تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و گفتار آن مفسرى كه گفته : منظور اين است كه خدا ميان آدمى و بهره مند شدن از قلبش واسطه است ، هر وقت بخواهد قلب او را از كار مى اندازد، پس چنين نيست كه انسان هميشه بتواند مافات را جبران كند، و چون چنين است جا دارد انسان هر چه زودتر طاعات را انجام داده و امروز و فردا نكند، و خلاصه اين آيه انسان را تحريك مى كند به اينكه قبل از رسيدن مرگ ، طاعات خدا را انجام دهد. و آن مفسرى كه گفته : معناى آيه اين است كه خداوند مالك دلها و مقلب القلوب است ، مى تواند دلها را از حالى به حال ديگرى برگرداند، و چون مسلمين از جنگ مى ترسيدند مى فرمايد خداوند قادر است كه اين ترس ايشان را مبدل به امنيت و آرامش نموده ، و ميان ايشان و آن اوهام و خيالاتى كه باعث ترس ايشان است حائل گردد. همچنانكه در حديثى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده كه منظور آيه اين است كه خداى سبحان حائل است و نمى گذارد كه مردم حق را باطل و باطل را حق ببينند، و به زودى در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء الله -.
فتنه اى كه دامنه آن همه را (ظالمين وفتنه اى كه دامنه آن همه را (ظالمين و غير ظالمين )فرا مى گيرد و از آن زنهار داده شده است عبارتست از اختلاف داخلى بين امت
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ امام سجاد و امام باقر از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) و همچنين زيد بن ثابت و ربيع بن انس و ابو العاليه بطورى كه مجمع البيان نقل كرده آيه را « لتصيبن » - با لام و نون تاكيد ثقيله - قرائت كرده اند، و بقيه قاريان آن را « لا تصيبن » - بالاى ناهيه و نون تاكيد ثقيله - قرائت نموده اند. و بهر تقدير كه باشد مى خواهد همه مؤ منين را از فتنه اى كه مخصوص به ستمكاران از ايشان است و مربوط به كفار و مشركين نيست زنهار دهد، و اگر در عين اينكه مختص به ستمكاران از مؤ منين است و مع ذلك خطاب را متوجه به همه مؤ منين كرده براى اين است كه آثار سوء آن فتنه گريبان گير همه مى شود. و دليلى كه دلالت كند بر اينكه « عقاب » در جمله « و اعلموا ان الله شديد العقاب » مختص به عقاب دنيوى از قبيل اختلافات قومى و شيوع قتل و فساد و از ميان رفتن امنيت و آسايش باشد در دست نيست ، و به همين جهت بايد مقصود از فتنه هر چند مختص به بعضى از مؤ منين است فتنه اى باشد كه تمامى افراد امت بايستى در صدد دفع آن برآيند، و با امر به معروف و نهى از منكر كه خدا بر ايشان واجب كرده از شعله ور شدن آتش آن جلوگيرى به عمل آورند.
و بنابراين ، برگشت معناى آيه به تحذير تمامى مسلمانان از سهل انگارى در امر اختلافات داخلى خواهد بود، چون اين گونه اختلافات آنان را به تفرقه و اختلاف كلمه تهديد نموده و باعث مى شود كه وحدت مسلمين به تشتت و چند دستگى مبدل شود، و معلوم است كه در اين صورت هر دسته كه غالب شود زمام را به دست مى گيرد، و نيز معلوم است كه اين غلبه ، غلبه فساد است نه غلبه كلمه حق و دين حنيف كه خداوند تمامى مسلمانان را در آن شريك كرده . پس گو اينكه فتنه مختص به يك دسته است يعنى مختص به ستمكاران ، و ليكن اثر سوء آن دامن گير همه شده ، و در اثر اختلاف همه دچار ذلت و مسكنت و هر بلا و تلخكامى ديگرى مى شوند، و همه در پيشگاه خداى تعالى مسؤ ول مى گردند و خدا شديد العقاب است . گر چه خداى تعالى اين فتنه را به اسم و رسم معرفى نكرده و آن را بطور مهمل ذكر فرموده و ليكن جمله بعدى كه مى فرمايد: « لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه » و همچنين جمله « و اعلموا ان الله شديد العقاب » همانطورى كه گفتيم آن را تا اندازه اى توضيح داده و مى رساند كه « فتنه » عبارت از اين است كه بعضى از امت با بعضى ديگر اختلاف مى كنند در امرى كه تمامى امت حقيقت امر را مى فهمند كه كدام است ، و ليكن يك دسته از قبول آن سرپيچى نموده ، و آگاهانه به ظلم و منكر اقدام مى كنند، آن دسته ديگر هم كه حقيقت امر را قبول كرده اند آنان را نهى از منكر نمى كنند و در نتيجه آثار سوئش دامن گير همه امت مى شود. و بطور مسلم همه ظلمها اينطور نيستند، و مقصود، ارتكاب تمامى انحاء ظلم هم نيست ، چون همه ظلمها چنين اثر سوئى ندارند. و از اينكه خداوند همه امت را از آن زنهار داده معلوم مى شود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوئش عمومى باشد،و چنين ظلمى ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت حقه اسلامى و زمام آن را به ناحق به دست گرفتن و يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت حقه است باشد. و هر چه باشد در فتنه هاى واقع شده در صدر اسلام نمونه اش ديده مى شود، بطورى كه آيه شريفه كاملا و بطور وضوح بر آن فتنه ها منطبق مى گردد، چون فتنه هاى مزبور وحدت دينى اسلام را منهدم نموده و با ايجاد تفرقه قدرت و شوكت اسلام را در هم شكست ، و خونهايى به ناحق ريخت و باعث اسارت و غارت و هتك نواميس و حرمتها گرديد و كتاب و سنت متروك شد، همچنانكه خود قرآن از زبان پيغمبرش حكايت نموده كه گفت : « يا رب ان قومى اتخذوا هذا القران مهجورا » .
و از جمله مفاسد شوم اين فتنه اين است كه امت اسلام حتى بعد از آنكه به اشتباهات و اعمال زشت خود تنبه پيدا كند نمى تواند از آن عذاب دردناكى كه اين فتنه به بار آورده خود را نجات دهد، آرى « كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق » . يكى از مفسرين هم به اين معنا كه ما براى آيه كرديم تفطن يافته و گفته است كه آيه شريفه امت اسلام را به فتنه اى تهديد كرده كه وحدت كلمه شان را بر هم زده و دچار تفرقه و پراكندگيشان مى كند، و اگر از آن فتنه پرهيز نكنند دچار عذاب شديدى مى شوند، ولى اين مفسر زحمت زيادى به خود داده تا بلكه عذاب مزبور را به عذاب دنيوى توجيه نموده و اطلاق آيه را تقييد كند و ليكن « انى لهم التناوش من مكان بعيد » : « كجا مى تواند با اين تمحلات و توجيهات دور، اطلاق آيه را مقيد سازد » . معناى آيه شريفه : « واتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه » بنابر قرائت مشهورو بنابر قرائت « لتصيبن » در اينجا به توضيح الفاظ آيه پرداخته و مى گوييم : بنابر قرائت زيد و قرائت اهل بيت (عليهم السلام ) كه آيه را « و اتقوا فتنه لتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه » قرائت كرده اند لام در « لتصيبن » لام قسم و نون آن نون تاكيد ثقيله است ، و تقدير آيه اين است كه : « بپرهيزيد از فتنه اى كه قسم مى خورم كه خواهد رسيد به آن كسانى از شما كه ظلم كردند » ، و كلمه « خاصه » حال از فتنه است ، و معنايش اين است كه « بپرهيزيد » از فتنه اى كه رسيدنش مختص به آن كسانى از شما است كه ظلم كردند )) و خطاب آيه به عموم مردمى است كه ايمان آورده بودند. البته خواننده محترم بايد در نظر بگيرد آن معنا و بيانى را كه ما در گذشته براى جمله « الذين امنوا » گذرانيده و گفتيم كه اين خطاب در آياتى كه در اول بعثت نازل شده اگر قرينه صارفه اى در كلام نباشد حمل بر تشريف مى شود (يعنى منظور آن احترام كردن مؤ منين و دلگرم ساختن ايشان است ) و نيز بايد دانست كه فتنه هاى صدر اسلام همه منتهى به اصحاب بدر مى شود، بنا بر اين آيه شريفه تمامى مؤ منين را از فتنه اى كه بعضى از ايشان بپا مى كنند زنهار مى دهد، و اين نيست مگر براى اينكه آثار سوئش دامنگير همه مى شود. و اما بنا بر قرائت مشهور كه آيه را: « و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه » قرائت كرده اند، درباره كلمه « لا » گفته اند كه « لاى ناهيه » است ، و « نون مشدد » نهى را تاكيد مى كند، و كلمه « لا تصيبن » جواب امر در « اتقوا » نيست ، بلكه كلام ، جارى مجراى استيناف و ابتداء است يعنى در حقيقت دوبار زنهار داده ، در بار اول فرموده : « بپرهيزيد از فتنه اى » و در بار دوم از نو فرموده : « لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصه » چون امر قبلى و نهى در اين جمله از جهت معنا متصل و مرتبط بهم بودند، عينا مانند امر و نهى كه در آيه « يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده » دنبال هم قرار گرفته اند.
و چه بسا بعضى از علماى نحو تجويز كنند كه نهى در « لا تصيبن » نهيى باشد كه در جواب امر وارد شده است ، همچنانكه گفته مى شود: « از زيد بر حذر باش نزندت » و تقديرش اين است كه : « از زيد بپرهيز، چون اگر بپرهيزى نمى تواند تو را بزند » و اگر كسى بگويد: در اين مثالى كه زديد جمله « نزندت : لا يضربنك » است ، و نون تاكيد ثقيله مختص امر و نهى است در جواب مى گوييم در نون تاكيد ثقيله شرط نشده كه بر سر خبر در نيايد. و چه بسا بعضى ديگر كه گفته اند: كلمه « لا » زائد است و معناى آيه اين است كه « بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها به آن كسانى از شما مى رسد كه ظلم كردند » . و بعضى ديگر گفته اند: اصل « لا تصيبن » ، « لتصيبن » بوده ، و فتحه لام اشباع شده ، و از اشباع فتحه ، الفى پيدا شده است ، و اشباع فتحه به حدى كه موجب پيدا شدن الف شود در كلام عرب كمياب نيست ؛ مثلا شاعر مى گويد: فانت من الغوائل حين ترمى و من ذم الرجال بمنتزاح كه مقصود « منتزح » است ؛ و ليكن اين دو وجه اخير بعيد است و نمى توان كلام خداى تعالى را حمل بر چنين وجوهى نمود. بهر حال ، برگشت معناى آيه بنا بر اين قرائت نيز به همان معنايى است كه قرائت اهل بيت (عليهم السلام ) آن را افاده مى كرد. و بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه شريفه متضمن خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم و مجموع ، و اين خود مويد گفتار ما است كه گفتيم خطاب در آيه قبلى هم كه مى فرمود: « يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول ... » خطابى است اجتماعى و متوجه به عموم مؤ منين ، و در اين صورت اين نتيجه به دست مى آيد كه پس منظور از دعوت به خيرى كه ايشان را زنده مى كند، دعوت به اتفاق و تمسك عموم به حبل الله و اقامه دين و اجتناب از تفرقه و اختلاف است ، همچنانكه فرموده : « واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا » و نيز فرموده : « ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه » و نيز در همان باره فرموده : « و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله »
و نيز در اين صورت بعضى از وجوهى كه در ذيل « اذا دعاكم لما يحييكم » و همچنين در ذيل « ان الله يحول بين المرء و قلبه » ذكر شد تاييد مى شود، و بايد به پيروى از سياق ، آيه شريفه را حمل بر آن وجه نمود هر چند آيه به اعتبار خودش و با صرفنظر از سياق ، معناى وسيع ترى را افاده مى كند، و معلوم است كه دانشمندان بصير از تشخيص آن وجه عاجز نيستند، و خدا راهنما است .
روزگار استضعاف و نگرانى خود و تاءييد و يارى خدا را بياد آوريد
وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الاَرْضِ تخَافُونَ أَن يَتَخَطفَكُمُ النَّاس ... « استضعاف » به معناى ضعيف شمردن و توهين و بى اعتنائى به امر چيزى است . و « تخطف » و « خطف » و « اختطاف » به معناى قاپيدن و گرفتن چيزى است به سرعت . و « ايواء » به معناى منزل دادن به كسى است تا در آن جاى گرفته و هر جا رفت به آنجا باز گردد، و « تاييد » از ماده « ايد » است كه به معناى قوه و نيرو است . از سياق آيه استفاده مى شود كه منظور از « آن روزى كه مسلمين در زمين مستضعف بودند » روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بوده اند. و نيز منظور از « ناس » در جمله « تخافون ان يتخطفكم الناس » همان مشركين عرب و رؤ ساى قريش است . و مقصود از اينكه فرمود: « فاواكم » اين است كه شما را در مدينه جاى داد. و منظور از نصرت و تاييد در « و ايدكم بنصره » نصرتى است كه خداوند در جنگ بدر از مسلمين كرد، و مقصود از « رزق طيب » آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى نمود، و آن را براى آنها حلال كرد.
احوالى كه خداوند در اين آيه از مؤ منين برشمرده و منتهايى كه در باره ايشان ذكر كرده هر چند مختص به مهاجرين است ، و مربوط به انصار نيست ، ولى منظور آيه در اينجا منت نهادن بر هر دو طايفه است ، چون هر دو طايفه امت واحده و داراى دين واحد بودند، علاوه بر اينكه منتهايى كه در اين آيه مى شمارد نصرت و رزق طيب است كه هر دو طايفه مشمول آن بوده اند، البته اين معانى همه در صورتى است كه قرار داشتن آيه را در سياق آيات راجع به جنگ بدر در نظر بگيريم ، چون اگر آيه را به لحاظ خودش به تنهايى معنا كنيم معنايش عمومى تر شده و شامل همه امت اسلام مى شود، نه فقط شامل مهاجر و انصار، چون اسلام تمامى مسلمين و گذشته و آينده ايشان را به صورت يك امت درآورده ، پس داستانى كه در اين آيات نقل شده هر چه باشد داستان امت اسلام در ابتداى ظهور آن است ، و خلاصه امت اسلام است كه در بدو ظهورش از نظر نفرات و نيرو ناچيز بوده تا آن حدى كه مى ترس يدند مشركين مكه ايشان را به يك حمله كوتاه از بين ببرند، و خداوند آنان را در مدينه جاى داد و با مسلمان شدن سكنه مدينه عده ايشان را زياد كرد، و در جنگ بدرو ساير مبارزات ياريشان نمود، و غنيمتها و انواع نعمت ها را روزيشان كرد تا شايد شكرگزارى كنند. يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ وَ تخُونُوا أَمَنَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ ... « خيانت » به معناى نقض امانت و « امانت » عبارت است از اينكه بوسيله عهد و يا وصيت و امثال آن ، امنيت حقى از حقوق حفظ شود. راغب در مفردات خود مى گويد: خيانت و نفاق به يك معنا است ، ولى خيانت گفته مى شود به اعتبار عهد و امانت ، و نفاق گفته مى شود به اعتبار دين و ليكن در استعمال ، هر دو لفظ در هر دو معنا استعمال مى شود. پس خيانت به معناى مخالفت نهانى با حقى از حقايق و شكستن پيمان آن است ، مثلا گفته مى شود: « خنت فلانا : عهد فلانى را شكستم » و « خنت امانه فلان : امانت فلانى را خيانت كردم » يعنى پيمانى را كه با او داشتم در خفا نقض كردم ، و به همين معنا است آيه شريفه « لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم » . و جمله و « تخونوا اماناتكم » جايز است كه مجزوم و معطوف بر « تخونوا » ى سابق باشد، در اين صورت معنايش و « لا تخونوا اماناتكم » : « به امانتهاى خود خيانت مكنيد » مى باشد. و نيز جايز است كه منصوب به « آن » مقدر باشد و تقدير آن « و آن تخونوا اماناتكم » است ؛ مويد وجه دوم جمله « و انتم تعلمون » مى باشد كه بعد از آن ذكر شده است ؛ چون اگر نكته اى در كار نمى بود و تقدير كلام « و لا تخونوا » مى شد، ذكر « و انتم تعلمون » بى فايده به نظر مى رسيد، براى اينكه هر چند خيانت در صورتى متعلق نهى تحريمى مى شود كه براى مكلف معلوم باشد، و در صورت جهل به آن و جهل به حكم حرمت متعلق نهى قرار نمى گيرد، و ليكن علم ، از شرايط عامه هر تكليف است ، كه بدون آن هيچ تكليف مولوى منجز نمى شود، و با اين حال هيچ احتياجى به ذكر و « انتم تعلمون » و تقييد نهى از خيانت را به علم به نظر نمى رسد، پس بطور مسلم نكته اى در كار است .
از طرفى هم ظاهر اينكه فرمود: « و انتم تعلمون » و متعلق علم را بيان نكرد اين است كه منظور، علم به موضوع و اينكه اين عمل خيانت است مى باشد، نه آنچه كه بعضى ها گفته اند كه منظور از آن علم به مفاسد خيانت و سوء عاقبت آن و حكم خدا به حرمت آن است براى اينكه نه ظاهر لفظ آيه و نه سياق آن هيچ دلالتى بر اين معانى ندارد. معناى : « و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون » در آيه شريفه كه از خيانت به خدا و رسول (ص ) نهى مى كند پس يقينا تقدير جمله ، « و ان تخونوا اماناتكم » است ، بنابراين ، مجموع دو جمله « و لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم » يك نهى واحدى مى شود كه به يك نوع خيانت تعلق گرفته ، و آن خيانت امانت خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه خود بعينه خيانت به امانت خود مؤ منين هم هست ، چون بعضى از امانت ها منحصرا امانت خدا است در نزد مردم ، مانند احكام مشروعه خدا، و بعضى از آنها منحصرا امانت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، مانند سيره حسنه آنجناب ، و بعضى از آنها امانت خود مردم در ميان خودشان است ، مانند اماناتى كه در اموال و اسرار خود به يكديگر مى سپارند، و بعضى از امانت ها آن امانتى است كه خدا و رسول و خود مؤ منين در آن شريكند، و آن عبارت است از امورى كه خداوند به آنها امر مى كند، و رسول خدا امر آنجناب را اجراء مى نمايد، و مردم از اجراى آن منتفع گشته ، و مجتمعشان نيرومند مى گردد، مانند دستورات سياسى و اوامر مربوط به جهاد و اسرار جنگى كه اگر افشاء شود آرزوهاى دينى عقيم گشته و مساعى حكومت اسلامى بى نتيجه مانده و قهرا حق خدا و رسول هم پايمال مى شود، و ضررش دامنگير خود مؤ منين هم مى گردد. پس خيانت در اين نوع از امانت ، خيانت به خدا و رسول و مؤ منين است ، و مؤ منى كه به چنين خيانتى دست مى زند علاوه بر اينكه مى داند به خدا و رسول خيانت كرده مى داند كه به خودش و ساير برادران ايمانيش هم خيانت كرده است ، و هيچ عاقلى حاضر نيست ، كه به خيانت به خود اقدام نمايد، چون عقل هر كس قبح خيانت را درك مى كند، و با داشتن اين موهبت الهى چگونه آدمى به خود خيانت مى كند؟ پس معلوم شد منظور از اينكه فرمود: « و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون » - و خدا داناتر است - اين است كه در ضمن خيانت به خدا و رسول به امانتهاى خود خيانت مى كنيد با اينكه مى دانيد كه امانتهاى خدا و رسول امانتهاى خود شما است ، كه در آن خيانت مى كنيد، و كدام عاقل است كه به خيانت به خود اقدام نموده و خرابيهايى به بار آورد كه مى داند ضررش جز به خودش عايد نمى شود.
پس اينكه در ذيل نهى از خيانت فرمود: « و انتم تعلمون » براى اين است كه غيرت عصبيت حقه مسلمين را تهييج كرده و فطرت آنان را در اين قضاوت بيدار كند، نه اينكه بخواهد شرطى از شرايط تكليف را بيان كرده باشد.
نهى از خيانت به خدا و رسول (ص ) ناظر به عمل بعضى از مسلمين بوده است كه تصميمات سرى را به دشمن اطلاع مى داده اند
پس معلوم مى شود گويا بعضى از افراد مسلمين تصميمات سرى و سياسى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در نزد مشركين فاش مى كرده ، و خدا اين عمل را خيانت دانسته و از آن نهى كرده است ، و آن را خيانت به خدا و رسول و مؤ منين اعلام نموده است . مويد اين بيان ، جمله « و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه ... » است كه بعد از آيه مورد بحث قرار دارد، چون از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله با آيه مورد بحث متصل است و بى نياز و مستقل از آن نيست ، و با اين حال بخوبى معلوم مى شود كه موعظه مؤ منين در باره اموال و اولاد با اينكه قبلا ايشان را از خيانت به امانتهاى خدا و رسول و امانتهاى خود ايشان نهى كرده بود براى اين بوده كه آن فرد خيانت كار اسرار و تصميمات سرى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به مشركين گزارش مى داده تا بدين وسيله محبت مشركين را به خود جلب نموده و در نتيجه از اينكه به اموال و اولادش كه در مكه مانده بود تجاوز كنند جلوگيرى به عمل آورد، و خلاصه ، منظور آن فرد خيانت كار حفظ مال و اولاد و امثال آن بوده ، همچنانكه نظيرش از ابى - لبابه سرزد، و اسرار آنجناب را براى بنى قريظه فاش كرد. اين استظهار مويد آن روايتى است كه در شان نزول آيه مورد بحث وارد شده كه ابو سفيان با مال التجاره بسيارى از مكه بيرون آمد و جبرئيل جريان را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبر داد و سفارش كرد كه با نفرات خود بر سر راه ابو سفيان رفته تصميم خود را نزد كسى اظهار نكند، يكى از مسلمين از جريان خبردار شده و نامه اى به ابى سفيان نوشت و او را از تصميم آن حضرت خبردار كرد، در اين باره آيه نازل شد كه : « يا ايها الذين امنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون » ، البته در شان نزول اين آيه احاديث ديگرى نيز وارد شده كه بزودى در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء الله -. يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكمْ سيِّئَاتِكمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ « فرقان » به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد، و آن در آيه مورد بحث به قرينه سياق و تفريعش بر تقوا فرقان ميان حق و باطل است ، چه در اعتقادات و چه در عمل ، فرقان در اعتقادات جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت ، و در عمل جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خشنودى خدا است از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در راى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل ، همه اينها نتيجه و ميوه اى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد، در آيه شريفه هم فرقان مقيد به يكى از اين چند قسم تفرقه نگشته ، و اطلاقش همه را شامل مى شود، علاوه بر اينكه در آيات قبلى تمامى خيرات و شرور را ذكر كرده بود، پس فرقان در آيه مورد بحث شامل همه انحاء خير و شر مى شود، چون همه احتياج به فرقان دارند.
نظير آيه مورد بحث از جهت معنا آيه شريفه « و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه » است . و معناى « تكفير سيئات و آمرزش » در سابق ذكر شد، و آيه شريفه در حقيقت به منزله خلاصه گيرى مطالب و اوامر و نواهيى است كه آيات سابق متضمن آن بود. و معنايش اين است كه : اگر از خدا بترسيد موجبات رضاى خدا براى شما مشتبه به موجبات سخطش نمى شود، و اوامر و نواهيى كه بيان كرديم به يكديگر مختلط نمى گردد، علاوه اگر از خدا بترسيد خداوند گناهان شما را تكفير نموده و شما را مى آمرزد و خداوند داراى فضل عظيم است . بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به جنگ بدر)
در كافى به سند خود از عقيل خزاعى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رعب و ترسيدن از جهاد با كسانى كه بايد با آنان جهاد كرد و آن كسانى كه يكديگر را در ضلالت پشتيبانى مى كنند خود ضلالت در دين و ذلت و خوارى در دنيا است ، علاوه بر اينكه مسلمان را مستوجب آتش مى كند، چون مرعوب شدن و ترسيدن انسان را وادار به فرار از زحف (جنگ ) مى كند، و خداوند در باره اين عمل نكوهيده فرموده : « يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار » : « اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با كفار در جنگ روبرو مى شويد پشت به ايشان مكنيد. »
و در كتاب فقيه و علل به سند خود از ابن شاذان روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليه السلام ) در ضمن جواب مسائلى كه وى از آنجناب با نامه پرسيده بود نوشت : خداوند فرار از جنگ را حرام كرده چون موجب وهن در دين و استخفاف به انبياء و پيشوايان عادل و ترك نصرت ايشان عليه دشمنان است ، و اين موجب عقاب ايشان است ، چون با اين عمل خود دعوت خدا را مبنى بر اقرار به ربوبيت او و اظهار و گستردن عدالت و ترك جور و از ميان برداشتن فساد زير پا گذاشته و باعث مى شوند كه دشمنان بر مسلمانان جرات يابند، علاوه بر اينكه با اين عمل باعث كشته شدن و اسير گشتن مسلمانان و باطل شدن دين خداى عزوجل و فسادهاى ديگر مى شوند. مؤ لف : روايات دال بر اينكه فرار از زحف از گناهان كبيره و هلاك كننده است از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار وارد شده ، و ما در بحث از گناهان كبيره در تفسير آيه « ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم » در جلد چهارم ص ۵۱۱ اين كتاب تعدادى از آنها را ايراد كرديم . و در همين معنا رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده ، مانند روايتى كه صحيح بخارى و مسلم از ابى هريره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد، پرسيدند آن هفت گناه كدامند يا رسول الله ، فرمود: ۱ - شرك به خدا ۲ - كشتن كسى كه خداوند كشتنش را حرام كرده مگر به حق ۳ - سحر ۴ - رباخوارى ۵ - خوردن مال يتيم ۶ - پشت به جنگ كردن در روز جنگ ۷ - نسبت دادن زنا به زنان پاكدامن و بى خبر از فحشاء البته روايات ديگرى نيز هست كه از ابن عباس و ديگران نقل كرده اند، و دلالت دارد بر اينكه فرار از جنگ از گناهان كبيره است . بله ، آيه شريفه « اليوم خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم ماه صابره يغلبوا ماتين » اطلاق آيه حرمت فرار از جنگ را به صورتى كه عده مسلمين كمتر از ثلث عده كفار باشد تقييد نموده است . و نيز از طرق اهل سنت از عمر بن خطاب و عبد الله بن عمر و ابن عباس و ابى هريره و ابى سعيد خدرى و ديگران روايت شده كه تحريم فرار از جنگ كه در اين آيه آمده مخصوص به روز بدر است ، و اين روايت را به اين طرق الدر المنثور نقل كرده است .
عدم اختصاص نهى از فرار از جنگ به جنگ بدر و سخن صاحب المنار در اين باره
و چه بسا توجيه شده باشد به اينكه آيه شريفه در جنگ بدر نازل شده ، و ظرف « يومئذ » در جمله « و من يولهم يومئذ » دبره اشاره به روز بدر است ، و ليكن خواننده فهميد كه سياق آيات شهادت مى دهد بر اينكه آيه شريفه بعد از روز بدر نازل شده ، و منظور از ظرف يومئذ همان روز جنگ است نه روز بدر، علاوه بر اينكه اگر هم فرض كنيم آيه روز بدر نازل شده باشد خصوصيت سبب نزول در عموميت مدلول آيه هيچ اثرى نمى گذارد، همچنانكه در ساير آياتى كه سبب نزول را با عموميت مدلول جمع كرده خاص بودن سبب عموميت مدلول را از بين نمى برد. صاحب المنار در تفسير خود گفته است : البته وقتى مى توان به دلالت قرينه حاليه اين آيه را مخصوص به خصوص جنگ بدر دانست كه بتوان بر خلاف بيشتر مفسرين گفت كه آيه شريفه قبل از درگرفتن جنگ نازل شده است ، كه در اين صورت شواهد ديگرى هم دلالت بر خصوصيت مى كند، يكى اينكه جنگ بدر اولين جنگ در اسلام بود و اگر مسلمين در اين جنگ شكست مى خوردند، و با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان ايشان بود پا به فرار مى گذاشتند معلوم است كه چه فتنه بزرگى رخ مى داد (و آن اين بود كه براى هميشه افراد مسلمان روحيه خود را از دست مى دادند)، دوم اينكه در اين جنگ ملائكه مسلمانها را تاييد نموده و استقامت مى دادند. سوم اينكه خداوند صراحتا وعده نصرت و القاء رعب در دلهاى دشمنان داده بود. پس وقتى همه اين شواهد و خصائص را با قرينه حاليه اى كه در نهى است در نظر بگيريم ادعاى اينكه تحريم با وعيد شديدى كه در آيه است مختص به جنگ بدر است به نظر ادعايى صحيح و وجيه مى رسد، علاوه بر اينكه خداوند، صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در دو نوبت با مساله فرار و گريختن در جنگ امتحان كرد، يكى در روز احد و در آن باره فرموده : « ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم » و يكى هم در روز حنين كه در باره اش فرموده : « لقد نصركم الله فى مواطن كثيره و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ، ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين » .
و اين معنا منافات ندارد با اينكه فرار از جنگ حرام و از گناهان كبيره بوده باشد، و مقتضى اين است كه مطلق عقب نشينى و فرار حرام باشد مگر بخاطر آن دو سببى كه در سوره « انفال » استثناء شده ، و شخص فرارى به غير آن دو سبب به غضب عظيمى از جانب خدا دچار گشته و ماوايش جهنم مى باشد - « و بئس المصير » . بلكه ممكن است صورتى فرض شود كه فرار از جنگ در آن صورت آن حرمت را نداشته باشد، آيه زحف با آيه رخصت ضعف كه در اين سوره خواهد آمد و آيه تهلكه كه در سوره « بقره » گذشت از حيث عموم مقيد شود و فرار از جنگ را در صورت ضعف نيروى دفاعى اسلام جايز بداند، و نيز مشمول آيه اى باشد كه مردم را از اينكه خود را به هلاكت اندازند نهى مى كند و در سوره بقره گذشت ، و تفصيلش به زودى خواهد آمد. احمد و صاحبان سنن بغير از نسائى همه از حديث ابن عمر اين جمله را نقل كرده اند كه گفته است : من در يكى از سريه هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (جنگهايى كه خود رسول خدا شركت نمى كرد) بودم ، مردم پا به فرار گذاشتند، من نيز در ميان فراريان بودم ، با خود گفتم چه كنيم و اين چكار بود كه كرديم و خود را دچار غضب پروردگار نموديم ؟ آنگاه بنظرمان رسيد برويم مدينه و شب را در آنجا بسر ببريم ، دوباره گفييم چطور است حال خود را مستقيما به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه كنيم ، اگر اين گناه توبه پذير بود توبه كنيم ، و گر نه به ميدان جنگ برگرديم ، همينطور هم كرديم ، و قبل از نماز صبح شرفياب حضورش شديم ، حضرت بيرون آمد و فرمود شما از فراريانيد؟ عرض كرديم : آرى ، از جنگ فرار كرده ايم . فرمود: بلكه شما آمده ايد كه برگرديد و حمله سنگين ترى بنماييد، من فئه شما و فئه مسلمانانم (شما مشمول جمله « او متحيزا الى فئه » هستيد - مترجم ) ابن عمر سپس اضافه كرد كه وقتى اين را شنيديم نزديك شده و دست آن حضرت را بوسيديم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |