تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۱}}
__TOC__
__TOC__


خط ۱۲: خط ۱۴:
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين فتح ، فتح خيبر است ، و معنايش - بنابر اينكه سوره در هنگام مراجعت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از صلح حديبيه به مدينه نازل شده باشد - اين است كه ما برايت مقدر كرده ايم كه خيبر را فتح كنى . اين تفسير نيز همانند تفسير قبلى است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين فتح ، فتح خيبر است ، و معنايش - بنابر اينكه سوره در هنگام مراجعت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از صلح حديبيه به مدينه نازل شده باشد - اين است كه ما برايت مقدر كرده ايم كه خيبر را فتح كنى . اين تفسير نيز همانند تفسير قبلى است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((فتح (( فتح معنوى است ، كه عبارت است از پيروزى بر دشمنان از نظر مستدل بودن منطق ، و از نظر معجزات درخشان و آشكارى كه كلمه حق به وسيله آنها بر باطل غلبه كرد، و اسلام به وسيله آنها بر كفر غلبه يافت . اين وجه هم هر چند در جاى خود حرف بى اشكالى است ، ليكن با سياق آيات درست در نمى آيد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((فتح (( فتح معنوى است ، كه عبارت است از پيروزى بر دشمنان از نظر مستدل بودن منطق ، و از نظر معجزات درخشان و آشكارى كه كلمه حق به وسيله آنها بر باطل غلبه كرد، و اسلام به وسيله آنها بر كفر غلبه يافت . اين وجه هم هر چند در جاى خود حرف بى اشكالى است ، ليكن با سياق آيات درست در نمى آيد.
لِّيَغْفِرَ لَك اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِك وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ يهْدِيَك صِرَطاً مُّستَقِيماً وَ يَنصرَك اللَّهُ نَصراً عَزِيزاً
لِّيَغْفِرَ لَك اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِك وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ يهْدِيَك صِرَطاً مُّستَقِيماً وَ يَنصرَك اللَّهُ نَصراً عَزِيزاً
لام در كلمه ((ليغفر(( به طورى كه از ظاهر عبارت برمى آيد لام تعليل است ، ظاهرش اين است كه غرض از اين ((فتح مبين (( عبارت است از ((آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده ات (( و ما مى دانيم كه هيچ رابطه اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست و هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم ؟
لام در كلمه ((ليغفر(( به طورى كه از ظاهر عبارت برمى آيد لام تعليل است ، ظاهرش اين است كه غرض از اين ((فتح مبين (( عبارت است از ((آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده ات (( و ما مى دانيم كه هيچ رابطه اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست و هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم ؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۱ </center>
خط ۶۲: خط ۶۴:
((و ينصرك اللّه نصرا عزيزا(( - خداى تعالى آن جناب را نصرت داد نصرتى چشمگير، كه يا كم نظير و يا بى نظير بود، چون مكه و طائف را برايش فتح كرد و اسلام را در سرزمين جزيره گسترش داد و شرك را ريشه كن و يهود را ذليل و نصاراى جزيره را برايش خاضع و مجوس ‍ ساكن در جزيره را برايش تسليم نمود. و خداى تعالى دين مردم را تكميل و نعمتش را تمام نمود و اسلام را برايشان دينى پس نديده كرد.
((و ينصرك اللّه نصرا عزيزا(( - خداى تعالى آن جناب را نصرت داد نصرتى چشمگير، كه يا كم نظير و يا بى نظير بود، چون مكه و طائف را برايش فتح كرد و اسلام را در سرزمين جزيره گسترش داد و شرك را ريشه كن و يهود را ذليل و نصاراى جزيره را برايش خاضع و مجوس ‍ ساكن در جزيره را برايش تسليم نمود. و خداى تعالى دين مردم را تكميل و نعمتش را تمام نمود و اسلام را برايشان دينى پس نديده كرد.
مراد از ((سيكينت (( و انزال آن بر قلوب مؤ منين
مراد از ((سيكينت (( و انزال آن بر قلوب مؤ منين
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السكِينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَناً مَّعَ إِيمَنهِمْ ...
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السكِينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَناً مَّعَ إِيمَنهِمْ ...
ظاهرا مراد از ((سكينت (( آرامش و سكون نفس و ثبات و اطمينان آن به عقائدى است كه به آن ايمان آورده . و لذا علت نزول سكينت را اين دانسته كه : ((يزدادوا ايمانا مع ايمانهم : تا ايمانى جديد به ايمان سابق خود بيفزايند((. در سابق در بحثى كه راجع به سكينت در ذيل آيه ((ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم (( كرديم ، گفتيم : اين سكينت با روح ايمانى كه در جمله ((و ايدهم بروح منه (( آمده منطبق است .
ظاهرا مراد از ((سكينت (( آرامش و سكون نفس و ثبات و اطمينان آن به عقائدى است كه به آن ايمان آورده . و لذا علت نزول سكينت را اين دانسته كه : ((يزدادوا ايمانا مع ايمانهم : تا ايمانى جديد به ايمان سابق خود بيفزايند((. در سابق در بحثى كه راجع به سكينت در ذيل آيه ((ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم (( كرديم ، گفتيم : اين سكينت با روح ايمانى كه در جمله ((و ايدهم بروح منه (( آمده منطبق است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۷ </center>
خط ۹۸: خط ۱۰۰:
و تاءويل دومشان اين بود كه زيادى و كمى ايمان و كثرت و قلت آن بر حسب قلت و كثرت احكام نازله از ناحيه خدا است ، و در حقيقت صفتى است مربوط به حال متعلق ايمان ، و علت زيادى و كمى ، ايمان است نه خودش . و اين صحيح نيست ، زيرا اگر مراد آيه شريفه ((ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (( اين بود، جا داشت اين نتيجه را نتيجه تشريع احكامى زياد قرار بدهد، نه نتيجه انزال سكينت در قلوب مؤ منين - دقت فرماييد.
و تاءويل دومشان اين بود كه زيادى و كمى ايمان و كثرت و قلت آن بر حسب قلت و كثرت احكام نازله از ناحيه خدا است ، و در حقيقت صفتى است مربوط به حال متعلق ايمان ، و علت زيادى و كمى ، ايمان است نه خودش . و اين صحيح نيست ، زيرا اگر مراد آيه شريفه ((ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (( اين بود، جا داشت اين نتيجه را نتيجه تشريع احكامى زياد قرار بدهد، نه نتيجه انزال سكينت در قلوب مؤ منين - دقت فرماييد.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۹ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۱}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۴۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيح و توجيه اينكه مقصود از فتح مبين در آيه : ((انا فتحنا لك فتحا مبينا(( صلح حديبيه است و اما اينكه اين صلح فتحى مبين است كه خدا به پيغمبرش روزى كرده ، دقت در لحن آيات مربوط به اين داستان ، سرش را روشن مى كند، چون بيرون شدن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منين به منظور حج خانه خدا، عملى بسيار خطرناك بود، آنقدر كه اميد برگشتن به مدينه عادتا محتمل نبود، و آيه ((بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا(( به همين معنا اشاره مى كند؛ چون مسلمانان عده اى قليل ، يعنى هزار و چهار صد نفر بودند و با پاى خود به طرف قريش ‍ مى رفتند، قريشى كه داغ جنگ بدر و احد و احزاب را از آنان در دل دارند، قريشى كه داراى پيروانى بسيارند و نيز داراى شوكت و قوتند، و مسلمانان كجا مى توانند حريف لشكر نيرومند مشركين ، آن هم در داخل شهر آنان باشند؟ و ليكن خداى سبحان مساءله را به نفع رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منين و به ضرر مشركين تغيير داد، به طورى كه مشركين به اين مقدار راضى شدند كه براى مدت ده سال صلح كنند، با اينكه مؤ منين چنين اميدى از آنان نداشتند، ولى سرانجام چنين شد، و صلح كردند كه مدت ده سال جنگ نداشته باشند، و هر يك از قريش به طرف مسلمين رفت ، و يا از طرف مسلمين به طرف قريش رفت ، آزارش ندهند، و در امانش بدانند. و نيز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آن سال را به مدينه برگردد، و سال بعد به مكه وارد شود، و مردم مكه ، شهر را براى سه روز براى ايشان خالى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۰

صلح حديبيه مؤ ثرترين عامل براى فتح مكه در قرن هشتم هجرى بود

و اين سرنوشت روشنترين فتح و پيروزى است كه خدا نصيب پيامبرش ‍ كرد و مؤ ثرترين عامل براى فتح مكه در سال هشتم هجرى شد، چون جمع كثيرى از مشركين در اين دو سال بين ((صلح و فتح مكه (( اسلام آوردند، علاوه بر اين ، سال بعد از صلح ، يعنى سال هفتم هجرى ، خيبر و قراى اطرافش را هم فتح كردند، و مسلمانان شوكتى بيشتر يافتند، و دامنه اسلام وسعتى روشن يافت ، و نفرات مسلمين بيشتر شد، و آوازه شان منتشر شد، و بلاد زيادى را اشغال كردند. آنگاه در سال هشتم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى فتح مكه حركت كرد، در حالى كه به جاى هزار و چهار صد نفر در صلح حديبيه ، ده و يا دوازده هزار نفر لشكر داشت . بعضى از مفسرين در باره ((فتح (( گفته اند: مراد از آن ، فتح مكه است ، و معناى ((انا فتحنا لك (( اين است كه ما برايت مقدر كرده ايم كه مكه را بعدها فتح كنى . اما اين تفسير با قرائن آيه نمى سازد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين فتح ، فتح خيبر است ، و معنايش - بنابر اينكه سوره در هنگام مراجعت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از صلح حديبيه به مدينه نازل شده باشد - اين است كه ما برايت مقدر كرده ايم كه خيبر را فتح كنى . اين تفسير نيز همانند تفسير قبلى است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((فتح (( فتح معنوى است ، كه عبارت است از پيروزى بر دشمنان از نظر مستدل بودن منطق ، و از نظر معجزات درخشان و آشكارى كه كلمه حق به وسيله آنها بر باطل غلبه كرد، و اسلام به وسيله آنها بر كفر غلبه يافت . اين وجه هم هر چند در جاى خود حرف بى اشكالى است ، ليكن با سياق آيات درست در نمى آيد. لِّيَغْفِرَ لَك اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِك وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ يهْدِيَك صِرَطاً مُّستَقِيماً وَ يَنصرَك اللَّهُ نَصراً عَزِيزاً لام در كلمه ((ليغفر(( به طورى كه از ظاهر عبارت برمى آيد لام تعليل است ، ظاهرش اين است كه غرض از اين ((فتح مبين (( عبارت است از ((آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده ات (( و ما مى دانيم كه هيچ رابطه اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست و هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم ؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۱

توجيه بعضى از مفسرين براى فرار از عدم ارتباط فتح مذكور با آمرزش گناهان

بعضى از مفسرين براى فرار از اين اشكال گفته اند: ((لام (( در جمله ((ليغفر(( در عين اينكه صداى كسره دارد لام قسم است ، و اصل آن ((ليغفرن (( بود كه نون تاءكيد از آن حذف شده ، و ((راء(( آن همچنان به صداى بالا باقى مانده ، تا بفهماند نون در اينجا حذف شده . ليكن اين سخنى است غلط چون در ميان عرب چنين استعمالى سابقه ندارد. و همچنين گفتار بعضى ديگر كه براى فرار از اشكال گفته اند: علت فتح ، تنها آمرزش گناهان نيست ، بلكه مجموع ((آمرزش ((، ((اتمام نعمت ((، ((هدايت (( و ((نصرت عزيز(( علت است ، پس منافات ندارد كه يكى از آنها به خصوص ، يعنى آمرزش گناهان فى نفسه علت فتح نباشد. اين حرف نيز بسيار بى پايه است و هيچ ارزشى ندارد، چون بخشش گناه نه علت فتح است و نه جزء علت و نه حتى به نوعى با مطالبى كه بر آن عطف شده ارتباط دارد تا بگوييم مساءله آمرزش گناه با علل فتح مخلوط شده ، پس هيچ مصححى براى اينكه به تنهايى علت معرفى شود، و نه براى اينكه با علل ديگر و ضمن آنها مخلوط شود نيست . و كوتاه سخن اينكه : اين اشكال خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از كلمه ((ذنب (( در آيه شريفه ، گناه به معناى معروف كلمه يعنى مخالفت تكليف مولوى الهى نيست . و نيز مراد از ((مغفرت (( معناى معروفش ‍ كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نيست ، چون كلمه ((ذنب (( در لغت آنطور كه از موارد استعمال آن استفاده مى شود عبارت است از عملى كه آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. و مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افكندن بر روى هر چيز، ولى بايد اين را هم بدانيم كه اين دو معنا كه براى دو لفظ ((ذنب (( و ((مغفرت (( ذكر كرديم (و گفتيم كه متبادر از لفظ ((ذنب (( مخالفت امر مولوى است كه عقاب در پى بياورد، و متبادر از كلمه ((مغفرت (( ترك عقاب بر آن مخالفت است ) معنايى است كه نظر عرف مردمان متشرع به آندو لفظ داده ، و گر نه معناى لغوى ذنب همان بود كه گفتيم عبارت است از هر عملى كه آثار شوم داشته باشد، و معناى لغوى مغفرت هم پوشاندن هر چيز است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۲

شرح مقصود از غفران ذنب متقدم و متاءخر پيامبر (ص ) در آيه : ((يغفر لك اللّه تقدم منذنبك و ما تاءخر...(( و ارتباط آن با فتح مبين وجوه متعددى كه در بيان معنى و مفاد آيه فوق گفته شده است حال كه معناى لغوى و عرفى اين دو كلمه روشن شد، مى گوييم قيام رسول خدا به دعوت مردم ، و نهضتش عليه كفر و وثنيت ، از قبل از هجرت و ادامه اش تا بعد از آن ، و جنگهايى كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت ، عملى بود داراى آثار شوم ، و مصداقى بود براى كلمه ((ذنب (( و خلاصه عملى بود حادثه آفرين و مساءله ساز، و معلوم است كه كفار قريش مادام كه شوكت و نيروى خود را محفوظ داشتند هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمى دادند، يعنى از ايجاد دردسر براى آن جناب كوتاهى نمى كردند، و هرگز زوال مليت و انهدام سنت و طريقه خود را، و نيز خون هايى كه از بزرگان ايشان ريخته شده ، از ياد نمى بردند، و تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پيامبر كينه هاى درونى خود را تسكين نمى دادند، دست بردار نبودند. اما خداى سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت ، و در نتيجه گناهانى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در نظر مشركين داشت پوشانيد، و آن جناب را از شر قريش ايمنى داد. پس مراد از كلمه ((ذنب (( - و خدا داناتر است - تبعات بد، و آثار خطرناكى است كه دعوت آن جناب از ناحيه كفار و مشركين به بار مى آورد، و اين آثار از نظر لغت ذنب است ، ذنبى است كه در نظر كفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت ، همچنان كه موسى (عليه السلام ) در جريان كشتن آن جوان قبطى خود را گناه كار قبطيان معرفى نموده مى گويد: ((و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون (( اين معناى گناهان گذشته رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است گناهانى كه قبل از هجرت كرده بود و اما گناهان آينده اش عبارت است از خونهايى كه بعد از هجرت از صناديد قريش ريخت ، و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها، و ابطال عقوبت هايى كه به دنبال دارد، و آن به اين بود كه شوكت و بنيه قريش را از آنان گرفت . مؤ يد اين معنا جمله ((و يتم نعمته عليك ... و ينصرك اللّه نصرا عزيزا(( است . اين آن معنايى است كه از آيه ، به ضميمه سياق به نظر ما رسيد، ولى مفسرين مسلك هاى مختلف ديگرى دارند كه هشت نظريه از آنها را در اينجا مى آوريم .

وجود متعددى كه در بيان معنى و مفاد آيه فوق گفته شده است

۱ مراد از ذنب رسول خدا گناهانى است كه آن جناب كرد، و مراد از گناهان گذشته گناهان قبل از بعثت ، و مراد از گناهان آينده گناهان بعد از بعثت آن حضرت است . بعضى ديگر گفته اند گناهان قبل از فتح مكه و بعد از آن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۳

اين مسلك در صورتى صحيح است كه ما صدور معصيت از انبياء را جائز بدانيم ، و اين خلاف دليل قطعى از كتاب و سنت و عقل است ، چون اين ادله بر عصمت انبياء (عليهم السلام ) دلالت دارند كه بحثش در جلد دوم اين كتاب و جاهايى ديگر گذشت . علاوه بر اين ، اشكال نامربوط بودن آمرزش گناهان با فتح مبين به جاى خود باقى است . ۲ مراد از مغفرت گناهان گذشته و آينده ، مغفرت گناهانى است كه قبلا مرتكب شده و آنچه كه بعدا مرتكب مى شود. و منظور از مغفرت گناهانى كه هنوز مرتكب نشده ، وعده به آن است ، چون اگر بگوييم خود مغفرت منظور است ، اشكال مى شود كه گناه ارتكاب نشده مغفرت بردار نيست . اشكال اين وجه همان اشكال وجه قبلى است ، علاوه بر اينكه آمرزش ‍ گناهان بعدى مستلزم آن است كه تكليف از آن جناب برداشته شده باشد، و اين مخالف نص صريح كلام خداى تعالى است ، آن هم در آياتى بسيار، مانند آيه ((انا انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبداللّه مخلصا له الدين (( و آيه ((فامرت لان اكون اول المسلمين (( و آياتى ديگر كه سياقشان استثناء نمى پذيرد.

اشكال سوم : آمرزش گناهان بطور مطلق لازمه اش جايز بودن ارتكاب گناهان غيرقابل آمرزش همچون شرك به خدا است

علاوه بر اينكه بعضى از گناهان قابل آمرزش نيست ، مانند شرك به خدا، افتراء و دروغ بر او، استهزاء به آيات خدا، افساد در زمين ، و هتك محارم . و آيه مورد بحث بطور مطلق فرموده : گناهان آينده ات را آمرزيده ، پس ‍ بايد اين گونه گناهان براى آن جناب جائز باشد، و اين معقول نيست كه خدا بنده اى از بندگان خود را براى اقامه دينش و اصلاح زمين مبعوث كند آن وقت اين پيغمبر، همينكه به نصرت خدا دعوتش ريشه كرد، و خدا او را بر هر چه كه خواست غلبه داد، اجازه اش دهد تمامى اوامرش را مخالفت نموده ، آنچه را كه بنا كرده ويران سازد و آنچه را كه اصلاح كرده تباه كند، و به او بفرمايد: هر چه بكنى من تو را مى آمرزم و از هر دروغ و افترائى كه به من ببندى عفو مى كنم ، با اينكه عمل آن پيغمبر خود دعوت و تبليغ عملى است ، اين از نظر عقل . و اما از نظر قرآن ، آيه شريفه ((و لو تقول علينا بعض الاقاويل ، لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين (( صريح در اين است كه چنين ايمنى به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) داده نشده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۴

۳ مراد از مغفرت گناهان گذشته آن جناب ، گناهان پدر و مادرش آدم و حوا، و مراد از مغفرت گناهان آينده اش آمرزش گناهان امت و به وسيله دعاى آن جناب است . اشكال اين وجه همان اشكال وجه قبلى است . ۴ اين كلام گفتارى است بر حسب فرض ، هر چند كه از نظر سياق به نظر مى رسد كلامى تحقيقى باشد نه فرضى ، و معنايش اين است كه : تا خدا گناهان قديمى و آينده ات را اگر گناهى داشته باشى بيامرزد. اشكال اين وجه اين است كه خلاف ظاهر آيه است و خلاف ظاهر دليل مى خواهد كه ندارد. ۵ اين كلام جنبه تعظيم و حسن خطاب دارد و معناى آن ((غفر اللّه لك (( مى باشد همچنان كه چنين خطابى در آيه ((عفا اللّه عنك لم اذنت لهم (( آمده . اشكال اين وجه اين است كه در چنين خطابهايى معمولا لفظ دعاء به كار مى برند اينطور گفته اند. ۶ مراد از ذنب در حق رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ترك اولى است ، يعنى مخالفت اوامر ارشادى ، نه تمرد از امتثال تكاليف مولوى ، چون انبياء با آن درجات قربى كه دارند بر ترك اولى مؤ اخذه مى شوند، همانطور كه ديگران بر معصيت هاى اصطلاحى مؤ اخذه مى شوند، همچنانكه معروف است كه ((حسنات الابرار سيئات المقربين : حسنه نيكان نسبت به مقربين گناه شمرده مى شود((. ۷ وجهى است كه جمعى از علماى اماميه آن را پسنديده اند، و آن اين است كه مراد از مغفرت گناهان گذشته آن جناب ، گناهان گذشته امت او، و مراد از گناهان آينده اش گناهانى است كه امتش بعدها مرتكب مى شوند و با شفاعت آن جناب آمرزيده مى شود و نسبت دادن گناهان امت به آن جناب عيبى ندارد، چون شدت اتصال آن جناب با امت اين را تجويز مى كند. و اين وجه و وجه قبلى اش از همه اشكالات گذشته سالم مى باشند، ليكن اشكال بى ربط بودن مغفرت با فتح مكه يا حديبيه به حال خود باقى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۵

نظريه سيد مرتضى در توجيه غفران نبوت پيامبران

۸ پاسخى است كه از سيد مرتضى علم الهدى (رحمه اللّه عليه ) نقل شده كه فرموده : كلمه ((ذنب (( مصدر است ، و مصدر مى تواند هم به فاعل خود اضافه شود و هم به مفعول خود، و در اينجا كلمه ((ذنب (( به مفعول خود اضافه شده ، و مراد از ((ذنب (( گناهانى است كه مردم نسبت به آن جناب روا داشتند، و نگذاشتند آن جناب وارد مكه شود، و مانع از ورود او به مسجد الحرام شدند. و بنابراين ، معناى آمرزش اين گناه ، نسخ احكام دشمنان آن جناب يعنى مشركين است ، مى خواهد بفرمايد: خداوند به وسيله فتح مكه و داخل شدنت در آن لكه ننگى كه دشمنان مى خواستند به تو بچسبانند زايل مى سازد. و اين وجه خيلى قريب الماخذ با وجهى است كه ما ذكر كرديم ، و عيبى هم ندارد، جز اينكه كمى با ظاهر آيه ناسازگار است . در جمله ((ليغفر لك اللّه ...(( كه بعد از جمله ((انا فتحنا لك فتحا مبينا(( قرار گرفته ، التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته ، و شايد وجهش ‍ اين باشد كه از آنجا كه حاصل مفاد سوره منت نهادن بر پيامبر و مؤ منين بود، به اينكه فتح را نصيبشان كرد، و آرامش بر دلهايشان افكند، و ياريشان نمود، و ساير وعده هايى كه به ايشان داد، در چنين زمينه اى مناسب بود نصرت دادن به پيغمبر و مؤ منين را به خدا نسبت دهد، چون نامبردگان ، غير خدا را نمى پرستيدند، و مشركين ، غير خدا را به اين اميد كه ياريشان كنند و هرگز نمى كردند مى پرستيدند. و اما اينكه چرا اين سنت را در آيه اول با تعبير ((نا : ما(( ادا كرد، و فرمود: ((ما براى تو فتح كرديم ((، براى اين بود كه تعبير به ((ما(( كه به عظمت اشعار دارد، با ذكر فتح مناسب تر است و اين نكته عينا در آيه ((انا ارسلناك شاهدا...(( نيز جريان دارد. ((و يتم نعمته عليك (( - بعضى از مفسرين گفته اند معنايش اين است كه : نعمت خود را هم در دنيا برايت تمام كند، و تو را بر دشمن غلبه داده بلند آوازه ات گرداند و دينت را رونق بخشد، و هم در آخرت تمام كند و درجه ات را بلند كند. بعضى ديگر گفته اند: يعنى نعمت خود را با فتح مكه و خيبر و طائف بر تو تمام كند. ((و يهديك صراطا مستقيما(( - بعضى گفته اند: يعنى تو را بر صراط مستقيم ثابت بدارد، صراطى كه سالك خود را به سوى بهشت مى كشاند. بعضى ديگر گفته اند، يعنى : تو را در تبليغ احكام و اجراى حدود به سوى صراط مستقيم رهنمون شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۶

مراد و مقصود از ((نصر عزيز(( در آيه ((ينصرك الله نصرا عزيزا(( ((و ينصرك اللّه نصرا عزيزا(( - بعضى در معناى نصر عزيز گفته اند: آن نصرتى است كه هيچ جبارى عنيد و دشمنى نيرومند نتواند كارى به ايشان بكند، و خداى تعالى چنين نصرتى به رسول اسلام داد، براى اينكه دين او را خلل ناپذيرترين اديان كرد، و سلطنت او را عظيم ترين سلطنت قرار داد. بعضى گفته اند: مراد از نصر عزيز، آن نصرى است كه در عالم نمونه اش نادر و يا ناياب باشد، و نصرت خداى تعالى نسبت به پيامبر اسلام همينطور بوده . و اين معنا با مقايسه حال آن جناب در اول بعثت و با حال او در آخر ايام دعوتش روشن مى شود. دقت در سياق اين دو آيه بر اساس آن معنايى كه ما براى آيه ((انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر(( كرديم ، اين معنا را به دست مى دهد كه مراد از جمله ((و يتم نعمته عليك (( مقدمه چينى و فراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه توحيد است ، منظور اين است كه خداوند جو و افق را براى يك نصرت عزيز برايت تصفيه مى كند، و موانع آن را به وسيله مغفرت گناهان گذشته و آينده تو (به آن معنايى كه ما كرديم ) بر طرف مى سازد. ((و يهديك صراطا مستقيما(( - هدايت آن جناب بعد از تصفيه جو براى پيشرفت او، هدايت به سوى صراط مستقيم است ، چون اين تصفيه سبب شد كه آن جناب بعد از مراجعت از حديبيه بتواند خيبر را فتح كند و سلطه دين را در اقطار جزيره گسترش دهد، و در آخر، پيشرفتش به فتح مكه و طائف منتهى گردد. ((و ينصرك اللّه نصرا عزيزا(( - خداى تعالى آن جناب را نصرت داد نصرتى چشمگير، كه يا كم نظير و يا بى نظير بود، چون مكه و طائف را برايش فتح كرد و اسلام را در سرزمين جزيره گسترش داد و شرك را ريشه كن و يهود را ذليل و نصاراى جزيره را برايش خاضع و مجوس ‍ ساكن در جزيره را برايش تسليم نمود. و خداى تعالى دين مردم را تكميل و نعمتش را تمام نمود و اسلام را برايشان دينى پس نديده كرد. مراد از ((سيكينت (( و انزال آن بر قلوب مؤ منين هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السكِينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَناً مَّعَ إِيمَنهِمْ ... ظاهرا مراد از ((سكينت (( آرامش و سكون نفس و ثبات و اطمينان آن به عقائدى است كه به آن ايمان آورده . و لذا علت نزول سكينت را اين دانسته كه : ((يزدادوا ايمانا مع ايمانهم : تا ايمانى جديد به ايمان سابق خود بيفزايند((. در سابق در بحثى كه راجع به سكينت در ذيل آيه ((ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم (( كرديم ، گفتيم : اين سكينت با روح ايمانى كه در جمله ((و ايدهم بروح منه (( آمده منطبق است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۷

بعضى گفته اند: سكينت به معناى رحمت است . بعضى دگر گفته اند: عقل است . بعضى آن را به وقار و عصمتى معنا كرده اند كه در خدا و رسولش ‍ هست . بعضى آن را به تمايل به سوى دينى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آورده معنا كرده اند. بعضى گفته اند: سكينت نام فرشته اى است كه در قلب مؤ من منزل مى كند. بعضى گفته اند: چيزى است كه سرى مانند سر گربه دارد. و همه اينها اقاويلى است بدون دليل . مراد از ((انزال سكينت در قلوب مؤ منين (( ايجاد آن است بعد از آنكه فاقد آن بودند، چون بسيار مى شود كه قرآن كريم خلقت و ايجاد را انزال مى خواند، مثلا مى فرمايد: ((و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج (( و نيز ((و انزلنا الحديد((، و نيز ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ((، و اگر خلقت و ايجاد را انزال خوانده ، به اين منظور بوده كه به علو مبدء آن اشاره كند. سخن بعضى كه گفته اند مراد از ((انزل (( اسكان و قرار دادن است و رد سخن آنان بعضى گفته اند: مراد از ((انزال (( اسكان و قرار دادن است ، مى گويند: ((نزل فى مكان كذا : فلانى در فلان مكان نازل شد(( يعنى بار و بنه خود را در آنجا پياده كرد. ليكن اين معنايى است كه در كلام خداى تعالى معهود نيست ، و يا اينكه موارد استعمال كلمه مذكور در كلام خدا بسيار است در هيچ جا به اين معنا نيامده ، و شايد باعث اينكه آقايان را وادار كرده اين معنا را اختيار كنند اين بوده كه ديده اند كلمه ((انزال (( در آيه با حرف ((فى (( متعدى شده ، ولى بايد بدانند كه آوردن كلمه ((فى (( به عنايت كلاميه اى بوده ، يعنى در كلام اين معنا رعايت شده كه سكينت مربوط به دلها است ، و در دلها مستقر مى شود، همچنان كه در اثر رعايت واقع شدن سكينت در دلها، از جهت علو تعبير كرده به ((انزال ((، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه ((فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين (( از چنين وقوعى تعبير به انزال كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۸

و مراد از اينكه فرمود: تا ايمان خود را زياد كنند، شدت يافتن ايمان به چيزى است ، چون ايمان بهر چيز عبارت است از علم به آن به اضافه التزام به آن ، به طورى كه آثارش در عملش ظاهر شود، و معلوم است كه هر يك از علم و التزام مذكور، امورى است كه شدت و ضعف مى پذيرد، پس ايمان كه گفتيم عبارت است از علم و التزام نيز شدت و ضعف مى پذيرد. پس معناى آيه اين است كه : خدا كسى است كه ثبات و اطمينان را كه لازمه مرتبه اى از مراتب روح است در قلب مؤ من جاى داد، تا ايمانى كه قبل از نزول سكينت داشت بيشتر و كامل تر شود. گفتارى درباره ايمان و زياد شدن آن

(بيان اينكه ايمان علم و عمل - با هم - است و شدت و ضعف ايمان ناشى از شدت و ضعف علمو عمل است )

ايمان ، تنها و صرف علم نيست ، به دليل آيات زير كه از كفر و ارتداد افرادى خبر مى دهد كه با علم به انحراف خود كافر و مرتد شدند، مانند آيه ((ان الذين ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدى (( و آيه ((ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل اللّه و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدى (( و آيه ((و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم (( و آيه ((و اضله اللّه على علم ((، پس بطورى كه ملاحظه مى فرماييد اين آيات ، ارتداد و كفر و جحود و ضلالت را با علم جمع مى كند. پس معلوم شد كه صرف علم به چيزى و يقين به اينكه حق است ، در حصول ايمان كافى نيست ، و صاحب آن علم را نمى شود مؤ من به آن چيز دانست ، بلكه بايد ملتزم به مقتضاى علم خود نيز باشد، و بر طبق موداى علم عقد قلب داشته باشد، به طورى كه آثار عملى علم - هر چند فى الجمله - از وى بروز كند، پس كسى كه علم دارد به اينكه خداى تعالى ، الهى است كه جز او الهى نيست ، و التزام به مقتضاى علمش نيز دارد، يعنى در مقام انجام مراسم عبوديت خود و الوهيت خدا بر مى آيد، چنين كسى مؤ من است ، اما اگر علم مزبور را دارد، ولى التزام به آن را ندارد، و علمى كه علمش را بروز دهد و از عبوديتش خبر دهد ندارد چنين كسى عالم هست و مؤ من نيست . و از اينجا بطلان گفتار بعضى كه ايمان را صرف علم دانسته اند، روشن مى شود به همان دليلى كه گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۸۹

و نيز بطلان گفتار بعضى كه گفته اند: ايمان همان عمل است ، چون عمل با نفاق هم جمع مى شود، و ما مى بينيم منافقين كه حق برايشان ظهورى علمى يافته ، عمل هم مى كنند، اما در عين حال ايمان ندارند. و چون ايمان عبارت شد از علم به چيزى به التزام به مقتضاى آن ، به طورى كه آثار آن علم در عمل هويدا شود، و نيز از آنجايى كه علم و التزام هر دو از امورى است كه شدت و ضعف و زيادت و نقصان مى پذيرد، ايمان هم كه از آن دو تاءليف شده قابل زيادت و نقصان و شدت و ضعف است ، پس اختلاف مراتب و تفاوت درجات آن از ضرورياتى است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد. اين آن حقيقتى است كه اكثر علماء آن را پذيرفته اند، و حق هم همين است ، دليل نقلى هم همان را مى گويد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ((ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (( و آياتى ديگر. و نيز احاديثى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده ، و از مراتب ايمان خبر مى دهد.

سخن كسانى كه گفته اند: ايمان شدت و ضعف نمى پذيرد وعمل ربطى به ايمان ندارد و بيان ضعف و بى پايگى اين سخن

ولى در مقابل اين اكثريت عده اى هستند - مانند ابو حنيفه و امام الحرمين و غير آن دو - كه معتقدند ايمان شدت و ضعف نمى پذيرد و استدلال كرده اند به اينكه ايمان نام آن تصديقى است كه به حد جزم و قطع رسيده باشد و جزم و قطع كم و زياد بردار نيست ، و صاحب چنين تصديقى اگر اطاعت كند، و يا گناهان را ضميمه تصديقش سازد، تصديقش تغيير نمى كند. آنگاه آياتى كه خلاف گفته آنان را مى رساند تاءويل كرده گفته اند: منظور از زيادى و كمى ايمان زيادى و كمى عددى است ، چون ايمان در هر لحظه تجديد مى شود، و در مثل پيامبر ايمانهايش پشت سر هم است ، و آن جناب حتى يك لحظه هم از برخورد با ايمانى نو فارغ نيست ، به خلاف ديگران كه ممكن است بين دو ايمانشان فترتهاى كم و زيادى فاصله شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۹۰

پس ايمان زياد يعنى ايمانهايى كه فاصله در آنها اندك است ، و ايمان كم يعنى ايمانهايى كه فاصله در بين آنها زياد است . و نيز ايمان يك كثرت ديگر هم دارد و آن كثرت چيزهايى است كه ايمان متعلق به آنها مى شود، و چون احكام و شرايع دين تدريجا نازل مى شده ، مؤ منين هم تدريجا به آنها ايمان پيدا مى كردند، و ايمانشان هر لحظه از نظر عدد بيشتر مى شده ، پس مراد از زياد شدن ايمان ، زياد شدن عدد آن است .

بيان ضعف و بى پايگى اين سخن

ولى ضعف اين نظريه بسيار روشن است . اما اينكه استدلال كردند كه ((ايمان نام تصديق جزمى است (( قبول نداريم ، براى اينكه اولا گفتيم كه ايمان نام تصديق جزمى تواءم با التزام است ، مگر آنكه مرادشان از تصديق ، علم به التزام باشد. و ثانيا اينكه گفتند ((اين تصديق زيادى و كمى ندارد(( ادعايى است بدون دليل ، بلكه عين ادعاء را دليل قرار دادن است ، و اساسش هم اين است كه ايمان را امرى عرضى دانسته ، و بقاء آن را به نحو تجدد امثال پنداشته اند، و اين هيچ فايده اى براى اثبات ادعايشان ندارد، براى اينكه ما مى بينيم بعضى از ايمانها هست كه تندباد حوادث تكانش نمى دهد، و از بينش نمى برد، و بعضى ديگر را مى بينيم كه به كمترين جهت زايل مى شود، و يا با سست ترين شبهه اى كه عارضش مى شود از بين مى رود، و چنين اختلافى را نمى شود با مساءله تجدد امثال و كمى فترت ها و زيادى آن ، تعليل و توجيه كرد، بلكه چاره اى جز اين نيست كه آن را مستند به قوت و ضعف خود ايمان كنيم ، حال چه اينكه تجدد امثال را هم بپذيريم يا نپذيريم . علاوه بر اين ، مساءله تجدد امثال در جاى خود باطل شده . و اينكه گفتند ((صاحب تصديق ، چه اطاعت ضميمه تصديقش كند و چه معصيت ، اثرى در تصديقش نمى گذارد(( سخنى است كه ما آن را نمى پذيريم ، براى اينكه قوى شدن ايمان در اثر مداومت در اطاعت ، و ضعيف شدنش در اثر ارتكاب گناهان چيزى نيست كه كسى در آن ترديد كند، و همين قوت اثر و ضعف آن كاشف از اين است كه مبدء اثر قوى و يا ضعيف بوده ، خداى تعالى هم مى فرمايد: ((اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (( و نيز فرموده : ((ثم كان عاقبه الذين اساوا السواى ان كذبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزون ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۳۹۱

و اما اينكه آيات داله بر زياد و كم شدن ايمان را تاءويل كردند، تاءويلشان درست نيست ، براى اينكه تاءويل اولشان اين بود كه ايمان زياد، آن ايمانهاى متعددى است كه بين تك تك آنها فترت و فاصله زيادى نباشد، و ايمان اندك ايمانى است كه عددش كم و فاصله بين دو عدد از آنها زياد باشد، و اين تاءويل مستلزم آن است كه صاحب ايمان اندك در حال فترت هايى كه دارد كافر و در حال تجدد ايمان مؤ من باشد، و اين چيزى است كه نه قرآن با آن سازگار است و نه در سراسر كلام خدا چيزى كه مختصر اشعارى به آن داشته باشد ديده مى شود. و اگر خداى تعالى فرموده : ((و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (( هر چند ممكن است به دو احتمال دلالت كند، يكى اينكه ايمان خودش شدت و ضعف بپذيرد - كه نظر ما همين است - و يكى هم اينكه چنين دلالتى نداشته باشد، بلكه دلالت بر نفى آن داشته باشد. الا اينكه دلالت اوليش قوى تر است ، براى اينكه مدلولش اين است كه مؤ منين در عين حال ايمانشان ، مشركند، پس ايمانشان نسبت به شرك ، محض ايمان است ، و شركشان نسبت به ايمان محض شرك است ، و اين همان شدت و ضعف پذيرى ايمان است . و تاءويل دومشان اين بود كه زيادى و كمى ايمان و كثرت و قلت آن بر حسب قلت و كثرت احكام نازله از ناحيه خدا است ، و در حقيقت صفتى است مربوط به حال متعلق ايمان ، و علت زيادى و كمى ، ايمان است نه خودش . و اين صحيح نيست ، زيرا اگر مراد آيه شريفه ((ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (( اين بود، جا داشت اين نتيجه را نتيجه تشريع احكامى زياد قرار بدهد، نه نتيجه انزال سكينت در قلوب مؤ منين - دقت فرماييد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←