تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۰}}
__TOC__
__TOC__


خط ۱۲: خط ۱۴:
بعضى گفته اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است ، وكلمه كان ناقصه و داراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه «'''عذابى '''» و خبرش كلمه «'''فكيف '''» باشد، ممكن هم هست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه «'''عذابى '''» و كلمه «'''فكيف '''» حالى از آن باشد.
بعضى گفته اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است ، وكلمه كان ناقصه و داراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه «'''عذابى '''» و خبرش كلمه «'''فكيف '''» باشد، ممكن هم هست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه «'''عذابى '''» و كلمه «'''فكيف '''» حالى از آن باشد.
به هر حال استفهام در آن استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است ، و مى خواهد با آن استفهام ، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.
به هر حال استفهام در آن استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است ، و مى خواهد با آن استفهام ، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.
وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ
وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ
معناى «'''ذكر'''» و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر
معناى «'''ذكر'''» و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر
كلمه «'''يسرنا'''» متكلم مع الغير از ماضى است ، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كردن است ، و «'''آسان كردن قرآن براى ذكر'''» اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.
كلمه «'''يسرنا'''» متكلم مع الغير از ماضى است ، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كردن است ، و «'''آسان كردن قرآن براى ذكر'''» اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.
خط ۲۱: خط ۲۳:
و هر يك از اين دو قسم ذكر خود دو قسم است ، يكى ذكر با نسيان و فراموشى ، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.
و هر يك از اين دو قسم ذكر خود دو قسم است ، يكى ذكر با نسيان و فراموشى ، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده .
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده .
كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ
كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ
از اينجا داستانى ديگر از داستان هايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى كند، و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمه «'''واو'''» فرمود: «'''كذبت '''»، و همچنين قصه هاى بعدى را هم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستان ها مستقل و جداى از ديگرى است ، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است ، اگر كسى با آن پند پذيرد.
از اينجا داستانى ديگر از داستان هايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى كند، و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمه «'''واو'''» فرمود: «'''كذبت '''»، و همچنين قصه هاى بعدى را هم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستان ها مستقل و جداى از ديگرى است ، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است ، اگر كسى با آن پند پذيرد.
جمله «'''فكيف كان عذابى و نذر'''» در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى كند، و آن عبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله «'''انا ارسلنا...'''» شروع مى شود، و اين جمله مانند جمله قبليش در مقام هول انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله «'''فكيف كان ...'''» باشد، و اين وجه خوبى است همان طور كه ديگران نيز گفته اند.
جمله «'''فكيف كان عذابى و نذر'''» در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى كند، و آن عبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله «'''انا ارسلنا...'''» شروع مى شود، و اين جمله مانند جمله قبليش در مقام هول انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله «'''فكيف كان ...'''» باشد، و اين وجه خوبى است همان طور كه ديگران نيز گفته اند.
<span id='link78'><span>
<span id='link78'><span>
==بيان كيفيت عذاب قوم عاد ==
==بيان كيفيت عذاب قوم عاد ==
إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْسٍ مُّستَمِرٍّ
إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْسٍ مُّستَمِرٍّ
اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود: «'''پس عذاب من چگونه بود؟'''». و كلمه «'''صرصر'''» - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى باد سخت و تند است ، و كلمه «'''نحس '''» - فتحه نون و سكون حاء - مانند كلمه «'''نحوست '''» مصدر و به معناى شوم است ، و كلمه مستمر صفتى است براى نحس ، و معناى فرستادن باد در روزى نحس ‍ مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزى فرستاد نسبت ايشان نحس و شوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتى برايشان نبود.
اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود: «'''پس عذاب من چگونه بود؟'''». و كلمه «'''صرصر'''» - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى باد سخت و تند است ، و كلمه «'''نحس '''» - فتحه نون و سكون حاء - مانند كلمه «'''نحوست '''» مصدر و به معناى شوم است ، و كلمه مستمر صفتى است براى نحس ، و معناى فرستادن باد در روزى نحس ‍ مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزى فرستاد نسبت ايشان نحس و شوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتى برايشان نبود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۵ </center>
و مراد از كلمه «'''يوم '''» قطعه اى از زمان است ، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است ، چون در جاى ديگر فرموده : «'''فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات '''» و باز در جاى ديگر درباره همين قوم فرموده : «'''سخرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما'''».
و مراد از كلمه «'''يوم '''» قطعه اى از زمان است ، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است ، چون در جاى ديگر فرموده : «'''فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات '''» و باز در جاى ديگر درباره همين قوم فرموده : «'''سخرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما'''».
بعضى هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده اند.
بعضى هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده اند.
تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ مُّنقَعِرٍ
تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ مُّنقَعِرٍ
فاعل فعل «'''تنزع '''» ضميرى است كه به كلمه «'''ريح '''» بر مى گردد، و معنايش اين است كه باد انسان ها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از «'''اعجاز'''» آنها يعنى از پايين آنها مى كند، و كلمه «'''منقعر'''» به معناى چيزى كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است ، چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه : قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده اند.
فاعل فعل «'''تنزع '''» ضميرى است كه به كلمه «'''ريح '''» بر مى گردد، و معنايش اين است كه باد انسان ها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از «'''اعجاز'''» آنها يعنى از پايين آنها مى كند، و كلمه «'''منقعر'''» به معناى چيزى كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است ، چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه : قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده اند.
فَكَيْف كانَ عَذَابى ... مُّدَّكِرٍ
فَكَيْف كانَ عَذَابى ... مُّدَّكِرٍ
تفسير اين دو آيه قبلا گذشت .
تفسير اين دو آيه قبلا گذشت .
گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام ، طيره و فال
گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام ، طيره و فال
خط ۱۰۴: خط ۱۰۶:
و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (ع ) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است ، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب نيست .
و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (ع ) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است ، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب نيست .


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۸ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۰}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۵۹

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيحى درباره اين كه راجع به كشتى نوح (عليه السلام ) فرمود: «و لقد تركناهاآية ...» ضمير در جمله «تركناها» به سفينه بر مى گردد، چون هر چند اين كلمه قبلا ذكر نشده بود ولى از سياق فهميده مى شد و لام در اول جمله لام قسم است . و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما آن كشتى كه نوح و مؤ منين همراه او را كه در آن بودند نجات داديم ، همچنان نگه داشتيم و آن را آيتى كرديم مايه عبرت ، حال آيا متذكرى هست كه از آن عبرت گرفته وحدانيت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد كه دعوت انبياى او حق است ؟ و اين كه عذاب او دردناك است ؟ و لازمه اين آيه آن است كه كشتى نوح تا ايامى كه اين آيات نازل مى شده محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد كه به وقوع طوفان دلالت كند و آن را يادآور شود. و اتفاقا بعضى از مفسرين - به طورى كه نقل مى كنند - در تفسير اين آيه گفته اند: خداى سبحان كشتى نوح را بر فراز كوه جودى محفوظ داشته بود، حتى مردم دست اول اين امت آن را ديده بودند، اين جريان را الدر المنثور از عبدالرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده . و ما در تفسير سوره هود در آخر بحث هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم خبرى را نقل كرديم كه راوى مى گفت : ما در بعضى از قله هاى كوه آرارات كه نامش جودى است قطعاتى از چوبهاى كشتى نوح را ديديم متلاشى شده بود، خواننده محترم بدان جا مراجعه كند. بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به سفينه بر نمى گردد، بلكه به قصه بر مى گردد، و اين كه فرموده ما آن قصه را باقى گذاشتيم بدين جهت كه بقاى خاطره نوح ، كار خداى تعالى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۳

فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ كلمه «نذر» جمع «نذير» است و نذير به معناى انذار مى باشد. بعضى گفته اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است ، وكلمه كان ناقصه و داراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه «عذابى » و خبرش كلمه «فكيف » باشد، ممكن هم هست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه «عذابى » و كلمه «فكيف » حالى از آن باشد. به هر حال استفهام در آن استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است ، و مى خواهد با آن استفهام ، شدت عذاب و صدق انذار را برساند. وَ لَقَدْ يَسرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ معناى «ذكر» و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر كلمه «يسرنا» متكلم مع الغير از ماضى است ، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كردن است ، و «آسان كردن قرآن براى ذكر» اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد. ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را بلندتر از افق فهم هاى عادى است در مرحله القاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، همچنان كه اين معنا از آيه «انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم » استفاده مى شود. و مراد از «ذكر»، ذكر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش . در مفردات مى گويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودش آدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است با اين تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده ، و به اين اعتبار آن را ذكر (ياد) مى گويند كه همين الان در نظر است ، (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الان در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد). و گاهى ديگر كلمه «ذكر» گفته مى شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان ، و به همين جهت گفته اند ذكر دو جوريكى به قلب ، و يكى هم به زبان ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۴

و هر يك از اين دو قسم ذكر خود دو قسم است ، يكى ذكر با نسيان و فراموشى ، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند. و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده . كَذَّبَت عَادٌ فَكَيْف كانَ عَذَابى وَ نُذُرِ از اينجا داستانى ديگر از داستان هايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى كند، و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمه «واو» فرمود: «كذبت »، و همچنين قصه هاى بعدى را هم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستان ها مستقل و جداى از ديگرى است ، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است ، اگر كسى با آن پند پذيرد. جمله «فكيف كان عذابى و نذر» در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى كند، و آن عبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله «انا ارسلنا...» شروع مى شود، و اين جمله مانند جمله قبليش در مقام هول انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله «فكيف كان ...» باشد، و اين وجه خوبى است همان طور كه ديگران نيز گفته اند.

بيان كيفيت عذاب قوم عاد

إِنَّا أَرْسلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً صرْصراً فى يَوْمِ نحْسٍ مُّستَمِرٍّ اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود: «پس عذاب من چگونه بود؟». و كلمه «صرصر» - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى باد سخت و تند است ، و كلمه «نحس » - فتحه نون و سكون حاء - مانند كلمه «نحوست » مصدر و به معناى شوم است ، و كلمه مستمر صفتى است براى نحس ، و معناى فرستادن باد در روزى نحس ‍ مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزى فرستاد نسبت ايشان نحس و شوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتى برايشان نبود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۵

و مراد از كلمه «يوم » قطعه اى از زمان است ، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است ، چون در جاى ديگر فرموده : «فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات » و باز در جاى ديگر درباره همين قوم فرموده : «سخرها عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما». بعضى هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده اند. تَنزِعُ النَّاس كَأَنهُمْ أَعْجَازُ نخْلٍ مُّنقَعِرٍ فاعل فعل «تنزع » ضميرى است كه به كلمه «ريح » بر مى گردد، و معنايش اين است كه باد انسان ها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از «اعجاز» آنها يعنى از پايين آنها مى كند، و كلمه «منقعر» به معناى چيزى كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است ، چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه : قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده اند. فَكَيْف كانَ عَذَابى ... مُّدَّكِرٍ تفسير اين دو آيه قبلا گذشت . گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام ، طيره و فال گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام و طيره و فال

سعادت و نحوست ايام (از نظر عقل ، قرآن و سنت )

۱ - در سعادت و نحوست ايام : نحوست روز و يا مقدارى از زمان به معنا است كه در آن زمان بغير از شر و بدى حادثه اى رخ ندهد، و اعمال آدمى و يا حداقل نوع مخصوصى از اعمال براى صاحب عمل بركت و نتيجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف اين است . و ما به هيچ وجه نمى توانيم بر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يا نحوست آن اقامه برهان كنيم ، چون طبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا و ابعاضش مثل هم هستند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۶

و خلاصه يك چيزند، پس از نظر خود زمان فرقى ميان اين روز و آن روز نيست ، تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم ، و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث موثرند، و نيز در به ثمر رساندن اعمال تاثير دارند، از حيطه علم و اطلاع ما بيرونند، ما نمى توانيم تكه تكه زمان را با عواملى كه در آن زمان دست در كارند بسنجيم ، تا بفهميم آن عوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آنها طورى است كه اين قسمت از زمان را سعد مى كند يا نحس ، و به همين جهت است كه تجربه هم بقدر كافى نمى تواند راه گشا باشد، چون تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشيم ، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم ، تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است ، و ما زمان جداى از عوامل نداريم ، و عوامل هم براى ما معلوم نيست . و به عين همين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم ، و نمى توانيم بر نبودن چنين چيزى اقامه برهان كنيم ، همان طور نمى توانستيم بر اثبات آن اقامه برهان كنيم ، هر چند كه وجود چنين چيزى بعيد است ، ولى بعيد بودن ، غير از محال بودن است ، اين از نظر عقل .

سعادت و نحوست در آيات قرآن كريم

و اما از نظر شرع در كتاب خداى تعالى نامى از نحوست ايام آمده ، در همين سوره آيه ۱۹ فرموده : «انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر» و جايى ديگر فرموده : «فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات ». و هر چند از سياق داستان قوم عاد كه اين دو آيه مربوط بدانست استفاده مى شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد، و آن زمان هفت شب و هشت روز پشت سر هم بوده ، كه عذاب به طور مستمر بر آنان نازل مى شده اما بر نمى آيد كه اين تاثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه با گردش هفته ها دوباره آن زمان نحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده مى شود، و گرنه همه زمان ها نحس مى بود، بدون اين كه دائر مدار ماهها و يا سالها باشد. در مقابل زمان نحس نامى هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده : «و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليله مباركة » و مراد از آن شب ، شب قدر است ، كه در وصف آن فرموده : «ليله القدر خير من الف شهر»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۷

و اين پر واضح است كه مبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب به نوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى ، و تاثيرهاى معنوى ، از قبيل حتمى كردن قضاء و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب ، همچنان كه درباره اين امور فرموده : «فيها يفرق كل امر حكيم » و نيز فرموده : «تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر». و برگشت معناى مبارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه عبادت در آن شب داراى فضيلت است ، و ثواب عبادت در آن شب قابل قياس با عبادت در ساير شبها نيست ، و در آن شب عنايت الهى به بندگانى متوجه ساحت عزت و كبريايى شده اند نزديك است .

سعادت و نحوست در احاديث و روايات

اين بود آن مقدار از معناى سعادت و نحوست كه در قرآن آمده بود، و اما در سنت ، روايات بسيار زيادى درباره سعد و نحس ايام هفته و سعد و نحس ايام ماههاى عربى و نيز از ماههاى فارسى و از ماههاى رومى رسيده ، كه در نهايت كثرت است ، و در جوامع حديث نقل شده ، و در كتاب بحار الانوار احاديث زيادى از آنها نقل شده ، و بيشتر اين احاديث ضعيفند، چون يا مرسل و بدون سندند، و يا اين كه قسمتى از سند را ندارند، هر چند كه بعضى از آنها سندى معتبر دارد البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست . و اما رواياتى كه ايام نحس را مى شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته ، و چهار شنبه آخر ماه ، و هفت روز از هر ماه عربى ، و دو روز از هر ماه رومى ، و امثال آن را نام مى برد، در بسيارى از آنها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته و ايام ماههاى عربى را نام مى برد، علت اين نحوست هم آمده ، و آن عبارت است از اين كه در اين روزهاى نحس ‍ حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده ، آن هم ناگوار از نظر مذاق دينى ، از قبيل رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) و شهادت سيد الشهداء (عليه السلام ) و انداختن ابراهيم (عليه السلام ) در آتش ، و نزول عذاب بر فلان امت ، و خلق شدن آتش و امثال اينها. و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى استحكام بخشيدن روحيه تقوى است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۸

وقتى افرادى فقط به خاطر اين كه در اين ايام بت شكنان تاريخ ، ابراهيم و حسين (ع ) گرفتار دست بت هاى زمان خود شده اند، دست بكارى نمى زنند، و از اهداف و لذتهاى خويش چشم مى پوشند، چنين افرادى روحيه دينيشان قوى مى گردد، بر عكس ، اگر مردم هيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و همچنان افسار گسيخته سرگرم كوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به اين كه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اين كه اصلا روز برايشان مطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و آسانى مى توانند حرمت دين را هتك كنند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند. بنابر اين ، برگشت نحوست اين ايام جهاتى از شقاوتهاى معنوى است ، كه از علل و اسباب اعتبارى منشاء مى گيرد، كه نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است ، و بى اعتنايى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دينى مى شود. و نيز در عده اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام بايد خدا پناه برد. يا روزه گرفت يا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه اى داد، و يا كارى ديگر از اين قبيل كرد.

نمونه اى از احاديث ائمه اطهار عليه السلام كه دلالت بر عدم نحوست ذاتى زمان مى كند

مانند روايت ابن الشيخ كه در كتاب مجالس به سند خود از سهل بن يعقوب ملقب به ابى نواس ، از امام عسكرى (عليه السلام ) نقل كرده كه در ضمن حديثى گفته است : من به آنحضرت عرضه داشتم : اى سيد من در بيشترايام به خاطر آن نحوستها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزها دارد، و اين نحوست و وحشت نمى گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا به چيزى كه رفع اين نگرانى كند دلالت بفرما، براى اين كه گاهى حاجتى ضرورى پيش مى آيد، كه بايد فورا در رفع آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست ، دست و پاگير آدم است ، چه بايد كرد؟ به من فرمود: اى سهل ! شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند حرز و حصنشان است ، آنها اگر در لجه درياهاى بى كران و يا وسط بيابان هاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گيرند از خطر آنها ايمنند، به خاطر اين كه ولايت ما را در دل دارند، پس بر تو بادبه خداى عزوجل اعتماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص گردانى ، آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هر چه خواستى بكن ، (تا آخر حديث ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۱۹

و سپس در آخر او را دستور مى دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تاوسيله نحوست و شومى را از خود دفع نموده ، به دنبال هر هدفى مى خواهد برود. و در خصال به سند خود از محمد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت : من امام ابوابراهيم موسى بن جعفر (عليه السلام ) را ديدم كه روز جمعه حجامت مى كرد، عرضه داشتم : فدايت شوم ، چرا روز جمعه حجامت مى كنيد؟ فرمود: من آيه الكرسى خوانده ام ، تو هم هر وقت خونت هيجان يافت چه شب باشد و چه روز آيه الكرسى بخوان و حجامت كن . باز در خصال به سند خود از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت : نامه اى به امام ابوالحسن دوم (عليه السلام ) نوشتم ، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم ، در پاسخم نوشتند: كسى كه در چهارشنبه آخر ماه على رغم اهل طيره (و خرافه پرستان ) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده ، خدا حاجتش را هم بر مى آورد. همين شخص نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد، و امام (ع ) در پاسخش نوشته است : هر كس ‍ على رغم اهل طيره (كه به نفوس معتقدند و مى گويند: النفوس ‍ كالنصوص ) حجامت كند، خداوند از هر آفتى عافيتش داده ، از هر گزندى حفظش مى كند، و محل حجامتش كبود هم نمى شود اين جمله اشاره است به رد پاره اى از روايات كه در آنها آمده : هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه و يا هر چهارشنبه حجامت كند محل حجامتش ‍ كبود مى شود و خلاصه عفونت پيدا مى كند و در بعضى ديگر آمده كه ترس آن هست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند). و در معناى اين حديث روايتى است كه در تحف العقول آمده ، كه حسين بن مسعود گفت : روزى خواستم به حضور ابى الحسن امام هادى (عليه السلام ) شرفياب شوم ، در آن روز هم انگشتم به سنگ خورد، و هم سواره اى به سرعت از من گذشت ، و به شانه ام زد و شانه ام صدمه ديد، و هم اين كه وقتى مى خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پاره كردند، با خود گفتم : خدا مرا از شرت حفظ كند چه روز شومى هستى ، و چون شرفياب شدم حضرت فرمود: اى حسن اين چه پندارى است ؟ تو همواره دور و بر ما هستى نبايد گناهت را گردن كسى كه بيگناه است بگذارى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۰

امام با اين گفتار خود عقل مرا بيدار كرد، و فهميدم كه خطا رفته ام ، عرضه داشتم : اى مولاى من ، از خدا برايم طلب مغفرت كن ، فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مى رسيد آن ناراحتى را به گردن روز گذشته ، آن روز را روزى شوم مى خوانيد؟ عرضه داشتم : من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابد استغفار مى كنم ، و همين توبه من است يا بن رسول اللّه . فرمود: اين تنها كافى نيست كه شما از تفال به ايام دست برداريد و سودى حالتان ندارد، چون خدا شما را از اين جهت عقاب مى كند كه ايام را به جرمى مذمت كنيد كه مرتكب نشده اند، اى حسن تا حالا متوجه اين معنا نشده اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب و عقاب در دست او است ، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنيا داده ، و ثواب و عقاب بعضى ديگر را در آخرت مى دهد؟ عرضه داشتم : بله اى مولاى من ، فرمود: هيچ وقت تندروى نكنيد، و براى ايام هيچ دخالتى در حكم خداى تعالى قائل مشويد، عرضه داشتم : چشم اى مولاى من . و از روايات قبلى هم - كه نظايرى دارد استفاده مى شود كه ملاك در نحوست ايام نحس صرفا تفال زدن خود مردم است ، چون تفال و تطير اثرى نفسانى دارد، كه بيانش مى آيد، ان شاء اللّه . و اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفال (و نفوس ) است ، مى خواهد بفرمايد اگر قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى كه چه بهتر، و اگر چنين قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعايى بكن .

رواج عقيده به سعادت و نحوست ايام در بين اهل سنت وحمل روايات وارده از طرق شيعه در اين باره بر تقيه

بعضى از علما آن رواياتى را كه نحوست بعضى از ايام را مسلم گرفته حمل بر تقيه كرده اند، و خيلى هم بعيد نيست ، براى اين كه تفال به زمان ها و مكان ها و اوضاع و احوال ، و شوم دانستن آنها از خصايص ‍ عامه است ، خرافاتى بسيار نزد عوام از امت ها و طوايف مخ تلف آنان يافت مى شود، و از قديم الايام تا به امروز اين خرافات در بين مردمان مختلف رايج بوده ، و حتى در بين خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام رواياتى بوده كه آنها را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نسبت مى دادند، در حالى كه احدى جراءت نكرده آنها را رد كند، همچنان كه در كتاب مسلسلات به سند خود از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت : روزى با مولايم مامون بودم ، خواستيم به سفرى برويم ، چون روز چهارشنبه بود مامؤ ن گفت امروز سفر كردن مكروه است ، زيرا من از پدرم رشيد شنيدم مى گفت : از مهدى شنيدم كه مى گفت ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۱

از منصور شنيدم مى گفت ، از پدرم محمد بن على شنيدم مى گفت ، من از پدرم على شنيدم مى گفت ، من از پدرم عبداللّه بن عباس شنيدم مى گفت ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم مى فرمود: آخرين چهارشنبه هر ماه روز نحسى است مستمر. و اما رواياتى كه دلالت دارد بر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته ، توجيه آنها نيز نظير اولين توجيهى است كه قبلا در اخبار داله بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم ، براى اين كه در اين گونه روايات سعادت آن ايام و مبارك بودنش را چنين تعليل كرده كه چون در فلان روز حوادثى متبرك رخ داده ، حوادثى كه از نظر دين بسيار مهم و عظيم است ، مانند ولادت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و بعثتش ، همچنان كه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت : بار الها روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارك گردان . و نيز روايت شده كه خداى تعالى آهن را در روز سه شنبه براى داوود نرم كرد. و اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روز جمعه به سفر مى رفت . و اين كه كلمه «احد - يكشنبه » يكى از اسماى خداى تعالى است . پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد اين معنا روشن گرديد كه اخبارى درباره نحوست و سعادت ايام وارد شده بيش از اين دلالت ندارد كه سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دينى است ، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تاثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسن كرده ، و يا باعث قبح و زشتى آن شده ، و اما اين كه خود آن روز و يا آن قطعه از زمان متصف ميمنت و يا شئامت شود، و تكوينا خواص ديگرى داشته باشد،ساير زمان ها آن خواص را نداشته باشد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير از ساير زمان ها كرده باشد از آن روايات بر نمى آيد، و هر روايتى كه بر خلاف آنچه گفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.

سعادت و نحوست كواكب (از نظر عقل و شرع )

۲ - در سعادت و نحوست كواكب : در اين فصل راجع به اين مطلب بحث مى كنيم كه آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس ‍ بودن حوادث زمين تاثير دارند يا خير؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۲

و گفتار در اين بحث از نظر عقل همان گفتارى است كه در مساءله سعادت و نحوست ايام گذشت ، در اينجا نيز راهى براى اقامه برهان بر هيچ طرف نداريم ، نه مى توانيم با برهان ، سعادت خورشيد و مشترى و قرآن سعدين را اثبات كنيم ، و نه نحوست مريخ و قران نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را). بله منجمين قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طور مطلق چه ثوابت آسمان و چه سياراتش در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر از منجمين غير هند اين ارتباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمين قائل بودند، نه ثوابت ، و آنگاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده اند كه به آنها احكام نجوم مى گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد مى گويند به زودى در زمين چنين و چنان مى شود.

اقوال منجمين درباره ارتباط كواكب با حوادث زمينى

و همين منجمين درباره خود ستارگان اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند:اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده ، و داراى اراده ، و كارهايى مى كنند به عنوان يك علّت فاعلى مى كنند. و بعضى ديگر گفته اند: اجرامى هستند بدون نفس ، ولى در عين حال هر اثرى كه از خود بروز مى دهند عنوان يك علّت فاعلى بروز مى دهند. بعضى ديگر گفته اند:علت فاعلى آثار خود نيستند، بلكه زمينه فراهم ساز فعل خدايند و فاعل حوادث خداى تعالى است . جمعى ديگر گفته اند: كواكب و اوضاع آن صرفا علامتهايى هستند براى حوادث ، و اما خود آنها هيچ كاره اند، و حوادث نه فعل آنها است و نه آنها زمينه چين فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته اند: اصلا هيچ ارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست ، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى را مقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد. و هيچ يك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست ، و چنان نيست كه در هنگام پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد به اين كه فلان حادثه زمينى حادث مى شود، گاهى اين پيشگوييها درست در مى آيد، و گاهى هم دروغ مى شود، و ليكن داستان هاى عجيب و حكايات غريبى كه از است خراجات اين طائفه به ما رسيده ، اين معنا را مسلم مى كند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه اى نباشد، بلكه رابطه جزئى هست ، اما همان طور كه گفتيم رابطه جزئى ، نه رابطه صد در صد، و اتفاقا در رواياتى هم كه از ائمه معصومين (عليهم السلام ) درباب آمده ، اين مقدار تصديق شده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۱۲۳

بنابراين ، نمى توان حكم قطعى كرد به اين كه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانى سعد است يا نحس ، و اما اصل ارتباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمند اهل بحثى نمى تواند انكارش كند، و اين مقدار، از نظر دين ضررى به جايى نمى رساند حال چه اين كه بگويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، على اى حال با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد. مگر اين كه كسى تو هم كند كه اعتقاد به چنين تاثيرى شرك است ، چون در حقيقت كسى كه ستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين موثر مى داند آنها را خالق آن حوادث مى شمارد، و مى تواند خلقت حوادث را منتهى خداى تعالى نسازد. ليكن اين تو هم صحيح نيست ، چون احدى چنين حرفى نزده ، حتى وثنى مذهبان از صابئه كه كواكب را مى پرستند چنين ادعايى نكرده اند. ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان پديد آورنده حوادث زمينند پس در حقيقت مدبر نظام كون و مستقل در تدبير آن هستند، در نتيجه داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجب معبوديت نيز هست ، و اين همان شرك در پرستش است ، كه صابئه ستاره پرست بر آنند.

اقسام رواياتى كه در اين باره وارد شده اند

و اما روايات وارده در اين كه اوضاع ستارگان در سعادت و نحو ست اثر دارند و يا ندارند بسيار زياد و بر چند قسمند: بعضى از آن روايات ظاهرش مساءله سعادت و نحوست را پذيرفته ، مانند روايتى كه صاحب رساله الذهبيه در كتاب خود از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده ، كه فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر در برج حمل (فروردين ) و يا برج دلو (بهمن ) است بهتر است ، و از آن بهتر وقتى است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت ) باشد، كه شرف قمر است . و در بحار از نوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگز خوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث ). و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (ع ) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است ، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب نيست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←