تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۰
ترغيب و ترهيب مردم توسط فرعون در مقابله با دعوت موسى (ع )
بازار عوام فريبى و مكارى رواج يافت و مردم را وادار به وحدت كلمه و اتفاق كردند، و هشدار دادند كه سستى مكنيد، مليت و تمدن خود را حفظ نماييد و بر دشمنان حمله دسته جمعى بكنيد، فرعون از يكسو مردم را مى شورانيد و از سوى ديگر با وعده هاى جميل دلگرم مى كرد و به مردم كه مى پرسيدند: ((ائن لنا لا جرا ان كنا نحن الغالبين (( مى گفت : ((نعم و انكم اذا لمن المقربين (( و به هر وجهى كه ممكن بود چه از راه ترغيب و يا ترهيب ، مردم را وادار كردند كه نسبت به كيش خود پايدارى كنند و عليه موسى (عليه السلام ) برخيزند. اين آن معنايى است كه تدبر در آيات و با استمداد از سياق و قرائن متصله و شواهد منفصله ، آن را مى رساند. بنابراين اينكه فرمود: ((فتنازعوا امرهم بينهم (( اشاره به اختلافى است كه در اثر موعظه موسى (عليه السلام ) و ادله اى كه بدان اشاره كرده بود، در بينشان به راه افتاد. و اينكه فرمود: ((و اسروا النجوى (( اشاره است به مشورتهاى سرى ايشان در امر موسى ، و سعى و كوششان در رفع اختلاف ناشى از گوش دادن به مواعظ وى . و جمله ((قالوا ان هذان لساحران يريدان ...(( بيان همان گفتگوهاى سرى است كه در بين خود داشته اند كه توضيح معنايش گذشت ، و جمله ((ان هذان لساحران (( در قرائت معروف به كسر همره و سكون نون مخفف از ان مشبهه به فعل قرائت شده و كلمه مذكور به خاطر همين كه مخفف شده از عمل ملغى گشته و نصب به اسم و رفع به خبر نداده است .
روياروئى موسى (ع ) با ساحران در روز موعود
قَالُوا يَمُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ... مِن سِحْرِهِمْ أَنهَا تَسعَى ((حبال (( جمع حبل ، و ((عصى (( جمع عصا است ، زيرا سحره فرعون طنابها و چوب دستى ها را در سحر خود به كار گرفته بودند تا در نظر تماشاگران به صورت مارها و اژدها در آيد، تا اژدها شدن عصاى موسى تحت الشعاع قرار گيرد. در اين آيه حذف و ايجاز (يعنى مختصر گوئى ) به كار رفته ، گويا فرموده است روز موعود همه در محل موعود جمع شدند و موسى نيز حاضر شد، آنگاه شخصى پرسيده : خوب سپس چه كردند؟ در پاسخش فرموده : ((قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون اول من القى (( و اين جمله مى رساند كه آن روز قبطيان موسى را مخير كردند بين اينكه او اول بيندازد و يا صبر كند تا ساحران اول بيندازند بعد او، موسى هم در پاسخ فرمود: ((بل القوا(( و با اين كلام خود ميدان را به آنان وا گذاشت تا هر چه از طاقتشان بر مى آيد بياورند، و پيدا است كه موسى دلش نسبت به وعده خدا گرم بود، و هيچ قلق و اضطرابى نداشت ، چرا داشته باشد؟ با اينكه خداى تعالى به او و برادرش فرموده بود: ((اننى معكما اسمع و ارى (( ((فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى (( - در اين آيه حذف و تقدير به كار رفته و تقدير آن ((فالقوا و اذا حبالهم و عصيهم ... پس انداختند كه ناگهان طنابها و چوبدستى هاشان ...(( بوده است ، و اگر كلمه ((فالقوا(( حذف شد براى اين بود كه فوريت را تاءكيد كند، گويا همينكه موسى گفت : اول شما بيندازيد، ديگر هيچ فاصله اى نشد كه موسى ديد آنچه را كه ديد، حتى بدون اينكه انداختن آنها فاصله شده باشد. و آنچه به خيال موسى در آمد به خيال ساير تماشاچيان نيز در آمد، چون در جاى ديگر قرآن فرموده : ((سحروا اعين الناس و استرهبوهم (( چيزى كه هست در آنجا موسى (عليه السلام ) به عنوان يكى از مردم تماشاچى منظور شده و در اين آيه از ميان همه تماشاچيان نام او آمده تا زمينه براى آيه بعدى فراهم شود كه مى فرمايد: فَأَوْجَس فى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسى راغب در مفردات مى گويد: ماده : ((وجس (( به معناى صداى آهسته است ، و ((توجس (( به معناى بگوش بودن براى شنيدن آن است ، و ((ايجاس ((، احساس آن صدا در دل است ، همچنانكه قرآن فرموده : ((فاوجس منهم خيفه ((، پس وجس عبارت است از آن
حالت نفسانى كه بعد از ((هاجس (( پيدا مى شود، چون هاجس مبداء ايجاد فكر است ، و ((واجس (( آن خاطره اى است كه به دل خطور مى كند. معناى جمله :((فاوجس فى نفسه خيفه موسى (( و وجوهى كه درباره مقصود از نگران شدن موسى (عليه السلام ) بعد از مشاهده سحر ساحران گفته شده است پس بنا به گفته راغب : ايجاس خيفه در نفس ، احساس آن است ، البته آن احساسى كه خفيف و پنهانى باشد، يعنى آثارش در رنگ پوست آدمى بروز نكند، و بدنبال پيدايش آن در نفس به طور ناخودآگاه خاطره هاى سوئى در دل پيدا مى شود، بدون اينكه توجهى به تحذر و تحرز از آن داشته باشد، زيرا اگر پروا و ترسى در او حاصل شود به طور قطع اثرش در قيافه و پوست و نيز در رفتار آدمى ظاهر مى شود، و اينكه مى بينيم كلمه ((خيفه (( را نكره آورده به اين معنا اشاره دارد، گويا فرموده : در نفس خود نوعى ترس احساس نمود كه خيلى قابل اعتناء نبود تعجب از بعضى از مفسرين است كه گفته اند: نكره آوردن خيفه به منظور تعظيم است ، چون ترس او ترسى عظيم بوده ، و اين اشتباه بزرگى است ، زيرا اگر اينطور بود اثرش در ظاهر بشره آن جناب هويدا مى شد و ديگر وجهى نمى ماند كه ترس را ترسى درونى معرفى كند. پس معلوم شد خيفه اى كه موسى در نفس خود احساس كرد، ترسى بود آنى و زودگذر، نظير خاطره اى كه گفتيم بعد از ترس به دل مى افتد، در دل موسى (عليه السلام ) هم عظمت سحر آنان خطور كرد، و چنين تصور كرد كه سحر ايشان هم دست كمى از معجزه او ندارد و به خاطر همين خطور، احساس ترس كرد، اما ترسى كه مانند خود خاطره اش اثرى نداشت . بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: موسى (عليه السلام ) ترسيد امر بر مردم مشتبه شود و نتوانند ميان معجزه او و سحر ساحران فرق بگذارند، چون خيلى شبيه به هم بودند، در نتيجه به شك افتاده و ايمان نياورند و از او پيروى ننمايند، چون مردم هنوز نديده بودند كه عصاى موسى تمامى سحر ساحران را مى بلعد. و ليكن اين معنا با اطمينانى كه او به خدا و وثوقى كه به امر او داشت منافات دارد، چرا كه خداى تعالى قبل از اين به او فرموده بود: ((باياتنا انتما و من اتبعكما الغالبون ((
و بعضى ديگر گفته اند: ترس آن حضرت از اين بوده كه مردم بعد از ديدن سحر ساحران متفرق شده و فرار كنند، و ديگر نايستند تا وى عصاى خود را بيندازد، آن وقت فرعون تساوى دو گروه را ادعا كند و در نتيجه زحمات بى اثر بماند. ليكن اين حرف نيز صحيح نيست ، براى اينكه خلاف ظاهر آيه است ، چون ظاهر آيه شريفه اين است كه جمله ((فاوجس فى نفسه خيفه ...(( متفرع بر جمله ((فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه ...(( باشد، و خلاصه ترس او از ناحيه همان ما ((خيل اليه (( بوده ، يعنى از آنچه به نظرش رسيده ترسيده نه از فرار و تفرقه مردم ، زيرا اگر ترسش از اين بود، هرگز راضى نمى شد كه ابتدا آنها سحر خود را ارائه دهند، علاوه بر اين ، اين وجه با تقويتى كه خداى تعالى از دل او كرد و فرمود: ((قلنا لا تخف انك انت الاعلى (( جور در نمى آيد و جا داشت بفرمايد: ((نترس ما نمى گذاريم متفرق شوند تا تو عصاى خود را بيفكنى (( و به هر حال از احساس ترس موسى (عليه السلام ) بر مى آيد كه ساحران سحرى نشان داده اند كه شبيه به معجزه و نزديك به آن بوده ، هر چند كه با همه عظمتش سحر و خالى از حقيقت بوده است ، ولى آنچه موسى (عليه السلام ) آورده بود معجزه و داراى حقيقت بود. و به همين جهت مى بينيم خداى تعالى سحر آنها را بزرگ شمرده و فرمود: ((فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم وجاوا بسحر عظيم (( و لذا خداى تعالى موسى (عليه السلام ) را آنچنان تاءييدى كرد كه ديگر نقطه ابهام و كمترين اشتباهى براى مردم باقى نماند، آرى عصاى موسى از دم سحر ساحران را درو كرد و همه را بلعيد. قُلْنَا لا تخَف إِنَّك أَنت الاَعْلى ... حَيْث أَتى در اين جمله به منظور تاءييد و تقويت موسى (عليه السلام ) او را از ترسيدن نهى مى كند و نهى خود را تعليل مى كند به اينكه ((تو برنده و غالبى (( پس معنا اين مى شود كه : تو از هر جهت ما فوق آنهايى و چون چنين است ديگر هيچ يك از نقشه هاى شوم آنان و سحرشان به تو كارى نمى كند، پس ديگر موجبى نيست كه بترسى .
غلبه موسى (عليه السلام ) به ساحران و ايمان آوردن آنان
((و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا...(( - در اين جمله موسى (عليه السلام ) ماءمور مى شود كه عصاى خود را بيفكند تا همه آنچه را كه آنها درست كرده بودند ببلعد و اگر عصا را به
((آنچه در دست دارى (( تعبير فرمود براى اين است كه اين تعبير لطيف تر و عميق تر است ، چون اشاره به اين دارد كه هيچ چيزى حقيقت ندارد مگر آنچه خدا مى خواهد، و اگر خواست آنچه با دست موسى است عصا باشد عصا مى گردد و اگر خواست مار باشد مار مى شود و موسى از خود چيزى ندارد. و اما اينكه چرا از اژدها و مارهاى آنان تعبير ((بما صنعوا - آنچه ساختند(( كرد براى اين بود كه جنگ ميان قدرت مطلق كه دنبالش اراده اى است كه موجودات در اينكه چه اسمى داشته باشند ((عصا يا اژدها؟(( و چه حقيقتى دارا باشند تابع آن هستند - و ميان اين جادوها كه ساخته و پرداخته بشر عاجز و ناتوان است كيدى باطل بيش نيست ، قرار گرفته بود، و معلوم است كه ((كلمه اللّه هى العليا(( و نيز معلوم است كه ((واللّه غالب على امره (( پس ديگر چه جاى اينكه ترس به خود راه دهد!. در اين جمله يعنى جمله ((و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا(( بيان مى كند كه موسى (عليه السلام ) از نظر ظاهر نيز غالب خواهد بود هم چنانكه ذيل آيه غلبه او را از نظر باطن و حقيقت مى فهماند، چون باطل حقيقتى ندارد، و كسى كه بر حق باشد سزاوار نيست از غلبه باطل بر حق خود بهراسد. ((انما صنعوا كيد ساحر(( - اين جمله تعليل لفظى جمله ((تلقف ما صنعوا(( است و كلمه ((ما(( مصدريه و يا موصوله است و بيان به حسب حقيقت علو و غلبه آن جناب است براى اينكه آنچه آنان دارند كيد ساحران است كه حقيقتى ندارد و آنچه با موسى است معجزه و حقيقت محض است و معلوم است كه حق غالب است و مغلوب نمى شود. ((و لا يفلح الساحر حيث اتى (( - اين جمله به منزله كبرائى است براى صغراى ((ما صنعوا كيد ساحر(( و اثبات مى كند كه آنچه از سحر ساحر عايد او مى شود خيالى است از تماشاگران ، خيالى باطل و خالى از حقيقت ، و معلوم است كه در امر موهوم و خالى از واقعيت ، فلاح و رستگارى حقيقى نيست . پس جمله ((و لا يفلح الساحر حيث اتى (( نظير آيه ((ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين (( و آيه ((و اللّه لا يهدى القوم الفاسقين (( و امثال آنها است ، و همه آنها از فروعات جمله ((ان الباطل كان زهوقا(( و جمله ((و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته (( مى باشند.
پس باطل همواره امورى را آرايش مى كند و آن را به صورت حق جلوه مى دهد و از سوى ديگر حق نيز همواره باطل را رسوا نموده و آنچه را كه در برابر ناظران اظهار مى دارد مى بلعد، چيزى كه هست يا به سرعت اين كار را مى كند و يا با قدرى مهلت و كندى . پس مثل داستان موسى و سحر ساحران در تمام جنگ هاى بين حق و باطل يعنى هر باطلى كه خودنمائى كند و هر حقى كه آن را نابود سازد جريان دارد - قبلا در تفسير آيه ((انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها(( گفتارى در اين معنا گذشت كه براى اين مقام نافع است .
ساحران در برابر عظمت آيت الهى به سجده افتادند
فَأُلْقِىَ السحَرَةُ سجَّداً قَالُوا ءَامَنَّا بِرَب هَرُونَ وَ مُوسى در اين كلام حذف و ايجاز (كوتاه گوئى ) به كار رفته و تقدير كلام چنين است : ((فالقى ما فى يمينه فتلقف ما صنعوا فالقى السحره - موسى آنچه در دست داشت انداخت ، پس آنچه ساحران درست كرده بودند بلعيد ناگزير ساحران به سجده انداخته شدند. گفتند...(( و اينكه مى بينيم تعبير به ((سحره به سجده انداخته شدند(( كرد كه به اصطلاح ادبى صيغه مجهول است و به معلوم تعبير نكرد و نفرمود: ((به سجده افتادند((، به منظور اشاره به اين نكته بوده كه : قدرت الهى آنان را ذليل كرد، و خيره كنندگى نور و ظهور حق بى اختيارشان نمود، به طورى كه گويى از خود اراده اى نداشتند، و شخصى ديگر ايشان را به سجده انداخت ، بدون اينكه بشناسند او چه كسى بود. و جمله ((آمنا برب هرون و موسى (( شهادتى است از ايشان به ايمان به خدا، و اگر ايمان خود را به پروردگار موسى و هارون نسبت دادند، براى اين بود كه هم به ربوبيت خداى سبحان شهادت داده باشند و هم به رسالت موسى و هارون (عليهما السلام )، و جدا آوردن جمله ((قالوا...(( بدون اينكه با ((واو(( و يا ((فاء((، عطف به ما قبل شود، براى اين است كه جمله جواب از سؤ ال مقدر است ، گويا شخصى پرسيده : چه گفتند؟ در جواب فرموده : ((گفتند...((
عكس العمل فرعون در برابر ايمان آوردن ساحران بخداى متعال
قَالَ ءَامَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَاذَنَ لَكُمْ... كلمه ((كبير(( در اينجا به معناى رئيس است ، و بريدن دستها و پاها از خلاف به اين معنا است كه دست راست و پاى چپ را ببرند، و كلمه ((اصلب (( از تصليب به معناى بسيار دار زدن و به سختى دار زدن است ، مانند كلمه ((تقطيع (( كه به معناى بسيار بريدن و به سختى بريدن است ، و كلمه ((جذوع (( جمع ((جذع (( است ، كه به معناى تنه درخت خرما است . جمله ((آمنتم له قبل ان آذن لكم (( تهديدى است از فرعون به ساحران كه چرا بدون اجازه من به موسى ايمان آورديد و در حقيقت جمله مزبور استفهاميه است ولى حرف استفهامش حذف شده و استفهام آن انكارى و يا خبرى به منظور تقرير جرم است . و اينكه گفت : ((انه لكبيركم الذى علمكم السحر(( تهمتى است كه فرعون به ايشان زده كه شما يك توطئه سياسى عليه مجتمع قبطى در سرزمين مصر كرده ايد و قبلا با رئيس خود، موسى قرار گذاشته ايد كه او ادعاى نبوت كرده و اهل مصر را به سوى خدا دعوت نمايد، سپس به منظور اثبات و استقرار دعوتش سحرى بياورد و مردم مصر مجبور شوند از سحر شما ساحران كمك بگيرند، آنگاه همين كه در برابر او اجتماع كرديد كه سحر او را باطل كنيد سحر او سحر شما را باطل كند و شما مغلوب شويد و ايمان بياوريد، تا به دنبال شما عوام مردم هم ايمان آورده ، طريقه مثلاى خود را رها كنند، آن وقت هر كس كه ايمان نياورد از مصر بيرونش كنيد. خداى تعالى در همين باره در جاى ديگر فرموده : ((ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه لتخرجوا منها اهلها(( و منظور او از اين تهمت اين بوده كه عموم مردم را عليه ساحران بشوراند، همانطور كه در روز اول عليه موسى شورانيد. و جمله ((فلاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ...(( خط و نشانى است كه فرعون براى آنان كشيده كه به عذاب سختى شكنجه شان خواهد كرد، ولى قرآن كريم ديگر بيان نكرده كه وى اين خط و نشان را عملى هم كرد يا نه ؟.
جواب بليغ مؤ منان حاكى از تحول فكرى و معنوى آنان بعد از ايمان مى باشد
قَالُوا لَن نُّؤْثِرَك عَلى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الَّذِى فَطرَنَا فَاقْضِ مَا أَنت قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضى هَذِهِ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا اين آيه شريفه كلامى است كه در لفظ بليغ و در مفهوم وزين و در معنا بعيد و در منزلت رفيع است ، كلامى است كه علم و حكمت از آن مى جوشد و فوران مى كند،
آرى وضع مردمى را حكايت مى كند كه تا يك ساعت قبل دلهايى آكنده از هيبت و ابهت فرعون داشتند، و نفوس خود را از زينت و زخارف دنيوى كه با او بود - و جز خيالهاى كاذب و موهوماتى باطل نبود - خيره و پست نموده و او را رب اعلى مى پنداشتند، و به او سوگند مى خوردند، همچنان كه هنگام انداختن طنابها و چوبدستى ها گفتند: ((بعزه فرعون انا لنحن الغالبون (( و بعد از يك ساعت كه حق برايشان روشن گشت ، ديدگانشان باز گرديد ناگهان آنچه از فرعون در دل داشتند، و آن عزت و سلطنت و آن زينت و زخرفى كه برايش قائل بودند يكباره فراموش گشت ، ايمان به خدا در عرض يك ساعت آنچنان تحولى در دلها به وجود آورد كه رذيله ترس و تملق پيروى هوى و شيفتگى در برابر سراب زينت زندگى دنيا را بكلى نابود كرده ، در همين مدت كوتاه عشق به حق و قدم نهادن در تحت ولايت خدا، و اعتزاز به عزت او را جايگزين آن رذايل نمود، ديگر جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند و ديگر جز از خدا اميدى نداشته و جز از او نمى ترسند. همه اينها از محاوره اى كه ميان فرعون و ايشان رد و بدل شده و از مقايسه كلام او و پاسخ ساحران به وى فهميده مى شود، در يك سو فرعون است كه در تاريكى غفلت از مقام پروردگار خود قرار دارد و جز خود نمى بيند، و به خود نسبت ربوبيت قبط مى دهد، آرى در يك طرف اين محاوره ، حاكم مصر است كه جنود مجنده دارد، هر چه بخواهد مى كند، و هر حكمى بخواهد مى راند، و ليكن از نظر حق و حقيقت ، هيچ چيز ندارد و جز به دعاوى باطله دلخوش ندارد، آنچنان مست و مغرور جهل خويش است كه خيال مى كند حق و حقيقت خاضع و پيرو باطل او مى شود، و توقع دارد كه نفوس مردم ، - بااينكه شعور و داورى ، جبلى آنها است - بدون اجازه او چيزى را با شعور و دركش درك نكند، و بى اذن او دلها به هيچ حقى يقين پيدا نكند، لذا با تعجب به ساحران مى گويد: ((آمنتم له قبل ان آذن لكم (( آيا بدون اجازه من به او ايمان آورديد؟.
فرعون و ساحران ، و دو ديدگاه مختلف مادى و الهى
و نيز او چنين مى پندارد كه آدمى جز اين ساختمان بدنى و جسمانى كه چند صباحى زندگى مى كند، و سپس فانى و فاسد مى گردد، حقيقت ديگرى ندارد و جز رسيدن به لذائذ مادى و فانى همين بدن جسمانى سعادت ديگرى برايش نيست ، چون در تهديد ساحران مى گويد: ((سوگند كه دست و پايتان را به عكس قطع مى كنم و سوگند كه به تنه هاى درختان خرما به دارتان مى آويزم ، و به زودى خواهيد فهميد كه كدام يك از ما عذاب سخت ترى و باقى ترى خواهد داشت (( كه اگر در آخر كلام او دقت شود، به دست مى آيد كه غير از عذابهاى دنيوى عذابى ديگر سراغ نداشته . و در سوى ديگر ساحرانى كه ايمان آوردند و به رسيدن به حق موفق گشته ،
و حق سراپاى وجودشان را احاطه نموده پاك و خالصشان ساخته بود، اينان ديگر آنچه را كه فرعون حقيقتش مى پنداشت سرابى خيالى و زينتى فريب دهنده و باطل مى ديدند، و در اين عرصه مخير ميان حق و باطل و حقيقت و سراب شده بودند و حاشا بر اهل يقين از اينكه در يقين خود شك كنند و يا باطل را بر حق ، و سراب را بر حقيقت مقدم بدارند، با اينكه به شهود و عيان مى گويند: ((به آن خدايى سوگند كه ما را آفريده ، تو را بر آنچه از معجزات و دلائل كه بر خورده ايم معاوضه نمى كنيم و مقدم نمى داريم ((، پس مقصودشان از كلمه ((تورا(( جسد انسانى داراى روح فرعون نبوده ، بلكه مقصود دنياى عريض و مال و منال آن كه فرعون به آن مى باليد بوده است . فرعون كه ساحران را به قتل فجيع و عذاب شديد، و محروميت از حيات دنيا تهديد مى كرد از نظر ديد خود بود كه براى آدمى حيات و سعادت و شقاوتى غير دنيايى سراغ نداشت و گرنه ساحران قضيه را به عكس مى ديدند، يعنى براى آدمى زندگى اى دائمى و جاودان سراغ داشتند كه در مقابل آن ، زندگى دنياى فانى و معجل قدر و قيمتى ندارد، اگر در آن زندگى سعادتى داشته باشند، شقاء اين زندگى شقاء نيست ، و اگر نداشته باشند سعادت اين دنيا سعادت و نافع نيست . بنابراين چنين كسانى ديگر از تهديد فرعون نخواهند ترسيد چون خسران زندگى دنياى فانى در نظرشان (اگر در آخرت كه زندگى جاويد است سعادتى داشته باشند) خسران نيست ، و لذا در پاسخ فرعون گفتند: ((فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوه الدنيا - هر چه مى خواهى بكن كه تو جز بر زندگى دنيائى ما دسترسى ندارى (( آيات بعدى هم كه تتمه كلام ايشان با فرعون را حكايت مى كند همه تعليل اين گفتار ايشان است كه گفتند: ((لن نوثرك على ما جاءنا من البينات و الذى فطرنا(( و در اينكه گفتند: ((ما جاءنا من البينات (( اشاره است به اينكه ايشان آنچه را از جريان عصا مشاهده كردند معجزاتى شمردند كه از موسى (عليه السلام ) ديده بودند كه هر كدام در جاى خود معجزه اى مستقل بوده ، مانند اژدها شدن آن و خوردنش طنابها و عصاها را، و برگشتنش به صورت عصا و به حالت اول و لذا گفتند: ((ما جاءنا من البينات - آنچه از معجزه ها كه ديديم (( ممكن هم هست كه كلمه ((من (( براى تبعيض باشد و بفهماند كه ايشان هر چند يك معجزه ديده اند ولى ايمان دارند كه براى خدا معجزات زياد ديگرى نيز هست ، ولى اين احتمال خالى از بعد نيست .
دنباله پاسخ ساحران كه از توبه حقيقى آنان حكايت مى كند
إِنَّا ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطيَنَا وَ مَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السحْرِ وَ اللَّهُ خَيرٌ وَ أَبْقَى كلمه ((خطايا(( جمع خطيئه است كه قريب المعنا با كلمه سيئه است ، و جمله ((ما اكرهتنا عليه (( عطف است بر ((خطايانا((، و كلمه ((من السحر(( بيان آن است و معنايش اين است كه ما به پروردگارمان ايمان آورديم ، تا خطاهاى ما را و آن سحرى كه تو ما را بر آن مجبور كردى بيامرزد، و اين خود دليل بر اين است كه فرعون ايشان را بر به كار بردن آن سحرها مجبور كرده بود، حال يا موقعى كه از شهر و ده خود احضار شده اند به جبر بوده و يا در موقعى كه در بين خود نزاع نموده و محرمانه گفتگو مى كرده اند مجبور به مقابله و مسابقه با موسى (عليه السلام ) شده اند. اول آيه تعليل جمله ((لن نوثرك ...(( است ، يعنى اگر ما خداى را كه خالق ما است بر تو اختيار كرديم و به او ايمان آورديم براى اين بود كه خطاياى ما و آن سحرى كه تو ما را بر آوردن آن مجبور كردى بيامرزد. و ذيل آيه يعنى جمله ((واللّه خير و ابقى (( تتمه بيان و به منزله تعليل براى صدر آن است ، گويا گفته اند: ((اگر ما آمرزش خدا را بر احسان و جائره تو ترجيح داديم ، براى اين بود كه آمرزش خدا، هم بهتر و هم دائمى تر است ، يعنى از هر خيرى بهتر و از هر باقى ئى باقى تر است - و اين عموميت را از اطلاق كلام مى فهميم - پس هيچ چيزى را بر آن ترجيح نبايد داد((، و در ذيل آيه نوعى مقابله با ذيل كلام فرعون به كار رفته كه گفت : ((و لتعلمن اينا اشد عذابا و ابقى (( در نوبت نخست از خداى تعالى تعبير كردند به ((الذى فطرنا - آن كس كه ما را آفريد(( و در نوبت دوم به ((ربنا - پروردگار ما(( و در نوبت سوم به ((اللّه (( و اين اختلاف تعبيرها به خاطر اختلاف مقامات است ، زيرا در نوبت اول خواستند بفهمانند اينكه خداى تعالى فاطر و خالق ما است ، يعنى ما را از كتم عدم به عالم وجود آورده ، قهرا تمامى خيراتى كه در اين عالم است مانند هستى خود ما منتهى به او مى گردد، يعنى او ايجادش كرده و در نتيجه براى غير او باقى نمى ماند مگر باطل و سراب ، و اين خود باعث آن شده كه از هر جهت جانب خداى تعالى بر غير او ترجيح داده شود، حال كه معلوم شد مقام ، مقام ترجيح است ، لذا در ترجيح خداى تعالى بر فرعون تعبير كردند به ((الذى فطرنا(( و اما نوبت دوم كه گفتند: ((ربنا(( نكته اش اين بوده كه در اين مقام خواسته اند از ايمان خود به او خبر دهند و در ميان صفات خداى تعالى آن صفتى كه ارتباطش با ايمان خلق بيشتر است صفت ربوبيت است كه در بر دارنده معناى ملك و تدبير است . و اما نوبت سوم كه به كلمه جلاله ((اللّه (( تعبير كردند، بدين جهت بود كه
مى خواستند بگويند خدا بهتر و باقى تر از هر چيزى است و چون ملاك خوبى و خوبترى ، كمال است و كلمه ((اللّه (( به معناى ذات داراى جميع صفات كمال است ، در نتيجه خير مطلق است ، لذا مقام مناسبت داشت كه اسم جلاله را تعبير كنند. بنابراين كلام در هر يك از سه مقام در عين سادگيش مشتمل بر حجت بر مدعا است ، و معناى آيه در حقيقت اين است كه : ((ما تو را بر خدائى كه ما را آفريده به همين دليل كه آفريده ترجيح نمى دهيم ، و ما به او به دليل اينكه رب ((مالك و مدبر(( ما است ايمان آورديم ، و خدا خير است به دليل اينكه اللّه ((ذات دارنده تمامى صفات كمال (( است . إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوت فِيهَا وَ لا يحْيى اين آيه تعليل اين مطلب است كه در سخن خود غفران خداى را نتيجه ايمان به او قرار دادند و مى رساند كه اين بدان جهت است كه كسى كه خدا او را نيامرزد قهرا مجرم است و كسى كه مجرم به ديدار پروردگارش بيايد جهنمى دارد كه در آن نه مى ميرد ونه زنده مى شود. وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصلِحَتِ فَأُولَئك لهَُمُ الدَّرَجَت الْعُلى ...ذَلِك جَزَاءُ مَن تَزَكى كلمه ((درجه (( به طورى كه راغب گفته به معناى منزلت است ، ليكن در اين ماده صعود نيز بايد باشد، مانند درجات نردبان ، و در مقابل آن ((دركه (( است كه به معناى منزلت رو به پائين است ، لذا گفته مى شود: درجات بهشت ، و دركات جهنم ، و كلمه ((تزكى (( به معناى رشد و نمو به نماى صالح است ، و در انسان به اين است كه با اعتقاد حق و عمل صالح زندگى كند. اين دو آيه آثار ايمان و عمل صالح را وصف مى كند، همچنانكه آيه قبلى آثار جرم را كه دنبال كفر گناه بروز مى كند بيان مى كرد و هر سه آيه كه يكى آثار جرائم و دو تاى ديگر آثار ايمان و عمل صالح را بيان مى كند، ناظر به وعده و وعيد فرعون به مؤ منان است ، چون او ايشان را وعيد داده بود كه اگر به موسى ايمان آورند دست و پايشان را قطع نموده به دارشان بياويزد، و ادعا كرده بود كه او از هر كس ديگر شديد العذاب تر است و عذابش باقى تر است مؤ منان در مقابلش گفتند: خدا براى مجرمان جهنمى دارد كه در آن كسى نه مى ميرد و نه زنده مى شود، چون در آن چيزى كه مايه خوشى زندگى باشد نيست ، و خيرى كه اميد آن برود ندارد، تا آدمى به انتظار رسيدن به آن ، تلخى عذاب را تحمل كند.
اما وعده او به ايشان آن بود كه قبلا داده و گفته بود: از مقربانتان مى كنم و اجرتان مى دهم : و قرآن چنين حكايت كرد: ((قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغلبين قال نعم و انكم لمن المقربين (( ايشان هم در پاسخش گفتند: ((من ياته مؤ منا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى (( - و اشاره با كلمه (اولئك ) به منظور تعظيم شان چنين كسانى بوده و منظورشان از ((درجات عالى و بلند(( مقابله با وعده اى است كه فرعون داده بود، كه شما را از مقربين قرار مى دهيم و در جمله ((جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء من تزكى (( با وعده اى كه فرعون به اجر داده بود مقابله كردند و پاسخ دادند. وَ لَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَسرِ بِعِبَادِى فَاضرِب لهَُمْ طرِيقاً فى الْبَحْرِ يَبَساً... مَا هَدَى كلمه ((اسراء(( به معناى سير شبانه است و مراد از ((عبادى (( بنى اسرائيل است ، و جمله ((فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا(( به قول بعضى اين است كه عصا را به دريا بزند تا راهى خشك پديد آيد، همچنانكه از آياتى ديگر كه در جاهاى ديگر قرآن راجع به شكافتن دريا آمده نيز همين معنا استفاده مى شود و كلمه ((طريقا(( مفعول به كلمه ((اضرب (( است ، كه بر سبيل اتساع يعنى مجاز عقلى فرموده : بزن راه را، و گرنه اصل آن ((بزن به دريا تا راه شود(( بوده است ، اين بود كلام آن مفسر. ولى ممكن است بگوييم : مراد از زدن ، بناء و اقامت باشد، همچنانكه بناى خيمه و اقامت در آن را خيمه زدن مى گويند و يا تاس يس قاعده را ضرب قاعده مى خوانند. و كلمه ((يبسا(( به طورى كه راغب گفته آن محلى را گويند كه قبلا آب در آن بوده و سپس خشك شده است ، و كلمه ((درك (( - به دو فتحه - به معناى تبعه و اثر هر چيز است و اگر در جمله ((فغشيها ما غشى (( غشيان را به ((ما((ى موصوله مبهمه نسبت داده و نيز صله اش قرار داد، از باب مجسم ساختن هول و وحشت منظره است ، و كيفيت تمثيل آن از اين تعبير قرآنى بر كسى پوشيده نيست .
بعضى ها گفته اند: جمله ((و اضل فرعون قومه و ما هدى (( تكذيب آن كلامى است كه فرعون به قوم خود گفته بود كه : ((و ما اهديكم الا سبيل الرشاد(( بنابراين نظريه ، ديگر جمله ((و ما هدى (( تاءكيد و تكرار معناى ((و اضل فرعون قومه (( نخواهد بود
بحث روايتى
(دو روايت در ذيل آيات مربوط به داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون ) در نهج البلاغه ، امام (عليه السلام ) فرموده : موسى (عليه السلام ) بر جان خود احساس ترس نكرد، بلكه از اين ترسيد كه جهال غالب آيند و دولت ضلال مسلط گردد. مؤ لف : معنايش همان معنايى است كه ما در تفسير آيه بيان كرديم . و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، از جندب بن عبد الله بجلى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر جا ساحرى ديديد او را بكشيد، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمودند: ((و لا يفلح الساحر حيث اتى (( و فرمودند يعنى ساحر هر جا پيدا شد امنيت ندارد. مؤ لف : اينكه چگونه معناى مذكور در حديث با آيه شريفه منطبق مى شود كه سياق آيه نيز محفوظ بماند خيلى روشن نيست .