تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ردّ پندار آن كه مى پنداشت بازگشتی به سوى خدا و براى حساب ندارد
«فَسوْف يَدْعُوا ثُبُوراً»:
كلمۀ «ثُبُور» مانند كلمۀ «وَيل»، به معناى هلاكت است. و دعاى ثبور خواندنشان به اين معناست كه مى گويند: «وَاثُبُورا»؛ مثل اين كه مى گوييم: «وَاوِيلا».
«وَ يَصلى سَعِيراً»:
يعنى داخل آتشى مى شود و يا حرارتش را تحمّل مى كند، كه در حال زبانه كشيدن است. آتشى است كه نمى توان گفت چقدر شكنجه آور است .
«إِنَّهُ كَانَ فِى أَهْلِهِ مَسرُوراً»:
او در ميان اهلش مسرور بود، و از مال دنيا كه به او مى رسيد، خوشحال مى شد، و دلش به سوى زينت هاى مادى مجذوب مى گشت. و همين باعث مى شد كه آخرت از يادش برود. و خداى تعالى، انسان را در اين خوشحال شدن مذمّت كرده، و آن را فَرَح بی جا و به غير حق دانسته، مى فرمايد: «ذَلِكُم بِمَا كُنتُم تَفرَحُونَ فِى الأرضِ بِغَيرِ الحَقّ وَ بِمَا كُنتُم تَمرَحُون».
«إِنَّهُ ظنَّ أَن لَّن يَحُورَ»:
يعنى گمان مى كرد بر نمى گردد. و مراد برگشتن به سوى پروردگارش براى حساب و جزا است. و اين پندار غلط، هيچ علتى به جز اين ندارد كه در گناهان غرق شدند. گناهانى كه آدمى را از امر آخرت باز مى دارد و باعث مى شود انسان، آمدن قيامت را امرى بعيد بشمارد.
«بَلى إِنَّ رَبَّهُ كَانَ بِهِ بَصِيراً»:
اين جمله، پندار مذكور را رد مى كند و مى فرمايد: مسأله بدين قرار كه او پنداشته (كه بر نمى گردد) نيست، بلكه بر مى گردد.
و جملۀ «إنّ رَبّهُ كَانَ بِهِ بَصِيراً» ردّ پندار مذكور را تعليل مى كند. به اين بيان كه: خداى سبحان، از ازل، ربّ و مالك و مدبّر امر او بود، و احاطه علمى به او داشت و هرچه او مى كرد، مى ديد و وى را به تكاليفى مكلّف كرده، جزاى خير و شرّى هم، در برابر اعمال خير و شرّش معين كرده بود. پس او به طور مسلّم، به سوى پروردگارش بر مى گردد، و جزايى را كه در برابر اعمالش مستحق شده، مى بيند.
با اين بيان روشن مى شود كه: جملۀ «إنّ رَبّهُ كَانَ بِهِ بَصِيراً»، از باب حجت آوردن بر وجوب معاد است. نظير آنچه كه در آيه «إنّكَ كَادِحٌ إلى رَبّكَ ...» گذشت.
و نيز، از مجموع آيات نُه گانه به دست مى آيد كه: دادن نامۀ اعمال و نشر آن، همه قبل از حساب انجام مى شود. همچنان كه از آيه زير نيز، اين معنا بر مى آيد: «وَ كُلُّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلقَيهُ مَنشُوراً * إقرَأ كِتَابَكَ كَفى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً».
- آیا مؤمنان گنهكار، در زمره «اصحاب یمین» هستند، یا «اصحاب شمال»؟
اين را هم بايد بدانيم كه اين آيات، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، دادن نامه از پشت سر را مختص به كفّار دانسته؛ ناگزير گناهكاران از مؤمنان، مورد بحث قرار مى گيرند كه: آيا از آن هايى هستند كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و يا از آن هايى كه نامه شان از پشت سر داده مى شود؟
آنچه از روايات شيعه و سنّى بر مى آيد، اين است كه: اين طايفه، داخل دوزخ مى شوند و زمانى در آن جا عذاب مى بينند. سپس با شفاعت شفيعان، از دوزخ نجات مى يابند. پس اين طايفه، جزو طايفۀ دوم نيستند. چون گفتيم آيه شريفه، تنها «كفّار» را جزو آن طايفه دانسته. از سوى ديگر، جزو طايفۀ اول هم - كه نامه شان را به دست راستشان مى دهند - نيستند. چون آيات، ظهور در اين دارد كه «اصحاب يمين»، حسابى آسان پس داده و سپس داخل بهشت مى شوند. اين را هم نمى توان گفت كه گنهكاران از مؤمنان، اصلا نامۀ عملى ندارند. براى اين كه آيه شريفه: «وَ كُلُّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ»، تصريح دارد كه به طور كلّى، هر انسانى نامۀ اعمالى دارد.
بعضى از مفسّران، براى اين كه خود را از اين اشكال خلاص كنند، گفته اند: گنهكاران بعد از خروج از آتش، جزو اصحاب يمين مى شوند، و نامه شان را به دست راستشان مى دهند.
ليكن اين توجيه درست نيست. زيرا ظاهر آيات (اگر نگوييم صريح آن)، اين است كه: داخل آتش و يا بهشت شدن، نتيجه اى است كه بر داورى دستگاه الهى مترتب مى شود و داورى، نتيجۀ حساب است كه بر داشتن نامۀ عمل مترتب مى شود. تا چندى كه نامه هاى اعمال را به دست صاحبانش نداده اند، حساب معنا ندارد، و تا حساب تمام نشود، داورى معنا ندارد، و تا داورى نشود، داخل بهشت و يا دوزخ شدن معنا ندارد.
بعضى ديگر احتمال داده اند: نامۀ اعمال اهل كبائر از مؤمنان را به دست چپ آنان بدهند، و از پشت سر دادن، مخصوص كفّار باشد كه آيات هم، همين را افاده مى كند.
اين وجه نيز، درست به نظر نمى رسد. براى اين كه آياتى كه راجع به اصحاب شمال سخن مى گويد: - مانند آيات سوره واقعه و الحاقه و تا حدودى سوره اسراء - اين خصيصه را مختص به كفّار دانسته، و از مجموع آياتى كه در اين باب هست، استفاده مى شود: كسانى كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، همان هايند كه نامه هايشان از پشت سر داده مى شود. پس اين وجه هم، اشكال را برطرف نمى كند.
بعضى ديگر گفته اند: ممكن است گنهكاران هم، نامه هايشان به دست راستشان داده شود و خلاصه، «اصحاب يمين» دو طايفه باشند: يكى بى گناهان، و يكى گنهكاران. آنگاه خصوصيتى را كه در جملۀ «فَسَوفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً» براى آنان آورده، مختص به بى گناهان باشد، و هر دو طايفه را، با صفت يك طايفه توصيف كرده باشد.
اين وجه نيز درست نيست. براى اين كه هرچند توصيف «كل» به صفت «بعض» مجازا در بعضى موارد جايز است، ليكن مقام آيات، كه مقام جداسازى سُعَدا از اشقيا و مشخص كردن پاداش و كيفر هر يك از آن دو است، اجازه چنين مجازگويى را نمى دهد. پس هيچ مجوّزى نيست كه جمعى از اهل عذاب را داخل در اهل بهشت كند.
افزون بر اين، جملۀ «فَسَوفَ يُحَاسَبُ...»، وعدۀ جميلى است كه معنا ندارد وعدۀ خدا، شامل غير مستحقين هم بشود، هرچند به طور مجاز و به ظاهر كلام. بله، ممكن است صاحبان اين توجيه را كمك كنيم و بگوييم: «يُسر» و «عُسر»، دو معناى نسبى است، و بر اين حساب مى توان گفت: حساب گنهكاران هم، آسان است. چون دشوارى حساب كفّار را - كه تا ابد در آتش اند - ندارد، هرچند كه نسبت به حساب مؤمنان با تقوا، دشوار است.
کلّی نبودن تقسيم اهل محشر، به دو طائفه «اصحاب يمين» و «اصحاب شمال»
و نيز ممكن است گفته شود: تقسيم اهل محشر به «اصحاب يمين» و «اصحاب شمال»، تقسيمى كلّى نيست كه تمامى افراد و حتى مؤمنان گنهكار را هم شامل شود. همچنان كه مى بينيم در آيه: «وَ كُنتُم أزوَاجاً ثَلَاثة * فَأصحَابُ المَيمَنَة مَا أصحَابُ المَيمَنَة * وَ أصحَابُ المَشئَمَةِ مَا أصحَابُ المَشئَمَة * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ المُقَرَّبُونَ»، اهل محشر را سه طايفه كرده. و بنابراين، مثل اين كه در آيات مورد بحث، طايفۀ سوم در سوره بقره، يعنى مقرّبين، خارج از تقسيم اند. همچنان كه از آيه: «وَ آخَرُونَ مُرجَونَ لِأمرِ اللّه إمّا يُعَذّبُهُم وَ إمّا يَتُوبُ عَلَيهم»، نيز استفاده مى شود مستضعفين نيز، از اين تقسيم خارجند.
پس ممكن است بگوييم: آيات مورد بحث - كه اهل جمع را به دو قسم «اصحاب يمين» و «اصحاب شمال» تقسیم مى كند - منظورش تمامى اهل جمع نيست، تا مقرّبان و مستضعفان و كفّار و مؤمنان گنهكار را شامل شود؛ بلكه مى خواهد تنها اهل بهشت و مخلّدين در آتش را ذكر نموده، اولى را به «اصحاب يمين» و دومى را به «اصحاب شمال» توصيف كند. چون مقام، مقام دعوت كفّار است به ايمان، و دعوت گنهكاران است به تقوا. در چنين مقامى، مقرّبان و مستضعفان، اصلا مورد نظر نيستند.
نظير اين بحث در سوره مرسلات گذشت، كه اول «يَومُ الفصل» را به ميان مى آورد و سپس به حال متّقين و مكذّبين مى پردازد، و متعرض حال ساير طوايف نمى شود. باز نظير آنچه در سورۀ «نبأ» و «نازعات» و «عبس» و «انفطار» و «مُطفّفين» و غيره آمده. پس غرض در اين مقامات، ذكر نمونه اى از اهل ايمان و اطاعت، و اهل كفر و تكذيب است، و از طوايف ديگر ساكت است، تا بفهماند كه سعادت در جانب تقوا، و شقاوت در جانب تمرّد و طغيان است.
«فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ»:
كلمۀ «شَفَق»، به معناى سرخى و بالاى آن زردى و روى آن سفيدى است، كه در كرانه افق، در هنگام غروب خورشيد پيدا مى شود.
«وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسقَ»:
كلمۀ «وَسَق»، فعل ماضى است و معناى جمع شدن چند چيز متفرق را مى دهد. مى فرمايد: به شب سوگند، كه آنچه در روز متفرق شده جمع مى كند، انسان ها و حيوان ها كه هر يك به طرفى رفته اند، در هنگام شب دور هم جمع مى شوند. بعضى هم، كلمۀ «وَسَق» را به معناى طرد گرفته، آيه را چنين معنا كرده اند: «به شب سوگند كه ستارگان را از خفاء به ظهور مى اندازد».
«وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسقَ»:
يعنى: به قمر سوگند، وقتى كه نورش جمع مى شود، نور همه اطرافش به هم منضم مى شود، و به صورت ماه شب چهارده درمى آيد.
معناى آيه: «لَتَركَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَق»
«لَترْكَبُنَّ طبَقاً عَن طبَقٍ»:
اين آيه، جواب همه سوگندهاى قبلى است و خطاب در آن، به مردم است. و كلمۀ «طَبَق» به معناى چيزى و يا حالى است كه مطابق چيز ديگر و يا حال ديگر باشد. چه اين كه يكى بالاى ديگرى قرار بگيرد و چه نگيرد، (بلكه پهلوى هم باشند). و به هر حال، منظور مراحل زندگى است كه انسان، آن را در تلاشش به سوى پروردگارش طى مى كند. مرحلۀ زندگى دنيا و سپس مرحلۀ مرگ و آنگاه مرحلۀ حيات برزخى. (و سپس مرگ در برزخ و هنگام دميدن صور)، و در آخر، انتقال به زندگى آخرت و حساب و جزا.
و اين سوگندها، هم تأكيد مضمون «يَا أيُّهَا الإنسان إنَّكَ كَادِحٌ ...» و آيات بعد است، كه خبر از بعث مى دهد. و هم زمينه چينى است براى آيه: «فَمَا لَهُم لا يُؤمِنُون»، كه از درِ تعجب و به منظور توبيخ مى فرمايد: «پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند»؟ و هم براى آيه: «فَبَشِّرهُم بِعَذَاب ...» كه مشتمل است بر تهديد و بشارت.
و در اين آيه، اشاره اى است به اين كه مراحلى كه انسان در مسيرش به سوى پروردگارش طى مى كند، مراحلى مترتب و با يكديگر متطابق است.
«فَمَا لهَُمْ لا يُؤْمِنُونَ وَ إِذَا قُرِىَ عَلَيهِمُ الْقُرْءَانُ لا يَسجُدُونَ»:
گفتيم: اين استفهام براى برانگيختن تعجب شنونده از ايمان نياوردن كفّار و توبيخ خود كفّار است. و به همين جهت، مناسب بود كه از خطاب آيه قبل «تَركَبُنَّ»، به غيب «فَمَا َلَهُم» التفات شود. گويا وقتى ديد كه كفّار با تذكّر او، متذكّر نمى شوند و با اندرز او، پند نمى گيرند، روى از ايشان بگردانيد و روى سخن را متوجه رسول خدا «صّلى اللّه عليه و آله و سلّم» كرده، او را مخاطب قرار داد و فرمود: «پس چه مى شود ايشان را...».
معناى جمله «والله أعلَمُ بِمَا يُوعُون»
«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ * وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ»:
كلمۀ «يُكَذّبُون» (به خاطر اين كه مضارع است)، استمرار را مى رساند. و اگر از آنان به «الَّذِينَ كَفَرُوا» تعبير كرد، براى اين بود كه بر علت تكذيب دلالت كند. و كلمۀ «يُوعُون» (مضارع از مصدر «ايعاء» است) - و به طورى كه گفته شده - به معناى قرار دادن چيزى در وعاء - ظرف - است.
و معناى آيه اين است كه: اينان، اگر ايمان را ترك گفتند، براى آن نبوده كه بيان دعوت كنندۀ به ايمان، قاصر و يا دليلش كُند بوده، بلكه براى اين بوده كه كفّار پابند سنت گذشتگان و رؤساى خويش اند، و همين باعث شده كه كفر در دل هايشان رسوخ كند، و به كار تكذيب خود ادامه دهند و خدا، بدانچه در سينه هاى خود جمع كرده اند و كفر و شركى كه در دل هاى خود پنهان نموده اند، آگاه است.
بعضى گفته اند: مراد از جملۀ «وَ اللّه أعلَمُ بِمَا يُوعُون» اين است كه كفّار، علاوه بر تكذيب، نيات سوئى هم در دل هاى خود پنهان دارند كه مردم از آن آگاهى ندارند، و تنها خداى تعالى بدان آگاه است؛ ولى اين معنا از نظر سياق بعيد است.
«فَبَشرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»:
در اين جمله (و در موارد بسيار ديگر)، خداى تعالى، تهديد به عذاب را تعبير فرموده به «مژدۀ به عذاب» و اين، از باب تهكّم و استهزاء است. و چون در ابتداى جمله، حرف «فاء» آمده، مى فهماند اين تهديد، نتيجۀ تكذيب است.
«إِلا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لهَُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُونِ»:
اين استثنا - به اصطلاح - استثناى منقطع است. يعنى داخل در مستثنى منه نبوده، تا خارج شود. چون مستثنى منه آن، ضمير در «فَبَشِّرهُم» است كه به كفّار تكذيب گر بر مى گردد، و «كسانى كه ايمان آورده، اعمال صالح مى كنند»، جزو آنان نبودند تا با استثنا خارج شوند. و مراد از اين كه فرمود: «اجرشان ممنون نيست»، اين است كه به دنبال دادن اجر، بر آنان منت نمى گذارند، و با منّت، آن اجر را سنگين و ناگوار نمى سازند.
رواياتى درباره محاسبۀ اعمال در قيامت
در تفسير قمى، در ذيل آيه «إذا السَّمَاءُ انشَقَّت» آمده كه: منظور روز قيامت است. و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم، از على «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: آسمان از مجره (كهكشان)، شكافته مى شود.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَإذَا الأرضُ مُدَّت وَ ألقَت مَا فِيهَا وَ تَخَلّت» آمده كه: زمين كشيده مى شود، سپس مى شكافد و انسان ها از شكمش بيرون مى آيند.
و در الدرّ المنثور است كه حاكم، به سندى خوب و معتبر، از جابر، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّمم روايت كرده كه فرموده: زمين در روز قيامت كشيده مى شود، آن طور كه چرم كشيده مى شود. تازه، آن قدر انسان محشور مى شود كه براى هر يك نفر، بيش از جاى دو پايش، محل نيست.
و در احتجاج از على «عليه السلام» روايت كرده كه در حديثى فرمود: و مردم، آن روز صفات و منزل هايى دارند: بعضى از مردم مشغول حساب پس دادن هستند، و به حسابشان آسان مى رسند و به خوشى و مسرت، به سوى اهلشان مى روند. و بعضى هستند كه اصلا بدون حساب داخل بهشت مى شوند. براى اين كه در دنيا كارى به لذائذ آن نداشتند و خلاصه دست و دامنشان آلوده نشده؛ چون در آن روز، به حساب كسانى مى رسند كه مال دنيا را زير و رو كرده باشند. بعضى ديگر هستند كه در خُرد و كلان حسابشان مى رسند، و در آخر هم، به سوى آتش باز مى گردند.
و در معانى الاخبار، به سند خود، از ابن سنان، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: همه حساب پس مى دهند و همه عذاب مى شوند. شخصى عرضه داشت: يا رسول اللّه! پس آيه «فَسَوفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسيراً = به زودى حساب مى شود، حسابى آسان» چه مى شود؟ فرمود: اين آيه راجع به «عرض» است.
يعنى بررسى ابتدايى براى تشخيص اين كه وى، از كدام طبقه است. از آن ها كه بايد به حساب خُرد و كلانشان رسيد؛ يا آن ها كه بى حساب، داخل بهشت مى شوند.
مؤلّف: در الدُرِّ المنثور هم، از بخارى و مسلم و ترمذى و ديگران، از عايشه نظير آن را روايت كرده.
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در تفسير آيه: «فَأمّا من أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ» فرمود: اين آيه، راجع به ابوسلمه عبداللّه بن عبدالاسود بن هلال مخزومى نازل شده، كه مردى از قبيله بنى مخزوم بود. و امّا آيه: «وَأمّا مَن أوتِى كِتابَهُ وَرَاء ظَهرِهِ»، درباره برادرش اسود بن عبدالاسود مخزومى نازل شده، كه حمزه، او را در جنگ بدر به قتل رسانيد.
و در مجمع البيان، در تفسير آيه: «لَتَركَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَق» مى گويد: بعضى گفته اند: معنايش، شدّت بعد از شدّت است. يعنى حيات و سپس مرگ، و بعد از آن بعث، و سپس جزا. و اين معنا، در روايتى - كه راويان وسط آن ذكر نشده - آمده است.
و از جوامع الجامع نقل شده كه در تفسير اين آيه گفته: و از ابى عبيد نقل شده كه گفته: معنايش اين است كه شما، همان احوالى را به خود مى گيريد و داراى همان سنت هايى مى شويد كه امّت هاى قبل از شما داشتند. و اين معنا از امام صادق «عليه السلام» رسيده است.
آيات ۱ - ۲۲ سوره بروج
سوره «بروج»، مكّى است و بيست و دو آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَ السمَاءِ ذَاتِ الْبرُوج (۱) وَ الْيَوْمِ المَْوْعُودِ(۲) وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ(۳) قُتِلَ أَصحَاب الاُخْدُودِ(۴) النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(۵) إِذْ هُمْ عَلَيهَا قُعُودٌ(۶) وَ هُمْ عَلى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شهُودٌ(۷) وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ(۸) الَّذِى لَهُ مُلْكُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(۹) إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا المُْؤْمِنِينَ وَ المُْؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ لهَُمْ عَذَابُ الحَْرِيقِ(۱۰) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لهَُمْ جَنَّاتٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ ذَلِك الْفَوْزُ الْكَبِيرُ(۱۱) إِنَّ بَطش رَبِّك لَشدِيدٌ(۱۲) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِىُ وَ يُعِيدُ(۱۳) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ(۱۴) ذُو الْعَرْشِ المَْجِيدُ(۱۵) فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ(۱۶) هَلْ أَتَاك حَدِيث الجُْنُودِ(۱۷) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ(۱۸) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فى تَكْذِيبٍ(۱۹) وَ اللَّهُ مِن وَرَائهِم محِيط(۲۰) بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مجِيدٌ(۲۱) فى لَوْحٍ محْفُوظِ(۲۲)
به نام خداى رحمان و رحيم.
سوگند به آسمان داراى برج هاى بسيار. (۱)
و به روز موعود. (۲)
و به همه بينندگان آن روز و به خود آن روز، كه مشهود همه مى شود. (۳)
كه هلاك شدند ستمگرانى كه براى سوزاندن مؤمنان، چاله هايى پر از آتش می ساختند. (۴)
آتشی كه براى گيراندنش، وسيله اى درست كرده بودند. (۵)
در حالى كه خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤمنان، بر لبۀ آن آتش مى نشستند. (۶)
و خود نظاره گر جنايتى بودند كه بر مؤمنان روا مى داشتند. (۷)
در حالى كه هيچ نقطه ضعفى و تقصيرى از مؤمنان سراغ نداشتند، جز اين كه به خدا ايمان آورده بودند. (۸)
خداى مقتدر حميدى كه مُلك آسمان ها و زمين از آنِ اوست و خدا بر همه چيز شاهد و نظاره گر است. (۹)
محققا اين ستمگران و همه ستمگران روزگار كه مؤمنين و مؤمنات را گرفتار مى كنند و بعدا از كرده خود پشيمان هم نمى شوند، عذاب جهنم در پيش دارند و عذابى سوزاننده. (۱۰)
محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته مى كنند، باغ هايى در پيش دارند كه نهرها از زير درختانش جارى است و اين، خود رستگارى بزرگ است. (۱۱)
و محققا دستگير كردن پروردگار تو، بسيار سخت است. (۱۲)
آرى اوست آغازگر پيدايش عالَم و اوست كه بعد از فناى آن، دوباره اعاده اش مى دهد. (۱۳)
و آمرزگار و محبوب و مهربان هم اوست. (۱۴ )
صاحب عرش پر عظمت. (۱۵)
و تنها كسى است كه هرچه بخواهد، مى كند. (۱۶)
آيا داستان لشكريان را شنيده اى؟ (۱۷)
لشكريان فرعون و ثمود. (۱۸)
كفّار قوم تو، از سرنوشت آنان پند نخواهند گرفت، چون تكذيب، خوى آنان شده است. (۱۹)
و خداى تعالى از خارج وجودشان، محيط به وجودشان است. (۲۰)
و اين قرآن افسانه نيست، بلكه قرآنى است مجيد. (۲۱)
كه در لوح محفوظ جاى دارد. (۲۲)
مضامين سوره مباركه بروج
اين سوره، مشتمل بر انذار و بشارت است و در آن، به سختى كسانى را انذار كرده كه مردان و زنان مسلمان را به جرم اين كه به خدا ايمان آورده اند، شكنجه مى كنند.
نظير مشركان مكّه كه با گروندگان به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» چنين مى كردند؛ آنان را شكنجه مى كردند تا از دين اسلام به شرك سابق خود برگردند. بعضى از اين مسلمانان صبر مى كردند و بر نمى گشتند و لو شكنجه به هرجا كه خواست برسد، و بعضى برگشته مرتد مى شدند و اينها، افرادى بودند كه ايمانى ضعيف داشتند؛ همچنان كه دو آيه «و من النّاس من يقول آمنّا باللّه فإذا أوذى فى اللّه جعل فتنة النّاس كعذاب الله»، «و من النّاس من يعبد اللّه على حرف فإن أصابه خير اطمأنّ به و إن أصابته فتنة انقلب على وجهه». به وضع آنان اشاره مى كند. خداى سبحان، در اين آيات، قبل از اين مطالب اشاره اى به «اصحاب اخدود» مى كند و اين، خود تشويق مؤمنان به صبر در راه خداى تعالى است. دنبال اين داستان، اشاره اى هم به سرگذشت لشكريان فرعون و ثمود دارد، و اين مايۀ دلخوشى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و وعدۀ نصرت به آن جناب و تهديد مشركان است. و اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده.
مراد از ذات البروج بودن آسمان
«وَ السمَاءِ ذَاتِ الْبرُوج»:
كلمۀ «بروج»، جمع برج است، و «برج» به معناى هر چيز پيدا و ظاهر است. و اگر بيشتر در كاخ هاى عالى استعمال مى شود، براى اين است كه كاخ ها در نظر تماشا كنندگان و بينندگان ظاهر و هويدا است. ساختمان استوانه اى شكلى كه در چار گوشه قلعه ها براى دفاع مى سازند، نيز برج ناميده مى شود. و همين معنا، منظور آيه است؛ چون مى فرمايد: «وَ لَقَد جَعَلنَا فِى السّماء بُرُوجاً و زَيّنَاهَا لِلنَّاظِرين وَ حَفِظنَاهَا مِن كُلّ شَيطَانٍ رَجِيم». پس مراد از كلمه «بروج»، موضع ستارگان در آسمان است.
با اين بيان روشن مى شود: اين كه بعضى از مفسّران، بروج را به دوازده برج اصطلاحى علم نجوم معنا كرده اند، درست نيست.
و در آيه مورد بحث، سوگند به آسمانى ياد شده كه به وسيله برج ها محفوظ مى شود، و مناسبت اين سوگند با قصه اى كه به زودى بدان اشاره مى كند و با وعده و وعيدى كه مى دهد، بر كسى پوشيده نماند و ما به زودى، به اين مناسبت اشاره مى كنيم.
«وَ الْيَوْمِ المَْوْعُودِ»:
اين جمله، عطف است بر كلمه «السَّمَاء»، يعنى سوگند به آسمان داراى برج ها، و «سوگند به روز موعود»، كه منظور از آن، روز قيامتى است كه خداى تعالى وعده داده؛ در آن روز ميان بندگانش داورى كند.
«وَ شاهِدٍ وَ مَشهُودٍ»:
اين دو كلمه نيز، عطف بر «سماء» است، و همۀ اين مذكورات، سوگند بعد از سوگند است بر مطلبى كه مى خواهد در اين سوره بيان كند، و آن - همانطور كه اشاره كرديم - تهديد شديد است به كسانى كه مؤمنان را فريب مى دهند و يا شكنجه مى كنند كه چرا ايمان آورده ايد. و نيز، وعدۀ جميلى است به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند.
پس گويا فرموده: سوگند مى خورم به آسمان داراى بروج كه شيطان ها به وسيله آن رانده مى شوند، كه خدا كيد شيطان ها و اولياى كافرشان را از ايمان مؤمنان دفع مى كند. و سوگند مى خورم به روز موعودى كه هر انسانى به جزاى اعمالش مى رسد. و سوگند مى خورم به شاهدى كه اعمال اين كفار را و رفتارشان با مؤمنان را مى بينند. و سوگند مى خورم به آيندۀ مشهودى كه همه آن را به زودى، خواهند ديد كه آن افرادى كه مؤمنان را اذيت مى كنند، چنين و چنان مى شوند، تا آخر دو آيه.
از اين جا روشن مى گردد كه شهادت در دو كلمۀ «شاهد» و «مشهود» به يك معناست و آن، عبارت است از حاضر بودن و به چشم خود ديدن؛ نه به معناى اقامه شهادت. براى اين كه اگر به آن معنا مى بود، جا داشت بفرمايد: «و مشهود عليه». چون شهادت به اين معنا حتما بايد با حرف «عَلى» متعدّى شود.
بنابراين، كلمۀ «شاهد» قابل انطباق است بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم». براى اين كه آن جناب، امروز شاهد اعمال امّت است و فرداى قيامت، بدانچه ديده، شهادت مى دهد. و كلمۀ «مشهود» هم، قابل انطباق است با شكنجه اى كه كفّار به اين مؤمنان مى دادند، و وضعى كه در آخرت به خود مى گيرند. و يا به عبارتى، جزاى آن رفتار، و يا به عبارتى ديگر، آنچه در روز قيامت براى اين ظالمان و مظلومان رُخ مى دهد، چه ثواب و چه عقاب. و بنابراين، احتمال نكره آمدن اين دو كلمه به منظور تعظيم بوده و خواسته است بفهماند، شاهد و مشهودى كه از حيطۀ تعريف بيرون است.
اقوال مفسّران درباره مراد از «شاهد و مشهود»
مفسّران در تفسير «شاهد» و «مشهود»، سخنان بسيار دارند كه بعضى، آن ها را تا سى وجه شمرده اند. از قبيل اين كه بعضى گفته اند: «شاهد» روز جمعه و «مشهود» روز عرفه است. يا شاهد روز عيد قربان و مشهود روز عرفه است. و يا شاهد روز عرفه و مشهود، روز قيامت است. يا شاهد فرشته است كه عليه انسان شهادت مى دهد و مشهود، روز قيامت است. و يا اين كه شاهد گواهانند كه عليه مردم شهادت مى دهند و مشهود، مردمى هستند كه عليه شان شهادت داده شده.
و يا اين كه: «شاهد» امّت اسلام و «مشهود» ساير امّت ها هستند. و يا شاهد اعضاى بنى آدم و مشهود، خود آدمى است. و يا شاهد حَجَرالاسود و مشهود، حاجيان هستند. و يا شاهد شب و روزها و مشهود، بنى آدم است. و يا شاهد انبيا و مشهود، محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. و يا شاهد خداى سبحان و مشهود، كلمۀ «لا إله إلا الله» است.
و يا اين كه: «شاهد» خلق و «مشهود» حق است. يا «شاهد» خداى تعالى و «مشهود» روز قيامت است. يا شاهد آدم و ذرّيه او، و مشهود روز قيامت است. يا شاهد روز ترويه، و مشهود روز عرفه است. و يا روز دوشنبه و روز جمعه است. و يا اين كه «شاهد» مقربين و «مشهود» عليّين هستند. و يا «شاهد» طفل در داستان اخدود است كه به مادرش گفت: «صبر كن كه تو بر حقى»، و «مشهود» خودِ واقعه است. و يا اين كه: «شاهد» ملائكۀ دنبال رو و نويسندۀ اعمال، و «مشهود» قرآن فجر است. و اقوال ديگرى از اين قبيل.
و اكثر اين اقوال - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - مبنى بر اين است كه «شهادت» را به معناى اداى شهادت بگيريم. و بعضى مبنى بر اين است كه براى «شاهد و مشهود»، دو معنا قائل شويم. و خوانندۀ محترم، ضعف اين دو اساس را به دست آورد و توجه فرمود كه: مناسب تر با سياق اين است كه اين دو كلمه را به معناى «مشاهده» بگيريم، هرچند كه مستلزم شهادت به معناى ادا در روز قيامت هم باشد، و «شاهد» قابل انطباق بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز باشد.
و چطور ممكن است منطبق نباشد، با اين كه خود خداى تعالى، او را «شاهد» خوانده و فرموده: «يَا أيُّهَا النّبىّ إنّا أرسلناك شاهداً و مُبشّراً و نذيراً». و نيز او را «شهيد» خوانده و فرموده: «ليكونَ الرّسُولُ شهيداً عليكم»، و خواننده توجه فرمود كه گفتيم شهادت بر اعمال از ناحيۀ شاهدان اعمال، چه معنا دارد.
در اين سوگندها جواب حذف شده. چون با بودن آيه «إنّ الّذين فتنُوا المُؤمنينَ و المؤمنات... ذلك الفَوزُ الكبير»، احتياجى به ذكر آن نبود. و آيه «قُتِل أصحابُ الأخدُود...» هم، إشعار به آن داشت، و خوانندۀ اين آيات مى فهمد كه تقدير كلام چنين است: «به آسمان داراى برج ها و به روز موعود و به شاهد و مشهود سوگند، كه آزار دهندگان مؤمنان عذابى در جهنم دارند و خداوند، مؤمنان صالح را - اگر خلوص به خرج دهند - موفق به صبر مى كند، و در حفظ ايمانشان از كيد دشمنان ياريشان مى فرمايد؛ همانطور كه در داستان اخدود كرد».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |