تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۹
آيه ۱۴-۱۹
آيه و ترجمه
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِث فِيهِمْ أَلْف سنَةٍ إِلا خَمْسِينَ عَاماً فَأَخَذَهُمُ الطوفَانُ وَ هُمْ ظلِمُونَ(۱۴) فَأَنجَيْنَهُ وَ أَصحَب السفِينَةِ وَ جَعَلْنَهَا ءَايَةً لِّلْعَلَمِينَ(۱۵) وَ إِبْرَهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذَلِكمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ(۱۶) إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَناً وَ تخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۱۷) وَ إِن تُكَذِّبُوا فَقَدْ كذَّب أُمَمٌ مِّن قَبْلِكُمْ وَ مَا عَلى الرَّسولِ إِلا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(۱۸) أَ وَ لَمْ يَرَوْا كيْف يُبْدِىُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(۱۹)
ترجمه : ۱۴ - ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال ، الا پنجاه سال ، درنگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرو گرفت در حالى كه ظالم بودند. ۱۵ - ما او و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم و آنرا آيتى براى جهانيان قرار داديم . ۱۶ - ما ابراهيم را فرستاديم ، هنگامى كه به قومش گفت : خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد. ۱۷ - شما غير از خدا فقط بتها (قطعات سنگ و چوبى ) را مى پرستيد و دروغهائى به هم مى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزد خدا بطلبيد و او را پرستش كنيد و شكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مى گرديد. ۱۸ - اگر شما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند وظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست . ۱۹ - آيا آنها نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است . تفسير: اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم از آنجا كه بحثهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهائى از آزمايشهاى سخت انبياء و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار و آزار دشمنان قرار گرفتند، و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آن روز سخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند، و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقب پايان دردناك عمرشان باشد. نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح (عليه السلام ) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود
بازگو مى كند. مى گويد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال بجز پنجاه سال ، درنگ كرد» (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما). شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهائى ، در ميان جمعيت و با استفاده از هر فرصت ، آنها را در اين مدت طولانى يعنى ۹۵۰ سال ! به سوى خدا فرا خواند، و از اين تلاش پيگير خسته نشد و ضعف و فتورى به خود راه نداد، اما با اينهمه جز گروه اندكى (حدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ ) ايمان نياوردند (يعنى بطور متوسط هر دوازده سال يكنفر!). بنابراين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامه شما در مقابل برنامه نوح (عليه السلام ) سهل و آسان است . ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد: «سرانجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند» (فاخذهم الطوفان و هم ظالمون ). و به اين ترتيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد، و كاخها و قصرها و جسدهاى بيجانشان در امواج طوفان دفن شد. تعبير به «هزار سال الا پنجاه سال » - در حالى كه ممكن بود از اول ۹۵۰ سال بگويد - براى اشاره به عظمت و طول اين زمان است ، زيرا عدد «هزار» آن هم به صورت «هزار سال » براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود. ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذكر كرده ، (تورات - سفر تكوين فصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق
گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود. البته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظر نمى رسد، ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته ، اصولا قوم نوح چنانكه از بعضى مدارك به دست مى آيد عمر طولانى داشتند و در اين ميان خود نوح نيز فوق العاده بوده است ، ضمنا اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانى مى دهد. مطالعات دانشمندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد، و اينكه بعضى آن را محدود به ۱۲۰ سال ، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است ، بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود. هم اكنون به وسيله آزمايشهائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديگر را به دوازده برابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد اگر تعجب نكنيد به نهصد برابر! برسانند، و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند، ممكن است انسان هزاران سال عمر كند. ضمنا بايد توجه داشت كه كلمه «طوفان » در اصل به معنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف ) سپس به آب فراوان ، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، اطلاق شده است ، همچنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد - اعم از باد و آتش و آب - نيز گفته مى شود، و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است . جالب اينكه مى گويد: و هم ظالمون يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان همچنان به ظلم و ستم خود ادامه مى دادند، اشاره به اينكه اگر اين كار را رها
كرده و نادم مى شدند و به سوى خدا مى آمدند هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمى شدند. در آيه بعد مى افزايد: «ما نوح و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم ، و آن را آيت و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم » (فانجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها آية للعالمين ). سپس به دنبال ماجراى فشرده نوح (عليه السلام ) و قومش به سراغ داستان ابراهيم (عليه السلام ) دومين پيامبر بزرگ اولواالعزم مى رود و مى فرمايد: «ما ابراهيم را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت : خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد» (و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ). در اينجا دو برنامه مهم اعتقادى و عملى انبيا، را كه دعوت به «توحيد» و «تقوا» بوده است يكجا بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى از توحيد و تقوا براى شما بهتر است كه دنيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است .
سپس ابراهيم (عليه السلام ) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است ، آئين آنها را شديدا محكوم مى كند. نخست مى گويد: «شما غير از خدا فقط بتهائى را مى پرستيد» (انما تعبدون من دون الله اوثانا). همان بتهائى كه مجسمه هاى بيروحى هستند، مجسمه هائى بى اراده ، بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظره آنها خود دليل گويائى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد «اوثان » جمع «وثن » - بر وزن صنم - به معنى سنگهائى است كه آن را مى تراشيدند و عبادت مى كردند). بعد از اين فراتر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغهائى به هم مى بافيد و نام معبود را بر اين بتها مى گذاريد (و تخلقون افكا). شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ داريد؟ جز يك مشت اوهام و خرافات !. از آنجا كه «تخلقون » از ماده «خلق » است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مى آيد و گاه به معنى دروغ گفتن ، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير از آنچه در بالا گفتيم ذكر كرده اند، و گفته اند منظور اين است كه شما اين بتها (اين معبودهاى قلابى ) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابراين «افك » به معنى معبودهاى دروغين است و «خلق » به معنى تراشيدن ). سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مادى است و يا سرنوشتتان در جهان ديگر، و هر كدام باشد باطل است ،
چرا كه «كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند» (ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا). شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند، بلكه خالق خدا است بنابراين روزى دهنده نيز او است «سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد» (فابتغوا عند الله الرزق ). و چون روزى دهنده او است «او را عبادت كنيد و شكر او را بجا آوريد» (و اعبدوه و اشكروا له ). به تعبير ديگر يكى از انگيزه هاى عبادت ، حس شكرگزارى است در مقابل منعم حقيقى ، شما مى دانيد منعم حقيقى خدا است ، پس شكر و عبادت نيز مخصوص ذات پاك خدا است . و اگر زندگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد «بازگشت همه شما به سوى او است » و نه به سوى بتها! (اليه ترجعون ). بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا. به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن ، منطق واهى آنها را مى كوبد. سپس ابراهيم (عليه السلام ) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنائى نسبت به آنها، مى گويد: «اگر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست ، امتهاى پيش از شما نيز پيامبرشان را تكذيب كردند» (و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند) (و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم ). «وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست خواه پذيرا شوند يا نشوند» (و ما على الرسول الا البلاغ المبين ). منظور از امتهاى پيشين ، قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.
البته ارتباط آيات ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم (عليه السلام ) باشد و بسيارى از مفسران نيز همين تفسير را پذيرفته ، يا به عنوان يك احتمال ذكر كرده اند. احتمال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و جمله «كذب امم من قبلكم » تناسب بيشترى با آن دارد، بعلاوه شبيه اين تعبير كه در آيه ۲۵ زمر و ۲۵ فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مشركان عرب است ، ولى به هر حال هر كدام از اين دو تفسير باشد از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند. در اينجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد و بيان رسالت خويش داشت به وسيله ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند، مى گويد: «آيا اين منكران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمى گرداند»؟ (اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ). منظور از رؤ يت و ديدن در اينجا همان مشاهده قلبى و علم است ، يعنى آيا آنها چگونگى آفرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر «ايجاد نخستين » داشته قادر بر اعاده آن نيز هست ، كه قدرت بر يك چيز، قدرت بر امثال و اشباه آن نيز مى باشد. اين احتمال نيز وجود دارد كه «رؤ يت » در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چرا كه انسان در اين دنيا زنده شدن زمينهاى مرده و روئيدن گياهان و تولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است ، كسى كه قدرت بر چنين كارى دارد مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد. و در پايان آيه به عنوان تاءكيد مى افزايد: «اين كار براى خدا سهل و آسان
است » (ان ذلك على الله يسير). چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساءله ساده ترى محسوب مى شود. البته اين تعبير به تناسب فهم و منطق انسانها است ، و گرنه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بيانتها است مفهومى ندارد، اين قدرتهاى محدود ما است كه اين مفاهيم را آفريده ، و با توجه به كارآمد آن ، امورى مشكل و امورى آسان شدند (دقت كنيد).
آيه ۲۰-۲۳
آيه و ترجمه
قُلْ سِيرُوا فى الاَرْضِ فَانظرُوا كيْف بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِىُ النَّشأَةَ الاَخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۲۰) يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَن يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ(۲۱) وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فى الاَرْضِ وَ لا فى السمَاءِ وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا نَصِيرٍ(۲۲) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ اللَّهِ وَ لِقَائهِ أُولَئك يَئسوا مِن رَّحْمَتى وَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۲۳) ترجمه : ۲۰ - بگو، در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده ؟ سپس خداوند (به همين گونه ) جهان آخرت را ايجاد مى كند، خداوند بر هر چيز قادر است . ۲۱ - هر كس را بخواهد (و مستحق بداند) مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد، و به سوى او بازمى گرديد. ۲۲ - شما هرگز نمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و آسمان فرار كنيد، و براى شما جز خدا ولى و ياورى نيست . ۲۳ - كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من ماءيوسند، و براى آنها عذاب دردناكى است .
تفسير: ماءيوسان از رحمت خدا اين آيات همچنان بحث معاد را تعقيب مى كند و به صورت جمله هاى معترضه اى است در وسط داستان ابراهيم (عليه السلام ). اين نخستين بار نيست كه با چنين طرز بحثى روبرو مى شويم ، روش قرآن اين است كه وقتى بيان داستانى به مرحله حساس مى رسد براى نتيجه گيرى بيشتر موقتا دنباله آن را رها كرده و به نتيجه گيريهاى لازم مى پردازد. به هر حال در نخستين آيه مورد بحث مردم را به سير آفاقى در مساءله معاد دعوت مى كند در حالى كه آيه قبل ، بيشتر جنبه «سير انفسى » داشت . مى فرمايد: «بگو برويد و در روى زمين سير كنيد، انواع موجودات زنده را ببينيد اقوام و جمعيتهاى گوناگون را با ويژگيهايشان ملاحظه كنيد و بنگريد خداوند آفرينش نخستين آنها را چگونه ايجاد كرده است »؟ (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق ). «سپس همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد، نشاة آخرت را ايجاد مى كند» (ثم الله ينشى ء نشاة الاخرة ). چرا كه او با خلقت نخستين ، قدرتش را بر همگان ثابت كرده است ، آرى «خداوند بر هر چيزى قادر و توانا است » (ان الله على كل شى ء قدير) هم اين آيه و هم آيه قبل از آن ، امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند، با اين تفاوت كه اولى پيرامون خلقت نخستين درباره خود انسان و آنچه اطراف او است سخن مى گويد و آيه دوم دستور به مطالعه حالات اقوام و موجودات ديگر مى دهد تا حيات نخستين را در چهره هاى مختلف و در شرائط
كاملا متفاوت ببينند و به عموميت قدرت خدا آشنا شوند و به توانائى او بر اعاده اين حيات پى ببرند. در حقيقت همانگونه كه اثبات توحيد گاه از مشاهده «آيات انفسى » است و گاه «آيات آفاقى » اثبات معاد نيز از هر دو طريق انجام مى گيرد. امروز اين آيه براى دانشمندان معنى دقيقتر و عميقترى مى تواند ارائه دهد و آن اينكه بروند و آثار موجودات زنده نخستين را كه به صورت فسيلها و غير آن در اعماق درياها، در دل كوه ها، و در لابلاى طبقات زمين است ببينند، و به گوشه اى از اسرار آغاز حيات در كره زمين و عظمت و قدرت خدا پى برند و بدانند كه او بر اعاده حيات قادر است . ضمنا واژه «نشاءه » در اصل به معنى ايجاد و تربيت چيزى است و گاه از دنيا به «نشاءه اولى » و از قيامت به «نشاءه آخرت » تعبير مى شود. اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه گذشته «ان ذلك على الله يسير» آمده بود و در اينجا «ان الله على كل شى ء قدير»، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اولى يك مطالعه محدود را بيان مى كند و دومى يك مطالعه وسيع و گسترده را. سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد، و آن مساءله رحمت و عذاب است مى گويد: «او در قيامت هر كس را بخواهد و مستحق بداند مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد و لايق ببيند مورد رحمت قرار مى دهد، و به سوى او بازگشت مى كنيد» (يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون ).
با اينكه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويد بعد رحمت ، چرا كه در مقام تهديد است ، و مناسب مقام تهديد، همين است . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه اول سخن از عذاب و رحمت مى گويد و بعد سخن از بازگشت مردم به سوى او، در حالى كه قضيه بر عكس است ، نخست مردم در پيشگاه او حاضر مى شوند و بعد مشمول رحمت يا عذاب مى گردند، و شايد همين امر سبب شود كه بعضى اين عذاب و رحمت را عذاب و رحمت دنيا بدانند. در پاسخ مى گوئيم : عذاب و رحمت به قرينه آيات قبل و بعد ظاهرا همان عذاب و رحمت قيامت است ، و جمله «اليه تقلبون » مى تواند اشاره به دليل آن باشد، يعنى چون بازگشت همه شما به سوى او است و حساب و كتابتان نزد او، پس عذاب و رحمت نيز در اختيار او و با اراده او است . اين معنى نيز بعيد نيست كه عذاب و رحمت در اين آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه عذاب و رحمت دنيا و آخرت را شامل شود. اين نكته نيز روشن است كه مراد از جمله «من يشاء» (هر كه را بخواهد) همان مشيت تواءم با حكمت است يعنى هر كه را شايسته و مستحق بداند كه مشيت خدا بى حساب نيست و هماهنگ با شايستگيها و استحقاقها است . جمله «تقلبون » از ماده «قلب » در اصل به معنى دگرگون ساختن چيزى از صورتى به صورت ديگر است ، و از آنجا كه در قيامت انسان از صورت خاك بيجان به صورت موجود زنده كاملى در مى آيد، اين تعبير در مورد آفرينش مجدد او آمده است . اين تعبير ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد كه در سراى آخرت انسان آنچنان دگرگون و زير و رو مى شود كه باطنش ظاهر مى گردد و اسرار
درونش آشكار، و به اين ترتيب معنى آيه ۹ سوره طارق يوم تبلى السرائر (روزى كه اسرار درون آشكار مى گردد) را تداعى مى كند. در تكميل اين بحث كه عذاب و رحمت به دست خدا است ، و بازگشت همه به سوى او است ، مى افزايد: اگر تصور كنيد مى توانيد از قلمرو حكومت خداوند بيرون رويد و چنگال مجازات گريبان شما را نگيرد، سخت در اشتباهيد چرا «كه شما نمى توانيد بر اراده خداوند چيره شويد و از دست قدرت او در زمين يا آسمان فرار كنيد» (و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء). و اگر تصور كنيد سرپرست و ياورى از شما دفاع مى كند، آنهم اشتباه محض است زيرا «براى شما جز خدا، ولى و ياورى نيست » (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير). در حقيقت رهائى از چنگال عذاب پروردگار يا به اين است كه از قلمرو حكومت او بيرون رويد، يا بمانيد و با تكيه كردن بر قدرت ديگران از خويشتن دفاع كنيد، نه بيرون رفتن امكان پذير است كه همه جا كشور او است و تمام عالم هستى ملك پهناور او، و نه كسى وجود دارد كه بتواند در برابر قدرتش قد علم كند و به دفاع از شما برخيزد. در اينجا دو سؤ ال باقى ميماند: نخست اينكه : با توجه به اين واقعيت كه نظر در اين آيه به مشركان و كفار
است و آنها از ساكنان زمينند، تعبير به «و لا فى السماء» چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ در پاسخ بايد گفت : اين تعبير يكنوع تاءكيد و مبالغه است يعنى شما نه مى توانيد در محدوده زمين از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد و نه در آسمانها كه اگر فرضا قدرت مى داشتيد و به آسمان هم مى رفتيد باز هم تحت قدرت او بوديد. يا اينكه نه بوسيله زمينيان مى توانيد خداوند را در مشيتش عاجز كنيد نه معبودانى كه براى خود در آسمان مى پنداشتيد، همچون فرشتگان و جنيان (البته تفسير اول مناسبتر است ). ديگر اينكه فرق ميان «ولى » و «نصير» چيست ؟ مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: «ولى كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما نصير اعم از آنست ، گاه با درخواست و گاه بدون درخواست كمك مى نمايد» بلكه مى توان گفت با توجه به مقابله اين دو كلمه ، ولى اشاره به سرپرستى است كه بدون تقاضا كمك مى كند و نصير فريادرس و ياورى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد. و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد. لذا در آيه بعد بطور قاطع مى فرمايد: «كسانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من ماءيوسند» (و الذين كفروا بايات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى ). سپس براى تاءكيد مى افزايد: «براى آنها عذاب دردناكى است » (و اولئك لهم عذاب اليم ). اين «عذاب اليم » لازمه ماءيوس شدن از رحمت خدا است .
منظور از «آيات الله »، يا «آيات تكوينى » يعنى آثار عظمت الهى در نظام آفرينش است و در اين صورت اشاره به مساءله توحيد مى باشد، در حالى كه «لقائه » اشاره به مساءله معاد است يعنى آنها هم منكر مبداء هستند و هم منكر معاد. و يا اشاره به «آيات تشريعى » يعنى آياتى كه خداوند بر پيامبرانش نازل كرده كه هم از مبدء سخن مى گويد و هم از نبوت و هم از معاد، و در اين صورت تعبير به «لقائه » از قبيل ذكر عام بعد از خاص است . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه آيات خدا در عالم آفرينش و تشريع است . ذكر اين نكته نيز لازم است كه «يئسوا» (ماءيوس شدند) «فعل ماضى » است ، هر چند هدف اصلى آن آينده يعنى قيامت مى باشد، زيرا معمول عرب اين است كه حوادث آينده هنگامى كه صددرصد قطعى باشد گاهى با فعل ماضى از آن تعبير مى كند.