تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مراد از اين كه رسول خدا «ص»، جبرئيل را در اُفُق «مُبِين» ديده است
و كلمه «اُفُق مُبِين»، به معناى ناحيه ظاهر است، و ظاهرا اشاره باشد به آيه «وَ هُوَ بِالأُفُقِ الأعلى».
و معناى آن اين است كه: سوگند مى خورم كه رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، جبرئيل را قبلا هم ديده بود؛ و جبرئيل آن زمان در افق مبين، و ناحيه ظاهر قرار داشت و آن، همان افق اعلى است. افقى كه بلندتر از ساير افق ها است. البته بلندى به آن معنايى كه مناسب با عالَم ملائكه است.
و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، جبرئيل را به صورت اصلی اش در آن جا - كه خورشيد طلوع مى كند، كه همان افق اعلى از ناحيه مشرق است - ديده بود.
ليكن اين حرف درست نيست، به دليل اين كه از لفظ آيه، دليلى بر آن وجود ندارد، و مخصوصا دليلى كه دلالت كند بر اين كه جبرئيل را به صورت اصلی اش ديده، وجود ندارد. حال جبرئيل به هر صورتى كه تمثّل كرده باشد، به نظر مى رسد اين مفسّر، نظريه خود را از بعضى روايات گرفته كه مى گويد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» جبرئيل را در اول بعثت، بين زمين و آسمان ديد، كه بر تختى نشسته، و اگر اين باشد، ديگر صورت اصلى نبوده، بلكه به اين شكل در آمده.
«وَ مَا هُوَ عَلى الْغَيْبِ بِضنِينٍ»:
كلمۀ «ضَنِين»، صفت مشبهه از مادۀ «ضن» است، كه به معناى بخل است. مى فرمايد: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به هيچ چيز از آنچه به او وحى مى شود، بخل نمى ورزد، و چيزى را از كسى كتمان و پنهان نمى كند و تغيير و تبديل نمى دهد. و وحى را، نه همه اش و نه بعضى از آن را، به چيز ديگر تبديل نمى كند؛ بلكه همان طور كه به او تعليم داده، به مردم تعليم مى دهد، و آنچه را به تبليغش مأمور شده، تبليغ مى كند.
«وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَّجِيمٍ»:
در اين آيه، استناد قرآن به القاآت شيطانى را نفى مى كند و با اين نفى، جنون هم نفى مى شود. براى اين كه آنچه نفى شده، اعم از جنون است. چون كلمه «شيطان» به معناى شرير است، كه ابليس هم يكى از آن شريرها است و ذرّيه او نيز، مصاديقى از شرير، و «اشرار جنّ» هم، مصاديقى از آن هستند. در قرآن هم، «شيطان رجيم» تنها به ابليس اطلاق نشده، در مورد ساير شريرها هم اطلاق شده است. درباره ابليس مى فرمايد: «فَاخرُج مِنهَا فَإنّكَ رَجِيمٌ»؛ و درباره ساير شيطان ها و شريرها مى فرمايد: «وَ حَفِظنَاهَا مِن كُلّ شَيطَانٍ رَجِيمٍ».
پس معناى آيه چنين مى شود: «قرآن»، از تسويلات ابليس و لشكريان او، و از القاآت اشرار جنّ نيست، كه گاهى ديده مى شود به بعضى ديوانگان القاآتى مى كنند.
دفع هر گونه شبهه و ترديد درباره حقانيت قرآن و اين كه آن كتاب هدايت است
«فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»:
خداى سبحان، در آيات هفتگانه قبل، حق مطلب را در مورد قرآن به بيانى وافى روشن ساخت، به طورى كه هر شك و ترديدى را از مردمى كه درباره آن جناب داشتند، برطرف نمود و اين مهم را، در چند آيه كوتاه انجام داده، نخست فرمود:
قرآن كلام خدا است، و تكيه اش در اين ادعاء بر آيات تحدّى است، كه همۀ مردم قبلا از قرآن شنيده بودند، كه اگر در آسمانى بودن آن شك داريد، يك سوره مثل آن بياوريد. و سپس فرمود: نزول قرآن، به رسالت فرشته اى آسمانى و جليل القدر و عظيم المنزله و امين در وحى، يعنى جبرئيل صورت گرفته، كه بين او و خداى عزّوجلّ هيچ حاجز و مانعى، و بين او و رسول خدا هيچ واسطه اى نيست. و نه از ناحيه خودش، و نه از ناحيه هيچ كس ديگر، انگيزه اى كه نگذارد وحى را بگيرد و يا اگر گرفت، نگذارد حفظش كند، و يا اگر حفظش هم كرد، نگذارد آن را به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برساند، وجود ندارد.
و در مرحله سوم اين معنا را روشن كرد كه: آن شخصى هم كه قرآن بر او نازل شده، و براى شما آن را تلاوت مى كند، همان كسى است كه سال ها همنشين او بوده ايد، و حال و وضع او بر شما پوشيده نيست، كه امروز او را بهتان جنون بزنيد و او، فرشتۀ حامل وحى را به چشم خود ديده، و وحى را از او گرفته و خودش هم چيزى از وحى را كتمان نكرده و نمى كند و آن را تغيير نمى دهد.
و در مرحله چهارم روشن مى كند كه: كلام آن جناب، از مقولۀ تسويلات ابليس و لشكريان او، و نيز از القاآت بعضى از اشرار جنى نيست.
و نتيجه اين بيان، اين است كه «قرآن، كتاب هدايت» است. كتابى است كه هر كس بخواهد بر طريق حق استقامت بورزد، به وسيله اين كتاب هدايت مى شود: «إن هُوَ إلّا ذِكرٌ لِلعَالَمِينَ ...».
پس اين كه فرمود: «فَأينَ تَذهَبُونَ»، مقدمه و زمينه چينى است براى نتيجه گيرى از بيان سابق، و آن نتيجه اثبات گمراهى آنان، و خطاى نظريه شان درباره قرآن است، كه آن را از عارضه هاى جنون، و يا از تسويلات باطل شيطانى مى دانستند.
پس استفهام در آيه شريفه، توبيخى است و معنايش اين است كه: وقتى حقانيّت قرآن به اين روشنى است، پس ديگر كجا مى رويد، و چرا حق را پشت سر مى اندازيد؟!
«إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ»:
يعنى: قرآن، تنها تذكره اى است براى جماعات مردم. حال هر كس كه باشد، با قرآن مى تواند حق را ببيند و به آن بينا شود. در سابق هم، در نظير اين آيه مطالبى گذشت.
«لِمَن شاءَ مِنكُمْ أَن يَستَقِيمَ»:
اين جمله، بدل است از كلمۀ «عَالَمِين»، مى فرمايد: قرآن اهليت آن را دارد كه براى تمام عالَم، «تذكره» باشد. و اما در مقام فعليّت، تنها كسانى از آن متذكّر مى شوند كه خودشان هم بخواهند بر صراط حق، مستقيم و پايدار باشند، و بر عبوديّت حق و طاعت او استوار بمانند.
«وَ مَا تَشاءُونَ إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ رَبُِ الْعَالَمِينَ»:
گفتار در اين كه انسان در مشيّت خود، مستقل از مشيت خداى تعالى نيست، در آيات شبيه به اين آيه گذشت.
و اين آيه شريفه، به حسب آنچه سياق افاده مى كند، به منزله دفع دخل، و پاسخ از سؤالى است كه ممكن است به ذهن كسى بيفتد و آن، اين است كه كسى توهّم كند جملۀ «لِمَن َشاءَ مِنكُم أن يَستَقِيم»، انسان ها را در مشيّت و خواستن استقامت، استقلال دارند، هر كس بخواهد، مى تواند مستقيم باشد، و هر كس نخواهد مستقيم نمى شود. پس در نتيجه، خداى تعالى، محتاج استقامتى است كه از ايشان خواسته.
بنابراين، اين توهّم را دفع نموده، مى فرمايد: مشيّت انسان ها وابسته و موقوف بر مشيت خداى سبحان است، و انسان ها استقامت را نمى خواهند، مگر اين كه خدا بخواهد كه ايشان بخواهند. اگر خداى تعالى بخواهد، آنان هم مى خواهند. پس افعال ارادى انسان، مراد خداى تعالى نيز هست. يعنى خدا هم در آن ها اراده دارد. اگر خدا اراده كند كه انسان، فلان عمل را انجام دهد، انسان آن عمل را مى خواهد و انجام هم مى دهد. و وقتى كه انجام مى دهد، به اراده خودش انجام مى دهد.
بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)
در الدرّ المنثور است كه سعيد بن منصور، فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، همگى از طريق على «عليه السلام»، در ذيل آيه «فَلَا أُقسِمُ بِالخُنَّسِ» روايت كرده اند كه فرمود: منظور ستارگانى هستند كه در شب خودنمايى نموده و «كنوس» مى كنند، و در روز پنهان گشته، «خنوس» مى كنند، و به چشم كسى نمى آيند.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَلا أُقسِمُ بِالخُنَّسِ» آمده: يعنى سوگند مى خورم به «خُنّس» كه نام ستارگان است، و در معناى «الجَوَارِ الكُنَّسِ» آمده: يعنى به ستارگانى كه در روز كنوس مى كنند، يعنى پنهان مى شوند.
و در مجمع البيان آمده: «بِالخُنَّس» يعنى ستارگان كه در روز «خنوس» مى كنند، و در شب ظاهر مى گردند. «الجَوَاری»، صفت آن ستارگان است كه در مدار خود جريان دارند. «الكُنّس» نيز از صفات ستارگان است. چون هر يك در برج خود «كنوس» مى كند، يعنى پنهان مى شود، همان طور كه آهوان در كناسه و آشيانه خود پنهان مى شوند. و اين ستارگان، پنج كوكب هستند: ۱ - زحل. ۲ - مشترى. ۳ - مريخ. ۴ - زهره. ۵ - عطارد.
و از على «عليه السلام» روايت شده كه در معناى «وَ اللَّيلِ إذَا عَسعَسَ» فرموده: يعنى وقتى با تاريكى خود مى رود.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ اللَّيلِ إذَا عَسعَسَ» آمده: يعنى شب، هنگامى كه تاريك شود. «وَ الصُّبحِ إذَا تَنَفَّسَ»، يعنى روز هنگامى كه بالا مى آيد.
و در الدرّ المنثور است كه ابن عساكر، از معاوية بن قرة روايت آورده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به جبرئيل فرموده: پروردگارت چه ثناى جميلى از تو كرده، آن جا كه فرموده: «ذِى قُوّةٍ عِندَ ذِى العَرشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أمِین»، حال بگو ببينيم قوّت تو چگونه و امانت تو چيست؟
جبرئيل عرضه داشت: امّا قوّتم، نمونه اش، يكى اين است كه وقتى به سوى شهرهاى لوط - كه چهار شهر بود - مبعوث شدم، با اين كه در هر شهرى، صد هزار مرد جنگى غير از اطفال وجود داشت، سرزمينشان را از ريشه چنان كَندم و آن قدر بالا بردم كه حتى اهل آسمان، صداى مرغ هاى خانگى و پارس كردن سگ هاى آن شهرها را شنيدند. آنگاه از آن جا، شهر و سكنۀ آن را رها كردم و همه را كشتم. و امّا امانتم، اين است كه هيچ مأموريتى نيافتم كه چيزى از آن، كم و يا زياد كنم.
مؤلّف: اين روايت خالى از اشكال نيست، و از سوى ديگر، اهل حديث، ابن عساكر را ضعيف دانسته اند. مخصوصا در احاديثى كه تنها خود او روايت كرده.
و در خصال، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: هر كس در هر روز از (ماه) شعبان هفتاد بار بگويد: «أستَغفِرُ اللّه الّذِى لا إلهَ إلّا هُوَ الرَّحمَانُ الرَّحِيمُ الحَىُّ القَيُّومُ وَ أتُوبُ إلَيه»، خداى تعالى، نامش را در افق مبين مى نويسد.
مى گويد: پرسيدم: اُفُق مُبين چيست؟ فرمود: جايگاهى است در جلو عرش، كه در آن ها، نهرهايى است فراگير و در آن، جام هايى است به عدد ستارگان.
و در تفسير قمى، در حديثى كه نسبتش را به امام صادق «عليه السلام» داده، آمده كه در معناى آيه «وَ مَا هُوَ بِقَولِ شَيطَانٍ رَجِيمٍ» فرموده: منظور از آن، كاهنانى هستند كه در قريش بودند، و سخنان خود را به سخنان شيطان هايى نسبت مى دادند كه - به اصطلاح خودآنان - همزاد آنان بودند، و ايشان به زبان آن همزادها سخن مى گفتند، و اين آيه شريفه مى فرمايد: «قرآن»، مانند سخنان كاهنان از سخنان شيطان هاى رانده شده نيست.
آيات ۱ - ۱۹ سوره انفطار
- سوره «انفطار»، مكّى است و نوزده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
إِذَا السمَاءُ انفَطرَت (۱)
وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثرَت (۲)
وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَت (۳)
وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثرَت (۴)
عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت (۵)
يَا أَيهَا الإنسانُ مَا غَرَّك بِرَبِّك الْكرِيمِ(۶)
الَّذِى خَلَقَك فَسوَّاك فَعَدَلَك (۷)
فى أَىّ صورَةٍ مَّا شاءَ رَكَّبَك (۸)
كَلا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ(۹)
وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحََافِظِينَ(۱۰)
كِرَاماً كَاتِبِينَ(۱۱)
يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ(۱۲)
إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(۱۳)
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ(۱۴)
يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّينِ(۱۵)
وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِينَ(۱۶)
وَ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ(۱۷)
ثمَّ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ(۱۸)
يَوْمَ لا تَمْلِك نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شيْئاً وَ الاَمْرُ يَوْمَئذٍ لِّلَّهِ(۱۹)
به نام خداى رحمان و رحيم.
وقتى كه آسمان بشكافد. (۱)
و وقتى كه ستارگان پراكنده شود. (۲)
و وقتى كه درياها به هم متصل گردد. (۳)
و زمانى كه گورها، زير و رو شود و مُردگان از آن بيرون شوند. (۴)
در آن روز، هر كس داند كه چه كرده و چه نكرده. (۵)
اى انسان! چيست كه تو را به پروردگار كريمت مغرور كرده است؟ (۶)
پروردگارى كه تو را آفريده و پرداخته و تناسب داده. (۷)
و به هر صورتى كه خواسته، تركيب كرده است. (۸)
اصلا، شما روز جزا را دروغ مى شماريد. (۹)
و گرنه او بر شما نگهبانان گماشته. (۱۰)
كه نويسندگانى ارجمندند. (۱۱)
و هرچه بكنيد، مى دانند. (۱۲)
و در روز قيامت، آن ها كه نيكوكارند، در نعيم اند. (۱۳)
و آن ها كه بدكارند، در جهنّم اند. (۱۴)
روز جزا وارد آن شوند. (۱۵)
و از آن غائب نگردند. (۱۶)
تو چه دانى كه روز جزا چيست؟ (۱۷)
و باز، چه دانى كه روز جزا چيست؟ (۱۸)
روزى است كه كسى درباره كسى اختيارى ندارد و آن روز، فرمان، خاصّ خداست. (۱۹)
اين سوره، روز قيامت را با بعضى از علامت هاى متصل به آن، تحديد مى كند. و خود آن روز را هم، به بعضى از وقايعى كه در آن روز واقع مى شود، معرفى مى كند. و آن، اين است كه: در آن روز، تمامى اعمالى كه انسان خودش كرده و همۀ آثارى كه بر اعمالش مترتب شده، و به وسيله ملائكۀ حفظه - كه موكّل بر او بوده اند - محفوظ مانده، در آن روز جزاء داده مى شود. اگر اعمال نيك بوده، با نعيم آخرت؛ و اگر زشت بوده و ناشى از تكذيب قيامت بوده، با دوزخ پاداش داده مى شود. دوزخى كه خود او افروخته و جاودانه در آن خواهد زيست.
آنگاه دوباره توصيف روز قيامت را از سر مى گيرد كه: آن، روزى است كه هيچ كسى براى خودش مالك چيزى نيست و امر در آن روز، تنها براى خداست. و اين سوره، از آيات برجسته قرآن است و بدون هيچ اختلافى، در مكّه نازل شده است.
بيان شماری از نشانه هاى روز قيامت
«إِذَا السمَاءُ انفَطرَت»:
كلمۀ «فطر»، به معناى شكافتن و كلمۀ «إنفطار» به معناى شكافته شدن است. و آيه شريفه، نظير آيه زير است كه آن نيز، سخن از شكافته شدن آسمان دارد و مى فرمايد: «وَ انشَقّت السّمَاء فَهُىَ يَومَئذٍ وَاهِيَة».
«وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثرَت»:
يعنى: روزى كه ستارگان، هر يك مدار خود را رها كرده، در هم و بر هم مى شوند. در حقيقت، در اين آيه ستارگان را به گردنبندى از مرواريد تشبيه كرده، كه دانه هاى ريز و درشتش را با نظمى معيّن چيده و به نخ كشيده باشند؛ ناگهان رشته اش پاره شود و دانه ها، در هم و بر هم و متفرّق شوند.
«وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَت»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «تفجير» به معناى آن است كه - به اصطلاح فارسى - آب نهر را به خاطر زياد شدن بشكند، و بند را آب ببرد. و گناه را هم اگر «فجور» مى گويند، براى اين است كه گناهكار، پردۀ حيا را پاره مى كند، و از صراط مستقيم خارج گشته، به بسيارى از گناهان مبتلا مى شود. و اگر صبح را فجر مى گويند، باز براى اين است كه روشنى، پردۀ ظلمت را پاره كرده، به همه جا منتشر مى شود.
و اين كه مفسّران، «تفجير بحار» را تفسير كرده اند به اين كه: «درياها به هم متصل مى شوند، و حائل از ميان برداشته شده، شورش با شيرينش مخلوط مى شود»؛ برگشتش باز به همين معنايى است كه صاحب مجمع كرده، و اين معنا، با تفسيرى كه براى آيه «وَ إذَا البِحَارُ سُجِّرَت» كردند - كه درياها پُر از آتش مى شوند - نيز مناسبت دارد.
«وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَت»:
در مجمع البيان گفته: وقتى مى گوييم «بُعثَرتُ الحَوضَ و بحثرتُهُ»، در هر دو صورت، معنايش اين است كه من آب حوض را زير و رو كردم. و دو كلمۀ «بعثرة» و «بحثرة»، به معناى پشت و رو كردن، و باطن چيزى را ظاهر ساختن مى آيد. پس معناى آيه اين است كه: زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش به ظاهر بر مى گردد، باطنش كه همان انسان هاى مُرده باشد، ظاهر مى شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.
آگاهی تفصیلی انسان ها در قيامت، به همۀ اعمال دنیایی خویش
«عَلِمَت نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت وَ أَخَّرَت»:
مراد از «علم نفس»، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده و اين، غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامۀ اعمالش پيدا مى كند. چون آيات زير هم دلالت دارد بر اين كه انسان به اعمالى كه كرده، آگاه است: «بَل الإنسَانُ عَلى نَفسِهِ بَصِيرَة وَ لَو ألقى مَعَاذِيرَهُ * يَومَ يَتَذَكّرُ الإنسَانُ مَا سَعَى * يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوء».
و مراد از «نَفس»، جنس انسان هاست؛ پس عموميت را افاده مى كند. و مراد از «آنچه مقدّم و مؤخّر داشته»، اعمالى است كه خودش كرده، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده. حال چه سنّت خوب و چه سنّت زشت، كه بعد از مُردنش، هر كس به آن سنّت ها عمل كند، ثواب و عقاب را به حساب او نيز مى نويسند. همچنان كه فرمود: «وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارُهُم».
ولى بعضى گفته اند: مراد از اين دو جمله، اعمالى كه در اوّل عمر كرده و اعمالى كه در آخر عمر انجام داده مى باشد؛ در نتيجه عبارت «مَا قَدَّمت وَ أخَّرت» مى خواهد بفهماند به همه اعمال خود آگاه مى شود و چنان نيست كه اعمال دوران كودكى و جوانى را فراموش كند.
بعضى ديگر در معناى «تقديم و تأخير»، وجوهى ديگر گفته اند كه قابل اعتناء نيست، هر كس بخواهد مى تواند به تفاسير مطوّل مراجعه كند.
و ما، در تفسير آيه «لِيَمِيزَ اللّه الخَبِيثَ مِنَ الطيِّب» كلامى داشتيم كه مراجعه به آن براى اين جا، بى فايده نيست.
مفاد استفهام توبيخى «يَا أيُّهَا الإنسانُ مَا غَرَّكَ بِرَبّكَ الكَرِيم»
«يَا أَيُّهَا الإنسانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ... رَكَّبَك»:
اين آيه شريفه، انسان را مورد عتاب قرار داده، سرزنش مى كند. و منظور از اين «انسان»، افرادى هستند كه منكر روز جزايند، چون دنبال اين آيات فرموده: «كَلّا بَل تُكَذّبُونَ بِيَومِ الدّين».
و معلوم است كه «تكذيب يوم الدين»، كفر، و مستلزم انكار تشريع دين است، و اين انكار هم، مستلزم انكار ربوبيّت خداى تعالى است. و اگر چنين شخصى را انسان خواند، براى اين بود كه حجت و يا شبيه حجتى باشد براى اين كه بفهماند نعمت هايى كه در آيات بعد مى شمارد، تمامی اش براى تك تك انسان ها نيست؛ بلكه مجموع آن ها ثابت است براى تمام انسان ها.
در اين آيه مى بينيم كه غرور را معلّق به دو صفت «ربوبيّت» و «كَرَم» خداى تعالى كرده و اين، بدان منظور بوده كه بفهماند علت عتاب و توبيخ چه بود، و حاصلش اين است كه:
تمرّد مربوب و سرگرمى و فرو رفتن سراپايش در معصيت ربّى كه مدبّر امر اوست، و نعمت هاى ظاهرى و باطنی اش سراپاى وجود او را فرا گرفته، كفرانى است كه هيچ فطرت سليمى در زشتى آن شك ندارد؛ و بدون دغدغه، مرتكبش را مستحق عقاب مى داند. مخصوصا در موردى كه ربّ منعم، كريم هم باشد. يعنى اگر نعمتى مى دهد و عطايى مى كند، هيچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد. و افزون بر اين، در احسانى كه مى كند، بدی ها و نادانی ها و نافرمانی هاى مربوب را در نظر نمى گيرد و از همه اغماض مى كند، كه كفران چنين ربّى، باز هم زشت تر و توجه عتاب و مذمت شديدتر و روشن تر است.
پس اين كه فرمود: «يَا أيُّهَا الإنسانُ مَا غَرّكَ بِرَبّكَ الكَرِيم»، استفهامى است توبيخى كه انسان را به صورت سؤال در برابر كفرانى مخصوص، يعنى بدون عذر و بهانه، مذمّت مى كند و آن كفران مخصوص، كفران نعمت هاى ربّى است كريم.
انسان در برابر اين سؤال، جوابى ندارد و نمى تواند بگويد: پروردگارا! كَرَم تو، مرا مغرور كرد. چون پروردگارش قبلا به زبان انبيايش به او پيام داده بود كه: «لَئِن شكَرتُم لَأزِيدَنّكُم وَ لَئِن كَفَرتُم إنّ عَذَابِى لَشَدِيد». و نيز فرموده بود: «وَ أمّا مَن طَغى وَآثَرَ الحَياةَ الدُّنيَا فَإنّ الجَحِيمَ هِىَ المَأوى»، و از اين قبيل پيام هاى ديگر، كه تصريح مى كند به اين كه: معاندين، مفرّى از عذاب ندارند، و كَرَم خدا در قيامت شامل آنان نمى شود. همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «وَ رَحمَتِى وَسِعَت كُلّ شَئ فَسَأكتُبُهَا لِلّذِينَ يَتَّقُونَ».
و معلوم است كه بعد از بيان و تماميّت حجّت، ديگر عذرى نمى ماند. و اگر در عين حال گنهكار بتواند بگويد: «كَرَم تو مغرورم كرد» و به صرف گفتن اين حرف عذاب از او برطرف شود؛ بايد در مورد كافر معاند هم كافى باشد، و حال آن كه چنين نيست. چون گفتيم بعد از بيان، عذرى نيست.
از همين جا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسّران كه گفته اند: آوردن كلمۀ «كريم» در آيه، از باب تلقين حجّت است، كه آن نيز مظهرى از «كَرَم» است؛ درست نيست.
چگونه ممكن است خواسته باشد به دهان بنده اش بگذارد كه در پاسخ من بگو: «خدايا! كَرَم تو مرا مغرور كرد»، با اين كه سياق آيه، سياق تهديد است، به طورى كه در آخر بدين جا كشيده مى شود كه: «وَ إنّ الفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ * يَصلَونَهَا يَومَ الدّينِ * وَ مَا هُم عَنهَا بِغَائِبِين».
برقرارى توازن بين اعضاء و قواى انسان، يكى از موارد تدبير الهى
«الّذِى خَلَقَكَ فَسَوّيكَ فَعَدَلَكَ »: اين جمله، ربوبيّت توأم با كَرَم خدا را بيان مى كند و مى فرمايد: يكى از موارد تدبير او، اين است كه: انسان را با همه اجزاى وجودش خلق كرد و سپس به تسويه اش پرداخته، هر عضو او را در جاى مناسبش - كه حكمت اقتضاى آن را دارد - قرار داد؛ و سپس به عدل بندى او پرداخته، بعضى از اعضا و قوايش را با بعضى ديگر معادل قرار داد، و بين آن ها توازن و تعادل برقرار كرد، كه مى بينيم هيچ عضوى از اعضاى او از معادلش، قوى تر و سنگين تر نيست.
در نتيجه، اگر يكى از اعضايش نتوانست كار او را انجام دهد، عضوى ديگر برايش قرار داده تا آن كار را انجام دهد. مثلا خوردن كه با لقمه انجام مى شود، كار دهان است، و چون دهان خودش نمى تواند لقمه را پاره و خُرد كند، اين كار را با دندان هايى مختلف انجام مى دهد. و چون نيازمند است لقمه را زير دندان ها بدهد و از اين سو، به آن سو ببرد، خداى تعالى اين كار را به عهدۀ زبان گذاشت. و چون دهان در گرفتن لقمه احتياج به آلتى داشت كه لقمه را گرفته در آن قرار دهد، اين كار را به عهده دست ها نهاد. دست هم احتياج به كف و كف دست هم احتياج به انگشتان - با آن منافع مختلفش - داشت، و انگشتان هم احتياج به بند داشت. و از سوى ديگر، دست هم به خاطر اين كه همه جا دراز نمى شود، احتياج داشت كه از جايى به جايى ديگر منتقل شود. و لذا خدا براى آدمى پا قرار داد، و روى همين حساب، معادله را در اعمال ساير اعضاء و قوا - كه هزاران هزار و بلكه از حد شمار بيرون است - برقرار ساخت، و همه اين ها مظاهرى از تدبير خداى تعالى است.
اوست كه اين نعمت ها را افاضه مى فرمايد، بدون اين كه منفعتى براى خود خواسته باشد، و بدون اين كه ناسپاسى انسان ها مانع افاضه او شود. آرى، افاضۀ او از كريمى اوست.
«فِى أىّ صُورَة مَا شَاءَ رَكّبَكَ»: اين آيه شريفه، جملۀ «عَدَلَك» را بيان مى كند، و به همين جهت، در اول آن «واو» عاطفه نيامده. كلمۀ «صورت» به معناى نقشى است كه اجرام و اعيان به خود مى گيرند و با صورت خاص به خود، از جرم هاى ديگر مشخص مى گردند. مثلا معلوم مى شود اين يكى سنگ و آن ديگرى كفش و آن سومى آجر است. و كلمۀ «ما» در آيه، زايده است كه صرفا به منظور تأكيد آمده.
و معنايش اين است كه: اى انسان! چه باعث شد به پروردگار كريمت كه تو را آفريد، و اعضاء و قوايت را تسويه كرد، و در هر شكلى كه خواست تو را تركيب نمود؛ مغرور شوى؟ - با اين كه او نخواسته و نمى خواهد مگر چيزى را كه مقتضاى حكمت باشد - تو را به مقتضاى حكمت مركب كرد از نر و ماده، سفيد و سياه، بلند و كوتاه، چاق و لاغر، قوى و ضعيف و غير اين ها؛ و نيز مركّبت كرد از اعضايى كه در همۀ افراد هست، و در بين خود از يكديگر متمايز است. نظير دو دست، دو پا، دو چشم، سر و بدن، و استواى قامت، و امثال آن كه همۀ اين ها از مصاديق عدل در تركيب اجزا با يكديگر است. و يا به تعبير آيه شريفه: «لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فِى أحسَنِ تَقوِيم»، احسن تقويم است و همه به تدبير «ربّ كريم» منتهى مى شود، و خود انسان در هيچ يك از آن ها دخالتى ندارد.
َ«كَلّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ»: كلمۀ «كَلّا» مثل كلمۀ «حاشا»، ردع و انكار را مى رساند. در اين جا مى خواهد مغروريت انسان به كَرَم خداى تعالى را ردع كند، كه انسان هاى ناسپاس آن را وسيله و بهانه كفر و معصيت خود كردند. مى فرمايد: مغرور نشويد كه اين غرور، سودى به حال شما نخواهد داشت.
«بَل تُكَذّبُونَ بِالدّين»: يعنى نه، بلكه شما جزا را تكذيب مى كنيد. در اين جمله، از آنچه از آيه «مَا غَرّكَ بِرَبّكَ الكَرِيم» استفاده مى شود، اعراض شده. از آن جمله استفاده مى شود كه علت كفر و معصيت آنان، مغرور شدن به كَرَم الهى بوده، و گرنه به قيامت و جزا و لو بالقوه اعتراف دارند. چون فطرت سليم بر آن حكم مى كند. در اين جمله مى فرمايد: نه، علت اين نيست؛ بلكه علت واقعى اين جرأت و جسارت بر كفران و نافرمانى، بدون كمترين ترسى از جزا، اين است كه روز جزا را منكريد.
در آيه «يَا أيّهَا الإنسان»، خطاب را متوجه انسان نموده، شش مرتبه ضمير «كاف خطاب مفرد» به آن برگردانيد، ناگهان در آيه مورد بحث، ضمير را «جمع مخاطب» كرد، تا بفهماند هر كس كه در معصيت و كفر با انسان شريك باشد، تنها علت كفر و نافرمانی اش، نداشتن ايمان به روز جزا است.
ثبت و ضبط اعمال انسان ها، توسط فرشتگان نویسنده
«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحََافِظِينَ * كِرَاماً كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»:
اين آيه شريفه، اشاره دارد به اين كه اعمال انسان، غير از طريق يادآورى خود صاحب عمل، از طريقى ديگر نيز محفوظ است و آن، محفوظ بودن اعمال با نوشتن فرشتگان نويسندۀ اعمال است، كه در طول زندگى هر انسانى، موكّل بر او هستند، و بر معيار آن اعمال، پاداش و كيفر مى بينند. همچنان كه فرمود: «وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلقَيهُ مَنشُوراً * إقرَأ كِتَابَكَ كَفى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً».
«وَ إنّ عَلَيكُم لَحَافِظِينَ»: يعنى از ناحيه ما حافظانى موكّل بر شما هستند، كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند. اين آن معنايى است كه سياق افاده اش مى كند.
«كِرَاماً كَاتِبِين»: حافظانى كه داراى كرامت و عزّتى نزد خداى تعالى هستند. و اين توصيف، يعنى توصيف ملائكه به «كرامت»، در قرآن كريم مكرر آمده، و بعيد نيست كه با كمك سياق بگوييم مراد اين است كه: فرشتگان، به حسب خلقت، موجوداتى مصون از گناه و معصيت، و مفطور بر عصمت هستند. مؤيّد اين احتمال، آيه شريفه: «بَل عِبَادٌ مُكرَمُون لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُونَ» است، كه دلالت دارد بر اين كه ملائكه اراده نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد، و انجام نمى دهند مگر آنچه را كه او دستور داده باشد. و همچنين آيه: «كِرَامٍ بَرَرَة».
و مراد از كتابت در كلمۀ «كَاتِبِينَ»، نوشتن اعمال است، به شهادت اين كه مى فرمايد: «يَعلَمُونَ مَا تَفعَلُونَ»، و در تفسير آيه: «إنَّا كُنّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُونَ»، گفتارى در معناى كتابت اعمال داشتيم. هر كس بخواهد، مى تواند بدان جا مراجعه نمايد.
احاطه فرشتگان بر همۀ افعال و نيّات آدمیان و ثبت آن ها، با همۀ جزئیات
«يَعلَمُونَ مَا تَفعَلُونَ»: در اين جمله مى خواهد بفرمايد: فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن از سيّئه آن، دچار اشتباه نمى شوند. پس اين آيه، ملائكه را از خطا منزّه مى دارد؛ همچنان كه آيه قبلى، آنان را از گناه منزّه مى داشت. بنابراين، ملائكه به افعال بشر - با همۀ جزئيات و صفات آن - احاطه دارند و آن را، همان طور كه هست، حفظ مى كنند.
در اين آيات، عدّۀ اين فرشتگان - كه مأمور نوشتن اعمال انسانند - معيّن نشده. بله در آيه زير كه مى فرمايد: «إذ يَتَلَقَّى المُتَلَقّيَان عَنِ اليَمِين وَ عَن الشّمَالِ قَعِيدٌ»، استفاده مى شود كه: براى هر يك انسان، دو نفر از آن فرشتگان موكّل اند. يكى از راست و يكى از چپ، و در روايات وارده در اين باب نيز آمده كه: فرشتۀ طرف راست، مأمور نوشتن حسنات، و طرف چپ، مأمور نوشتن گناهان است.
و نيز در تفسير آيه: «إنّ قُرآنَ الفَجرِ كَانَ مَشهُوداً»، اخبار بسيار زيادى از دو طريق شيعه و سنى رسيده كه دلالت دارد بر اين كه: نويسندگان نامۀ اعمال، هر روز بعد از غروب خورشيد بالا مى روند، و نويسندگانى ديگر نازل مى شوند، و اعمال شب را مى نويسند تا صبح شود؛ بعد از طلوع فجر صعود نموده، مجددا فرشتگان روز نازل مى شوند، و همين طور.
و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «يَعلَمُونَ مَا تَفعَلُونَ»، دلالتى بر اين معنا هست كه نويسندگان داناى به نيّات نيز هستند. چون مى فرمايد: آنچه انسان ها مى كنند مى دانند، و معلوم است كه بدون علم به نيّات، نمى توانند به خصوصيات افعال و عناوين آن ها، و اين كه خير است يا شر، حسنه است يا سيّئه علم پيدا كنند. پس معلوم مى شود ملائكه داناى به نيّات نيز هستند.
«إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ»:
اين آيه، عطف به سابق نشده، بلكه استينافى است. مى خواهد نتيجۀ حفظ اعمال با نوشتن نويسندگان و ظهور آن را در قيامت بيان كند.
و كلمۀ «أبرار»، به معناى نيكوكاران است، و كلمۀ «فُجّار»، به معناى گنهكاران پرده در است. و ظاهرا مراد كفّار هتاك باشد، نه مسلمانان گنهكار. چون مسلمانان در آتش مخلّد نمى شوند.
و اگر كلمۀ «نَعيم» و «جَحيم» را نكره آورده - به طورى كه گفته شده - براى اين بوده كه بفهماند عظمت آن نعمت و هول و هراس آن دوزخ، چيزى نيست كه بتوان به آن پى برد.
«يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّينِ»:
ضمير «ها» به جَحيم بر مى گردد. مى فرمايد: فُجّار، در روز جزا، براى ابد ملازم دوزخند، و از آن جدا شدنى نيستند.
«وَ مَا هُمْ عَنهَا بِغَائبِينَ»:
اين آيه، عطف تفسيرى است بر آيه قبل و همان مفاد را تأكيد مى كند. و خلاصه مجددا مى فرمايد: اهل دوزخ، از دوزخ غايب نمى شوند، و منظور اين است كه از آن بيرون نمى آيند. پس آيه مورد بحث در معناى آيه: «وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النّار» است.
«وَ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ»:
اين جمله، «روز جزا» را بزرگ و هول انگيز معرفى مى كند، و معنايش اين است كه: تو نمى توانى به حقيقت «يَومُ الدين» احاطه پيدا كنى و اين، كنايه است از عظمت، و اين كه «يَومُ الدين»، بالاتر از آن است كه قالب الفاظ بتواند آن را، آن طور كه هست، در خود بگنجاند. در اين جمله، مى توانست به آوردن ضمير اكتفاء كند، ولى نكرده، و مجدداً كلمۀ «يَومُ الدين» را آورد تا بزرگى آن روز را تأكيد كند.
«ثمَّ مَا أَدْرَاك مَا يَوْمُ الدِّينِ»:
تكرار جمله نيز، براى تأكيد مطلب است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |