الْبَقَر

از الکتاب

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

گاو. اسم جنس است، بقره به گاو نر و ماده هر دو گفته مى‏شود، تاء آن براى وحدت است نه تأنيث (اقرب الموارد، قاموس و صحاح) ولى مجمع البيان و راغب و تفسير مراغى تاء آن را براى تأنيث گرفته و گفته‏اند: بَقَرَه به معنى گاو ماده و ثور گاو نر است، در مجمع اضافه كرده: در جنس گاو اسم مذكر غير از مؤنث است چنان كه در جمل و ناقه و رجل و مرأة و جدى و عناق نيز چنين است. [انعام:146] از مطلق گاو و گوسفند بر آنها پيه را حرام كرديم [بقره:67] مراد يك گاو است نه گاو ماده بنابر قول قاموس و صحاح. و بنا بر قول مجمع و غيره گاو ماده است، جمع بقره بقرات است مثل [يوسف:43] من هفت گاو فربه مى‏بينيم. اين مؤيد قول مجمع است. بَقَرَه بنى اسرائيل: داستان بقره بنى اسرائيل كه در قرآن مجيد نقل شده قابل دقّت و تحقيق است. ما عين آنرا نقل و درباره آن گفتگو مى‏كنيم. [بقره:67-73]. يعنى: آنگاه‏كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما امر مى‏كند كه گاوى را ذبح كنيد گفتند: آيا ما را مسخره گرفته‏اى؟ گفت: به خدا پناه مى‏برم كه از نادانان باشم. گفتند: پروردگار خويش را بخوان تا به ما روشن كند گاو چگونه است؟ گفت: خداوند مى‏گويد: آن گاوى است نه پير و نه خردسال سنّش ميان اين دو است پس آنچه امر مى‏شود به جاى آوريد. گفتند: پروردگار خويش را بخوان تا روشن كند رنگ آن چگونه است؟ گفت: خداوند مى‏گويد: آن گاوى است زرد پر رنگ كه بينندگان را مسرور مى‏كند. گفتند: پروردگارت را بخوان تا روشن كند اين گاو چگونه است؟ اين گاو بر ما ميان گاوان مشتبه گشته است و ما انشاءالله هدايت يافته گانيم و ترديد مان بر طرف خواهد شد. گفت: خدا مى‏گويد: آن گاويست نه حرام است كه زمين را شخم زند و نيز كشت را آب نمى‏دهد سالم است و خطّ و خالى در آن نيست. گفتند اكنون حق را آشكار كردى پس گاو را ذبح كردند و نزديك نبودند كه ذبح كنند. و چون نفسى را گشتيد و در آن اختلاف كرديد خداوند روشن مى‏كند آنچه كه پنهان مى‏داريد. گفتيم بزنيد آن را به بعض گاو، خداوند اين چنين مردگان را زنده مى‏كند. اين داستان كه سوره بقره با آن همه تفصيل و حقائق كه در بر دارد به اين نام خوانده شده از چند جهت قابل گفتگو است . 1- جسارت و بى ادبى يهود در برابر خدا و پيغمبر خودشان! كه گفتند آيا ما را مسخره گرفته‏اى؟ ما از جريان قتل و كشف قاتل مى‏پرسيم تو در مقابل، امر بذبح گاو مى‏كنى! موسى فرمود: اين كار جاهلان است و پناه بر خدا كه از جاهلان باشم. گذشته از اين، سه دفعه با كمال بى ادبى گفتند «اُدْعُ لنا ربّك» براى ما پروردگارت را بخوان لازم بود كه بگويند «اُدْعُ لنا ربّنا» زيرا پروردگار فقط پروردگار موسى نبود، و اين بر خلاف. سخن مؤمنان است كه به هنگام دعا مى‏گويند: «رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا - ربّنا انّنا سَمِعْنا مُنادياً يُنادى لَلْايمان» و نظائر اينها. 2- با تكثير سئوال مطلب را برخورد دشوار كردند و اگر يك گاو هر طور كه بود سر مى‏بريدند كافى بود. عيّاشى در ضمن حديثى از حضرت رضا «عليه السلام» نقل مى‏كند: اگر بقره‏اى ذبح مى‏كردند كافى بود ولى سخت گرفتند خدا هم بر آنان سخت گرفت. [مائده:101-103]، از سخت گرفتن در سئوال نهى مى‏كند. طبرسى فرموده: تقدير آيه چنين است از چيزهائى كه خدا ذكر آنها را ترك كرده سئوال نكنيد چون به آنها محتاج نيستيد و اگر ظاهر شوند غمگينتان مى‏كنند و در ضمن حديثى از حضرت رسول «صلى اللّه و عليه و آله و سلم» نقل مى‏كند كه فرمود «فاتر كونى كماتر كتكو فَأنّما هلك من كان قبلكم بكثرة سئوالهم...». 3- علت اين همه سئوال چه بود؟ آيا از اينكه كشتن گاو سبب زنده شدن مقتول گردد تعجب مى‏كردند و پيش خود مى‏گفتند: لابدّ آن گاو بخصوصى است لذا خصوصيّات است لذا خصوصيّات آن را مى‏پرسيدند؟ يا بنى اسرائيل در اثر خلطه با مصريان كه گاو در نزد آنها مقدّس و معبود بود، گاو را مقدّس مى‏شمردند و حاضر به ذبح آن نبودند لذا پشت سر هم سئوال مى‏كردند و اين سئوالات از عدم رضايت قلبى ناشى بود. آيا مراد از «وَ ما كادُوا يَفْعَلُونْ» آن است كه در اثر نادر الوجود بودن آن گاو و يا گرانى قيمت آن نزديك بودند كه نكنند و يا در اثر مقدّس شمردن گاو و عدم رضايت قلبى بود؟ آيا حضرت موسى پى فرصتى مى‏گشت كه بنى اسرائيل با دست خود گاوى ذبح كنند تا مقدّس شمردن آن به تدريج از بين برود لذا در قضيّه مقتول از فرصت استفاده كرده و جريان گاوكشى را پيش كشيد؟ آيا اين قضيّه بعد از واقعه سامرى و گوساله پرستى اتّفاق افتاد و يا پيش از آن؟ 4- احتمال نزديك به يقين آن است كه بنى اسرائيل در اثر آميزش با مصريان گاو را مقدّس شمرده و دين يگانه پرستى اجداد خود را ازياد برده بودند و اين دستور براى آن بود كه با دست خود گاو بكشد تا كم كم تقديس آن از بين برود. محقّق على قدر آقاى طالقانى در اين باره مى‏نويسد: بنى اسرائيل چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند... خواه نا خواه او هام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكى از مقدّسات مصريهاى گاو بود، گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند، بيشتر در طبقه كشاورزان و دامداران شايع بود. چون بنى اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آميزش داشتند، تقديس و پرستش گاو به تدريج در آنها آن چنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى پدران خود را فراموش كردند و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند گاو آپيس) اين عقيده در تاريخ به اندازه خدايان طبقات حاكمه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بيابان و معاشرت به اقبال گاو پرست نيز در آنها مؤثّر بوده ،در هر جا و به هر طريق كه باشد تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبّت آن قلوبشان را فرا گرفته بود چنانكه در همين سوره (بقره) آيه 93 به آن اشاره مى‏كند «وَ اُشْرِبُو فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ» بنا بر اين اتّخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسى از جهت غفلت و پيش آمد ناگهانى يا اغفال نبوده بلكه منشأ آن علاقه و كشش باطنى آنها به چنين پرستى بود. (پرتوى از قرآن ذيل داستان بقره). مراغى مصرى در تفسير خود علّت اين حكم را ناشى از گوساله پرستى آنان دانسته و گويند: به ذبح بقره مأمور شدند نه ساير حيوانات چون آن، از جنس گوساله بود كه پرستش كرده بودند و اين از آن جهت بود كه تعظيم و محبّت گوساله از بين برود. طنطاوى در تفسير خود گفته چون پرستش گاو و عبادت گوساله در قلوب آنان اثر گذاشته بود لذا به ذبح آن مأمور شدند. سخن اين دو مفسّر مى‏رساند كه اين واقعه بعد از جنجال سامرى بوده است. 5- اوّل و آخر آيات كه در سابق نقل شد مى‏فهماند كه همه آنها يك قضيّه و يك واقعه است و آن اين كه قتلى اتفاق افتاده و تحقيق آن را از موسى خواسته‏اند و آن حضرت دستور داده تا گاو ذبح شده با بدن مقتول تماس پيدا كند و قضيّه با يك معجزه مثلاً فيصله يا بد، چنانكه الميزان و المنار و ديگران آنرا يك واقعه دانسته‏اند. سيّد احمد خان هندى (بنا بر نقل پرتوى از قرآن) گويد: آيه «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيى اللّه الْمُوتى» و ما قبل آن، راجع به داستان ديگرى است و مربوط به داستان بقره نيست و ضميرها «ببعضها» را به «نفس» بر گردانده و مى‏گويد: دستور آن آيه اين است كه: عضوى از مقتول را به خودش بزنيد، اين تدبير براى كشف قاتل و مجرم معمول بوده، تا متّهمين به قتل جمع شوند و عضوى از مقتول را به دست گيرند و بر وى زنند قهراً آنها كه قاتل نبودند با جرأت مى‏گرفتند و مى‏زدند و قاتل به جهت «الخائن خائف» چون مرعوب و دچار ترديد مى‏شد معلوم مى‏گشت. نا گفته نماند: مؤيّد سيّد هندى آنست كه آيه «وَ اذا قَتَلَهُم نَفساً...» با واو از آيات ما قبل جدا شده و اگر جزء واقعه گاو بود لازم بود كه با فاء گفته شود، مدّعيان يك داستان بودن آن مى‏گويند: ابتداء واقعه از «وَاذا قَتَلَهُمْ نَفْساً» شروع مى‏شود و آيات «وَ اِذ قال موسى لقومه اُنَّ اللّه يَأمُرُكُمْ...» را مقدّمه آن حساب مى‏كنند نا گفته نماند: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» مؤيّد يك واقعه بودن است و گرنه مى‏فرمود: حكم پيدا كردن قاتل چنين و چنان است نه اينكه به صورت امر «اضربوه» فرمايد. اگر قول سيّد هندى صحيح باشد بايد علّت قول بنى اسرائيل كه به موسى گفتند «اَتَّتَخِذُنا هُزُواً» غير از آن باشد كه گفتيم. 6- بنا بر قول سيّد هندى، احتمال سابق ما كه در بند چهارم گفتيم و از آقاى طالقانى و طنطاوى و مراغى نقل كرديم بيش از پيش تأييد مى‏شود زيرا در اين صورت واقعه گاو كشى يك دستور مستقلّى است و علّت آن قهراً از بين رفتن تقديس و احترام گاو بوده است و اگر مجموع آيات يك داستان بوده باشد باز احتمال سابق بقوّت خود باقى است و آن اينكه موسى از از فرصت استفاده كرده براى پيدا شدن قاتل گاو كشتن را پيش كشيده تا يك تير و دو نشان نمايد. آقاى طالقانى از آيه «اِنَّ اللّه يَأمُرُكُمْ...) استظهار مى‏كند كه اين حكم براى يكدفعه نبوده بلكه صيغه مضارع (يَأمُرُكُمْ) اشاره به دوام است و مى‏گويد: ظاهر اين آيه به قرينه آيات ديگرى كه درباره يهود و گاو است اين است كه درباره يهود و گاو است اين است كه اين امر حكم مستقلّى بوده. و مقدمه براى مطلب آيه بعد «وَ اِذْقَتَلْتُمْ نَفْساً» نيست... با توجّه به اين حقيقت، دستور اجتماع عمومى يهود براى كشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاو كشى (عيد خون) دستور مستقلّى بوده... تا با اين خاطره، تقديس و پرستش گاو از خاطرها برود (پرتوى از قرآن ذيل آيات فوق). بدين طريق ملاحظه مى‏شود كه آقاى طالقانى قول سيّد هندى را قبول مى‏كند. و خلاصه آنكه: دستور گاو كشى يك امر ساده نبوده و به احتمال قوى براى از بين بردن «وَ اُشْرِبوا فى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» بوده است. مستر هاكس در قاموس كتاب مقدّس ذيل «گوساله» مى‏نويسد: بنى اسرائيل از طول اقامت موسى «در طور» بستوه آمده و در شك افتادند و چون در مصر اين چنين مطالب بسيار ديده بودند، لذا از هارون خداى مَجَسَّمى خواستند. هاكس قبل از اين جمله تصريح مى‏كنند كه هارون براى آنها گوساله ساخت ولى اين صحيح نيست به تصريح قرآن مجيد سازنده گوساله، سامرى بودند هارون ولى تأييد مى‏كند كه عادات مصريان در بنى اسرائيل اثر گذاشته بود. و چون يك دفعه گاوكشى براى از بين بردن چنين افكار، كافى نيست، نظر آقاى طالقانى كه گاوكشى را يك عيد خون و به طور دائم گفته است، تقويّت مى‏شود مخصوصاً كه در تورات فعلى كتاب اوّل پادشان باب 12 آيه 29 نقل شده كه «يَرُبعام» دو گوساله طلا براى پرستش بنى اسرائيل ساخت يكى را در بيت ئيل و ديگرى را در «دان» گذاشت. معلوم مى‏شود پس از گذشت روزگاران هنوز گاو در نظر آنها محترم بوده است و شايد براى همين است كه در باب 11 آيه 40 همان كتاب آمده: سليمان قصد كشتن يربعام را داشت و او به مصر فرار كرد تا وفات سليمان در آنجا ماند. 7- صاحب المنار و ديگران خواسته‏اند آيه «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلكَ يُحْيى اللّه الْمَوْتى» را طورى معنى كنند كه معجزه در ميان نباشد و گويد: در اينجا «يُحيى اللّهُ الموتى» نظير «وَمَنْ اَحْياها فَكَاَنّما اَحْيىَ الناسَ...» و نظير «وَ لَكُمْ فى القِصاصَ حَيوةٌ» است كه مقصود حفظ حيات عمومى و حفظ خونها بوده است نا گفته نماند: دوران حضرت موسى پر از معجزات است امثال: اژدها شدن عصا،يد بيضا، شكافتن دريا، و انفجار آب از سنگ و غيره، در اين صورت چه مانعى دارد كه اين هم يكى از معجزات حضرت موسى بوده باشد، ظاهر آيه (كَذلِكَ يُحْيِى اللّهُ المَوْتى) در به دو امر آخرت بر آن است. 8- درباره داستان بقره، نقل شده: بنى اسرائيل بقره موصوف را به قيمت گران از پسرى خريدند و چون او به پدرش نيكوكار بود، آن همه پول نصيب وى گرديد، اين روايت را شيعه و سنّى نقل كرده‏اند. آقاى طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن ص 191 ج 1 مى‏گويد: اينها همه اخبار اسرائيلى است و سند اسلامى درستى ندارد. نا گفته نماند: اين حديث در كتب شيعه به چند طريق نقل شده، يكى آن است كه مرحوم صدوق از پدرش از محمّد بن يحيى العطّار از احمد بن محمد از بزنطى نقل كرده است (تفسير برهان). اگر صحبت، صحبت درستى سند باشد فكر مى‏كنم در درستى اين سند صحبتى نباشد. و هيچ مانعى نيست كه بنى اسرائيل بعد از آن همه سئوالات گاو موصوف را در نزد آن پسر بفروشند و اين با مطالبى كه در پيش گفتيم منافاتى ندارد.