تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۶۷
آيه ۱۷ - ۱۹
آيه و ترجمه
وَ حُشِرَ لِسلَيْمَنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۷) حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسكِنَكمْ لا يحْطِمَنَّكُمْ سلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۸) فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصلِحِينَ(۱۹) ترجمه : ۱۷ - لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آنقدر زياد بودند كه بايد توقف كنند تا به هم ملحق شوند. ۱۸ - تا به سرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت : اى مورچگان ! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!. ۱۹ - (سليمان ) از سخن او تبسمى كرد و خنديد و گفت : پروردگارا! شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما و توفيق مرحمت كن تا عمل صالحى كه موجب رضاى تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما.
تفسير: سليمان در وادى مورچگان ! از آيات اين سوره ، و همچنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت ، بلكه توأ م با خارق عادات و معجزات مختلفى بود كه قسمتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن و پرندگان و درك كلام مورچگان ، و گفتگوى با هدهد) در اين سوره ، و بخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است . در حقيقت خداوند قدرت خود را در ظاهر ساختن اين حكومت عظيم و قوائى كه مسخر آن بود نشان داد و مى دانيم از نظر يك فرد موحد، اين امور در برابر قدرت خداوند سهل و ساده و آسان است . در آيات مورد بحث نخست مى گويد: لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند (و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير). جمعيت لشكريانش به قدرى زياد بود كه براى نظم سپاه دستور داده مى شد كه صفوف اول را متوقف كنند و صفوف آخر را حركت دهند تا همه به هم برسند (فهم يوزعون ). يوزعون از ماده وزع (بر وزن جمع ) به معنى بازداشتن است ، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر آن را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد و از پراكندگى و تشتت آنها جلو - گيرى شود. واژه وزع به معنى حرص و علاقه شديد به چيزى آمده است كه انسان را از امور ديگر باز مى دارد.
از اين تعبير استفاده مى شود كه لشكريان سليمان ، هم بسيار زياد بودند و هم تحت نظام خاص . حشر از ماده حشر (بر وزن نشر) به معنى بيرون ساختن جمعيت از قرارگاه و حركت دادن آنها به سوى ميدان مبارزه و مانند آن است ، از اين تعبير و همچنين از تعبيرى كه در آيه بعد مى آيد استفاده مى شود كه سليمان به سوى نقطه اى لشكركشى كرده بود، اما اين كداميك از لشكركشيهاى سليمان است ؟ به درستى معلوم نيست بعضى از آيه بعد كه سخن از رسيدن سليمان به وادى نمل (سرزمين مورچگان ) مى گويد چنين استفاده كرده اند كه آن منطقه اى بوده است در نزديكى طائف ، و بعضى گفته اند منطقه اى بوده است در نزديك شام . ولى به هر حال چون بيان اين موضوع تاثيرى در جنبه هاى اخلاقى و تربيتى آيه نداشته ، سخنى از آن به ميان نيامده است . ضمنا اين بحث كه ميان جمعى از مفسران درگير شده كه آيا همه انسانها و جن و پرندگان از لشكريان او بوده اند (بنابراين كلمه من بيانيه است ) و يا اينكه قسمتى از آنها لشكر او را تشكيل مى داده اند و در اين صورت من تبعيضيه است تقريبا بحث زائدى به نظر مى رسد، چون بدون شك ، سليمان بر كل روى زمين حكومت نداشت و قلمرو حكومتش منطقه شام و بيت المقدس و احتمالا بعضى نواحى اطراف بود. و حتى از آيات بعد استفاده مى شود كه او سلطه اى بر سرزمين يمن هنوز پيدا نكرده بود و بعد از ماجراى هدهد و تسليم ملكه سباء بر آنجا تسلط يافت . جمله تفقد الطير در آيات بعد نشان ، مى دهد كه در ميان پرندگانى كه سر بر فرمان او بودند، يك هدهد وجود داشت كه وقتى سليمان او را نديد جوياى حالش شد، اگر تمام پرندگان بودند و از جمله هزاران هدهد، اين
تعبير صحيح نبود (دقت كنيد). به هر حال ، سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد تا به سرزمين مورچگان رسيدند (حتى اذا اتوا على وادى النمل ). در اينجا مورچه اى از مورچگان ، همنوعان خود را مخاطب ساخت و گفت : اى مورچگان داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند! (قال نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ). در اينكه چگونه اين مورچه از حضور سليمان و لشكريانش در آن سرزمين آگاه شد و چگونه صداى خود را به گوش ديگران رسانيد سخن داريم كه در نكته ها بخواست خدا خواهد آمد. ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه عدالت سليمان حتى بر مورچگان ظاهر و آشكار بود چرا كه مفهومش اين است كه اگر آنها متوجه باشند حتى مورچه ضعيفى را پايمال نمى كنند، و اگر پايمال كنند بر اثر عدم توجه آنها است . سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد و خنديد (فتبسم ضاحكا من قولها: در اينكه چه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است كه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد. بعضى نيز گفته اند اين خنده شادى بود چرا كه سليمان متوجه شد حتى
مورچگان به عدالت او و لشكريانش معترفند و تقواى آنها را مى پذيرند! و بعضى گفته اند شادى او از اين جهت بود كه خداوند چنين قدرتى به او داده بود كه در عين شور و هيجان عظيم لشكر از صداى مورچه اى نيز غافل نمى ماند!. به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد و چند تقاضا نمود. نخست اينكه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما (و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى ). تا بتوانم اينهمه نعمتهاى عظيم را در راهى كه تو فرمان داده اى و مايه خشنودى تو است به كار گيرم و از مسير حق منحرف نگردم كه اداى شكر اينهمه نعمت جز به مدد و يارى تو ممكن نيست . ديگر اينكه مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى (و ان اعمل صالحا ترضاه ). اشاره به اينكه آنچه براى من مهم است بقاى اين لشكر و عسكر و حكومت و تشكيلات وسيع نيست ، مهم اين است كه عمل صالحى انجام دهم كه مايه رضاى تو گردد، و از آنجا كه اعمل فعل مضارع است دليل آن است كه او تقاضاى استمرار اين توفيق را داشت . و بالاخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان (و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ).
نكته ها:
آگاهى سليمان از سخن حيوانات
ما از جهان حيوانات اطلاعات زيادى در دست نداريم ، و با تمام پيشرفتهائى كه در اين زمينه شده ، هنوز ابهامهاى فراوانى بر روى آن سايه افكنده است . ما آثار هوش و دقت و ذكاوت و مهارت در كارهاى بسيارى از آنها مى بينيم : خانه سازى زنبوران عسل ، نظمى كه بر كندو حكم فرما است ، دقت مورچگان در جمع آورى نيازمنديهاى زمستان ، طرز ذخيره و انبار آنها، دفاع كردن حيوانات از خود در برابر دشمن ، و حتى آگاهى آنها از درمان بسيارى از بيماريها، پيدا كردن لانه و خانه خود از فاصله هاى بسيار دور دست ، و پيمودن راههاى طولانى و رسيدن به مقصد، پيش بينى آنها از حوادث آينده ، و مانند آن همه از چيزهائى است كه نشان مى دهد، در دنياى مرموز حيوانات بسيارى از وسائل هنوز براى مالاينحل است . از اين گذشته بسيارى از حيوانات بر اثر آموزش و تربيت ، كارهاى شگفت انگيزى انجام مى دهند كه حتى انسانها از آن عاجزند. اما بدرستى روشن نيست كه آنها تا چه حد از دنياى انسانها باخبرند؟ آيا واقعا آنها مى دانند كه ما كيستيم و چه مى كنيم ؟ ممكن است ما در آنها چنين هوش و ادراكى را سراغ نداشته باشيم ، ولى آيا اين به معنى نفى آن است ؟! روى اين حساب اگر در داستان فوق خوانديم كه مورچگان از آمدن لشكر سليمان به آن سرزمين با خبر شدند و اعلام رفتن به لانه ها نمودند تا زير دست و پاى لشكر له نشوند، و سليمان نيز از اين ماجرا آگاه شد زياد جاى تعجب نيست . از اين گذشته ، حكومت سليمان - همانگونه كه گفتيم - توأ م با خارق عادات و كارهاى اعجازآميزى بود، روى همين اصل ، بعضى از مفسران اظهار عقيده كرده اند
كه دارا بودن اين سطح آگاهى از ناحيه قشرى از حيوانات در عصر سليمان خود يك اعجاز و خارق عادت بوده است ، و مانعى ندارد كه عين آن را در ساير اعصار و قرون احيانا نبينيم . غرض اين است كه هيچ دليلى در كار نيست كه ما داستان سليمان و مور يا سليمان و هدهد را بر كنايه و مجاز و يا زبانحال ، و مانند آن حمل كنيم ، هنگامى كه حفظ ظاهر آن و حمل بر معنى حقيقى امكان پذير است .
سليمان و الهام شكر پروردگار
يكى از بهترين نشانه ها براى شناخت حاكمان الهى از حكمرانان جبار، اين است كه دسته دوم به هنگام رسيدن به قدرت غرق غرور و غفلت مى شوند و همه ارزشهاى انسانى را به دست فراموشى سپرده ، در خودكامگى ، سخت فرو مى روند. اما حاكمان الهى به هنگام نيل به قدرت ، بار سنگينى از مسئوليتها را بر دوش خود احساس مى كنند، بيش از هميشه به درگاه خدا روى مى آورند، و توانائى بر اداى رسالت خويش را از او مى طلبند، همانگونه كه سليمان بعد از آنهمه قدرت مهمترين چيزى كه از خدا تقاضا مى كند اداى شكر او و استفاده از اين مواهب در مسير رضاى او و آسايش بندگان خدا است . جالب اينكه با جمله اوزعنى اين تقاضا را شروع مى كند كه مفهومش الهامى از درون و جمع كردن تمام نيروهاى باطنى براى انجام اين هدف بزرگ است يعنى خدايا آنچنان قدرتى به من عنايت كن تا تمام نيروهاى درونيم را براى اداى شكر و انجام وظيفه بسيج كنيم ، و راه را نيز تو به من نشان ده كه راهى است بسيار سخت و طولانى و پر خوف و خطر، راه اداى حقوق همه مردم ، در چنان حكومت
وسيع و گسترده !. او نه تنها تقاضاى توانائى بر شكر نعمتهائى كه به خود او داده شده است مى كنند، بلكه در عين حال تقاضا دارد كه اداى شكر مواهبى كه بر پدر و مادرش ارزانى شده بود انجام دهد، چرا كه بسيارى از مواهب وجود انسان از پدر و مادر به ارث به او مى رسد، و بدون شك امكاناتى كه خداوند به پدر و مادر مى دهد كمك مؤ ثرى براى فرزندان در راه نيل به هدفها مى كند.
سليمان و عمل صالح
جالب اينكه سليمان با داشتن آن قدرت و حكومت بى نظير، تقاضايش از خدا اين است كه عمل صالح را به طور مداوم انجام دهد، و از آن بالاتر در زمره بندگان صالح خدا باشد. از اين تعبير روشن مى شود كه اولا هدف نهائى بدست آوردن قدرت ، انجام عمل صالح است ، عملى شايسته و ارزشمند، و بقيه هر چه هست مقدمه اى براى آن محسوب مى شود. عمل صالح نيز مقدمه اى است براى جلب خشنودى و رضاى خدا كه هدف نهائى و غاية الغايات همين است . ثانيا داخل بودن در زمره صالحان مرحله اى است فراتر از انجام عمل صالح كه اولى صلاح ذاتى است و دومى صلاح عمل (دقت كنيد). به تعبير ديگر گاه انسان عمل صالحى را انجام مى دهد، اما اين معنى جزء ذات و روح او و بافت وجودش نشده است ، سليمان از خدا اين مى خواهد كه آنقدر مشمول عنايت پروردگار قرار گيرد كه صالح بودن از عملش فراتر رود و در درون جان و اعماق وجودش نفوذ كند و اين جز به رحمت الهى امكان پذير نيست .
راستى بنده صالح خدا بودن چه گرانبها و گرانقدر است كه سليمان با آن حشمت و جاه و جلالش كه براى احدى جاى شك نبوده باز تقاضايش اين است كه خدا به رحمتش او را در خط بندگان صالح قرار دهد، و از لغزشهائى كه هر زمان براى انسان مخصوصا انسانى كه در رأ س يك تشكيلات عظيم باشد امكان پذير است او را حفظ كند.
آيه ۲۰ - ۲۶
آيه و ترجمه
وَ تَفَقَّدَ الطيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(۲۰) لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لاَاذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(۲۱) فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ(۲۲) إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِكهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كلِّ شىْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(۲۳) وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ(۲۴) أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(۲۵) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶)
ترجمه : ۲۰ - (سليمان ) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمى بينم يا اينكه او از غايبان است . ۲۱ - من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد و يا او را ذبح مى كنم و يا دليل روشنى (براى غيبتش ) براى من بياورد. ۲۲ - چندان طول نكشيد (كه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده ام . ۲۳ - من زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمى دارد. ۲۴ - (اما) من او و قومش را ديدم كه براى غير خدا - خورشيد - سجده مى كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد. ۲۵ - چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند؟ و آنچه را مخفى مى كنيد و آشكار نمى سازيد، مى داند؟ ۲۶ - خداوندى كه معبودى جز او نيست ، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است . تفسير: داستان هدهد و ملكه سبا در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده ، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى كند. نخست مى گويد: سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد (و تفقد الطير). اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى ماند!.
بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است ، چنانكه در ادامه سخن ، قرآن مى افزايد، سليمان گفت : چه شده است كه هدهد را نمى بينم (و قال ما لى لا ارى الهدهد). يا اينكه او از غائبان است (ام كان من الغائبين ). در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟ بعضى گفته اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند، و او از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد. و بعضى ديگر ماموريتى براى هدهد در تشكيلات او قائل شده اند، و او را مامور يافتن مناطق آب مى دانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد. به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت : من او را نمى بينم سپس افزود يا اينكه او از غائبان است ممكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است ؟ در هر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان ، چاره اى ندارد جز اينكه تمام فعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى شود زير نظر بگيرد، و حتى بود و نبود يك پرنده ، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس بزرگ است . سليمان براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان ، تا چه رسد به انسانهائى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد! (لاعذبنه عذابا شديدا).
و يا او را ذبح مى كنم ! (او لاذبحنه ). يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد (اوليا تينى بسلطان مبين ). منظور از سلطان در اينجا دليلى است كه مايه تسلط انسان ، بر اثبات مقصودش گردد، و تاكيد آن بوسيله مبين براى اين است كه اين فرد متخلف حتما بايد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند. در حقيقت سليمان (عليه السلام ) بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتى براى تهديد خود دو مرحله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام ، و مرحله مجازات اعدام . ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و توانائيش نمى كند. ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد (فمكث غير بعيد). بازگشت و رو به سليمان كرد و چنين گفت : من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى ، من از سرزمين سباء يك خبر قطعى (و دست اول ) براى تو آورده ام ؟ (فقال احطت بما لم تحط به و جئتك بنبا يقين ). هدهد گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست ، به شرح آن پرداخت كه در آيات بعد خواهد آمد. قابل توجه اينكه : لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند آنقدر عدالت سليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مى گويد: من به چيزى آگاهى يافتم كه
تو از آن آگاه نيستى . بر خورد او با سليمان ، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه براى بيان يك واقعيت ، نخست مدتى تملق مى گويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سپس به خاك پاى ملوكانه ، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى دارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمى دهند و هميشه از كنايه هاى نازكتر از گل استفاده مى كنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند! آرى هدهد با صراحت گفت : غيبت من بى دليل نبوده ، خبر مهمى آورده ام كه تو از آن با خبر نيستى ! ضمنا اين تعبير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مطلبى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت . به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت : من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت ! (انى وجدت امرأ ة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم ). هدهد با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد. نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات . ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مى كند، و دربارى بسيار مجلل دارد حتى شايد مجللتر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان عرش عظيم ياد مى كند!.
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى باشد. سليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده اى كه من در آنجا ديدم اين بود كه : مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند! (وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ). شيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده (و افتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند!) (و زين لهم الشيطان اعمالهم ). و به اين ترتيب شيطان آنها را از راه حق باز داشته (فصدهم عن السبيل ). آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند آنها هدايت نخواهند شد (فهم لا يهتدون ). و به اين ترتيب وضع مذهبى و معنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بت پرستى فرو رفته اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى كند و مردم بر دين ملوكشان اند. بتكده هاى آنها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى دهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند، و به آن عشق مى ورزند و مباهات مى كنند، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است . سپس افزود آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى كند، و آنچه را مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد
مى داند (الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبا فى السماوات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون ). واژه خبا (بر وزن صبر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان و زمين است ، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى داند. و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين ) تفسير كرده اند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است . و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده اند. جالب اينكه نخست از علم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى گويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها! اما اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جهان كبير و صغير، تكيه كرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه توانائى قدرتش از وجود كشور سبا با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مى گويد بايد دست به دامن لطف خدائى زد كه چيزى از او پنهان نيست . و يا به تناسب اينكه - طبق معروف - هدهد داراى حس ويژه اى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مى شد، لذا سخن از خداوندى مى گويد كه از
همه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد. و سرانجام سخن خود را چنين پايان مى دهد: همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است (الله لا اله الا هو رب العرش العظيم ). و به اين ترتيب روى توحيد عبادت و توحيد ربوبيت پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى برد.
نكته ها:
الف - درسهاى آموزنده آنچه در اين بخش از آيات خوانديم نكته هاى فراوانى دارد كه مى تواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤ ثر باشد: ۱ - رئيس حكومت يا يك مدير بايد آنچنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پيگيرى كند. ۲ - مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد. ۳ - هرگز نبايد كسى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند. ۴ - بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود، و سلسله مراتب رعايت گردد. ۵ - بايد هر كس و لو بزرگترين قدرتهاى اجتماعى ، تسليم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد. ۶ - در محيط جامعه بايد آنقدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك
فرد عادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى ! ۷ - ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد. ۸ - در سازمان اجتماعى بشر نيازهاى متقابل آنقدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مى شوند. ۹ - گر چه در جنس زنان شايستگيها بسيار است ، و حتى خود اين داستان نشان مى دهد كه ملكه سبا از فهم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت : من زنى را بر آنها حكمران ديدم ! ۱۰ - مردم غالبا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى باشند، لذا در اين داستان مى خوانيم كه هدهد مى گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى كنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى گويد). ب - پاسخ به چند سؤ ال بعضى از مفسران در اينجا سؤ الاتى مطرح كرده اند: از جمله اينكه : سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بى اطلاع بود، وانگهى فاصله اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شام بوده ، چگونه هدهد پيمود و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته ؟ در مورد سؤ ال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه : سليمان قاعدتا از وجود
چنين كشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى دانسته است ، بعلاوه بيابان حجاز ميان اين دو كشور فاصله بوده ، و وسائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است ). و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست ، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كه فاصله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى كنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است . آمدن هدهد به اين سرزمين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين مكه آمده بود، تا آئين ابراهيم (حج ) را بجا آورد، سپس در مسير خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مى برد از فرصت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد.