تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۶ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۸}}
__TOC__
__TOC__


خط ۵۸: خط ۶۰:
<span id='link327'><span>
<span id='link327'><span>
==آيات ۹ - ۱۱، سوره منافقون ==
==آيات ۹ - ۱۱، سوره منافقون ==
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُلْهِكمْ أَمْوَلُكُمْ وَ لا أَوْلَدُكمْ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(۹)
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُلْهِكمْ أَمْوَلُكُمْ وَ لا أَوْلَدُكمْ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(۹)
وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت فَيَقُولَ رَب لَوْ لا أَخَّرْتَنى إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصلِحِينَ(۱۰)
وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت فَيَقُولَ رَب لَوْ لا أَخَّرْتَنى إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصلِحِينَ(۱۰)
وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۱)
وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۱)
ترجمه آيات  
ترجمه آيات  
هان اى كسانى كه ايمان آورديد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند زيانكار است چون زيانكاران افرادى اينچن ينند (۹).
هان اى كسانى كه ايمان آورديد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند زيانكار است چون زيانكاران افرادى اينچن ينند (۹).
خط ۷۵: خط ۷۷:
و در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره نموده ، مى فرمايد: «'''و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون '''».
و در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره نموده ، مى فرمايد: «'''و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون '''».
در اين آيه شريفه مال و اولاد را نهى كرده و فرموده : مال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد در حالى كه بايد فرموده باشد: «'''شما سرگرم به مال و اولاد نشويد'''» و اين به خاطر آن بوده كه اشاره كند به اينكه طبع مال و اولاد اين است كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، پس مؤ منين نبايد به آنها دل ببندند، و گرنه مؤ منين هم مانند سايرين از ياد خدا غافل مى شوند، پس نهى در آيه نهى كنايه اى است ، كه از تصريح موكدتر است .
در اين آيه شريفه مال و اولاد را نهى كرده و فرموده : مال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد در حالى كه بايد فرموده باشد: «'''شما سرگرم به مال و اولاد نشويد'''» و اين به خاطر آن بوده كه اشاره كند به اينكه طبع مال و اولاد اين است كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، پس مؤ منين نبايد به آنها دل ببندند، و گرنه مؤ منين هم مانند سايرين از ياد خدا غافل مى شوند، پس نهى در آيه نهى كنايه اى است ، كه از تصريح موكدتر است .
وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت ...
وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت ...
در اين جمله مؤ منين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفارات ، و مستحب مانند صدقات مستحبى . و اگر قيد «'''مما رزقناكم '''» را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤ منين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آنچه را كه مؤ منين مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به آنان داده ،
در اين جمله مؤ منين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفارات ، و مستحب مانند صدقات مستحبى . و اگر قيد «'''مما رزقناكم '''» را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤ منين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آنچه را كه مؤ منين مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به آنان داده ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۹۱ </center>
خط ۸۴: خط ۸۶:
«'''فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب '''» - اين جمله عطف است بر جمله قبلى ، و اگر كلمه «'''اجل '''» را مقيد به قيد قريب كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اينكه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد. و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است همچنان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: «'''كل ما هو ات قريب - هر آنچه خواهد آمد نزديك است .'''»
«'''فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب '''» - اين جمله عطف است بر جمله قبلى ، و اگر كلمه «'''اجل '''» را مقيد به قيد قريب كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اينكه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد. و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است همچنان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: «'''كل ما هو ات قريب - هر آنچه خواهد آمد نزديك است .'''»
«'''فاصدق و اكن من الصالحين '''» - در اين جمله كلمه «'''اصدق '''» به نصب قاف خوانده مى شود تا جواب تمناى چه مى شد مرا تا مدتى اندك مهلت مى دادى باشد، و كلمه «'''اكن '''» به سكون نون خوانده مى شود تا جزاى شرطى تقديرى باشد، و تقدير «'''ان اتصدق اكن من الصالحين - اگر تصدق دهم از صالحان خواهم بود'''» مى باشد.
«'''فاصدق و اكن من الصالحين '''» - در اين جمله كلمه «'''اصدق '''» به نصب قاف خوانده مى شود تا جواب تمناى چه مى شد مرا تا مدتى اندك مهلت مى دادى باشد، و كلمه «'''اكن '''» به سكون نون خوانده مى شود تا جزاى شرطى تقديرى باشد، و تقدير «'''ان اتصدق اكن من الصالحين - اگر تصدق دهم از صالحان خواهم بود'''» مى باشد.
وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا
وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا
در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تاخير اجل را بخواهد مايوس كرده مى فرمايد: وقتى اجل كسى رسيد، و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تاخير داده نمى شود، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است ، از آن جمله مى فرمايد: «'''اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون '''».
در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تاخير اجل را بخواهد مايوس كرده مى فرمايد: وقتى اجل كسى رسيد، و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تاخير داده نمى شود، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است ، از آن جمله مى فرمايد: «'''اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون '''».
«'''و اللّه خبير بما تعملون '''» - اين جمله حال است از ضمير «'''احدكم '''» ممكن هم هست عطف بر آغاز كلام باشد، و فايده تعليل را دارد، و معنايش اين است كه از خدا بى خبر نشويد و انفاق كنيد، براى اينكه خدا به اعمال شما دانا است ، طبق همان اعمال جزايتان مى دهد.
«'''و اللّه خبير بما تعملون '''» - اين جمله حال است از ضمير «'''احدكم '''» ممكن هم هست عطف بر آغاز كلام باشد، و فايده تعليل را دارد، و معنايش اين است كه از خدا بى خبر نشويد و انفاق كنيد، براى اينكه خدا به اعمال شما دانا است ، طبق همان اعمال جزايتان مى دهد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۶ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳۸}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۵۵

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



روايتى در ذيل آيه (اذا جاءك المنافقون ) و ماجراى عبدالله بن ابى منافق

و در تفسير قمى در ذيل آيه «اذا جاءك المنافقون ...»، آمده كه اين آيات در جنگ مريسيع كه جنگ با بنى المصطلق بود، و در سال پنجم هجرت اتفاق افتاد نازل شده . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خودش در اين جنگ شركت كرد و در مراجعت كنار چاهى كم آب فرود آمد. انس بن سيار، همپيمان انصار و جهجاه بن سعيد غفارى اجير عمر بن خطاب در كنار چاه به هم برخوردند، و هر دو دلو در چاه انداخته تا آب بكشند، دلوها در چاه به هم پيچيد. سيار گفت : دلو من ، جهجاه هم گفت دلو من . و همين باعث درگيرى بين آن دو شد، جهجاه به صورت سيار سيلى زد، و خون از روى او جارى شد. سيار قبيله خزرج را و جهجاه قريش را به كمك طلبيد، هر دو گروه سلاح برگرفتند، و چيزى نمانده بود كه فتنه اى به پا شود. عبد اللّه بن ابى سر و صدا را شنيد، پرسيد: چه خبر شده ؟ جريان را برايش گفتند، و او سخت در خشم شد، و گفت : من از اول نمى خواستم اين مسير را بروم ، و من امروز خوارترين مردم عرب هستم ، و من هيچ پيش بينى نمى كردم كه زنده بمانم و چنين سخنانى بشنوم ، و نتوانم كارى بكنم ، و وضع را به دلخواه خود تغيير دهم . آنگاه روكرد به اطرافيان خود و گفت : كارى است كه شما كرديد، اينها را در منازل خود جاى داديد، و مال خود را با آنان تقسيم نموديد، و با جان خود جانشان را از خطر حفظ كرديد، و گردنهاى خود را آماده شمشير ساخته ، زنان خود را بيوه و فرزندان را يتيم كرديد (اينهم مزدى است كه دريافت مى داريد)، آن هم از مردمى كه اگر شما بيرونشان كرده بوديد وبال گردن مردمى ديگر مى شدند. آنگاه گفت : «اگر به مدينه برگرديم ، آن كس كه عزيزتر است ذليل تر را بيرون خواهد كرد». يكى از حضار در آن مجلس زيد بن ارقم بود كه تازه داشت به حد بلوغ مى رسيد، و آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در هنگام گرماى ظهر در سايه درختى با جمعى از اصحاب مهاجر و انصارش ‍ نشسته بود، زيد از راه رسيد، و سخنان عبداللّه بن ابى را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گزارش داد. حضرت فرمود: اى پسر! شايد اشتباه شنيده باشى . عرضه داشت : به خدا سوگند اشتباه نكرده ام . فرمود: شايد از او خشمگين باشى . عرضه داشت : به خدا قسم هيچ دشمنى با او ندارم . فرمود: ممكن است خواسته سربسرت بگذارد؟ عرضه داشت : نه به خدا سوگند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۱

رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به غلامش شقران فرمود: مركب را زين ، و آماده حركت كن ، و فورا سوار شد. مردم به يكديگر خبر دادند ولى كسى باور نمى كرد كه در آن گرماى ظهر حركت كرده باشد، ولى بالاخره سوار شدند، و سعد بن عباده خود را به آن جناب رسانيده ، عرضه داشت : السلام عليك يا رسول اللّه و رحمه اللّه و بركاته . حضرت فرمود: و عليك السلام . عرضه داشت : شما هيچ وقت در گرماى ظهر حركت نمى كرديد. فرمود: مگر سخنان رفيقتان را نشنيده اى ؟ پرسيد: كدام رفيق يا رسول اللّه ؟ ما به غير تو رفيقى نداريم ؟ فرمود: عبداللّه بن ابى ، او پيش بينى كرده كه اگر به مدينه برگردد آن كس كه عزيزتر است ذليل تر را از شهر بيرون كند. سعد عرضه داشت : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تو و اصحابت عزيزتر و او و اصحابش ‍ ذليل ترند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن روز را تا به آخر به حركت ادامه داد، و با احدى سخن نگفت ، قبيله خزرج نزد عبداللّه بن ابى آمدند، و او را ملامت كردند. عبداللّه قسم خورد كه من هيچ يك از حرفها را نزده ام . گفتند: اگر چنين حرفى نزده اى برخيز تا نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شويم تا از آن جناب عذرخواهى كنى ، عبداللّه سر و كله را تكان داد كه نه . شب شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن شب را هم تا به صبح حركت كرد، و اجازه استراحت نداد، مگر به مقدار نماز صبح . فرداى آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پياده شد، اصحاب هم پياده شدند، در حالى كه آن قدر خسته بودند كه خاك زمين برايشان بهترين رختخواب شد، (و همه به خواب رفتند). عبداللّه بن ابى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آمد، و سوگند ياد كرد كه من حرفها را نزده ام ، و به وحدانيت خدا و رسالت آن حضرت شهادت داد، و گفت : زيد بن ارقم به من دروغ بسته . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عذرش را پذيرفت ، آن وقت قبيله خزرج نزد زيد بن ارقم رفته شماتتش كردند كه تو چرا به بزرگ قبيله ما تهمت زدى . هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از آن منزل حركت كرد زيد با آن جناب بود، و مى گفت : بار الها! تو مى دانى كه من دروغ نگفته ام ، و به عبداللّه بن ابى تهمت نزده ام . چيزى از راه را نرفته بودند كه حالت وحى و برحاء به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۲

دست داد و آنقدر سنگين شد كه نزديك بود شترش زانو بزند و بخوابد، و خود او عرق از پيشانى مباركش مى چكيد، و ب عد از آن كه به حالت عادى برگشت ، گوش زيد بن ارقم را گرفته ، او را از روى بار و بنه اش (و يا از روى شتر) بلند كرد و فرمود: اى پسر سخنت راست و دلت فراگير است ، و خداى تعالى قرآنى درباره ات نازل كرده . و چون به منزل رسيدند و پياده شدند، سوره منافقين را تا جمله «و لكن المنافقين لا يعلمون » بر آنان خواند، و خداى تعالى عبداللّه بن ابى را رسوا ساخت .

رواياتى ديگر در ذيل آيات مربوط به منافقين

و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير جمله «كانهم خشب مسنده » فرمود: يعنى نه مى شنوند و نه تعقل مى كنند، «يحسبون كل صيحه عليهم »، يعنى هر صدائى را دشمن خود مى پندارند، هم «العدو فاحذرهم قاتلهم اللّه انى يوفكون ». و پس از آنكه خداى تعالى رسول گرامى خود را از ماجرا خبر داد، قوم و قبيله منافقين نزد ايشان شدند، و گفتند واى بر شما، رسوا شديد، بياييد نزد رسول خدا تا برايتان طلب آمرزش كند. منافقين سرى تكان دادند كه نه ، نمى آييم ، و رغبتى به استغفار آن جناب نشان ندادند، لذا خداى تعالى فرمود: «و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول اللّه لووا روسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون ». و در كافى به سند خود از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى همه امور خود را به مؤ من واگذار كرده ، ولى اين كه او خود را خوار كند به او واگذار ننموده ، مگر نديدى كه خداى تعالى در قرآن كريم درباره فرموده : «و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين » كه به حكم اين آيه مؤ من بايد عزيز باشد، و ذليل نباشد. مؤ لف : كافى ، اين معنا را از داوود رقى ، و حسن احمسى و به طريقى ديگر از سماعه روايت كرده . و نيز به سند خود از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فر مود: سزاوار نيست كه مؤ من خود را ذليل كند. عرضه داشتم : به چه چيز خود را ذليل كند؟ فرمود: به اينكه كارى را انجام دهد كه در آخر مجبور به عذرخواهى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۳

گقتارى پيرامون مساءله نفاق در صدر اسلام قرآن كريم درباره منافقين اهتمام شديدى ورزيده ، و مكرر آنان را مورد حمله قرار داده ، و زشتى هاى اخلاقى ، دروغها، خدعه ها، دسيسه ها، و فتنه هايشان را به رخشان مى كشد. فتنه هايى كه عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمانان بپا كردند، و در سوره هاى قرآن كريم از قبيل سوره بقره ، آل عمران ، نساء، مائده ، انفال ، توبه ، عنكبوت ، احزاب ، فتح ، حديد، حشر، منافقين و تحريم سخن از آن را تكرار نموده . و نيز در مواردى از كلام مجيدش ايشان را به شديدترين وجه تهديد نموده به اينكه در دنيا مهر بر دلهايشان زده ، و بر گوش و چشمشان پرده مى افكند، و نورشان را از ايشان مى گيرد، و در ظلمتها رهايشان مى كند، به طورى كه ديگر راه سعادت خود را نبينند، و در آخرت در درك اسفل و آخرين طبقات آتش جايشان مى دهد. و اين نيست مگر به خاطر مصائبى كه اين منافقين بر سر اسلام و مسلمين آوردند. چه كيدها و مكرها كه نكردند؟ و چه توطئه ها و دسيسه ها كه عليه اسلام طرح ننمودند، و چه ضربه هايى كه حتى مشركين و يهود و نصارى به اسلام وارد نياوردند. و براى پى بردن به خطرى كه منافقين براى اسلام داشتند، همين كافى است كه خداى تعالى به پيامبرش خطاب مى كند كه از اين منافقين برحذر باش ، و مراقب باش تا بفهمى از چه راههاى پنهانى ضربات خود را بر اسلام وارد مى سازند: «هم العدو فاحذرهم ».

اشاره به خطر مناقين و فتنه انگيزى ها و توطئه هايشان در صدر اسلام

از همان اوائل هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به مدينه ، آثار دسيسه ها و توطئه هاى منافقين ظاهر شد، و بدين جهت مى بينيم كه سوره بقره - به طورى كه گفته اند - شش ماه بعد از هجرت نازل شده و در آن به شرح اوصاف آنان پرداخته ، و بعد از آن در سوره هاى ديگر به دسيسه ها و انواع كيدهايشان اشاره شده ، نظير كناره گيريشان از لشكر اسلام در جنگ احد، كه عده آنان تقريبا ثلث لشكريان بود، و پيمان بستن با يهود، و تشويق آنان به لشكركشى عليه مسلمين و ساختن مسجد ضرار و منتشر كردن داستان افك (تهمت به عايشه )،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۴

و فتنه به پا كردنشان در داستان سقايت و داستان عقبه و امثال آن تا آنكه كارشان در افساد و وارونه كردن امور بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۵

به جايى رسيد كه خداى تعالى به مثل آيه زير تهديدشان نموده فرمود: «لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قلى لا ملعونين اين ما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا». روايات هم از بسيارى به حد استفاضه رسيده كه عبداللّه بن ابى سلول و همفكران منافقش ، همانهايى بودند كه امور را عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) واژگونه مى كردند، و همواره در انتظار بلايى براى مسلمانان بودند، و مؤ منين همه آنها را مى شناختند، و عده شان يك سوم مسلمانان بود، و همانهايى بودند كه در جنگ احد از يارى مسلمانان مضايقه كردند، و خود را كنار كشيده ، در آخر به مدينه برگشتند، در حالى كه مى گفتند: «لو نعلم قتالا لا تبعناكم - اگر مى دانستيم قتالى واقع مى شود با شما مى آمديم ».

رد اين سخن كه نفاق بعد از هجرت پديد آمد وقبل از رحلت پيامبر(ص ) برچيده شد!

و از همين جا است كه بعضى نوشته اند حركت نفاق از بدو وارد شدن اسلام به مدينه شروع و تا نزديكى وفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ادامه داشت . اين سخنى است كه جمعى از مفسرين گفته اند، و ليكن با تدبر و موشكافى حوادثى كه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رخ داد و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب ، و در نظر گرفتن طبيعت اجتماع فعال آن روز، عليه اين نظريه حكم مى كند. براى اينكه اولا: هيچ دليل قانع كننده اى در دست نيست كه دلالت كند بر اينكه نفاق منافقين در ميان پيروان رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) و حتى آنهايى كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند رخنه نكرده باششد، و دليلى كه ممكن است در اين باره اقامه شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۶

هيچ دلالتى ندارد. و آن دليل اين است كه منشاء نفاق ترس از اظهار باطن و يا طمع خير است ، و پيامبر و مسلمانان آن روز كه در مكّه بودند، و هنوز هجرت نكرده بودند، قوت و نفوذ كلمه و دخل و تصرف آن چنانى نداشتند كه كسى از آنان بترسد و يا طمع خيرى از آنان داشته باشد، و به اين منظور در ظاهر مطابق ميل آنان اظهار ايمان كنند و كفر خود را پنهان بدارند، چون خود مسلمانان در آن روز تو سرى خور و زير دست صناديد قريش بودند. مشركين مكّه يعنى دشمنان سرسخت آنان و معاندين حق هر روز يك فتنه و عذابى درست مى كردند، در چنين جوى هيچ انگيزه اى براى نفاق تصور نمى شود. به خلاف بعد از هجرت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مسلمانان ياورانى از اوس و خزرج پيدا كردند، و بزرگان و نيرومندان اين دو قبيله پشتيبان آنان شده و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دفاع مى نمودند، همان طور كه از جان و مال و خانواده خود دفاع مى كردند، و اسلام به داخل تمامى خانه هايشان نفوذ كرده بود، و به وجود همين دو قبيله عليه عده قليلى كه هنوز به شرك خود باقى بودند قدرت نمايى مى كرد، و مشركين جرات علنى كردن مخالفت خود را نداشتند، به همين جهت براى اينكه از شر مسلمانان ايمن بمانند به دروغ اظهار اسلام مى كردند، در حالى كه در باطن كافر بودند، و هر وقت فرصت مى يافتند عليه اسلام دسيسه و نيرنگ به كار مى بردند. وجه اينكه گفتيم : دليل درست نيست ، اين است كه علت و منشاء نفاق منحصر در ترس و طمع نيست تا بگوييم هر جا مخالفين انسان نيرومند شدند، و يا زمام خيرات به دست آنان افتاد، از ترس نيروى آنان و به اميد خيرى كه از ايشان به انسان برسد نفاق مى ورزد، و اگر گروه مخالف چنان قدرتى و چنين خيرى نداشت ، انگيزه اى براى نفاق پيدا نمى شد، بلكه بسيارى از منافقين را مى بينيم كه در مجتمعات بشرى دنبال هر دعوتى مى روند، و دور هر ناحق و صدايى را مى گيرند، بدون اينكه از مخالف خود هر قدر هم نيرومند باشد پروايى بكنند. و نيز اشخاصى را مى بينيم كه در مقام مخالفت با مخالفين خود برمى آيند، و عمرى را با خطر مى گذرانند، و به اميد رسيدن به هدف بر مخالفت خود اصرار هم مى ورزند تا شايد هدف خود را كه رسيدن به حكومت است به دست آورده ، نظام جامعه را در دست بگيرند، و مستقل در اداره آن باشند، و در زمين غلو كنند. و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم از همان اوائل دعوت فرموده بود كه اگر به خدا و دعوت اسلام ايمان بياوريد، ملوك و سلاطين زمين خواهيد شد. با مسلم بودن اين دو مطلب چرا عقلا جائز نباشد كه احتمال دهيم : بعضى از مسلمانان قبل از هجرت به همين منظور مسلمان شده باشند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۷

يعنى به ظاهر اظهار اسلام كرده باشند تا روزى به آرزوى خود كه همان رياست و استعلاء است برسند، و معلوم است كه اثر نفاق در همه جا واژگون كردن امور، و انتظار بلا براى مسلمانان و اسلام ، و افساد مجتمع دينى نيست ، اين آثار، آثار نفاقى است كه از ترس و طمع منشاء گرفته باشد، و اما نفاقى كه ما احتمالش را داديم اثرش اين است كه تا بتوانند اسلام را تقويت نموده ، به تنور داغى كه اسلام برايشان داغ كرده نان بچسبانند، و به همين منظور و براى داغ تركردن آن ، مال و جاه خود را فداى آن كنند تا به وسيله امور نظم يافته و آسياى مسلمين به نفع شخصى آنان بچرخش در آيد. بله اين گونه منافقين وقتى دست به كارشكنى و نيرنگ و مخالفت مى زنند كه ببينند دين جلو رسيدن به آرزوها را كه همان پيشرفت و تسلط بيشتر بر مردم است مى گيرد كه در چنين موقعى دين خدا را به نفع اغراض فاسد خود تفسير مى كنند. و نيز ممكن است بعضى از آنها كه در آغاز بدون هدفى شيطانى مسلمان شده اند، در اثر پيشامدهايى درباره حقانيت دين به شك بيفتند، و در آخر از دين مرتد بشوند، و ارتداد خود را از ديگران پنهان بدارند، همچنان كه در ذيل جمله «ذلك بانهم امنوا ثم كفروا...» بدان اشاره نموديم ، و همچنان كه از لحن آياتى نظير آيه «يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى اللّه بقوم »، نيز امكان چنين ارتداد و چنين نفاقى استفاده مى شود. و نيز آن افراد از مشركين مكّه كه در روز فتح ايمان آوردند، چگونه ممكن است اطمينانى به ايمان صادق و خالصشان داشت ؟ با اينكه بديهى است همه كسانى كه حوادث سالهاى دعوت را مورد دقت قرار داده اند، مى دانند كه كفار مكّه و اطرافيان مكّه و مخصوصا صناديد قريش هرگز حاضر نبودند به پيامبر ايمان بياورند، و اگر آوردند به خاطر آن لشكر عظيمى بود كه در اطراف مكّه اطراق كرده بود، و از ترس شمشيرهاى كشيده بر بالاى سرشان بود، و چگونه ممكن است بگوييم در چنين جوى نور ايمان در دلهايشان تابيده و نفوسشان داراى اخلاص و يقين گشته ، و از صميم دل و با طوع و رغبت ايمان آوردند، و ذره اى نفاق در دلهايشان راه نيافت . و ثانيا اينكه : استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نبود، و چنان نبوده كه در نزديكيهاى رحلت نفاق منافقين از دلهايشان پريده باشد، بله تنها اثرى كه رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در وضع منافقين داشت ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۸

اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد. علاوه بر اين ، با انعقاد خلافت ديگر انگيزه اى براى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند؟ آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بوده كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تمامى منافقين موفق به اسلام واقعى و خلوص ايمان شدند، واز مرگ آن جناب تاثيرى يافتند كه در زندگيشان آن چنان متاثر نشده بودند، و يا براى اين بوده كه بعد از رحلت يا قبل از آن با اولياى حكومت اسلامى زدوبندى سرى كردند. چيزى دادند و چيزى گرفتند، اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند، و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورد، و يا آنكه بعد از رحلت مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد، و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند، و در نتيجه ديگر تصادم و برخوردى پيش نيامد؟ شايد اگر بقدر كافى پيرامون حوادث اواخر عمر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دقت كنيم ، وفتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم ، به جوانب كافى اين چند سوال برسيم ، منظور از ايراد اين سوالها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده باشيم .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۸۹

آيات ۹ - ۱۱، سوره منافقون

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُلْهِكمْ أَمْوَلُكُمْ وَ لا أَوْلَدُكمْ عَن ذِكرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(۹) وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت فَيَقُولَ رَب لَوْ لا أَخَّرْتَنى إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصلِحِينَ(۱۰) وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(۱۱) ترجمه آيات هان اى كسانى كه ايمان آورديد اموال و اولادتان شما را از ياد خدا به خود مشغول نسازد و هر كس چنين كند زيانكار است چون زيانكاران افرادى اينچن ينند (۹). و از آنچه ما روزيتان كرده ايم انفاق كنيد و تا مرگ شما نرسيده فرصت را از دست ندهيد و گرنه بعد از رسيدن مرگ خواهد گفت پروردگارا چه مى شد تا اندك زمانى مهلتم مى دادى صدقه دهم و از صالحان باشم (۱۰). و ليكن خداى تعالى هرگز به كسى كه اجلش رسيده مهلت نخواهد داد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (۱۱). بيان آيات در اين چند آيه مؤ منين را تذكر مى دهد به اينكه از بعضى صفات كه باعث نفاق در قلب مى شود بپرهيزند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۹۰

يكى از آنها سرگرمى به مال و اولاد و غافل شدن از ياد خداست ، و يكى ديگر بخل است .

نهى از دو صفت نفاق آور: سرگرمى به مال و اولاد، وبخل ورزى

«يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر اللّه ...» كلمه «تلهى » از مصدر «الهاء» گرفته شده ، و اين كلمه به معناى مشغول و سرگرم شدن به كارى و غفلت از كارى ديگر است ، و منظور از «الهاء اموال و اولاد از ذكر خدا» اين است كه اشتغال به مال و اولاد انسان را از ياد خدا غافل كند، چون خاصيت زينت حيات دنيا همين است كه آدمى را از توجه به خداى تعالى باز مى دارد همچنان كه فرمود: «المال و البنون زينه الحيوه الدنيا» و اشتغال به اين زينت دل را پر مى كند، و ديگر جايى براى ذكر خدا و ياد او باقى نمى ماند، و نيز غير از گفتار بى كردار، و ادعاى بدون تصديق قلبى برايش نمى ماند، و فراموشى پروردگار از ناحيه عبد باعث آن مى شود كه پروردگارش هم او را از ياد ببرد، همچنان كه فرمود: «نسوا اللّه فنسيهم » و اين خود خسرانى است آشكار، همچنان كه باز در صفت منافقين فرمود: «اولئك الذين اشتروا الضلاله با لهدى فما ربحت تجارتهم ». و در آيه مورد بحث به همين معنا اشاره نموده ، مى فرمايد: «و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون ». در اين آيه شريفه مال و اولاد را نهى كرده و فرموده : مال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازد در حالى كه بايد فرموده باشد: «شما سرگرم به مال و اولاد نشويد» و اين به خاطر آن بوده كه اشاره كند به اينكه طبع مال و اولاد اين است كه انسان را از ياد خدا غافل سازد، پس مؤ منين نبايد به آنها دل ببندند، و گرنه مؤ منين هم مانند سايرين از ياد خدا غافل مى شوند، پس نهى در آيه نهى كنايه اى است ، كه از تصريح موكدتر است . وَ أَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت ... در اين جمله مؤ منين را امر مى كند به انفاق در راه خير، اعم از انفاق واجب مانند زكات و كفارات ، و مستحب مانند صدقات مستحبى . و اگر قيد «مما رزقناكم » را آورد براى اعلام اين حقيقت بود كه دستور فوق درخواست انفاق از چيزى كه مؤ منين مالكند و خدا مالك آن نيست نمى باشد، چون آنچه را كه مؤ منين مى كنند عطيه اى است كه خداى تعالى به آنان داده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۹۱

و رزقى است كه رازقش او است ، و ملكى است كه او به ايشان تمليك فرموده ، آن هم تمليكى كه از ملك خود او بيرون نرفته پس در هر حال منت خداى تعالى راست .

پيش از مرگ انفاق كنيد كه چون اجل آمد آرزوى بازگشت اجابت نمى شود

«من قبل ان ياتى احدكم الموت » - يعنى قبل از آنكه قدرت شما در تصرف در مال و انفاق آن در راه خدا تمام شود. «فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب » - اين جمله عطف است بر جمله قبلى ، و اگر كلمه «اجل » را مقيد به قيد قريب كرد، براى اين بود كه اعلام كند به اينكه چنين كسى قانع است به مختصرى عمر، به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند، تقاضاى اندكى مى كند تا اجابتش آسان باشد. و نيز براى اين است كه اجل و عمر هر قدر هم كه باشد اندك است همچنان كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: «كل ما هو ات قريب - هر آنچه خواهد آمد نزديك است .» «فاصدق و اكن من الصالحين » - در اين جمله كلمه «اصدق » به نصب قاف خوانده مى شود تا جواب تمناى چه مى شد مرا تا مدتى اندك مهلت مى دادى باشد، و كلمه «اكن » به سكون نون خوانده مى شود تا جزاى شرطى تقديرى باشد، و تقدير «ان اتصدق اكن من الصالحين - اگر تصدق دهم از صالحان خواهم بود» مى باشد. وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا در اين جمله آرزومندان نامبرده را از اجابت دعايشان و هر كس ديگر را كه از خدا تاخير اجل را بخواهد مايوس كرده مى فرمايد: وقتى اجل كسى رسيد، و نشانه هاى مرگ آمد، ديگر تاخير داده نمى شود، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه اجل يكى از مصاديق قضاى حتمى است ، از آن جمله مى فرمايد: «اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون ». «و اللّه خبير بما تعملون » - اين جمله حال است از ضمير «احدكم » ممكن هم هست عطف بر آغاز كلام باشد، و فايده تعليل را دارد، و معنايش اين است كه از خدا بى خبر نشويد و انفاق كنيد، براى اينكه خدا به اعمال شما دانا است ، طبق همان اعمال جزايتان مى دهد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←