روشن مى گردد زيرا هيچ كس براى پيامبران و يا امامان دستگاه مستقلى در مقابل خداوند قايل نيست ، آنها همه اين كارها را به فرمان و اجازه او انجام مى دهند ولى منكران ولايت تكوينى مى گويند كار پيامبران منحصرا تبليغ احكام و دعوت به سوى خدا است و احيانا براى انجام گرفتن پاره اى از امور تكوينى از دعا استفاده مى كنند و بيش از اين كارى از آنها ساخته نيست ، در
حالى كه آيه فوق و آيات مشابه آن غير از اين را مى گويد. ضمنا از آيه بالا استفاده مى شود كه لااقل بسيارى از معجزات پيغمبران اعمالى است كه به وسيله خود آنها انجام مى شود گرچه به فرمان خدا و استمداد از نيروى الهى است در واقع مى توان گفت معجزه هم كار پيامبران است (زيرا به وسيله آنها انجام مى شود) و هم كار خدا است زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و اذن او انجام مى گردد. ۳ - قابل توجه اينكه تكيه بر اذن خداوند در اين آيه تكرار شده تا بهانه اى براى مدعيان الوهيت مسيح باقى نماند و مردم او را خدا نپندارند و اگر در مساله اخبار به غيب تكرار نشده به خاطر وضوح آن است .
آيه ۵۰ - ۵۱
آيه و ترجمه
وَ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ لاُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْكمْ وَ جِئْتُكم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ(۵۰) إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صرَاطٌ مُّستَقِيمٌ(۵۱) ترجمه : ۵۰ - و آنچه را پيش از من از تورات بوده ، تصديق مى كنم ، و (آمده ام ) تا پاره اى از چيزهايى را كه (بر اثر ظلم و گناه ،) بر شما حرام شده ، (مانند گوشت بعضى از چهار پايان و ماهيها،) حلال كنم ، و نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام ، پس از خدا بترسيد، و مرا اطاعت كنيد! ۵۱ - خداوند، پروردگار من و شماست ، او را بپرستيد (نه من ، و نه چيز ديگر را)! اين است راه راست ! تفسير: اين است راه راست اين آيات نيز ادامه سخنان حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، و در واقع بخشى از اهداف بعثت خود را شرح مى دهد، مى گويد: من آمده ام تورات را تصديق كنم و مبانى و اصول آن را تحكيم بخشم (و مصدقا لما بين يدى من التورية ). و نيز آمده ام تا پاره اى از چيزهايى كه (بر اثر ظلم و گناه ) بر شما تحريم شده بود (مانند ممنوع بودن گوشت شتر و پاره اى از چربيهاى حيوانات و بعضى از پرندگان و ماهيها) بر شما حلال كنم (و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ). اين جمله اشاره به چيزى است كه در آيه ۱۶۰ از سوره نساء آمده است مى فرمايد: فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم : به خاطر ظلم و ستم يهود، پاره اى از نعمتهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال شده بود تحريم كرديم ولى با ظهور حضرت مسيح (عليه السلام ) و به شكرانه ايمان به اين پيامبر بزرگ ، آن ممنوعيتها برداشته شد.
سپس مى افزايد: من نشانهاى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام (و جئتكم باية من ربكم ). اين تاكيدى است بر آنچه در آيه قبل ، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام ) درباره معجزات او خوانديم ، و اجمالى است از آن تفصيل . و در پايان آيه چنين نتيجه گيرى مى كند: بنابراين از (مخالفت ) خداوند بترسيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون ). در آيه بعد، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام ) براى رفع هر گونه ابهام و اشتباه و براى اينكه تولد استثنائى او را دستاويزى براى الوهيت او قرار ندهند چنين نقل مى كند: مسلما خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ، پس او را پرستش كنيد (نه من و نه چيز ديگر را) اين راه راست راه توحيد و يكتاپرستى نه راه شرك و دوگانه و چندگانه پرستى (ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ). در آيات ديگر قرآن نيز كرارا مى خوانيم كه حضرت مسيح (عليه السلام ) روى مساله عبوديت و بندگى خود در پيشگاه خدا، تكيه مى فرمود، و بر خلاف آنچه در انجيلهاى تحريف يافته كنونى كه از زبان مسيح (عليه السلام ) نقل شده كه او غالبا كلمه پدر را درباره خدا به كار مى برد، قرآن مجيد كلمه «رب » (پروردگار) و مانند آن را از او نقل مى كند كه دليلى است بر نهايت توجه او نسبت به مبارزه با شرك ، و يا دعوى الوهيت حضرت مسيح (عليه السلام ) و لذا تا زمانى كه حضرت مسيح (عليه السلام ) در ميان مردم بود هيچ كسى جرأ ت پيدا نكرد او را يكى از خدايان معرفى كند و حتى آثار تعليمات مسيح (عليه السلام ) در زمينه توحيد به منحرفان اجازه نداد كه تا دو قرن بعد از او نيز، عقايد شرك آلود خود را ظاهر سازند و به اعتراف محققان مسيحى مساله تثليث و اعتقاد به خدايان سه گانه از قرن سوم ميلادى پيدا شد. (شرح بيشتر در اين زمينه در جلد چهارم ذيل آيه ۱۷۱ سوره نساء خواهد آمد).
آيه ۵۲ - ۵۴
آيه و ترجمه
فَلَمَّا أَحَس عِيسى مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا مُسلِمُونَ(۵۲) رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْت وَ اتَّبَعْنَا الرَّسولَ فَاكتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(۵۳) وَ مَكرُوا وَ مَكرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الْمَكِرِينَ(۵۴) ترجمه : ۵۲ - هنگامى كه عيسى از آنان احساس كفر (و مخالفت ) كرد، گفت : كيست كه ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) گردد؟ حواريان ( شاگردان مخصوص او ) گفتند: ما ياوران خداييم ، به خدا ايمان آورديم ، و تو (نيز) گواه باش كه ما اسلام آورده ايم . ۵۳ - پروردگارا! به آنچه نازل كردهاى ، ايمان آورديم و از فرستاده (تو) پيروى نموديم ، ما را در زمره گواهان بنويس ! ۵۴ - و (يهود و دشمنان مسيح ، براى نابودى او و آيينش ،) نقشه كشيدند، و خداوند (بر حفظ او و آيينش ،) چاره جويى كرد، و خداوند، بهترين چاره جويان است . تفسير: پايدارى حواريون مسيح (ع ): اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به دعوت مسيح (عليه السلام ) و سرگذشت زندگى او را ادامه مى دهد. مطابق پيشگويى و بشارت موسى (عليه السلام )، جمعيت يهود قبل از آمدن عيسى (عليه السلام ) منتظر ظهور او بودند اما هنگامى كه ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعى از منحرفان بنى اسرائيل به خطر افتاد، تنها گروه محدودى گرد مسيح (عليه السلام ) را گرفتند، و كسانى كه احتمال مى دادند پيروى از آيين او موقعيت و مقام و منافع آنها را به خطر مى اندازند، از پذيرفتن آن سرپيچى كردند
آيه نخست ناظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه عيسى (عليه السلام ) احساس كفر (و مخالفت ) از آنها كرد، گفت : چه كسانى ياور من به سوى خدا (براى تبليغ آيين او) خواهند بود؟ (فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله ). در اينجا تنها گروه اندكى به اين دعوت پاسخ مثبت دادند، اينها همان افراد پاكى بودند كه قرآن از آنان به عنوان حواريون نام برده است حواريون (شاگردان ويژه مسيح ) گفتند: ما ياوران (آيين ) خدا هستيم ، به او ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما اسلام آورده و تسليم آيين حق شدهايم (قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون ). قابل توجه اينكه حواريون در پاسخ عيسى (عليه السلام ) نگفتند ما ياور توايم ، بلكه براى اينكه نهايت توحيد و اخلاص خود را اثبات كنند و سخن آنان هيچگونه بوى شرك ندهد گفتند: ما ياوران خدائيم و آيين او را يارى مى كنيم و تو را بر اين حقيقت گواه مى گيريم ، گويا آنها نيز احساس مى كردند كه در آينده افراد منحرفى ادعاى الوهيت مسيح (عليه السلام ) خواهند كرد و بايد به آنها دستاويزى نداد. ضمنا تعبير به اسلام در آيه فوق دليل بر اين است كه اسلام آيين تمام انبياء بوده است . و در اينجا بود كه حضرت مسيح (عليه السلام ) صف دوستان خالص خود را از دشمنان و منافقان جدا ساخت ، تا برنامه ريزى او دقيق و منسجم باشد همان كارى كه پيامبر اسلام در بيعت عقبه ، انجام داد.
در آيه بعد جمله هايى نقل شده كه بيانگر نهايت اخلاص حواريون است ، آنها پس از قبول دعوت مسيح (عليه السلام ) و اعلام آمادگى براى همكارى و كمك به او، ايمان خويش را به پيشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند: پروردگارا! ما به آنچه نازل كردهاى ايمان آورديم و از فرستاده (تو حضرت مسيح ) پيروى نموديم ، پس ما را در زمره گواهان بنويس (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ). آنها نخست ايمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند، ولى چون ايمان به تنهايى كافى نبود، مساله عمل به دستورهاى آسمانى و پيروى از مسيح (عليه السلام ) را كه گواه زنده ايمان راسخ آنها بود پيش آوردند، زيرا هنگامى كه ايمان در روح و جان انسان رسوخ كند، حتما در عمل او انعكاس مى يابد، و بدون عمل ممكن است تنها يك ايمان پندارى باشد نه واقعى ، و سپس از خدا تقاضا كردند نام آنها را در زمره شاهدان و گواهان كه در اين جهان ، مقام رهبرى امتها را دارند و در جهان ديگر مقام شفاعت و گواهى بر اعمال را ثبت نمايد. پس از شرح ايمان حواريون ، در سومين آيه اشاره به نقشه هاى شيطانى يهود كرده ، مى گويد: آنها (يهود و ساير دشمنان مسيح براى نابودى او و آيينش ) نقشه كشيدند و خداوند (براى حفظ او و آيينش ) چاره جويى كرد، و خداوند بهترين چاره جويان است (و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ). بديهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پيشى مى گيرد، چرا كه آنها معلوماتى اندك و محدود دارند و علم خداوند بى پايان است ، آنها براى پياده كردن طرحهاى خود قدرت ناچيزى دارند در حالى كه قدرت او بى پايان است .
نكته ها
حواريون چه كسانى بودند؟
«حواريون » جمع «حوارى » از ماده «حور» به معنى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيد نيز اطلاق مى شود، و لذا غذاهاى سفيد را عرب «حوارى » مى گويد، و حوريان بهشتى را نيز به اين جهت حورى مى گويند كه سفيد پوست اند يا سفيدى چشمانشان درخشنده (و سياهى آن كاملا سياه است ). اما درباره علت نامگذارى شاگردان مسيح (عليه السلام ) به اين نام ، احتمالات متعددى داده شده ، ولى آنچه نزديك تر به ذهن مى رسد و در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده است ، اين است كه آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داشتند در پاكيزه ساختن و روشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان داشتند. در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نقل شده كه از آن حضرت سوال كردند: «چرا حواريون به اين نام ناميده شدند؟» امام (عليه السلام ) فرمود: جمعى از مردم چنين تصور مى كنند كه آنها شغل لباس شويى داشته اند ولى در نزد ما علت آن اين بوده كه آنها هم خود را از آلودگى به گناه پاك كرده بودند، و هم براى پاك كردن ديگران كوشش داشتند.))
حواريون از نظر قرآن و انجيل
قرآن در سوره صف آيه ۱۴ درباره «حواريون » سخن گفته و ايمان آنان را متذكر شده است ، ولى از جمله هائى كه انجيل درباره حواريون دارد استفاده مى شود كه آنان درباره مسيح همگى لغزشهائى داشته اند. و در انجيل متى و لوقا باب ۶ اسامى حواريون چنين آمده است :
۱ - پطرس ۲ - اندرياس ۳ - يعقوب ۴ - يوحنا ۵ - فيلوپس ۶ - برتولولما ۷ - توما ۸ - متى ۹ - يعقوب ابن حلفا ۱۰ - شمعون - ملقب به «غيور» ۱۱ - يهودا برادر يعقوب ۱۲ - يهوداى اسخريوطى كه به مسيح خيانت كرد. مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه حواريون به همراه عيسى در سفرها به راه مى افتادند و هر گاه تشنه يا گرسنه مى شدند به فرمان خداوند غذا و آب براى آنها آماده مى شد، آنها اين جريان را افتخار بزرگى براى خود دانستند و از مسيح پرسيدند آيا كسى بالاتر از ما پيدا مى شود؟ او گفت : آرى «افضل منكم من يعمل بيده و ياكل من كسبه » ((از شما بالاتر كسى است كه زحمت بكشد و از دست رنج خودش بخورد... و به دنبال اين جريان آنها به شستشوى لباس و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند (و عملا به همه مردم درسى دادند كه كار و كوشش ننگ و عار نيست ).
منظور از مكر الهى چيست ؟
«مكر» در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد در فارسى امروز مكر به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود، در حالى كه در لغت عرب هر نوع چاره انديشى را مكر مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است . در كتاب مفردات راغب مى خوانيم : المكر صرف الغير عما يقصده : مكر اين است كه كسى را از منظورش باز دارند (اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد). در قرآن مجيد نيز گاهى ماكر با كلمه خير ذكر شده مانند: «و الله خير» الماكرين (خداوند بهترين چارهجويان است ) و گاهى مكر با كلمه سيى ء آمده
است مانند: «و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله » (نقشه و انديشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد كرد). بنابراين منظور از آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگرى كه مكر را به خدا نسبت مى دهد اين است كه دشمنان مسيح با طرحهاى شيطانى خود ميخواستند جلو اين دعوت الهى را بگيرند اما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه هاى آنها نقش بر آب شد و همچنين در موارد ديگر.
آيه ۵۵
آيه و ترجمه
إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى إِنى مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلىَّ وَ مُطهِّرُك مِنَ الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ(۵۵) ترجمه : ۵۵ - (به ياد آوريد) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود: من تو را بر ميگيرم و به سوى خود، بالا ميبرم و تو را از كسانى كه كافر شدند، پاك ميسازم ، و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار ميدهم ، سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى ميكنم . تفسير: بازگشت مسيح به سوى خداوند اين آيه همچنان ادامه آيات مربوط به زندگى حضرت مسيح (عليه السلام ) است ، معروف در ميان مفسران اسلام ، به استناد آيه ۱۵۷ سوره نساء اين است كه مسيح (عليه السلام ) هرگز كشته نشد (و از توطئه اى كه يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار براى او چيده بودند رهايى يافت ) و خداوند او را به آسمان برد. هر چند مسيحيان طبق انجيلهاى موجود مى گويند مسيح كشته شد و دفن گرديد و سپس از ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد آيه فوق ناظر به همين معنى است ، مى فرمايد: به ياد آريد «هنگامى را كه خدا به عيسى گفت : من تو را بر ميگيرم و به سوى خود بالا ميبرم » (اذ قال الله يا
عيسى انى متوفيك و رافعك الى ). بعضى تصور كرده اند كه واژه «متوفيك » از ماده وفات به معنى مرگ است ، به همين دليل چنين ميپندارند كه با عقيده معروف ميان مسلمانان درباره عدم مرگ حضرت عيسى و زنده بودن او منافات دارد. در حالى كه چنين نيست ، زيرا ماده فوت به معنى از دست رفتن است ولى «توفى » (بر وزن ترقى ) از ماده «وفى » به معنى تكميل كردن چيزى است و اينكه عمل به عهد و پيمان را وفا مى گويند به خاطر تكميل كردن و به انجام رسانيدن آن است ، و نيز به همين دليل اگر كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد، عرب مى گويد: توفى دينه ، يعنى طلب خود را به طور كامل گرفت . در آيات قرآن نيز توفى به معنى گرفتن به طور مكرر به كار رفته است مانند: و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار: او كسى است كه روح شما را در شب مى گيرد و از آنچه در روز انجام مى دهيد آگاه است . در اين آيه مساله خواب به عنوان توفى روح ذكر شده ، همين معنى در آيه ۴۲ سوره زمر و آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است ، درست است كه واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده و متوفى به معنى مرده است ، ولى حتى در اينگونه موارد نيز حقيقتا به معنى مرگ نيست ، بلكه به معنى تحويل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى ، مرگ نيفتاده ، و ماده فوت از ماده وفى به كلى جدا است . با توجه به آنچه گفته شد معنى آيه مورد بحث روشن مى شود كه خداوند مى فرمايد: اى عيسى ! تو را بر ميگيرم و به سوى خود ميبرم (البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است ). سپس مى افزايد: و تو را از كسانى كه كافر شدند پاك ميسازم (و مطهرك
من الذين كفروا). منظور از اين پاكيزگى ، يا نجات او از چنگال افراد پليد و بى ايمان است ، و يا از تهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه ، كه در سايه پيروزى آيين او، حاصل شد، همانگونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سوره فتح مى خوانيم : انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر، ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ، تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشد. يعنى از گناهانى كه به تو در گذشته نسبت مى دادند و زمينه آن را براى آينده نيز فراهم ساخته بودند پاك سازد. و نيز ممكن است منظور از پاك ساختن او، بيرون بردن مسيح (عليه السلام ) از آن محيط آلوده باشد. سپس مى افزايد: ما پيروان تو را تا روز رستاخيز بر كافران برترى ميدهيم (و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ). اين بشارتى است كه خدا به مسيح و پيروان او داد تا مايه دلگرمى آنان در مسيرى كه انتخاب كرده بودند گردد. اين آيه يكى از آيات اعجاز آميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مى گويد پيروان مسيح (عليه السلام ) همواره بر يهود كه مخالف مسيح (عليه السلام ) بودند برترى خواهند داشت . در دنياى كنونى ، اين حقيقت را با چشم خود مى بينيم كه يهود و صهيونيستها بدون وابستگى و اتكاء به مسيحيان ، حتى يك روز نميتوانند به حيات سياسى و اجتماعى خود ادامه دهند، روشن است كه منظور از «الذين كفروا»، جماعتى از يهود مى باشند كه به مسيح (عليه السلام ) كافر شدند. و در پايان آيه مى فرمايد: سپس بازگشت همه شما به سوى من است ، و من در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى ميكنم (ثم الى مرجعكم فاحكم
بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ). يعنى آنچه از پيروزيها گفته شد مربوط به اين جهان است محاكمه نهايى و گرفتن نتيجه اعمال چيزى است كه در آخرت خواهد آمد.
نكته :
آيا آيين مسيح (عليه السلام ) تا پايان جهان باقى خواهد بود؟ در اينجا سوالى پيش مى آيد كه طبق اين آيه ، يهود و نصارى تا دامنه قيامت در جهان خواهند بود، و همواره اين دو مذهب به زندگى خود ادامه خواهند داد، با اينكه در اخبار و روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم ، كه او همه اديان را زير نفوذ خود در مى آورد پاسخ اين سؤ ال از دقت در روايات مزبور روشن مى شود، زيرا در روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم كه هيچ خانهاى در شهر و بيابان نمى ماند مگر اينكه توحيد در آن نفوذ مى كند، يعنى اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهد گرفت و حكومت به صورت يك حكومت اسلامى در مى آيد، و غير از قوانين اسلام چيزى بر جهان حكومت نخواهد داشت ولى هيچ مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى ، در پناه حكومت حضرت مهدى عج با شرايط اهل ذمه وجود داشته باشند. زيرا ميدانيم حضرت مهدى عج مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند، بلكه با منطق پيش ميرود، و توسل او به قدرت و نيروى نظامى براى بسط عدالت ، و برانداختن حكومتهاى ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است ، نه براى اجبار به پذيرفتن اين آيين ، و گر نه آزادى و اختيار مفهومى نخواهد داشت .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |