گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۶: خط ۹۶:
بعضى از مفسران، آيه را اين چنين معنا كرده اند: تو در روز مى توانى بخوابى و امر معاش خود را تدبير كنى، و در حوائج خود تصرف نمايى. پس شبت را به تهجّد اختصاص ده. بعضى ديگر اين طور معنا كرده اند: تو در روز فراغت دارى، حال اگر شب نتوانستى به كارت برسى، در روز آن را تلافى كن، و آنچه در شب انجام ندادى، در روز قضاء كن. بنابه گفته اين مفسر، آيه مورد بحث همان را مى خواهد بگويد كه: آيه «وَ هُوَ الّذِى جَعَلَ اللّيلَ وَ النّهَارَ خِلفَةً لِمَن أرَادَ أن يَذّكَّرَ أو أرَادَ شُكُوراً»، بيان مى كند. ليكن آنچه ما اختيار كرديم، با سياق مناسب تر است.
بعضى از مفسران، آيه را اين چنين معنا كرده اند: تو در روز مى توانى بخوابى و امر معاش خود را تدبير كنى، و در حوائج خود تصرف نمايى. پس شبت را به تهجّد اختصاص ده. بعضى ديگر اين طور معنا كرده اند: تو در روز فراغت دارى، حال اگر شب نتوانستى به كارت برسى، در روز آن را تلافى كن، و آنچه در شب انجام ندادى، در روز قضاء كن. بنابه گفته اين مفسر، آيه مورد بحث همان را مى خواهد بگويد كه: آيه «وَ هُوَ الّذِى جَعَلَ اللّيلَ وَ النّهَارَ خِلفَةً لِمَن أرَادَ أن يَذّكَّرَ أو أرَادَ شُكُوراً»، بيان مى كند. ليكن آنچه ما اختيار كرديم، با سياق مناسب تر است.


==مقصود از «ذكر» در خطاب: «و اذكر اسم ربك»==
==مقصود از «ذكر» در خطاب: «وَ اذكُر اسمَ رَبِّكَ»==
وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً
«'''وَ اذْكُرِ اسمَ رَبِّك وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً'''»:


ظاهرا اين جمله مى خواهد نماز شب را توصيف كند، و بنا بر اين به منزله عطف تفسيرى براى جمله «'''و رتل القران ترتيلا'''» است ، و روى اين فرض مراد از «'''ذكر اسم رب '''» ذكر زبانى با رعايت مطابقت آن با قلب مى باشد، و همچنين مراد از تبتل ، تضرع و زارى با زبان است .
ظاهرا اين جمله مى خواهد نماز شب را توصيف كند، و بنابراين، به منزله عطف تفسيرى براى جمله «وَ رَتّلِ القُرآنَ تَرتِيلاً» است، و روى اين فرض، مراد از «ذكر اسم رب»، ذكر زبانى با رعايت مطابقت آن با قلب مى باشد. و همچنين، مراد از «تبتل»، تضرع و زارى با زبان است.


بعضى از مفسرين گفته اند: در اين جمله تعميمى بعد از تخصيص آيه قبل شده ، در آيه قبل تنها به نماز شب سفارش مى شد، در اين آيه به مطلق ذكر، و مراد از ذكر، دوام در ذكر خداى تعالى در شب و روز است ، به هر نحوى كه باشد، چه با تسبيح و چه با تحميد و چه با نماز و چه با قرائت قرآن و چه غير آن ، و اگر ذكر را به دوام تفسير كرديم ، براى اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هرگز خدا را از ياد نبرده بود، تا آيه بخواهد او را به ياد خدا بيندازد، پس ناگزير بايد بگوييم منظور دوام ذكر است ، البته مراد از دوام هم دوام عرفى است نه حقيقى ، چون دائما به ياد خدا بودن امكان ندارد.
بعضى از مفسران گفته اند: در اين جمله، تعميمى بعد از تخصيص آيه قبل شده. در آيه قبل، تنها به نماز شب سفارش مى شد، در اين آيه به مطلق ذكر. و مراد از ذكر، دوام در ذكر خداى تعالى در شب و روز است، به هر نحوى كه باشد. چه با تسبيح و چه با تحميد و چه با نماز و چه با قرائت قرآن و چه غير آن. و اگر ذكر را به دوام تفسير كرديم، براى اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هرگز خدا را از ياد نبرده بود، تا آيه بخواهد او را به ياد خدا بيندازد. پس ناگزير بايد بگوييم منظور «دوام ذكر» است. البته مراد از دوام هم، دوام عرفى است، نه حقيقى. چون دائما به ياد خدا بودن امكان ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۱ </center>
ولى او اين اشكال را چه مى كند كه اگر منظور از ذكر، ذكر زبانى بوده باشد، چه منافاتى دارد با اينكه آن جناب در دل خدا را فراموش كند، و اگر اعم از ذكر لفظى و قلبى باشد، آيه شريفه از رساندن آن قاصر است، بر فرض هم بتوانيم از اين اشكال صرفنظر كنيم، دو اشكال ديگر هست:  
ولى او اين اشكال را چه مى كند كه اگر منظور از ذكر، ذكر زبانى بوده باشد؟ چه منافاتى دارد با اين كه آن جناب در دل خدا را فراموش كند؟ و اگر اعم از ذكر لفظى و قلبى باشد، آيه شريفه از رساندن آن قاصر است. بر فرض هم بتوانيم از اين اشكال صرف نظر كنيم، دو اشكال ديگر هست:  


يكى اينكه: فراموش نكردن خدا تا روزى كه اين خطاب به آن جناب شده منافات ندارد كه براى از آن به بعد سفارش كند كه همانطور كه تاكنون پروردگارت را از ياد نبرده اى از اين به بعد هم فراموشش مكن.  
يكى اين كه: فراموش نكردن خدا تا روزى كه اين خطاب به آن جناب شده، منافات ندارد كه براى از آن به بعد سفارش كند كه همان طور كه تاكنون پروردگارت را از ياد نبرده اى، از اين به بعد هم فراموشش مكن.  


دوم اينكه: اين سخن كه دوام حقيقى ذكر غير ممكن است و ناگزير بايد دوام را حمل بر عرفى آن كنيم ، و همى بيش نيست ، و همى كه از نفهميدن معنا ناشى شده ، چون خداى عز و جل دائما مذكور انسان هست ، و حتى يك لحظه از او غايب نيست ، حال چه اينكه آدمى متوجه به آن باشد و يا از آن غفلت بورزد.  
دوم اين كه: اين سخن كه دوام حقيقى ذكر، غيرممكن است و ناگزير بايد دوام را حمل بر عرفى آن كنيم، وهمى بيش نيست. وهمى كه از نفهميدن معنا ناشى شده. چون خداى عزّوجلّ دائما مذكور انسان هست، و حتى يك لحظه از او غايب نيست. حال چه اين كه آدمى متوجه به آن باشد و يا از آن غفلت بورزد.  


پس جاى آن هست كه خداى تعالى خود را به انسان معرفى كند، به طورى كه ديگر در هيچ حالى از او غفلت ننمايد، خواننده عزيز به دو آيه زير توجه كند: «'''فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسئمون '''» و «'''يسبحون الليل و النهار لا يفترون '''»، و ما در تفسير اين دو آيه و در آخر سوره اعراف گفتيم كه : اين خصوصيت اختصاص به ملائكه ندارد.
پس جاى آن هست كه خداى تعالى، خود را به انسان معرفى كند، به طورى كه ديگر در هيچ حالى از او غفلت ننمايد. خواننده عزيز به دو آيه زير توجه كند:  


و كوتاه سخن اينكه : جمله «''' واذكر اسم ربك '''» امر مى كند به اينكه اسمى از اسماى خدا، و يا خصوص لفظ جلاله را ذكر كند. بعضى گفته اند: منظور خصوص بسم اللّه است . در آيه مورد بحث التفاتى از تكلم با غير در جمله «'''انا سنلقى '''» به غيبت به كار رفته ، يعنى در جمله مورد بحث خداى تعالى غايب فرض شده ، و شايد وجه آن اين باشد كه با ذكر كلمه «'''رب '''» ذلت عبوديت عبد را كه رابط ميان عبد و پروردگارش است و عبد از آن غافل شده متذكر گردد.
«فَالّذِينَ عِندَ رَبّكَ يُسَبّحُونَ لَهُ بِاللِيلِ وَ النّهَارِ وَ هُم لا يَسئَمُون». و «يُسَبّحُونَ اللّيلَ وَ النّهَارَ لا يَفتُرُون». و ما در تفسير اين دو آيه و در آخر سوره «اعراف» گفتيم كه: اين خصوصيت، اختصاص به ملائكه ندارد.


«'''و تبتل اليه تبتيلا'''» - كلمه «'''تبتل '''» را بعضى به انقطاع يعنى بريدن از خلق و متوجه خدا شدن تفسير كرده اند، و از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده كه تبتل به اين معناست كه دست التماس به درگاه خدا برآرى و تضرع و زارى كنى . و اگر ما ذكر را به ذكر لفظى حمل كنيم اين معنا مناسب تر از معناى اول است .
و كوتاه سخن اين كه: جمله «وَ اذكُرِ اسمَ رَبّكَ» امر مى كند به اين كه اسمى از اسماى خدا، و يا خصوص لفظ جلاله را ذكر كند. بعضى گفته اند: منظور خصوص «بسم اللّه» است. در آيه مورد بحث، التفاتى از تكلم با غير در جمله «إنّا سَنُلقِى» به غيبت به كار رفته. يعنى در جمله مورد بحث، خداى تعالى، غايب فرض شده، و شايد وجه آن اين باشد كه با ذكر كلمه «رَبّ»، ذلّت عبوديت عبد را - كه رابط ميان عبد و پروردگارش است و عبد از آن غافل شده - متذكّر گردد.
 
«'''وَ تَبَتّل إلَيهِ تَبتِيلاً'''» - كلمه «تَبتّل» را بعضى به انقطاع، يعنى بريدن از خلق و متوجه خدا شدن تفسير كرده اند. و از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» روايت شده كه: «تبتّل» به اين معناست كه دست التماس به درگاه خدا برآرى و تضرع و زارى كنى. و اگر ما ذكر را به ذكر لفظى حمل كنيم، اين معنا مناسب تر از معناى اول است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۲ </center>
كلمه «'''تبتيلا'''» ظاهرا مفعول مطلق است، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: «'''و تبتل اليه تبتلا'''»، اگر اين طور نفرمود، و به جاى آن كلمه «'''تبتيلا'''» را آورد، به قول بعضى براى اين بود كه باب تفعل از بتل متضمن معناى باب تفعيل آن نيز هست، پس مثل اين است كه فرموده باشد: «'''بتل اليه تبتيلا'''» و معنايش يا اين است كه ارتباط نفس خود را از هر چيز ديگر قطع كن، و تنها به خدا دل ببند، و يا اين است كه نفس خود را وا بدار به اينكه دست تضرع به درگاه خدا بردارد. و به قول بعضى ديگر آوردن «'''تبتيلا'''» به جاى «تبتلا» براى اين بوده كه رعايت قافيه آخر آيات قبل شده باشد.
كلمه «تَبتيلاً»، ظاهرا مفعول مطلق است، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: «وَ تَبَتّل إلَيه تَبَتّلاً». اگر اين طور نفرمود، و به جاى آن، كلمه «تَبتِيلاً» را آورد، به قول بعضى براى اين بود كه باب تفعل از «بتل»، متضمن معناى باب تفعيل آن نيز هست. پس مثل اين است كه فرموده باشد: «بتل إليه تبتيلاً»، و معنايش يا اين است كه ارتباط نفس خود را از هر چيز ديگر قطع كن، و تنها به خدا دل ببند. و يا اين است كه نفس خود را وابدار به اين كه دست تضرع به درگاه خدا بردارد. و به قول بعضى ديگر، آوردن «تَبتيلاً» به جاى «تَبَتُّلاً»، براى اين بوده كه رعايت قافيه آخر آيات قبل شده باشد.


رَب المَْشرِقِ وَ المَْغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتخِذْهُ وَكِيلاً
«'''رَبُّ المَْشرِقِ وَ المَْغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتخِذْهُ وَكِيلاً'''»:


جمله اول آيه وصفى است كه به اصطلاح از وصفيت مقطوع شده ، و تقدير آن «'''هو رب المشرق و المغرب '''» است ، و جمله «'''رب المشرق و المغرب '''» در معناى «'''رب همه عالم '''» است براى اينكه مشرق و مغرب دو جهت نسبى است كه مشتمل بر تمامى جهات عالم مشهود است ، و اگر از ميان شش جهت تنها اين دو جهت را ذكر كرد، براى اين بود كه با ليل و نهار كه قبلا ذكرش شده بود مناسب تر بود، چون شب و روز مربوط به طلوع و غروب است .
جمله اول آيه، وصفى است كه به اصطلاح از وصفيت مقطوع شده، و تقدير آن: «هُوَ رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِب» است. و جمله «رَبُّ المَشرِق وَ المَغرِب» در معناى «ربّ همه عالَم» است. براى اين كه مشرق و مغرب، دو جهت نسبى است كه مشتمل بر تمامى جهات عالَم مشهود است، و اگر از ميان شش جهت، تنها اين دو جهت را ذكر كرد، براى اين بود كه با ليل و نهار كه قبلا ذكرش شده بود، مناسب تر بود. چون شب و روز، مربوط به طلوع و غروب است.


خواهى پرسيد براى اشاره به ربوبيت خداى تعالى همان كلمه «'''ربك '''» كافى بود، چه باعث شد كه دوباره بفرمايد: «'''رب المشرق و المغرب ؟'''»
خواهى پرسيد: براى اشاره به ربوبيت خداى تعالى، همان كلمه «رَبّكَ» كافى بود، چه باعث شد كه دوباره بفرمايد: «رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِب»؟


در پاسخ مى گوييم: خواست تا از زبان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فهمانده باشد كه اگر ماءمور شده خداى تعالى را رب خود بگيرد، براى اين بود كه پروردگار هم رب او است و هم رب همه عالم، نه اينكه تنها رب او باشد، همانطور كه چه بسا بعضى از مشركين به تنهايى براى خود بتى انتخاب مى كردند، غير آن بتى كه ديگران داشتند، و اگر رب گرفتن خداى تعالى از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از اين باب باشد، و يا حداقل كسى چنين احتمالى را بدهد، ديگر آن جناب نمى تواند مردم را به سوى توحيد دعوت كند، چون مردم در پاسخش مى گويند: خيلى خوب خداى تعالى رب تو باشد، رب ما هم رب ما باشد.
در پاسخ مى گوييم: خواست تا از زبان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فهمانده باشد كه اگر مأمور شده خداى تعالى را ربّ خود بگيرد، براى اين بود كه پروردگار، هم ربّ اوست و هم ربّ همه عالَم. نه اين كه تنها ربّ او باشد. همان طور كه چه بسا بعضى از مشركان به تنهايى براى خود بتى انتخاب مى كردند، غير آن بتى كه ديگران داشتند، و اگر ربّ گرفتن خداى تعالى از ناحيه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از اين باب باشد، و يا حداقل كسى چنين احتمالى را بدهد، ديگر آن جناب نمى تواند مردم را به سوى توحيد دعوت كند. چون مردم در پاسخش مى گويند: خيلى خوب، خداى تعالى ربّ تو باشد، ربّ ما هم، ربّ ما باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۰۳ </center>
نكته ديگرى كه در آوردن جمله «'''رب المشرق و المغرب '''» هست اين است كه چون اين جمله به معناى «'''رب همه عالم '''» است ، در نتيجه زمينه چينى مى شود براى جمله بعدى كه مى فرمايد «'''لا اله الا هو'''» و آن را تعليل مى كند، و مى فهماند اگر مى گويم معبودى جز خدا نيست ، براى اين است كه الوهيت و معبوديت از فروع ربوبيت است ، و ربوبيت عبارت است از مالكيت و تدبير، كه مكرر بيانش گذشت ، و چون رب همه عالم خداست پس جز او هم معبودى نيست .
نكته ديگرى كه در آوردن جمله «رَبُّ المَشرِق وَ المَغرِب» هست، اين است كه چون اين جمله به معناى «ربّ همه عالَم» است، در نتيجه زمينه چينى مى شود براى جمله بعدى كه مى فرمايد: «لا إله إلّا هُو» و آن را تعليل مى كند، و مى فهماند اگر مى گويم معبودى جز خدا نيست، براى اين است كه الوهيت و معبوديت از فروع ربوبيت است، و ربوبيت، عبارت است از مالكيت و تدبير، كه مكرر بيانش گذشت، و چون ربّ همه عالَم خداست، پس جز او هم معبودى نيست.
<span id='link69'><span>
<span id='link69'><span>


۱۵٬۹۷۷

ویرایش