گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۹: خط ۳۹:
<span id='link78'><span>
<span id='link78'><span>


==بحثى قرآنى واجتماعى پيرامون حرمت زنا ==
==گفتاری پیرامون حرمت زنا ==
اين بحثى كه عنوان مى كنيم هم بحثى است قرآنى وهم اجتماعى .
اين بحثى كه عنوان مى كنيم، هم بحثى است قرآنى و هم اجتماعى.
همه مى دانيم كه هر يك از جنس ((نر(( و((ماده (( نوع بشر وقتى به حد رشد رسيد - در صورتى كه داراى بنيه اى سالم باشد - در خود ميلى غريزى نسبت به طرف ديگر احساس مى كند، والبته اين مساءله غريزى منحصر در افراد انسان نيست ، بلكه در تمامى حيوانات نيز اين ميل غريزى را مشاهده مى كنيم .
 
علاوه بر اين همچنين مشاهده مى كنيم كه هر يك از اين دوطرف مجهز به جهاز واعضاء وقوائى است كه اورا براى نزديك شدن به طرف مقابلش وادار مى كند. اگر در نوع جهاز تناسلى اين دوطرف به دقت مطالعه وبررسى كنيم جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه اين شهوت غريزى بوده ووسيله اى است براى توالد وتناسل كه خود مايه بقاء نوع است .
همه مى دانيم كه هر يك از جنس «نر» و «ماده» نوع بشر، وقتى به حدّ رشد رسيد - در صورتى كه داراى بنيه اى سالم باشد - در خود ميلى غريزى نسبت به طرف ديگر احساس مى كند. و البته اين مسأله غريزى، منحصر در افراد انسان نيست، بلكه در تمامى حيوانات نيز اين ميل غريزى را مشاهده مى كنيم.
علاوه بر جهاز تناسلى ، انواع حيوانات از آن جمله انسان به جهازهاى ديگرى نيز مجهز است كه باز دلالت دارند بر اينكه غرض از خلقت جهاز تناسلى همان بقاء نوع است ، يكى از آنها محبت وعلاقه به فرزند است ، ويكى ديگر مجهز بودن ماده هر حيوان پستاندار به جهاز شيرساز است تا طفل خود را براى مدتى كه بتواند خودش غذا را بجود و فروببرد وهضم كند شير بدهد واز گرسنگى حفظ نمايد، همه اينها تسخيرهائى است الهى كه به منظور بقاء نوع جنس نر را مسخر ماده و ماده را مسخر نر كرده جهاز تناسلى طرفين را مسخر ودلهاى آنان را ووو همه را مسخر كرده تا اين غرض تاءمين شود.
 
وبه همين جهت مى بينيم انواع حيوانات با اين كه مانند انسان مجبور به تشكيل اجتماع ومدنيت نيستند وبه خاطر اين كه زندگيشان ساده و حوائجشان مختصر است ، وهيچ احتياجى به يكديگر ندارند معذلك گاه گاهى غريره جنسى وادارشان مى كند كه نر وماده با هم اجتماع كرده وعمل مقاربت را انجام دهند، ونه تنها انجام بدهند وهر يك دنبال زندگى خويش را بگيرند، بلكه به لوازم اين عمل هم ملتزم شوند، وهر دودر تكفل طفل ويا جوجه خود وغذا دادن وتر بيت آن پاى بند باشند، تا طفل ويا جوجه شان به حد رشد برسد، وبه اداره چرخ زندگى خويش مستقل گردد.
علاوه بر اين، همچنين مشاهده مى كنيم كه هر يك از اين دو طرف، مجهز به جهاز و اعضاء و قوایى است كه او را براى نزديك شدن به طرف مقابلش وادار مى كند. اگر در نوع جهاز تناسلى اين دو طرف به دقت مطالعه و بررسى كنيم، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه اين شهوت غريزى بوده و وسيله اى است براى توالد و تناسل، كه خود مايه بقاء نوع است.
ونيز به همين جهت است كه مى بينيم از روزى كه تاريخ ، زندگى بشريت وسيره وسنت اورا سراغ مى دهد سنت ازدواج را هم كه خود يك نوع اختصاص ورابطه ميان زن وشوهر است سراغ مى دهد، همه اينها ادله مدعاى ما است ، زيرا اگر غريزه ، تناسل بشر را به اينكار وا نمى داشت بايد تاريخ سراغ دهد كه در فلان عصر نظامى در ميان زن وشوهرها نبوده ، آرى مساءله اختصاص يك زن به شوهر خود، اصلى طبيعى است كه مايه انعقاد جامعه انسانى مى گردد، وجاى هيچ ترديد نيست كه ملت هاى گوناگون بشرى در گذشته هر چند هم كه داراى افراد فراوان بوده اند بالاخره به مجتمعات كوچكى به نام خانواده منتهى مى شدند.
 
همين اختصاص باعث شده كه مردان ، زنان خود را مال خود بدانند، و عينا مانند اموال خود از آن دفاع كنند، وجلوگيرى از تجاوز ديگران را فريضه خود بدانند همانطور كه دفاع از جان خود را فريضه مى دانند، بلكه دفاع از عرض را واجب تر دانسته گاهى جان خود را هم بر سر عرض وناموس خود از دست بدهند.
علاوه بر جهاز تناسلى، انواع حيوانات از آن جمله انسان، به جهازهاى ديگرى نيز مجهز است كه باز دلالت دارند بر اين كه غرض از خلقت جهاز تناسلى، همان «بقاء نوع» است. يكى از آن ها محبت و علاقه به فرزند است، و يكى ديگر، مجهز بودن ماده هر حيوان پستاندار به جهاز شيرساز است، تا طفل خود را براى مدتى كه بتواند خودش غذا را بجود و فرو ببرد و هضم كند، شير بدهد و از گرسنگى حفظ نمايد.
وهمين غريزه دفاع از اغيار است كه در هنگام هيجان وفورانش غيرتش مى نامند وبه كسى كه نمى گذارد به ناموسش تجاوز شود غيرتمند مى گويند، ونمى گويند مردى است بخيل . باز به همين جهت است كه مى بينيم در همه اعصار نوع بشر نكاح وازدواج را مدح كرده وآن را سنت حسنه دانسته ، وزنا را نكوهش نموده فى الجمله آنرا عملى شنيع معرفى كرده اند وگناهى اجتماعى وعملى زشت دانسته اند، بطورى كه خود مرتكب نيز آنرا علنى ارتكاب نمى كند، هر چند بطورى كه در تاريخ امم واقوام ديده مى شود در بعضى از اقوام وحشى آنهم در پاره اى از اوقات ودر تحت شرائطى خاص در ميان دختران وپسران ويا بين كنيزان معمول بوده است .
 
پس اينكه مى بينيم تمامى اقوام وملل در همه اعصار اين عمل را زشت وفاحشه خوانده اند براى اين بوده كه مى فهميدند اين عمل باعث فساد انساب وشجره هاى خانوادگى وقطع نسل وظهور وبروز مرضهاى گوناگون تناسلى گشته وهمچنين علاوه بر اين باعث بسيارى از جنايات اجتماعى از قبيل آدم كشى وچاقوكشى وسرقت وجنايت وامثال آن مى گردد، ونيز باعث مى شود عفت وحياء وغيرت ومودت ورحمت در ميان افراد اجتماع جاى خود را به بى عفتى وبى شرمى وبى غيرتى و دشمنى وشقاوت بدهد.
همه اين ها، تسخيرهایى است الهى، كه به منظور «بقاء نوع»، جنس نر را مسخّر ماده و ماده را مسخّر نر كرده، جهاز تناسلى طرفين را مسخّر و دل هاى آنان را، و و و...، همه را مسخّر كرده، تا اين غرض تأمين شود.
با همه اينها، تمدنى كه ممالك غربى در اين اعصار به وجود آورده اند، از آنجائى كه صرفا بر اساس لذت جوئى وعياشى كامل وبرخوردارى از مزاياى زندگى مادى ونيز آزادى افراد در همه چيز بنا نهاده شده و آزادى را جز در آن امورى كه مورد اعتناى قوانين مدنى است سلب نكرده وحتى كار را به جائى رسانده اند كه تمامى آداب قومى ومرزهاى دينى واخلاقى وشرافت انسانى را كنار گذاشته افراد را در هر چيز كه ميل داشته باشند ودر هر عملى - هر چه هم كه شنيع باشد - آزاد گذاشته اند وگذشته از بعضى شرائط جزئى كه در پاره اى موارد مخصوص ، اعتبار كرده اند ديگر هيچ اعتنائى به آثار سوء اين آزادى بى قيد وشرط افراد ندارند، وقوانين اجتماعى را هم بر طبق خواسته اكثر مردم تدوين مى كنند.
 
و به همين جهت مى بينيم انواع حيوانات، با اين كه مانند انسان مجبور به تشكيل اجتماع و مدنيت نيستند و به خاطر اين كه زندگی شان ساده و حوائجشان مختصر است، و هيچ احتياجى به يكديگر ندارند، معذلك گاه گاهى غريزه جنسى وادارشان مى كند كه نر و ماده با هم اجتماع كرده و عمل مقاربت را انجام دهند. و نه تنها انجام بدهند و هر يك دنبال زندگى خويش را بگيرند، بلكه به لوازم اين عمل هم ملتزم شوند، و هر دو، در تكفّل طفل و يا جوجه خود و غذا دادن و تربيت آن، پایبند باشند، تا طفل و يا جوجه شان به حدّ رشد برسد، و به اداره چرخ زندگى خويش مستقل گردد.
 
و نيز، به همين جهت است كه مى بينيم از روزى كه تاريخ، زندگى بشريّت و سيره و سنّت او را سراغ مى دهد، سنّت ازدواج را هم كه خود يك نوع اختصاص و رابطه ميان زن و شوهر است، سراغ مى دهد. همه اين ها، ادلّه مدّعاى ما است. زيرا اگر غريزه تناسل، بشر را به اين كار وا نمى داشت، بايد تاريخ سراغ دهد كه در فلان عصر، نظامى در ميان زن و شوهرها نبوده.
 
آرى، مسأله اختصاص يك زن به شوهر خود، اصلى طبيعى است كه مايه انعقاد جامعه انسانى مى گردد، و جاى هيچ ترديد نيست كه ملت هاى گوناگون بشرى در گذشته، هر چند هم كه داراى افراد فراوان بوده اند، بالاخره به مجتمعات كوچكى به نام خانواده منتهى مى شدند.
 
همين اختصاص باعث شده كه مردان، زنان خود را مال خود بدانند، و عينا مانند اموال خود از آن دفاع كنند، و جلوگيرى از تجاوز ديگران را فريضه خود بدانند، همان طور كه دفاع از جان خود را فريضه مى دانند، بلكه دفاع از عِرض را واجب تر دانسته، گاهى جان خود را هم بر سر عِرض و ناموس خود از دست بدهند.
 
و همين غريزه دفاع از اغيار است كه در هنگام هيجان و فورانش، غيرتش مى نامند و به كسى كه نمى گذارد به ناموسش تجاوز شود، غيرتمند مى گويند، و نمى گويند مردى است بخيل.  
 
باز به همين جهت است كه مى بينيم در همه اعصار، نوع بشر، نكاح و ازدواج را مدح كرده و آن را سنّت حسنه دانسته، و زنا را نكوهش نموده، فى الجمله آن را عملى شنيع معرفى كرده اند و گناهى اجتماعى و عملى زشت دانسته اند، به طورى كه خود مرتكب نيز، آن را علنى ارتكاب نمى كند، هرچند به طورى كه در تاريخ امم و اقوام ديده مى شود در بعضى از اقوام وحشى، آن هم در پاره اى از اوقات و در تحت شرایطى خاص، در ميان دختران و پسران و يا بين كنيزان معمول بوده است.
 
پس اين كه مى بينيم تمامى اقوام و ملل در همه اعصار، اين عمل را زشت و فاحشه خوانده اند، براى اين بوده كه مى فهميدند اين عمل، باعث فساد انساب و شجره هاى خانوادگى و قطع نسل و ظهور و بروز مرض هاى گوناگون تناسلى گشته، و همچنين علاوه بر اين، باعث بسيارى از جنايات اجتماعى، از قبيل آدم كشى و چاقوكشى و سرقت و جنايت و امثال آن مى گردد.
 
و نيز باعث مى شود عفت و حياء و غيرت و مودّت و رحمت، در ميان افراد اجتماع، جاى خود را به بى عفّتى و بى شرمى و بى غيرتى و دشمنى و شقاوت بدهد.
 
با همه اين ها، تمدنى كه ممالك غربى در اين اعصار به وجود آورده اند، از آن جایى كه صرفا بر اساس لذت جویى و عياشى كامل و برخوردارى از مزاياى زندگى مادى و نيز آزادى افراد در همه چيز بنا نهاده شده، و آزادى را جز در آن امورى كه مورد اعتناى قوانين مدنى است، سلب نكرده و حتى كار را به جایى رسانده اند كه تمامى آداب قومى و مرزهاى دينى و اخلاقى و شرافت انسانى را كنار گذاشته، افراد را در هر چيز كه ميل داشته باشند و در هر عملى - هر چه هم كه شنيع باشد - آزاد گذاشته اند، و گذشته از بعضى شرایط جزئى كه در پاره اى موارد مخصوص ، اعتبار كرده اند، ديگر هيچ اعتنایى به آثار سوء اين آزادى بى قيد و شرط افراد ندارند، و قوانين اجتماعى را هم بر طبق خواسته اكثر مردم تدوين مى كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۲۰ </center>
نتيجه چنين تمدنى اشاعه فحشاء ميان مردان وزنان شده وحتى تا داخل خانه ها در ميان مردان صاحب زن وزنان صاحب شوهر وحتى نسبت به محارم سرايت نموده وشايد ديگر كسى ديده نشود كه از آثار شوم اين تمدن ، سالم مانده باشد، بلكه به سرعت اكثريت را با خود همراه كرده است ، ويكى از آثار شومش اين است كه صفات كريمه اى كه هر انسان طبيعى ، متصف بدان است وآن را براى خود مى پسندد وهمه آنها از قبيل عفت وغيرت وحياء آدمى را به سنت ازدواج سوق مى دهد، رفته رفته ضعيف گشته است ، تا آنجا كه بعضى از فضائل مسخره شده است ، واگر نقل پاره اى از كارهاى زشت خودش شنيع و زشت نبود، واگر بحث ما قرآنى وتفسير نبود آمارى را كه پاره اى از جرايد منتشر كرده اند اينجا نقل مى كرديم تا مدعاى ما ثابت گردد، كه آثار شوم اين تمدن تا چند درصد افراد بشر را آلوده كرده است .
نتيجه چنين تمدنى، اشاعۀ فحشاء ميان مردان و زنان شده و حتّى تا داخل خانه ها در ميان مردان صاحب زن و زنان صاحب شوهر و حتى نسبت به محارم سرايت نموده و شايد ديگر كسى ديده نشود كه از آثار شوم اين تمدن، سالم مانده باشد، بلكه به سرعت اكثريت را با خود همراه كرده است، و يكى از آثار شومش، اين است كه صفات كريمه اى كه هر انسان طبيعى، متّصف بدان است و آن را براى خود مى پسندد و همه آن ها از قبيل عفت و غيرت و حياء آدمى را به سنت ازدواج سوق مى دهد، رفته رفته ضعيف گشته است، تا آن جا كه بعضى از فضائل مسخره شده است، و اگر نقل پاره اى از كارهاى زشت خودش شنيع و زشت نبود، و اگر بحث ما قرآنى و تفسير نبود، آمارى را كه پاره اى از جرايد منتشر كرده اند، اين جا نقل مى كرديم تا مدعاى ما ثابت گردد، كه آثار شوم اين تمدن تا چند درصد افراد بشر را آلوده كرده است.
واما شريعتهاى آسمانى بطورى كه قرآن كريم بدان اشاره مى كند وتفسير آيات آن در سوره انعام آيه ۱۵۱ تا آيه ۱۵۳ گذشت ، همه از عمل زشت زنا به شديدترين وجه نهى مى كرده اند، در ميان يهود قدغن بوده ، از انجيل ها هم برمى آيد كه در بين نصارى نيز حرام بوده است ، در اسلام هم مورد نهى قرار گرفته وجزء گناهان كبيره شمرده شده است ، والبته حرمتش در محارم چون مادر ودختر وخواهر وعمه وخاله شديدتر است ، وهمچنين در صورت احصان يعنى در مورد مردى كه زن داشته وزنى كه شوهر داشته باشد حرمتش بيشتر است ودر غير صورت احصان حدود سبك ترى دارد مثلااگر بار اول باشد صد تازيانه است و در نوبت سوم وچهارم يعنى اگر دويا سه بار حد خدائى بر اوجارى شده باشد وباز هم مرتكب شود حدش اعدام است ، واما در صورت محصنه بودن در همان نوبت اول بايد سنگسار شود.
 
ودر آيه مورد بحث ، به حكمت حرمت آن اشاره نموده ودر ضمن نهى از آن ، فرموده ((به زنا نزديك نشويد كه آن فاحشه وراه بدى است (( اولا آن را فاحشه خوانده ، ودر ثانى به راه بد توصيفش كرده كه مراد از آن - وخدا داناتر است - سبيل بقاء است ، همچنانكه از آيه ((ائنّكم لتاتون الرّجال وتقطعون السّبيل (( نيز برمى آيد كه مقصود از راه همان راه بقاء نسل است ، ومعنايش اين است كه آيا شما در آميختن با زنان را كه راه بقاى نسل مى باشد ونظام جامعه خانوادگى را كه محكم ترين وسيله است براى بقاى مجتمع مدنى به وجود مى آورد از هم مى گسليد؟.
و اما شريعت هاى آسمانى، به طورى كه قرآن كريم بدان اشاره مى كند و تفسير آيات آن در سوره «انعام»، آيه ۱۵۱ تا آيه ۱۵۳ گذشت، همه از عمل زشت زنا به شديدترين وجه نهى مى كرده اند، در ميان يهود قدغن بوده، از انجيل ها هم بر مى آيد كه در بين نصارا نيز، حرام بوده است، در اسلام هم مورد نهى قرار گرفته و جزء گناهان كبيره شمرده شده است، و البته حرمتش در محارم، چون مادر و دختر و خواهر و عمّه و خاله، شديدتر است.
 
و همچنين در صورت «احصان»، يعنى در مورد مردى كه زن داشته و زنى كه شوهر داشته باشد، حرمتش بيشتر است، و در غير صورت احصان، حدود سبك ترى دارد. مثلا اگر بار اول باشد، صد تازيانه است و در نوبت سوم و چهارم، يعنى اگر دو يا سه بار حد خدایى بر او جارى شده باشد و باز هم مرتكب شود، حدّش اعدام است. و اما در صورت محصنه بودن، در همان نوبت اول بايد سنگسار شود.
 
و در آيه مورد بحث، به حكمت حرمت آن اشاره نموده و در ضمن نهى از آن، فرموده: «به زنا نزديك نشويد، كه آن فاحشه و راه بدى است». اولاً، آن را فاحشه خوانده، و در ثانى، به راه بد توصيفش كرده كه مراد از آن - و خدا داناتر است - سبيل بقاء است. همچنان كه از آيه: «أئِنَّكُم لَتَأتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقطَعُونَ السَّبِيلَ» نيز بر مى آيد كه: مقصود از «راه»، همان راه بقاء نسل است، و معنايش اين است كه: آيا شما در آميختن با زنان را كه راه بقاى نسل مى باشد و نظام جامعه خانوادگى را كه محكم ترين وسيله است براى بقاى مجتمع مدنى به وجود مى آورد، از هم مى گسليد؟.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۱ </center>
آرى با باز شدن راه زنا روز به روز ميل ورغب ت افراد به ازدواج كمتر مى شود، چون با اينكه مى تواند از راه زنا حاجت جنسى خودرا برآورد داعى ندارد اگر مرد است محنت ومشقت نفقه عيال واگر زن است زحمت حمل جنين وتربيت اورا تحمل نموده وبا محافظت وقيام به واجبات زندگيش ، جانش به لب برسد، با اينكه غريزه جنسى كه محرك وباعث همه اينها است از راه ديگر هم اقناع مى شود، بدون اينكه كمترين مشكل وتعبى تحمل كند، همچنانكه مى بينيم دختر وپسر جوان غربى همينكار را مى كند، وحتى به بعضى از جوانهاى غربى گفته اند كه چرا ازدواج نمى كنى ؟ در پاسخ گفته است : چكار به ازدواج دارم ، تمام زنهاى اين شهر از آن من مى باشد! ديگر ازدواج چه نتيجه اى دارد؟ تنها خاصيت آن مشاركت وهمكارى در كارهاى جزئى خانه است كه آن هم مانند ساير شركتها است كه با اندك بهانه اى منجر به جدائى شريكها از همديگر مى شود واين مساءله امروزه بخوبى در جوامع غربى مشهود است .
آرى، با باز شدن راه زنا، روز به روز ميل و رغبت افراد به ازدواج كمتر مى شود. چون با اين كه مى تواند از راه زنا حاجت جنسى خودرا برآورد، داعى ندارد اگر مرد است، محنت و مشقت نفقه عيال و اگر زن است، زحمت حمل جنين و تربيت او را تحمل نموده و با محافظت و قيام به واجبات زندگی اش، جانش به لب برسد، با اين كه غريزه جنسى كه محرك و باعث همه اين ها است، از راه ديگر هم اقناع مى شود، بدون اين كه كمترين مشكل و تعبى تحمل كند.
واينجاست كه مى بينيم ازدواج را به يك شركت تشبيه كرده اند كه بين زن وشوهر منعقد مى شود وآن را تنها غرض وهدف ازدواج مى شمارند، بدون اينكه حسابى براى توليد نسل ويا برآوردن خواسته هاى غريره باز كنند، بلكه اينها را از آثار مترتبه وفرع بر شركت در زندگى مى دانند، در نتيجه اگر توافق در اين شركت ادامه يافت كه هيچ وگرنه از اولاد ومساءله غريزه طبيعى صرفنظر مى كنند.
 
همه اينها انحرافهائى است از راه فطرت ، وما اگر در اوضاع واحوال حيوانات وانواع مختلف آنها دقت كنيم خواهيم ديد كه حيوانات غرض اصلى وبالذات از ازدواج را، ارضاء غريزه تحريك شده ، وپديد آوردن نسل وذريه مى دانند.
همچنان كه مى بينيم دختر و پسر جوان غربى، همين كار را مى كند، و حتّى به بعضى از جوان هاى غربى گفته اند كه چرا ازدواج نمى كنى؟ در پاسخ گفته است: چه كار به ازدواج دارم، تمام زن هاى اين شهر، از آنِ من مى باشد! ديگر ازدواج چه نتيجه اى دارد؟ تنها خاصيت آن، مشاركت و همكارى در كارهاى جزئى خانه است، كه آن هم مانند ساير شركت ها است كه با اندك بهانه اى، منجر به جدایى شريك ها از همديگر مى شود، و اين مسأله، امروزه به خوبى در جوامع غربى مشهود است.
همچنانكه دقت در وضع انسان در اولين بارى كه اين تمايل را در خود احساس مى كند ما را به اين حقيقت مى رساند كه هدف اصلى وتقدمى كه اورا به اين عمل دعوت مى كند همان ارضاء غريزه است ، كه مساءله توليد نسل دنبال آن است .
 
واگر محرك انسان به اين سنت طبيعى ، مساءله شركت در زندگى وتعاون در ضروريات حيات ، از خوراك وپوشاك وآشيانه وامثال آن بود، ممكن بود مرد اين شركت را با مردى مثل خود، وزن با زنى مثل خود برقرار كند، واگر چنين چيزى ممكن بود ودعوت غريره را ارضاء مى كرد بايد در ميان جوامع بشرى گسترش مى يافت ويا حداقل براى نمونه هم كه شده ،
و اين جاست كه مى بينيم ازدواج را به يك شركت تشبيه كرده اند كه بين زن و شوهر منعقد مى شود و آن را تنها غرض و هدف ازدواج مى شمارند، بدون اين كه حسابى براى توليد نسل و يا برآوردن خواسته هاى غريزه باز كنند، بلكه اين ها را از آثار مترتبه و فرع بر شركت در زندگى مى دانند. در نتيجه، اگر توافق در اين شركت ادامه يافت كه هيچ، و گرنه از اولاد و مسأله غريزه طبيعى صرف نظر مى كنند.
 
همه اين ها، انحراف هایى است از راه فطرت، و ما اگر در اوضاع و احوال حيوانات و انواع مختلف آن ها دقت كنيم، خواهيم ديد كه حيوانات غرض اصلى و بالذات از ازدواج را، ارضاء غريزه تحريك شده، و پديد آوردن نسل و ذرّيه مى دانند.
 
همچنان كه دقت در وضع انسان در اولين بارى كه اين تمايل را در خود احساس مى كند، ما را به اين حقيقت مى رساند كه هدف اصلى و تقدمى كه او را به اين عمل دعوت مى كند، همان ارضاء غريزه است، كه مسأله توليد نسل دنبال آن است.
 
و اگر محرك انسان به اين سنّت طبيعى، مسأله شركت در زندگى و تعاون در ضروريات حيات، از خوراك و پوشاك و آشيانه و امثال آن بود، ممكن بود مرد اين شركت را با مردى مثل خود، و زن با زنى مثل خود برقرار كند، و اگر چنين چيزى ممكن بود و دعوت غريزه را ارضاء مى كرد، بايد در ميان جوامع بشرى گسترش مى يافت و يا حداقل براى نمونه هم كه شده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۲ </center>
در طول تاريخ در ميان يكى از جوامع بشرى صورت مى گرفت وميان دومرد ودوزن حتى احيانا چنين شركتى برقرار مى شد ودر تمام طول تاريخ ودر همه جوامع مختلف بشرى به يك وتيره (طريقه ، راه وروش ‍ ) جريان نمى يافت واصلا چنين رابطه اى ميان دوطبقه اجتماع يعنى طبقه مردان از يكطرف وزنان از طرف ديگر برقرار نمى شد.
در طول تاريخ در ميان يكى از جوامع بشرى صورت مى گرفت و ميان دو مرد و دو زن، حتى احيانا چنين شركتى برقرار مى شد و در تمام طول تاريخ و در همه جوامع مختلف بشرى، به يك وتيره (طريقه، راه و روش) جريان نمى يافت و اصلا چنين رابطه اى ميان دو طبقه اجتماع، يعنى طبقه مردان از يك طرف و زنان از طرف ديگر برقرار نمى شد.
واز طرفى ديگر اگر اين روش غربى ها ادامه پيدا نموده وروز به روز به عدد فرزندان نامشروع اضافه شود، مساءله مودت ومحبت وعواطفى كه ميان پدران وفرزندان است به تدريج از بين رفته وباعث مى شود كه اين رابطه معنوى از ميان پدران نسبت به فرزندان رخت بربندد، ووقتى چنين رابطه اى باقى نماند قهرا سنت ازدواج از ميان جامعه بشر كنار رفته وبشر روبه انقراض خواهد نهاد، همه اينها كه گفتيم نمونه هايش در جامعه هاى اروپائى خودنمائى مى كند.
 
يكى از تصورات باطل اين است كه كسى تصور كند كه كار بشر در اثر پيشرفتهاى فنى به زودى به جائى برسد كه چرخ زندگى اجتماعى خود را با اصول فنى وطرق علمى بچرخاند، بدون اينكه محتاج به كمك غريزه جنسى شود، يعنى فرزندان را به وجود آورد بدون اينكه اصلا احتياجى به رابطه به اصطلاح معنوى ومحبت پدرى ومادرى باشد، مثل اينكه جائره هائى مقرر كنند براى كسانى كه توليد نسل كنند وپدران به خاطر رسيدن به آن جوائز فرزند تحويل دهند! همچنانكه در بعضى از ممالك امروز معمول شده است ، غافل از اينكه جائره قرار دادن ويا هر قانون وسنت ديگرى مادام كه در نفوس بشر ضامن اجراء نداشته باشد دوام پيدا نمى كند، قوانين در بقاى خود از قوا وغرائز طبيعى انسان كمك مى گيرند، نه به عكس كه غرائز از قوانين استمداد نمايد وقوانين بتوانند غرائز را به كلى باطل كنند، آرى اگر غرائز باطل شد نظام اجتماع باطل مى شود.
و از طرفى ديگر، اگر اين روش غربى ها ادامه پيدا نموده و روز به روز، به عدد فرزندان نامشروع اضافه شود، مسأله مودّت و محبّت و عواطفى كه ميان پدران و فرزندان است، به تدريج از بين رفته و باعث مى شود كه اين رابطه معنوى از ميان پدران نسبت به فرزندان رخت بربندد، و وقتى چنين رابطه اى باقى نماند، قهرا سنّت ازدواج از ميان جامعه بشر كنار رفته و بشر رو به انقراض خواهد نهاد. همه اين ها كه گفتيم، نمونه هايش در جامعه هاى اروپایى خودنمایى مى كند.
هيات اجتماع قائم بافراد اجتماع است ، وقوام قوانين جارى بر اين است كه افراد آن را بپذيرند وبدان رضايت دهند، وآن قوانين بتواند پاسخگوى جامعه باشد، با اين حال چگونه ممكن است قوانينى در جامعه اى جريان يابد ودوام پيدا كند كه قريحه جامعه خواستار آن نبوده ودلها پذيرايش نباشد.
 
پس حاصل كلام اين شد كه باطل شدن غريزه طبيعى وغفلت اجتماع بشرى از غايت وهدف اصلى آن ، انسانيت را تهديد به نابودى مى كند، و به زودى هم كارش را بدينجا خواهد كشانيد، واگر هنوز چنين خطرى كاملا محسوس نشده براى اين است كه هنوز عموميت پيدا نكرده است .
يكى از تصورات باطل اين است كه كسى تصور كند كه كار بشر در اثر پيشرفت هاى فنّى به زودى به جایى برسد كه چرخ زندگى اجتماعى خود را با اصول فنى و طرق علمى بچرخاند، بدون اين كه محتاج به كمك غريزه جنسى شود. يعنى فرزندان را به وجود آورد، بدون اين كه اصلا احتياجى به رابطه به اصطلاح معنوى و محبت پدرى و مادرى باشد. مثل اين كه جایزه هایى مقرر كنند براى كسانى كه توليد نسل كنند و پدران به خاطر رسيدن به آن جوایز، فرزند تحويل دهند! همچنان كه در بعضى از ممالك امروز معمول شده است، غافل از اين كه جایزه قرار دادن و يا هر قانون و سنّت ديگرى، مادام كه در نفوس بشر ضامن اجراء نداشته باشد، دوام پيدا نمى كند. قوانين در بقاى خود از قوا و غرائز طبيعى انسان كمك مى گيرند، نه به عكس كه غرائز از قوانين استمداد نمايد و قوانين بتوانند غرائز را به كلّى باطل كنند. آرى، اگر غرائز باطل شد، نظام اجتماع باطل مى شود.
 
هيأت اجتماع، قائم به افراد اجتماع است، و قوام قوانين جارى بر اين است كه افراد آن را بپذيرند و بدان رضايت دهند، و آن قوانين بتواند پاسخگوى جامعه باشد. با اين حال چگونه ممكن است قوانينى در جامعه اى جريان يابد و دوام پيدا كند كه قريحه جامعه خواستار آن نبوده و دل ها پذيرايش نباشد.
 
پس حاصل كلام اين شد كه باطل شدن غريزه طبيعى و غفلت اجتماع بشرى از غايت و هدف اصلى آن، انسانيت را به نابودى تهدید مى كند، و به زودى هم كارش را بدين جا خواهد كشانيد. و اگر هنوز چنين خطرى كاملا محسوس نشدهف براى اين است كه هنوز عموميت پيدا نكرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۳ </center>
علاوه بر مطالب مذكور اين عمل زشت وپست اثر ديگرى هم از نظر شريعت اسلامى دارد، وآن بر هم زدن انساب ورشته خانوادگى است ، كه با گسترش زنا، ديگر جائى براى احكام نكاح وارث باقى نمى ماند.
علاوه بر مطالب مذكور، اين عمل زشت و پست، اثر ديگرى هم از نظر شريعت اسلامى دارد، و آن بر هم زدن انساب و رشته خانوادگى است، كه با گسترش زنا، ديگر جایى براى احكام نكاح و ارث باقى نمى ماند.
وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلابِالْحَقِّ
 
اين آيه از كشتن نفس محترمه نهى مى كند، مگر در صورتى كه بحق باشد، به اين معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد، مثل اينكه كسى را كشته باشد يا مرتد شده باشد (وحرمت دينى را در جامعه بشكند) و امثال اينها كه در قوانين شرع مضبوط است .
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلّا بِالْحَقِّ
وشايد از اينكه نفس را توصيف كرد به ((حرم اللّه (( ونفرمود ((حرم اللّه فى الاسلام (( اشاره به اين باشد كه حرمت قتل نفس ‍ مختص به اسلام نيست ، در همه شرايع آسمانى حرام بوده واين حكم از شرايع عمومى است ، همچنانكه در تفسير آيه ۱۵۱ و۱۳۵ سوره انعام هم بدان اشاره شد.
 
وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سلْطناً فَلا يُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصوراً(۳۳)
اين آيه از كشتن نفس محترمه نهى مى كند، مگر در صورتى كه به حق باشد. به اين معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد. مثل اين كه كسى را كشته باشد، يا مرتد شده باشد (و حرمت دينى را در جامعه بشكند) و امثال اين ها، كه در قوانين شرع مضبوط است.
مقصود از اينكه فرمود: ((ما براى ولى مقتول سلطانى قرار داديم (( همين است كه اورا در قصاص از قاتل سلطنت واختيار داده ايم ، و ضميرى كه در ((فلايسرف (( ودر ((انّه (( هست به ولى بر مى گردد ومقصود از ((منصور بودن (( اوهمان مسلط بودن قانونى بر كشتن قاتل است .
 
معناى جمله : ((فلايسرف فى القتل انه كان منصورا((
و شايد از اين كه «نفس» را توصيف كرد به «حَرَّمَ اللّهُ»، و نفرمود «حَرَّمَ اللّهُ فِى الإسلَام»، اشاره به اين باشد كه حرمت قتل نفس، مختص به اسلام نيست، در همه شرايع آسمانى حرام بوده و اين حكم، از شرايع عمومى است، همچنان كه در تفسير آيه ۱۵۱ و۱۳۵ سوره «انعام» هم، بدان اشاره شد.
ومعناى آيه اين است كه ((كسى كه مظلوم كشته شده باشد ما به حسب شرع براى صاحب خون اوسلطنت قرار داديم ، تا اگر خواست قاتل را قصاص كند، واگر خواست خونبها بگيرد، واگر هم خواست عفوكند، حال صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند، وغير قاتل را نكشد، ويا بيش از يكنفر را به قتل نرساند، وبداند كه ما ياريش كرده ايم وبه هيچ وجه قاتل از چنگ اوفرار نمى كند، پس عجله به خرج ندهد وبه غير قاتل نپردازد((
 
وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصُوراً
 
مقصود از اين كه فرمود: «ما براى ولىّ مقتول، سلطانى قرار داديم»، همين است كه او را در قصاص از قاتل، سلطنت و اختيار داده ايم. و ضميرى كه در «فَلَا يُسرِف» و در «إنَّهُ» هست، به ولىّ بر مى گردد، و مقصود از «منصور بودن او»، همان مسلط بودن قانونى بر كشتن قاتل است.
 
و معناى آيه، اين است كه: «كسى كه مظلوم كشته شده باشد، ما به حسب شرع، براى صاحب خون او سلطنت قرار داديم، تا اگر خواست قاتل را قصاص كند، و اگر خواست، خونبها بگيرد، و اگر هم خواست، عفو كند. حال، صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند، و غير قاتل را نكشد، و يا بيش از يك نفر را به قتل نرساند، و بداند كه ما ياری اش كرده ايم و به هيچ وجه، قاتل از چنگ او فرار نمى كند. پس عجله به خرج ندهد و به غير قاتل نپردازد».
 
بعضى ديگر از مفسرين احتمال داده اند كه ضمير در ((فلايسرف (( به قاتل برگردد، هر چند كلمه قاتل در آيه نيامده ولى سياق بر آن دلالت دارد، وضمير ((انّه (( به ((من (( برگردد در نتيجه معنا چنين باشد: ((قاتلها بدانند كه ما براى صاحبان مقتول كه مظلوم كشته شده اند تسلط قرار داديم ، پس در آدم كشى اسراف نكنند، وبه ظلم كسى را نكشند زيرا كسى كه به ظلم كشته شود از ناحيه ما يارى شده است ، چون ما صاحب خون اورا تسلط قانونى داده ايم ((، ليكن اين معنا از سياق آيه بعيد است علاوه بر اين ، لازمه اش اين است كه تنها ضمير ((انّه (( به مقتول برگردد.
بعضى ديگر از مفسرين احتمال داده اند كه ضمير در ((فلايسرف (( به قاتل برگردد، هر چند كلمه قاتل در آيه نيامده ولى سياق بر آن دلالت دارد، وضمير ((انّه (( به ((من (( برگردد در نتيجه معنا چنين باشد: ((قاتلها بدانند كه ما براى صاحبان مقتول كه مظلوم كشته شده اند تسلط قرار داديم ، پس در آدم كشى اسراف نكنند، وبه ظلم كسى را نكشند زيرا كسى كه به ظلم كشته شود از ناحيه ما يارى شده است ، چون ما صاحب خون اورا تسلط قانونى داده ايم ((، ليكن اين معنا از سياق آيه بعيد است علاوه بر اين ، لازمه اش اين است كه تنها ضمير ((انّه (( به مقتول برگردد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۲۴ </center>
واما راجع به قصاص از آنجائى كه در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه ((و لكم فى القصاص حيوة (( فصلى در باره آن گذرانديم در اينجا ديگر بحث نمى كنيم .
و اما راجع به قصاص، از آن جایى كه در جلد اول اين كتاب، در ذيل آيه: «وَ لَكُم فِى القِصَاصِ حَيَوةٌ»، فصلى در باره آن گذرانديم، در اين جا ديگر بحث نمى كنيم.
<span id='link80'><span>
<span id='link80'><span>
==نهى از تصرف در مال يتيم وامر به وفاء به عهد ==
==نهى از تصرف در مال يتيم وامر به وفاء به عهد ==
«'''وَ لاتَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغ ‌َأَشدَّهُ'''»:
«'''وَ لاتَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغ ‌َأَشدَّهُ'''»:
۱۴٬۲۱۶

ویرایش