تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۱۹ - ۱۰۹، سوره هود
فَلا تَك فى مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلا كَمَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبهُمْ غَيرَ مَنقُوصٍ(۱۰۹) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب فَاخْتُلِف فِيهِ وَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنهُمْ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مُرِيبٍ(۱۱۰) وَ إِنَُّكلاً لَّمَّا لَيُوَفِّيَنهُمْ رَبُّك أَعْمَلَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۱۱۱) فَاستَقِمْ كَمَا أُمِرْت وَ مَن تَاب مَعَك وَ لا تَطغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۱۱۲) وَ لا تَرْكَنُوا إِلى الَّذِينَ ظلَمُوا فَتَمَسكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لا تُنصرُونَ(۱۱۳) وَ أَقِمِ الصلَوةَ طرَفىِ النهَارِ وَ زُلَفاً مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَْسنَتِ يُذْهِبنَ السيِّئَاتِ ذَلِك ذِكْرَى لِلذَّكِرِينَ(۱۱۴) وَ اصبرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(۱۱۵) فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فى الاَرْضِ إِلا قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مجْرِمِينَ(۱۱۶) وَ مَا كانَ رَبُّك لِيُهْلِك الْقُرَى بِظلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصلِحُونَ(۱۱۷) وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لجََعَلَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً وَ لا يَزَالُونَ مخْتَلِفِينَ(۱۱۸) إِلا مَن رَّحِمَ رَبُّك وَ لِذَلِك خَلَقَهُمْ وَ تَمَّت كلِمَةُ رَبِّك لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(۱۱۹) ترجمه آيات
پس درباره خدايانى كه اينان مى پرستند در ترديد مباش كه پرستش آنها جز به طريقى كه پدرانشان از پيش پرستش مى كردند نمى باشد، و ما نصيب آنان را تمام و بى كم و كاست مى دهيم . (۱۰۹) براستى موسى را كتاب داديم و در آن اختلاف رخ داد، و اگر گفتار پروردگارت از پيش بر اين نرفته بود ميان ايشان داورى شده بود، كه آنان درباره كتاب موسى سخت در شكّاند، شكى آميخته با بدبينى . (.۱۱) پروردگارت سزاى اعمال همه آنان را تمام مى دهد كه او از اعمالى كه مى كنند خبر دارد. (۱۱۱) پايدار باش چنانكه فرمان يافته اى و هر كه با تو سوى خدا آمده نيز، و سركشى نكنيد كه او بينا به اعمال شما است . (۱۱۲) به كسانى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه جهنّمى مى شويد و غير خدا دوستانى نداريد و يارى نمى شويد. (۱۱۳) دو طرف روز و پاسى از شب نماز بپا دار كه نيكيها بديها را نابود مى كند، اين تذكّرى است براى آنها كه اهل تذكرند. (۱۱۴) و صبور باش كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. (۱۱۵) چرا از نسلهاى پيش از شما جز كمى از آنها كه نجاتشان داده بوديم ، صاحبان خرد نبودند كه از تباهكارى در اين سرزمين جلوگيرى كنند و كسانى كه ستم كردند مطيع لذّتهاى خوش شدند و بزهكار بودند. (۱۱۶) پروردگارت چنين نبود كه اين دهكده ها را اگر مردمش اصلاحگر بودند به سزاى ستمى هلاك كند. (۱۱۷) اگر پروردگارت خواسته بود همه مردم را يك امّت كرده بود ولى پيوسته مختلف خواهند بود. (۱۱۸) مگر كسانى كه پروردگارت به ايشان رحمت آورده و براى رحمت خلقشان كرده و سخن پروردگار تو بر اين رفته كه جهنّم را از جنّيان و آدميان يكسره لبالب مى كنم . (۱۱۹) بيان آيات پس از آن كه داستانهاى امّتهاى گذشته و سرانجام شرك و فسق و لجبازى و انكار آيات خدا و استكبارشان را از قبول حق كه انبياى آنان بدان دعوت مى كردند، براى پيغمبر گراميش تفصيل داد خاطرنشان مى سازد كه چگونه رفتارشان ايشان را به هلاكت و عذاب استيصال و در آخرت و روزى كه اولين و آخرين يكجا جمع مى شوند به عذاب دائمى دوزخ مبتلا مى سازد و پس از آنكه در آيات گذشته آن تفصيلات را خلاصه نموده ، اينك در آيات مورد بحث به پيغمبرش دستور مى دهد كه او و هر كه پيرو اوست از آن داستانها عبرت گيرند و براى خود كسب يقين كنند، كه شرك و فساد در زمين آدمى را جز به سوى هلاكت و انقراض رهنمون نمى شود،
لا جرم مى بايستى دست از طريق عبوديّت برنداشته ، خويشتن دارى و نماز را شعار خود سازند، و بر ستمكاران ركون و اعتماد نكنند كه اگر چنين كنند آتش آنان را خواهد گرفت ، و ديگر جز خدا ياورى نخواهند داشت ، و كسى به كمكشان نخواهد شتافت ، و بايد بدانند كه هميشه برد، با خداست و منطق كفار هميشه منكوب و خوار است هر چند خدا چند صباحى مهلتشان دهد، چه اگر خدا مهلتشان مى دهد، جز براى اين نيست كه مى خواهد كلمه حق را كه قضا و قدرش بر تثبيت آن رانده شده استوار سازد (يعنى آنچه كه ايشان ، در قوّه دارند به فعليّت برساند و حجّت بر آنان تمام شود) و بزودى اين منظور در قيامت كه ايشان را به كيفر كردارشان مى رساند تاءمين و تكميل مى گردد. فَلا تَك فى مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلا كَمَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُهُم ... اين جمله تفريع بر مطالب گذشته و شرح مفصّل داستانهاى امم گذشته است كه با شرك ورزيدن به خدا و فساد انگيزى در زمين به خود ستم كردند و خدا هم ايشان را به عذاب خود بگرفت . و مقصود از اشاره (هولاء) قوم رسول خدايند.
بت پرستى پايه و مبنائى جز تقليد از نياكان ندارد
و معناى جمله «ما يعبدون الا كما يعبد آباوهم » اين است كه : مردم بتها را به خاطر تقليد از پدرانشان مى پرستند، پس اين نسل معاصر، حجت و برهانى غير از تقليد از نسل گذشته ندارند. و مقصود از نصيب همان بهره اى است كه در قبال شرك و فسقشان عايدشان مى شود. و جمله «غير منقوص » جمله اى است حاليه و حال از نصيب ، كه مفاد جمله «لموفوهم » را تاءكيد مى كند، چون توفيه به معناى اين است كه حق ديگرى را بطور تمام و كامل اداء كند. و منظور از آن تاءكيد و اين موكّد اين است كه كفار را يكباره از عفو الهى مايوس نمايد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: حال كه داستان اولين و گذشتگان را شنيدى و فهميدى كه چگونه خدايانى غير از خداى تعالى مى پرستيدند و چگونه آيات خدا را تكذيب مى كردند، و دانستى كه سنّت خداى تعالى در ميان آنان چه بود، و چگونه خدا در دنيا هلاك و در آخرت به آتش جاودانه مبتلايشان نمود، پس ديگر در عبادت قوم خودت شكّ و ترديد نداشته باش ، كه بت پرستى آنان همان رسم ديرينه پدران ايشان است و جز تقليد از آنان هيچ دليلى ندارند، و مطمئن بدان كه ما بزودى بهره اى را كه از كيفر اعمالشان عايدشان مى شود به ايشان مى دهيم ، بدون اينكه بوسيله شفاعت و يا عفو از آن بكاهيم .
ممكن هم هست كه مقصود از كلمه «آبائهم » پدران بلافصل نباشد، بلكه امتهاى گذشته اى باشد كه به كيفر بت پرستى منقرض شده اند، و حتى ممكن است مقصود پدران و نياكان عرب بعد از اسماعيل (عليه السلام ) هم نباشد، بلكه مطلق امتهاى گذشته باشد و خداوند در اين آيه و در آيه «افلم يدبروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاوّلين » آن امتها را پدران كفار معاصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوانده و اين مناسب تر و بهتر است . و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: تو درباره بت پرستى قومت ترديد نداشته باش چه اينان نمى پرستند مگر همانهائى را كه آن امت هاى منقرض شده - كه پدران اينان حساب مى شوند - پرستش مى كردند، و شكّى نيست كه ما جز او كيفر اينان را بدون كم و زياد كف مشتشان خواهيم گذاشت همچنانكه درباره آن امّتها همين كار را كرديم . وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب فَاخْتُلِف فِيهِ وَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنهُمْ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مُرِيبٍ از آنجايى كه آيات مورد بحث سياقش سياق عبرت دادن به وسيله نقل داستان امت هاى نامبرده در سوره است و خود آن داستانها هم هر كدام در جاى خود به منظور عبرت گرفتن و متعظ شدن معاصرين آن جناب بوده ، و مقصود اين بوده كه اين مردم در رفتار خود و شرك ورزيدن و تكذيب آيات خدا و نسبت دادن به قرآن به اينكه افتراء بر خداست تجديد نظر نموده (و كلاه خود را قاضى نموده ) به حق قضاوت كنند، لذا در اين آيات هم كه باز براى عبرت دادن است متعرض مساءله بت پرستى و تكذيب قرآن شده مى فرمايد: بت پرستى اينان مانند بت پرستى امتهاى گذشته و نياكان ايشان است ، همان عذابى كه به آنان رسيد به اينان نيز خواهد رسيد، همچنانكه اختلاف اينان درباره قرآن عينا مانند اختلاف امّت موسى است درباره كتابى كه به ايشان نازل گرديد، و خداوند به زودى در آنچه كه اينان اختلاف مى كنند حكم خواهد كرد. پس اينكه فرمود: «و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه » اشاره است به اختلافى كه يهوديان بعد از موسى درباره تورات نمودند.
دلالت آيه بر تاءخير عذاب اختلاف كنندگان در دين تا روز قيامت
و جمله «و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم » مضمونى است كه خداوند به عبارات مختلفى آن را در كتاب مجيدش تكرار كرده ، و اين معنا را مى رساند كه اختلاف مردم در امر دنيا، امرى است فطرى (و قابل توجيه ) و ليكن اختلافشان در امر دين هيچ توجيهى جز طغيان و لجاجت ندارد، چون همه اين اختلافها ب عد از تمام شدن حجت است .
مثلا در يك جا همين مضمون را آورده و مى فرمايد: «و ما كان الناس الا امة احدة فاختلفوا» و در جاى ديگر فرموده : «و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم » و نيز فرموده : «كان الناس امة واحدة فبعث الله النّبيّين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغيا بينهم . آرى ، هر چند خداوند سبحان بنا گذاشته كه اجر عاملين و پاداش كيفر و آنچه كه مى كنند، بطور كامل بدهد، و هر چند مقتضاى اين معنا اين است كه پاداش و كيفر هر عملى را در همان موقع عمل بپردازد، مثلا كيفر اختلاف كردن بعد از تمام شدن حجت را در همان موقع اختلاف كف مشتشان بگذارد، و ليكن خدا در مقابل اين قضا يك قضاى ديگر هم رانده ، و آن اين است كه هر فرد و ملّتى را تا مدتى در زمين زنده نگهدارد تا بدين وسيله زمين آباد شود، و هر كس در زندگى دنيائيش جهت آخرتش توشه بردارد، همچنانكه از اين قضاء خبر داده و فرموده : ((و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ». مقتضاى اين دو قضاء اينست كه در ميان مردمى كه با هم اختلاف مى كنند فورى حكم نكند، و كيفر آنهايى را كه از روى طغيان در دين خدا و كتاب خدا اختلاف مى كنند به قيامت بيندازد. ممكن است كسى بپرسد: اگر چنين است پس چرا در امتهاى گذشته عذاب كجرويها تاءخير نيفتاد، مثلا قوم لوط را در همين دنيا به كلّى از بين برد؟ و چرا به حكم «و لو لا كلمة سبقت من ربك » عذابشان را به قيامت نينداخت ؟
در پاسخ اين سؤ ال مى گوييم : منشاء هلاك كردن قوم لوط، صرف كفر و معصيت و خلاصه اختلاف در امر دين نبود تا يك قضاى خدا اقتضاى هلاكت و يك قضاى ديگر خدا اقتضاى مهلتشان را داشته باشد و به حكم قضاى دوّمى مهلتشان دهد و هلاكشان نكند، بلكه منشاء اين هلاكت يك قضاى سومى بود از خدا كه آيه «و لكل امّة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون » به آن اشاره نموده است . و كوتاه سخن ، آيه ((و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم اشاره به اين دارد كه اختلاف مردم در كتاب محل تلاقى دو قضاى رانده شده است ، كه يكى اقتضاء دارد ميان مردم در آنچه اختلاف مى كنند، حكم كند (و طرفداران باطل را نابود سازد) و يكى ديگر اقتضاء دارد كه هر دو طرف را مهلت دهد و تا روز قيامت كيفرشان نكند. نتيجه اين تلاقى هم اين است كه كيفر اهل باطل تا فرارسيدن قيامت تاءخير بيفتد.
اشاره به اينكه شك و ترديد يهوديان در اصالت و صحت تورات موجه بوده است
«و انهم لفى شك منه مريب » - كلمه «مريب » اسم فاعل از «ارابه » مى باشد كه به معناى القاء شبهه در قلب است ، و اگر شك را با اين كلمه توصيف كرده به منظور تاءكيد همان شك است ، مانند «ظلا ظليلا» و«حجابا مستورا» و «حجرا محجورا» و امثال آن . و گويا مرجع ضمير در «و انهم » امّت موسى يعنى يهوديان باشند. ظاهر آيه همين را مى رساند، ولى بايد گفت كه يهوديها حق داشتند درباره تورات خود در شك و ترديد باشند، زيرا سند توراتى كه فعلا در دست است منتهى مى شود به مردى از كاهنان به نام «عزراء» كه وى در زمانى كه يهوديان مى خواستند پس از انقضاى مدّت اسيرى از بابل به بيت المقدس كوچ كنند برايشان نوشت . آرى ، توراتى كه به موسى بن عمران (عليهما السلام ) نازل شد مدّتها قبل از اين واقعه ، در موقع آتش گرفتن هيكل همه را سوزانده و از بين برده بودند، و پر واضح است كه كتابى كه سندش منتهى به يك شخص شود جاى ترديد هست . و نظير تورات ، انجيل است كه سندش به يك نفر منتهى مى شود. از مساءله سند هم كه بگذريم اصولا در تورات فعلى حرفهايى ديده مى شود كه هيچ فطرت سالمى حاضر نمى شود چنين مطالبى را به كتابى آسمانى نسبت دهد، و لا جرم هر فطرت سالمى در برابر اين تورات به شك و ترديد در مى آيد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين مرجع ضمير مزبور را مشركين عرب گرفته و مرجع ضمير در «منه » را قرآن گرفته اند از صواب به دور است ، زيرا خداوند سبحان حجت را بر مشركين عرب در اول سوره تمام كرده و فرموده است كه قرآن كتاب نازل از ناحيه او بر پيغمبرش است ، و نيز به امثال آيه «و اگر قبول نداريد ده سوره مثل آنرا بياوريد» دعوت به تحدى كرده و با تمام شدن اين حجّت ديگر معنى ندارد شك و ترديد و دو دلى به ايشان نسبت دهد. وَ إِنَُّكلاً لَّمَّا لَيُوَفِّيَنهُمْ رَبُّك أَعْمَلَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ كلمه «ان » در صدر آيه ، «ان » مشبهة بالفعل است ، و اسم آن كلمه «كلا» مى باشد و به همين جهت بر سرش تنوين آمده و اضافه نشده ، و تقدير آن «كلهم » (همه اختلاف كنندگان ) است ، و خبر آن جمله «ليوفينهم » است ، و لامى (ل) كه بر سر اين جمله و نون تاكيدى كه در آن به كار رفته خبر را تاءكيد مى كنند. كلمه «لما» مركب است از لام قسم و «ما» ى تشديددار، و خاصيّت آن اين است كه ميان دو لام فاصله شود و كلمه قابل تلفظ گردد. علاوه بر اين ، خاصيت تاءكيد را هم دارد، و جواب قسم حذف شده ، زيرا خبر «ان » دلالت بر آن مى كند و حاجتى به ذكرش نيست . و معناى آيه - و اللّه اعلم - اين است كه : همه اين اختلاف كنندگان ، سوگند مى خورم كه بطور مسلّم پروردگارت اعمالشان را به ايشان برمى گرداند، يعنى جزاى اعمالشان را مى دهد، چه او به اعمال خير و شرّشان آگاه است . در تفسير روح المعانى از ابى حيان و ابن حاجب نقل كرده كه گفته اند: كلمه «لما» در آيه شريفه «لما» ى جازمه و مدخولش محذوف است ، چه حذف مدخول «لما» ى جازمه در استعمال شايع است ، مثلا گفته مى شود: «خرجت و لما»، و يا: «سافرت و لما». آنگاه گفته است : بنابراين بهتر اين است كه محذوف را «يوفوها» بگيريم ، آن وقت معنا چنين مى شود: «به درستى كه هر يك از اين امم كه اعمالشان به ايشان داده نشده خداى تو البته خواهد داد» و اين وجه ، وجه خوبى است . اهل تفسير در مفردات اين آيه و همچنين در نظم آن بحث هاى ادبى طولانى دارند، كه چون بيشتر از آنچه كه گفته شد مورد اهميت نبود از ايرادش خوددارى نموديم ، و خوانندگان محترمى كه مى خواهند از اين بحثها اطلاع بيشترى حاصل كنند بايد به تفاسير مطول مراجعه نمايند. فَاستَقِمْ كَمَا أُمِرْت وَ مَن تَاب مَعَك وَ لا تَطغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ معنا و موارد استعمال واژه هاى : «قيام »، «اقامه » و «استقامت » بطورى كه راغب و ديگران گفته اند كلمه «قام » و «ثبت » و «ركز» به يك معنا است .
و ظاهرا ريشه اين لغت از قيام آدمى گرفته شده باشد، چون انسان در ساير حالاتش غير از قيام - مانند حال نشستن و دمرو خوابيدن و دو زانو نشستن و طاق باز و به رو افتادن - آنطور كه در حال قيام مسلط بر كارها و مقاصد خود هست تسلط ندارد و آنطور نمى تواند قبض و بسط و دادوستد را انجام دهد، به خلاف حال قيام كه وقتى انسان بر پاى خود بايستد از هر حال ديگرى بهتر تعادل خود را در دست دارد و در نتيجه به تمامى اعمال خود از ثبات و حركت ، دادن و گرفتن ، اعطاء و منع و جلب و دفع مسلطتر است ، و نيز كنترل تمامى قواى خويش و افعال آن قوا را در دست دارد. بنابراين مى توان گفت حالت قيام در تمامى شؤ ون معرف شخصيت آدمى است . اين اصل معناى قيام است ، آنگاه اين كلمه را بطور استعاره در متعادل ترين احوال هر چيز ديگرى استعمال كرده اند، مثلا استوارترين وضع يك ستون را كه همان حالت عمودى آن است قائم مى نامند، و همچنين درختى را كه بر پاى خود ايستاده و رگ و ريشه خود را در زمين دوانيده قيام درخت مى خوانند، و به همين منوال قائم بودن يك ظرف آب به اين است كه روى قاعده (كب ) خود ايستاده باشد، و قيام عدل اين است كه در زمين گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت اين است كه در مملكت اجراء شود. و به همين منوال اقامه ، به معناى بپاداشتن هر چيز است به نحوى كه تمامى آثار آن چيز مترتب بر آن شود، و هيچ اثر و خاصيتى پنهان و مفقود نماند، مانند اقامه عدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دين و امثال آن . و اما اشتقاق ديگر اين ماده كه «استقامت » است ، معنايش طلب قيام از هر چيز است . و به عبارت ديگر استدعاى ظاهر شدن تمامى آثار و منافع آن چيز است ، و بنابراين معناى استقامت طريق اين است كه راه متصف باشد به آن وصفى كه غرض از راه همان وصف است ، و آن اين است كه كوتاهترين خط ميان ما و هدف ما باشد و علاوه ، روشن باشد و ما را دچار ترديد نسازد و به بيراهه نيندازد.
و همچنين استقامت آدمى در يك كار اين است كه از نفس خود بخواهد كه درباره آن امر قيام نموده آن را اصلاح كند، بطورى كه ديگر فساد و نقص به آن راه نيابد و به حد كمال و تماميت خود برسد. پس معناى آيه شريفه «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه » اين مى شود كه : «پس به اداى حق توحيد الوهيت او قيام كنيد»، و معناى آيه «ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا» مى شود: «بر آنچه كه در جميع شؤ ون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند و در عقايد و اخلاق و اعمالشان به چيزى جز آنچه كه موافق توحيد و سازگار با آن است ركون نكردند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميع احوال و با هر چيز كه در ظاهر و يا باطنشان مواجه مى شوند حفظ مى كنند». و همچنين است در آيه «فاقم وجهك للدين حنيفا» چون منظور از اقامه وجه اقامه نفس و واداشتن آن است بگونه اى كه بايد و شايد مواجه عمل شود، و اقامه كردن نفس در هر امرى به معناى استقامت آن در آن امر است ، يعنى خواستن از نفس است به اينكه آن امر را اقامه كند - دقت بفرماييد. معناى جمله : «فاستقم كما امرت » بنابر آنچه كه در معناى اين ماده و مشتقات آن گفته شد معناى جمله مورد بحث ، يعنى آيه «فاستقم كما امرت » اين مى شود: بر دين ثابت باش و حق آن را طبق دستورى كه گرفته اى ايفاء كن . و آن دستور همان است كه آيه «و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لا تكونن من المشركين » و آيه «فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون » مشتمل بر آن مى باشند. صاحب تفسير روح المعانى مى گويد: معناى اين آيه اين است كه «اى پيغمبر من ! در اين امر استوار باش ، همچنانكه قبلا هم دستور به استقامت داده بوديم » و اين معنا اقتضاء دارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به وحى ديگرى غير از وحى قرآن و به وحيى كه مثل قرآن از مقوله خواندنى نباشد مامور به استقامت شده باشد، و اين مطلب را عدّه ديگرى هم گفته اند. آنگاه اضافه مى كند كه : اين امر، امر به دوام بر استقامت و ادامه آن است ، و معنايش اين است كه همواره بر طريق مستقيم كه راه متوسط ميان افراط و تفريط است سلوك كن ، و اين كلمه جامعى است سرمشق در علم و عمل و اخلاق .
اما اينكه گفت «بايد وحى ديگرى باشد كه چون قرآن خواندنى نباشد» گفتارى است كه از سنت قرآن و روش آن به دور است . آرى ، حاشا بر قرآن كه در بيان خود بر امرى مجهول و يا اصلى پنهان و غير مذكور اعتماد كند، (و ما معناى صحيح و روشن آيه را بيان كرديم ، بدون اينكه به چنين تمحلى محتاج شويم ) و گفتيم كه مقصود از كما امرت اشاره به آن آياتى است كه قبلا نازل شده بود و امر به اقامه وجه براى دين مى كرد، و گفتيم كه اقامه وجه براى دين به معناى استقامت در دين است (كه آيه مورد بحث هم همان را مى خواهد). آرى ، «فاقم وجهك للدين » در دو سوره مكّى روم و يونس آمده ، و اگر نپذيريم كه سوره روم قبل از سوره مورد بحث نازل شده ، درباره سوره يونس اين ترديد را نداريم ، زيرا قطعا سوره يونس قبل از سوره هود نازل شده (پس جمله «كما امرت » معنايش اين است كه : در دين استقامت به خرج بده همچنانكه قبلا در سوره يونس هم به تو امر كرده بوديم ). و اما اينكه گفت «مقصود از ((استقم » ادامه بر استقامت و ملازمت بر راه راست و ميان افراط و تفريط است )) اين نيز صحيح نيست ، زيرا گفتيم كه استقامت در هر امرى به معناى ثابت قدم بودن در حفظ آن و در اداى حق آن بطور تمام و كامل است . چون گفتيم استقامت خود انسان عبارت است از پايدارى به تمام قوا و اركان در برابر وظايفى كه به وى روى مى آورد، بطورى كه كمترين نيرو و استطاعتش نسبت به آن وظيفه عاطل و بى اثر نماند. و اگر منظور از امر به استقامت ، امر به ملازمت اعتدال و دورى از افراط و تفريط مى بود مناسبتر آن بود كه دنبال اين امر، هم نهى از افراط و هم نهى از تفريط را بياورد، و حال آنكه دنبال جمله مورد بحث تنها از افراط نهى كرده و فرموده : «و لا تطغوا.» پس ، با اينكه مى دانيم عطف جمله «و لا تطغوا عطف » تفسير است ، جمله مذكور بهترين شاهد مى شود بر اينكه منظور از جمله «استقم » امر به اظهار پايدارى در عبوديت و قيام به حق آن ، و منظور از نهى بعدى نهى از مخالفت آن امر است . و مخالفت آن امر همان استكبار از خضوع براى خدا و خارج شدن از زىّ عبوديت است كه فرموده : «و لا تطغوا.» امتهاى گذشته نيز تنها استكبار كردند و در عبوديت خدا دچار افراط شدند نه تفريط، وقتى دچار تفريط مى شوند كه بيش از حد لازم خضوع كرده باشند.
جمله «و من تاب معك » عطف است بر ضميرى كه در «استقم » مستتر است در نتيجه معنا چنين مى شود: «استقامت كن تو و هر آن كس كه با تو توبه كرد»، يعنى هم گيتان استقامت بورزيد. و اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام و تجليل از مقام نبوت است . آرى ، سنت خداى تعالى در كلامش بر همين منوال جريان يافته ، چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون » و باز در آيه ديگرى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را جداگانه اسم مى برد، و مى فرمايد: «يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه » علاوه بر اينكه جمله «كما امرت » كه قيد جمله «فاستقم » است مختص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و كس ديگرى در آن شركت ندارد، زيرا گفتيم كه جمله «كما امرت » اشاره است به امثال جمله «فاقم وجهك للدين » كه بطور مسلم مخصوص به آن جناب است ، و اگر از همان اول مى فرمود: «فاستقيموا» ديگر نمى توانست مقيدش كند به امر سابق و بفرمايد «كما امرتم » (چون غير پيغمبر كسى مامورنشده بود). و مقصود از كسانى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) توبه كردند آن دسته از مؤ منينند كه با ايمان به خدا به سوى خدا بازگشت نمودند. و اگر اصل ايمان آوردن را توبه و رجوع به خدا ناميده براى اين است كه در حقيقت بازگشت از شرك است . و اين قسم اطلاق در قرآن كريم بسيار است ، مانند آيه «و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمه و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك » و امثال آن . و اينكه فرمود: «و لا تطغوا» معنايش اين است كه از خط مشيى كه فطرت و خلقت براى شما ترسيم كرده و از آن مرزى كه برايتان تعيين نموده كه همان عبوديت براى خداى يكتا است تجاوز مكنيد، همچنانكه امم قبل از شما تجاوز نمودند و كارشان منجر به شرك شد و سرانجام به هلاكت رسيدند. و ظاهرا طغيان به اين معنا ريشه لغويش از طغيان آب گرفته شده ، چون طغيان در آنجا به معناى تجاوز از حد است ، آنگاه بعد بطور رعايت در اين امر معنوى يعنى سركشى انسان در طول زندگيش استعمال كرده اند، چون ديده اند كه اثر سوء اين طغيان - كه همان فساد است - و طغيان آب نظير هم است .
جمله «انه بما تعملون بصير» علّت مضمون قبلى خود را بيان مى كند و معنايش اين است كه : بايد در دين توحيد پايدار و بر طريق عبوديت استوار باشى ، و تزلزل و بلا تكليفى به خود راه ندهى ، آنها هم كه با تواند بايد استوار باشند، و از حدّى كه خداوند برايتان معلوم كرده تجاوز نكنند، چه خداوند به آنچه كه مى كنيد بينا است و اگر امر او را مخالفت كنيد شما را مواخذه مى كند. لحن شديدى كه در اين آيه است بر كسى پوشيده نيست (آرى هر كه اين آيه را به دقت مورد نظر قرار دهد مى بيند) كه هيچ اثرى از آثار رحمت و نشانه لطف و مهر وجود ندارد. قبل از اين هم آياتى بود كه در آنها داستان مؤ اخذه امتهاى گذشته به كيفر اعمال ناپسندشان آمده بود و با لحنى شديد كه دل انسان را تكان مى داد خاطرنشان مى ساخت كه خداوند از آدميان بى نياز است . چيزى كه هست اسم بردن خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان مؤ منين در عين اينكه تجليلى از آن حضرت است ، و در عين حال تشديد را هم در حق ايشان مبالغه مى كند، زيرا وقتى قبل از ديگران اسم خصوص آن جناب برده شد قهرا هول و هراس خطاب و ترس و وحشتى كه از تكلم كردن مقام عزّت و كبريايى حق ناشى مى شود لبه تيز آن متوجه آن جناب مى گردد، همچنانكه در آيه «و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوه و ضعف الممات » هم وضع به همين منوال است ، و لذا بيشتر مفسرين گفته اند: اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: «سوره هود مرا پير كرد» ناظر به همين آيه است ، و ان شاء اللّه - در بحث روايتى آينده درباره اين موضوع بحث خواهيم نمود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |