گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۱: خط ۱۵۱:


==بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف ==
==بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف ==
«'''وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ...'''»:
«'''وَ كذَلِك بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنهُمْ...'''»:


كلمه ((يتسائلوا(( از مصدر تسائل است كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است ، وكلمه ((ورق (( - به فتحه حرف اول وكسره حرف دوم - به معناى پول است ، بعضى گفته اند به معناى پول نقره است ، چه سكه دار باشد وچه بى سكه . ومعناى جمله ((ان يظهروا عليكم ((، ((اگر اطلاع يافتند بر شما(( ويا: ((اگر ظفر يافتند بر شما(( مى باشد.
كلمۀ «يَتَسَائَلُوا»، از مصدر «تَسائُل» است، كه به معنى پرسش عده اى از يكديگر است. و كلمه «ورق» - به فتحه حرف اول و كسره حرف دوم - به معناى پول است. بعضى گفته اند به معناى پول نقره است. چه سكه دار باشد، و چه بى سكه. و معناى جملۀ «إن يَظهَرُوا عَلَيكُم»، «اگر اطلاع يافتند بر شما»، و يا: «اگر ظفر يافتند بر شما» مى باشد.


و اشاره به ((كذلك (( اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود، يعنى همانطور كه نام بردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب ومدهش كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود خوابانديم همانطور ايشان را مبعوث مى كنيم ، وبيدار مى سازيم تا از يكديگر پرسش كنند.
و اشاره به «كَذَلِكَ»، اشاره به خواباندن اصحاب كهف به صورتى است كه آيات سابق بيان نمود. يعنى همان طور كه نامبردگان را روزگارى طولانى به آن صورت عجيب و مدهش، كه خود يكى از آيات ما به شمار مى رود، خوابانديم، همان طور ايشان را مبعوث مى كنيم و بيدار مى سازيم، تا از يكديگر پرسش كنند.


اين تشبيه وهمچنين اينكه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده با در نظر گرفتن دعائى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، واصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى براى همين بوده.  
اين تشبيه و همچنين اين كه پرسش از يكديگر را هدف بيدار كردن قرار داده، با در نظر گرفتن دعایى كه در هنگام ورودشان به غار كردند، و بلافاصله به خواب رفتند، خود دليل بر اين است كه اصحاب كهف، براى اين از خواب بيدار شدند، تا پس از پرسش از يكديگر، حقيقت امر بر ايشان مكشوف گردد، و اصلا به خواب رفتنشان در اين مدت طولانى، براى همين بوده.  


آرى ، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، وباطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگوئى اقوياء از هر سومردم را احاطه كرده ، سپاه ياءس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دلهاى آنان يورش برده بود.
آرى، اصحاب كهف مردمى بودند كه كفر بر جامعه شان استيلاء يافته بود، و باطل در ميان آنان غلبه كرده بود، و زورگویى اقوياء از هر سو مردم را احاطه كرده، سپاه يأس و نوميدى از ظهور كلمه حق و آزاد شدن اهل دين بر دل هاى آنان يورش برده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۷ </center>
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل ونيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك وترديد شوند كه خدا نجاتشان داد. وبعد از آنكه وارد غار شدند از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدائى آماده نسبت به امر خود نمودند كه در هر چه زودتر از اين دودلى و سرگردانى نجات يابند. خداوند نيز دعايشان را مستجاب نموده اينطور هدايتشان كرد. همچنانكه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است؟ خداى تعالى براى اينكه از آن سرگردانى نجاتش دهد اورا براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.
حوصله ها از طول كشيدن عمر باطل و نيامدن دوران ظهور حق سر آمده بود، و مى خواستند دچار شك و ترديد شوند كه خدا نجاتشان داد.  


سخن كوتاه اينكه ، از آنجائى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست) در نظرشان قوت گرفت واز زوال غلبه باطل ماءيوس شدند، خداوند سالهاى متمادى به خوابشان برده آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم ، يكى بگويد يك روز، ديگرى بگويد پاره اى از يك روز، آنگاه پيرامون خود نگريسته ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده وكم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند واين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده به نظر ايشان يك روز ويا بعضى از يك روز مى آيد.  
و بعد از آن كه وارد غار شدند، از خداى تعالى درخواست رحمتى از ناحيه خودش و اهتدایى آماده نسبت به امر خود نمودند، كه در هرچه زودتر از اين دو دلى و سرگردانى نجات يابند.  


از همين جا كه طول عمر دنيا وبا كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند يا باطلى را زنده كند واين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده ، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها ساخته قرنها وروزگارها جريان داده تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، ودنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر وزيور خود بفريبد، وآنهايى را كه پيروهوى و هوس اند ودل به زندگى زمينى داده اند گول بزند.
خداوند نيز، دعايشان را مستجاب نموده، اين طور هدايتشان كرد. همچنان كه آن شخصى را كه از خرابه دهى مى گذشت و ناگهان اين سؤال به نظرش رسيد كه آيا خدا بار ديگر اينان را زنده مى كند و آيا چنين چيزى ممكن است، خداى تعالى براى اين كه از آن سرگردانى نجاتش دهد، او را براى صد سال ميراند، و مجددا زنده اش كرد.


و اين خود حقيقتى است كه همواره براى انسانها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند روشن ومبرهن مى شود ومى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته وآن حوادث شيرين وتلخى كه ديده اند توگوئى يك رؤ يابوده كه در خواب وچرت خود ديده ومى بينند. چيزى كه هست مستى هوى وهوس وگرمى وبازى با امور مادى دنيوى نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، وپس از تشخيص حق آن را پيروى كنند.
سخن كوتاه اين كه: از آن جایى كه اين پندار (كه ديگر حق ظاهر شدنى نيست) در نظرشان قوت گرفت و از زوال غلبه باطل مأيوس شدند، خداوند سال هاى متمادى به خوابشان برده، آنگاه بيدارشان كرد تا از يكديگر بپرسند چقدر خوابيده ايم. يكى بگويد: يك روز. ديگرى بگويد: پاره اى از يك روز. آنگاه پيرامون خود نگريسته، ببينند اوضاع و احوال دنيا طور ديگرى شده و كم كم بفهمند كه صدها سال است كه به خواب رفته اند و اين چند صد سال كه به نظر ديگران چند صد سال بوده، به نظر ايشان يك روز و يا بعضى از يك روز مى آيد.  


ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز اين شواغل ، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد، وآن روز مرگ است . همچنانكه از على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود ((مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مردند بيدار مى شوند(( روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، وبا فرمان قضايش بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
از همين جا كه طول عمر دنيا و با كمى آن چنان نيست كه بتواند حقى را بميراند، يا باطلى را زنده كند و اين خداى سبحان است كه زمينى ها را زينت زمين كرده، و دل هاى آدميان را مجذوب آن ها ساخته، قرن ها وروزگارها جريان داده، تا آنان را بيازمايد كه كدام نيكوكارترند، و دنيا جز اين سمتى ندارد كه طالبان خود را با زر و زيور خود بفريبد، و آن هايى را كه پيرو هوا و هوس اند و دل به زندگى زمينى داده اند، گول بزند.
 
و اين، خود حقيقتى است كه همواره براى انسان ها هر وقت كه به عمر رفته خود نظر بيفكنند، روشن و مبرهن مى شود و مى فهمند آن هفتاد سالى كه پشت سر گذاشته و آن حوادث شيرين و تلخى كه ديده اند، تو گویى يك رؤيا بوده كه در خواب و چرت خود ديده و مى بينند.
 
چيزى كه هست، مستى هوا و هوس و گرمى و بازى با امور مادى دنيوى، نمى گذارد آنان متوجه حق بگردند، و پس از تشخيص حق، آن را پيروى كنند.
 
ليكن براى خدا روزى است كه در آن روز، اين شواغل، ديگر آدمى را به خود سرگرم نمى كند و اين دنيا و زرق و برقش، آدمى را از ديدن حق باز نمى دارد و آن، روز مرگ است. همچنان كه از على «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «مردم در خوابند تا بميرند، وقتى مُردند، بيدار مى شوند». روز ديگرى نيز هست كه خداوند در آن روز، بساط دنيا و زندگى هايش را بر مى چيند، و با فرمان قضايش، بشر را به سوى انقراض سوق مى دهد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۵۸ </center>
از آنچه گذشت معلوم شد كه چرا جمله ((ليتسائلوا بينهم (( غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته ، و لام غايت بر سر آن آمده آرى ، لام غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، واين غايت را باغايتى كه در جمله ((ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا(( بود منطبق سازد.
از آنچه گذشت، معلوم شد كه چرا جملۀ «لِيَتَسَائَلُوا بَينَهُم»، غايت و هدف از بيدار شدن آنان قرار گرفته، و «لام» غايت بر سر آن آمده.
 
آرى، «لام» غايت در آمده تا غايت را تعليل كند، و اين غايت را با غايتى كه در جملۀ «ثُمَّ بَعَثنَاهُم لِنَعلَمَ أىُّ الحِزبَينِ أحصَى لِمَا لَبِثُوا أمَداً» بود، منطبق سازد.
<span id='link237'><span>
<span id='link237'><span>
بعضى از مفسرين گفته اند: در جمله مورد بحث بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته ، يعنى مساءله پرسش از يكديگر غايت منحصر نيست ، بلكه غايتهاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود دنبال آن غايتى كه ذكر شده بروز مى كند، مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده ولى به دنبال آن پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست علم به قدرت كامله خدا نيز هست . ليكن علاوه بر اينكه از ظاهر لفظ آيه دليلى بر اين تفسير نيست مستلزم تكلف نيز هست همچنانكه بر كسى پوشيده نيست .
بعضى از مفسران گفته اند: در جمله مورد بحث، بعضى از غايت در جاى همه غايت قرار گرفته. يعنى مسأله پرسش از يكديگر، غايت منحصر نيست، بلكه غايت هاى بسيار ديگرى نيز هست كه خود به خود، دنبال آن غايتى كه ذكر شده، بروز مى كند. مثلا تنها پرسش از يكديگر را اسم برده، ولى به دنبال آن، پى بردن به حقيقت مطلب نيز هست، علم به قدرت كامله خدا نيز هست. ليكن علاوه بر اين كه از ظاهر لفظ آيه، دليلى بر اين تفسير نيست، مستلزم تكلف نيز هست، همچنان كه بر كسى پوشيده نيست.
 
بعضى ديگر گفته اند: «لام» در جملۀ «لِيَتَسَائَلُو»، لام عاقبت است، نه لام غايت. چون استبعاد كرده اند از اين كه تسائُل كه يك مسأله پيش پا افتاده است، هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه «لام»، لام عاقبت باشد، باز استبعاد او به حال خود باقى است.  


بعضى ديگر گفته اند: لام در جمله ((ليتسائلوا(( لام عاقبت است ، نه لام غايت، چون استبعاد كرده اند از اينكه تسائل كه يك مساءله پيش پا افتاده است هدف از جريان اصحاب كهف بوده باشد. ليكن به فرض هم كه لام، لام عاقبت باشد باز استبعاد او به حال خود باقى است ، براى اينكه همان طور كه يك امر پيش پا افتاده بعيد است غايت وهدف از صحنه اصحاب كهف باشد عاقبت بودن آن هم بعيد است، معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اينكه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائل براى داستان اصحاب كهف هيچ بعدى نداشته بلكه امرى طبيعى است.
براى اين كه همان طور كه يك امر پيش پا افتاده، بعيد است غايت و هدف از صحنه اصحاب كهف باشد، عاقبت بودن آن هم بعيد است. معقول نيست كه چنين امر بى ارزشى، منظور از يك صحنه اى بس خطير و معجزه اى بس عظيم بوده باشد. علاوه بر اين كه شما خواننده محترم ملتفت شديد كه غايت قرار گرفتن تسائُل براى داستان اصحاب كهف، هيچ بُعدى نداشته، بلكه امرى طبيعى است.


«'''قال قائل منهم كم لبثتم'''» - اين جمله دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم . واز آن بر مى آيد كه گويا سائل خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده ، چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خوابهاى طولانى به آدمى دست مى دهد در خود ديده ، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده : ((كم لبثتم ((
«'''قَالَ قَائِلٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم'''» - اين جمله، دليل بر اين است كه يك نفر از ايشان بوده كه از ديگران از مدت مكث در غار پرسيده كه چقدر خوابيده ايم. و از آن بر مى آيد كه گويا سائل، خودش احساس طولانى بودن مدت مكث را كرده. چون آن كسالتى را كه معمولا بعد از خواب هاى طولانى به آدمى دست مى دهد، در خود ديده، لذا حداقل به شك افتاده و پرسيده: «كَم لَبِثتُم».


==معناى جمله: «لبثنا يوما او بعض يوم»==
==معناى جمله: «لبثنا يوما او بعض يوم»==
۱۴٬۱۱۵

ویرایش