گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۱: خط ۱۳۱:
<span id='link227'><span>
<span id='link227'><span>


==بيان اينكه اصحاب رقيم نام ديگر اصحاب كهف است ==
==بيان اين كه اصحاب رقيمT نام ديگر اصحاب كهف است ==
و از ظاهر سياق اين داستان بر مى آيد كه اصحاب كهف و رقيم جماعت واحدى بوده اند كه هم اصحاب كهف ناميده شدند، وهم اصحاب رقيم . اصحاب كهف ناميده شدند به خاطر اينكه در كهف (غار) منزل كردند، واصحاب رقيمشان ناميدند زيرا - بطورى كه گفته شده داستان و سرگذشتشان در سنگنبشته اى در آن ناحيه پيدا شده است، و يا در موزه سلاطين ديده شده ، به همين جهت اصحاب رقيم ناميده شدند.  
و از ظاهر سياق اين داستان بر مى آيد كه اصحاب «كهف» و «رقيم»، جماعت واحدى بوده اند كه هم اصحاب كهف ناميده شدند، وهم اصحاب رقيم. اصحاب كهف ناميده شدند به خاطر اين كه در كهف (غار) منزل كردند، و اصحاب رقيم شان ناميدند، زيرا - به طورى كه گفته شده - داستان و سرگذشتشان در سنگ نبشته اى در آن ناحيه پيدا شده است، و يا در موزه سلاطين ديده شده. به همين جهت «اصحاب رقيم» ناميده شدند.  


بعضى ديگر گفته اند ((رقيم (( نام كوهى در آن ناحيه بوده كه غار مزبور در آن قرار داشته است . ويا نام واديى بوده كه كوه مزبور در آنجا واقع بوده . ويا نام آن شهرى بوده كه كوه نامبرده در آنجا بوده است ، و اصحاب كهف اهل آن شهر بوده اند. ويا نام سگى بوده كه همراه آنان به غار در آمده است . اين پنج قول است كه در باره معناى اصحاب رقيم گفته شده وبه زودى در بحثى كه پيرامون داستان كهف مى آيد، خواهيد ديد كه قول اول مؤ يد دارد.
بعضى ديگر گفته اند: «رقيم»، نام كوهى در آن ناحيه بوده، كه غار مزبور، در آن قرار داشته است. و يا نام واديى بوده، كه كوه مزبور، در آن جا واقع بوده. و يا نام آن شهرى بوده كه كوه نامبرده، در آن جا بوده است، و اصحاب كهف، اهل آن شهر بوده اند. و يا نام سگى بوده كه همراه آنان به غار در آمده است.  


بعضى ديگر گفته اند: اصحاب رقيم مردمى غير از اصحاب كهف بوده اند، وداستانشان غير از داستان ايشان است ، وخداى تعالى نام آنان را با اصحاب كهف ذكر كرده است ، ولى فقط تفصيل داستان اصحاب كهف را فرموده است . اين عده از مفسرين براى داستان اصحاب رقيم روايتى هم نقل كرده اند كه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.
اين پنج قول است كه در باره معناى «اصحاب رقيم» گفته شده و به زودى، در بحثى كه پيرامون داستان كهف مى آيد، خواهيد ديد كه قول اول مؤيد دارد.


ليكن اين قول بسيار بعيد است ، زيرا خداى تعالى در كلام فصيح و بليغش هرگز به داستان دوطايفه از مردم اشاره نمى فرمايد مگر آنكه تفصيل هر دورا بيان كند، نه اينكه اسم هر دورا ببرد وآن وقت تنها به داستان يكى پرداخته ، ديگرى را مسكوت بگذارد، ومورد توجه اجمالى يا تفصيلى قرار ندهد.
بعضى ديگر گفته اند: «اصحاب رقيم»، مردمى غير از اصحاب كهف بوده اند و داستانشان، غير از داستان ايشان است، و خداى تعالى، نام آنان را با اصحاب كهف ذكر كرده است، ولى فقط تفصيل داستان اصحاب كهف را فرموده است اين عده از مفسران، براى داستان اصحاب رقيم روايتى هم نقل كرده اند كه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.


علاوه بر اينكه آن داستانى كه گفتيم در روايت راجع به اصحاب رقيم آمده با سياق آيات سابق سازگار نيست و آن مناسبتى را كه داستان اصحاب كهف با آن سياق دارد، ندارد.
ليكن اين قول بسيار بعيد است. زيرا خداى تعالى در كلام فصيح و بليغش، هرگز به داستان دو طايفه از مردم اشاره نمى فرمايد، مگر آن كه تفصيل هر دو را بيان كند. نه اين كه اسم هر دو را ببرد و آن وقت، تنها به داستان يكى پرداخته، ديگرى را مسكوت بگذارد، و مورد توجه اجمالى يا تفصيلى قرار ندهد.


پس از آنچه كه در وجه اتصال آيات قصه كهف با آيات قبل گفتيم چنين بر مى آيد كه معناى آيه اين است كه ((توگمان كرده اى داستان اصحاب كهف ورقيم - كه خدا صدها سال به خوابشان برد وسپس بيدارشان نموده و گمان كردند يك روز ويا پاره اى از يك روز خوابيدند - آيت عجيبى از آيات ما است ؟ نه هيچ عجيب و غريب نيست ، زيرا آنچه كه بر عامه خلق مى گذرد، كه سالها فريفته زندگى مادى وزرق وبرق آن شده غافل و بى خبر از معاد به سر مى برند وناگهان به عرصه قيامت در آمده زندگى چند ساله دنياى خود را يك روز و يا ساعتى از يك روز مى پندارند، دست كمى از سرگذشت اصحاب كهف ندارند.
علاوه بر اين كه آن داستانى كه گفتيم در روايت راجع به اصحاب رقيم آمده، با سياق آيات سابق سازگار نيست و آن مناسبتى را كه داستان اصحاب كهف با آن سياق دارد، ندارد.


و ظاهر سياق - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - اين است كه قصه اصحاب كهف قبل از نزول اين آيات بطور اجمال براى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) معلوم بوده ، و در اين آيات عنايت در بيان تفصيل آن است ، مؤيد اين استظهار اين است كه بعد از اين آيه وسه آيه ديگر آمده كه اجمال قصه را در بردارد و مجددا مى فرمايد: ((نحن نقص ...(( يعنى ما تفصيل داستان ايشان را برايت ذكر مى كنيم .
پس از آنچه كه در وجه اتصال آيات قصه كهف با آيات قبل گفتيم، چنين بر مى آيد كه معناى آيه، اين است كه: «تو گمان كرده اى داستان اصحاب كهف و رقيم - كه خدا صدها سال به خوابشان برد و سپس بيدارشان نموده و گمان كردند يك روز و يا پاره اى از يك روز خوابيدند - آيت عجيبى از آيات ما است؟ نه هيچ عجيب و غريب نيست. زيرا آنچه كه بر عامه خلق مى گذرد، كه سال ها فريفته زندگى مادى و زرق و برق آن شده، غافل و بى خبر از معاد به سر مى برند و ناگهان به عرصه قيامت در آمده، زندگى چند ساله دنياى خود را، يك روز و يا ساعتى از يك روز مى پندارند، دست كمى از سرگذشت اصحاب كهف ندارند.
 
و ظاهر سياق - همان طور كه قبلا هم اشاره كرديم - اين است كه قصه اصحاب كهف، قبل از نزول اين آيات، به طور اجمال براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» معلوم بوده، و در اين آيات عنايت در بيان تفصيل آن است.
 
مؤيّد اين استظهار، اين است كه بعد از اين آيه و سه آيه ديگر آمده كه اجمال قصه را در بردارد و مجددا مى فرمايد: «نَحنُ نَقُصُّ...»، يعنى ما تفصيل داستان ايشان را برايت ذكر مى كنيم.


«'''إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ... مِنْ أَمْرِنَا رَشداً'''»:
«'''إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ... مِنْ أَمْرِنَا رَشداً'''»:


كلمه ((اوى (( از ((اوى (( است كه به معناى برگشتن است ، البته نه هر برگشتنى ، بلكه برگشتن انسان ويا حيوان به محل اقامت وزندگى اش ‍ تا در آنجا دوباره استقرار يابد. و كلمه ((فتية (( جمع سماعى ((فتى (( است ، و((فتى (( به معناى جوان است ، و اين كلمه خالى از شائبه مدح نيست وتقريبا منظور از آن ، جوان خوب مى باشد.
كلمۀ «أوى» از «اوى» است، كه به معناى برگشتن است، البته نه هر برگشتنى، بلكه برگشتن انسان و يا حيوان به محل اقامت و زندگى اش، تا در آن جا دوباره استقرار يابد. و كلمۀ «فتية»، جمع سماعى «فتى» است، و «فتى»، به معناى جوان است، و اين كلمه خالى از شائبه مدح نيست و تقريبا منظور از آن، جوان خوب مى باشد.
 
كلمه «هَيّئ» از ماده «تهيه» و آماده كردن است. بيضاوى گفته است كه: اصل تهيه هر چيزى، پديد آوردن هيأت آن است. و كلمه «رَشَد» - به فتحه راء و شين - و همچنين كلمۀ «رُشد» - به ضمۀ راء و سكون شين - راه يافتن به سوى مطلوب است. راغب گفته: «رَشَد» و «رُشد»، در مقابل «غَىّ» است، كه در جاى كلمه هدايت استعمال مى شود.


كلمه ((هيى ء(( از ماده تهيه وآماده كردن است . بيضاوى گفته است كه اصل تهيه هر چيزى پديد آوردن هيات آن است . وكلمه ((رشد(( - به فتحه را وشين - وهمچنين كلمه ((رشد(( - به ضمه را وسكون شين - راه يافتن به سوى مطلوب است . راغب گفته : ((رشد(( و ((رشد(( در مقابل ((غى (( است كه در جاى كلمه هدايت استعمال مى شود.
==مقصود از «رحمت» و «رشد» در دعاى اصحاب كهف==


مقصود از «رحمت» و «رشد» در دعاى اصحاب كهف
و جملۀ «فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً»، تفريع دعاى ايشان است بر بازگشتن ايشان، گويا وقتى ناتوانى و بيچارگى خود را ديدند، مضطر به اين شدند كه از درگاه خدا مسئلت نمايند، و اين تفريع را كلمۀ «مِن لَدُنكَ» تأييد مى كند. زيرا اگر دستشان از هر چاره اى قطع نشده باشد، و يأس و نوميدى از هر طرف احاطه شان نكرده باشد. رحمتى را كه درخواست كردند، به قيد «لَدُنكَ» مقیّد نمى كردند، بلكه مى گفتند: «آتِنَا رَحمَةً: خدايا به ما رحمتى فرست»، همچنان كه ديگران مى گويند: «رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنيَا حَسَنَةً». و يا مى گويند: «رَبَّنَا وَ آتِنَا مَا وَعَدتَنَا عَلَى رُسُلِك».


و جمله ((فقالوا ربنا اتنا من لدنك رحمة (( تفريع دعاى ايشان است بر بازگشتن ايشان ، گويا وقتى ناتوانى و بيچارگى خود را ديدند مضطر به اين شدند كه از درگاه خدا مسئلت نمايند، و اين تفريع را كلمه ((من لدنك (( تاءييد مى كند، زيرا اگر دستشان از هر چاره اى قطع نشده باشد، و ياءس و نوميدى از هر طرف احاطه شان نكرده باشد رحمتى را كه درخواست كردند مقيد به قيد ((لدنك (( نمى كردند، بلكه مى گفتند آتنا رحمة - خدايا به ما رحمتى فرست (( همچنان كه ديگران مى گويند: ((ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و يا مى گويند: «ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك». پس مراد از رحمت سؤال شده تاءييد الهى بوده در جائى كه مؤيدى غير او نيست.
پس مراد از «رحمت سؤال شده»، تأييد الهى بوده در جائى كه مؤيدى غير او نيست.


ممكن هم هست مراد از رحمت سؤ ال شده از ناحيه پروردگار پاره اى مواهب ونعمتهاى مختص به خدا باشد از قبيل هدايت كه در مواضعى از كلام مجيدش آن را از ناحيه خودش به تنهايى دانسته است ، تقييد به جمله ((من لدنك (( هم خالى از اشعار به اين معنا نيست . و ورود نظير اين قيد در دعاى راسخين در علم كه در قرآن آمده باز اين احتمال را تاءييد مى كند، چنانچه فرموده : «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة» كه مى دانيم در اين درخواست جز هدايت چيزى را نخواسته اند.
ممكن هم هست مراد از «رحمت سؤال شده» از ناحيه پروردگار، پاره اى مواهب و نعمت هاى مختص به خدا باشد، از قبيل هدايت كه در مواضعى از كلام مجيدش، آن را از ناحيه خودش به تنهايى دانسته است، تقييد به جملۀ «مِن لَدُنكَ» هم، خالى از إشعار به اين معنا نيست. و ورود نظير اين قيد در دعاى راسخين در علم كه در قرآن آمده، باز اين احتمال را تأييد مى كند. چنانچه فرموده: «رَبَّنَا لَا تُزِغ قُلُوبَنَا بَعدَ إذ هَدَيتَنَا وَ هَب لَنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً» كه مى دانيم در اين درخواست، جز هدايت چيزى را نخواسته اند.


و در جمله ((وهيى ء لنا من امرنا رشدا(( مراد از ((اءمرنا(( آن وصفى است كه مخصوص به خود آنان بوده. و به خاطر همان وضع از ميان قوم خود بيرون آمده وفرار كرده اند وحتما آن قوم در پى مردم با ايمان بوده اند تا هر جا يافتند آنها را به قتل برسانند، ويا بر پرستش غير خدا مجبورشان كنند. واين عده پناهنده به غار شدند در حالى كه نمى دانستند سرانجام كارشان به كجا مى رسد، وچه بر سرشان مى آيد، وغير از پناهندگى به غار هيچ راه نجات ديگرى نداشتند، واز همين جا معلوم مى شود كه مراد از رشد همان راه يافتن واهتداء به روزنه نجات است .
و در جملۀ «وَ هَيِّئ لَنَا مِن أمرِنَا رَشَداً»، مراد از «أمرِنَا»، آن وصفى است كه مخصوص به خود آنان بوده. و به خاطر همان وضع، از ميان قوم خود بيرون آمده و فرار كرده اند و حتما آن قوم در پى مردم با ايمان بوده اند، تا هر جا يافتند، آن ها را به قتل برسانند، و يا بر پرستش غير خدا مجبورشان كنند. و اين عده، به غار پناهنده شدند، در حالى كه نمى دانستند سرانجام كارشان به كجا مى رسد، و چه بر سرشان مى آيد، و غير از پناهندگى به غار، هيچ راه نجات ديگرى نداشتند، و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «رشد»، همان راه يافتن و اهتداء به روزنه نجات است.


پس اين جمله ، يعنى جمله ((وهيى ء لنا من امرنا رشدا(( بنابر احتمال اول - از دواحتمالى كه در سابق در معناى رحمت گذشت - عطف تفسير بر جمله ((اتنا من لدنك رحمة (( خواهد بود، وبنابر احتمال دوم درخواست ديگرى غير درخواست رحمت خواهد شد.
پس اين جمله، يعنى جملۀ «وَ هَيِّئ لَنَا مِن أمرِنَا رَشَداً»، بنابر احتمال اول - از دو احتمالى كه در سابق در معناى رحمت گذشت - عطف تفسير بر جملۀ «آتِنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً» خواهد بود، و بنابر احتمال دوم، درخواست ديگرى غير درخواست رحمت خواهد شد.


«'''فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً'''»:
«'''فَضرَبْنَا عَلى آذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً'''»:


زمخشرى در تفسير كشاف خود گفته : يعنى پرده اى بر آن غار زديم تا ديگر گوشهايشان صداهاى خارج را نشنود واز خواب بيدار نگردند. و به عبارت ديگر: خواب سنگينى بر آنان مسلط كرديم كه هيچ صدايى بيدارشان نكند همچنانكه اشخاصى كه سنگين خواب هستند همينطورند، هر چه بيخ گوششان فرياد بزنى بيدار نمى گردند، بنابراين ، مفعول ((ضربنا(( كه همان حجاب باشد در كلام حذف شده همچنانكه در عبارت معروف : ((فلان بنى على امراته (( مفعول ((بنى (( حذف شده ، ونمى گويند چه بنا كرد، چون مقصود معلوم است، همه مى دانند كه اطاقى بنا كرد.
زمخشرى، در تفسير كشاف خود گفته: يعنى پرده اى بر آن غار زديم تا ديگر گوش هايشان صداهاى خارج را نشنود و از خواب بيدار نگردند. و به عبارت ديگر: خواب سنگينى بر آنان مسلط كرديم، كه هيچ صدايى بيدارشان نكند. همچنان كه اشخاصى كه سنگين خواب هستند، همين طورند. هرچه بيخ گوششان فرياد بزنى، بيدار نمى گردند.  


و در مجمع البيان گفته : معناى ((ضربنا على اذانهم (( اين است كه ما خواب را بر گوشهاى آنان مسلط كرديم ، و اين تعبير نهايت درجه فصاحت را دارد، همچنانكه مى گويند: ((ضربه اللّه بالفالج (( يعنى خدا اورا مبتلاى به فلج كرد. قطرب گفته : اين تعبير نظير تعبير عرب است كه مى گويد: ((ضرب الامير على يد فلان (( ومنظور از اين تعبير اين است كه امير دست فلانى را از فلان كار كوتاه نمود. اسود بن يعفر كه مردى نابينا بود گفته است :
بنابراين، مفعول «ضَرَبنَا» - كه همان حجاب باشد - در كلام حذف شده، همچنان كه در عبارت معروف: «فُلَانٌ بَنَى عَلَى إمرَأتِهِ»، مفعول «بنى» حذف شده، و نمى گويند چه بنا كرد. چون مقصود معلوم است. همه مى دانند كه اتاقى بنا كرد.


و من الحوادث لا ابا لك اننى* ضربت على الارض بالاسداد
و در مجمع البيان گفته: معناى «ضَرَبنَا عَلَى آذَانِهِم»، اين است كه: ما خواب را بر گوش هاى آنان مسلط كرديم. و اين تعبير، نهايت درجه فصاحت را دارد. همچنان كه مى گويند: «ضَرَبَهُ اللّهُ بِالفَالِج». يعنى: خدا او را مبتلاى به فلج كرد.


يعنى: از حوادث بى پدر! از حوادث روزگار اينكه من بر زمين زدم (يعنى جايى نمى روم )
قطرب گفته: اين تعبير، نظير تعبير عرب است كه مى گويد: «ضَرَبَ الأمِيرُ عَلَى يَدِ فُلانٍ»، و منظور از اين تعبير، اين است كه: امير، دست فلانى را از فلان كار كوتاه نمود. اسود بن يعفر، كه مردى نابينا بود، گفته است:


آنگاه قطرب اضافه كرده كه اين از تعابير فصيح قرآنى است كه به طور زيرنويسى نمى شود ترجمه اش كرد. اين بود كلام صاحب مجمع البيان .
وَ مِنَ الحَوَادِثِ لَا أباً لَكَ إنَّنِى * ضَرَبتُ عَلَى الأرضِ بِالأسدَادِ


اين معنائى كه وى براى جمله مورد بحث كرده از معناى زمخشرى بليغ ‌تر است . البته معناى سومى هم مى توان كرد، هر چند مفسرين آن را نگفته اند وآن اين است كه مقصود از زدن بر گوش اشاره به آن رفتارى باشد كه زنان هنگام خواباندن بچه هاى خود انجام مى دهند، وآن اين است كه يا با كف دست ويا با سر انگشت به گوش بچه آرام مى زنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود، وبه اين وسيله خوابش ببرد،پس جمله مذكور كنايه از اين است كه خداى تعالى با شفقت ومدارا آنان را به خواب برد همانطور كه مادر مهربان با بچه شيرخوار خود عمل مى كند.
يعنى: از حوادث بى پدر! از حوادث روزگار اين كه من بر زمين زدم (يعنى جايى نمى روم).
 
آنگاه قطرب اضافه كرده كه: اين از تعابير فصيح قرآنى است، كه به طور زيرنويسى نمى شود ترجمه اش كرد. اين بود كلام صاحب مجمع البيان.
 
اين معنایى كه وى براى جمله مورد بحث كرده، از معناى زمخشرى بليغ ‌تر است. البته معناى سومى هم مى توان كرد، هر چند مفسران، آن را نگفته اند و آن، اين است كه مقصود از زدن بر گوش، اشاره به آن رفتارى باشد كه زنان هنگام خواباندن بچه هاى خود انجام مى دهند، و آن، اين است كه يا با كف دست و يا با سر انگشت به گوش بچه آرام مى زنند، تا حواسش از همه جا جمع شده، در يك جا متمركز شود، و به اين وسيله خوابش ببرد.
 
پس جمله مذكور، كنايه از اين است كه خداى تعالى، با شفقت و مدارا، آنان را به خواب برد، همان طور كه مادر مهربان با بچه شيرخوار خود عمل مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۴۵ </center>
«'''سنين عددا'''» - اين جمله ظرف است براى ((ضرب (( و ((عدد(( مانند عد مصدر به معناى معدود است ، و بنابراين معناى جمله مزبور سنين معدودا است ، و بعضى گفته اند: مضافى در اين ميان حذف شده ، و تقدير كلام ((سنين ذوات عدد، يعنى سالهائى داراى عدد(( بوده است .
«'''سِنِينَ عَدَداً'''» - اين جمله، ظرف است براى «ضرب»، و «عدد»، مانند «عدّ»، مصدر به معناى معدود است. و بنابراين، معناى جمله مزبور سنين معدودا است. و بعضى گفته اند: مضافى در اين ميان حذف شده، و تقدير كلام «سِنِينَ ذَوَاتَ عَدَدٍ. يعنى سال هایى داراى عدد» بوده است.
 
ولى زمخشرى در كشاف گفته توصيف سنين به عدد احتمال دارد به منظور تكثير ويا تقليل بوده باشد، ودر هر حال معنا: ((سالهاى بسيار(( باشد چون به منظور تقليل هم كه باشد كثير نزد ما نزد خدا قليل است همچنانكه عمر دنياى ما را يكساعت از روز خوانده وفرموده : ((لم يلبثوا الاساعه من نهار - در دنيا مكث نكردند مگر ساعتى از روزى (( زجاج گفته : اين توصيف به منظور تكثير است ، چون هر چيزى وقتى زياد باشد محتاج به شمردن وعدد است واما اندكش ‍ احتياج به عدد ندارد، اين هم خلاصه كلام زمخشرى بود.


و چه بسا عنايت در اين توصيف به اين بوده كه كمى مقدار سالها را برساند، چون هر چيزى وقتى زياد شد ديگر قابل شمردن نيست وعادتا آن را نمى شمارند، پس اينكه فرموده سالهائى معدود، يعنى اندك وقابل شمار، همچنانكه همين قرآن كريم اين عنايت را در داستان بفروش ‍ رفتن يوسف (عليه السلام) به بهاى اندك به كار برده وفرموده : ((و شروه بثمن بخس دراهم معدودة (( يعنى درهم هائى اندك.
ولى زمخشرى در كشاف گفته: توصيف سنين به عدد احتمال دارد به منظور تكثير و يا تقليل بوده باشد، و درهر حال معنا: «سال هاى بسيار» باشد. چون به منظور تقليل هم كه باشد، كثير نزد ما نزد خدا قليل است، همچنان كه عمر دنياى ما را يك ساعت از روز خوانده و فرموده: «لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ: در دنيا مكث نكردند، مگر ساعتى از روزى». زجاج گفته: اين توصيف به منظور تكثير است، چون هر چيزى وقتى زياد باشد، محتاج به شمردن و عدد است و اما اندكش احتياج به عدد ندارد. اين هم خلاصه كلام زمخشرى بود.


بعلاوه اگر منظور از اين توصيف تقليل باشد با سياق مناسب تر است ، زيرا در سابق هم گفتيم كه زمينه كلام افاده اين معنا است كه سرگذشت اصحاب كهف امر عجيبى نيست ، وبا اين زمينه تقليل سازگارتر است نه تكثير. ومعناى آيه روشن است ، واز آن استفاده مى شود كه اصحاب كهف در اين مدت طولانى در خواب بوده اند نه اينكه مرده باشند.
و چه بسا عنايت در اين توصيف به اين بوده كه كمى مقدار سال ها را برساند. چون هر چيزى وقتى زياد شد، ديگر قابل شمردن نيست و عادتا آن را نمى شمارند. پس اين كه فرموده سال هایى معدود، يعنى اندك و قابل شمار. همچنان كه همين قرآن كريم، اين عنايت را در داستان به فروش رفتن يوسف «عليه السلام» به بهاى اندك به كار برده و فرموده: «وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَرَاهِمَ مَعدُودَة». يعنى درهم هایى اندك.


«'''ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً'''»:
بعلاوه، اگر منظور از اين توصيف تقليل باشد، با سياق مناسب تر است. زيرا در سابق هم گفتيم كه زمينه كلام، افاده اين معنا است كه سرگذشت اصحاب كهف، امر عجيبى نيست. و با اين زمينه تقليل سازگارتر است، نه تكثير. و معناى آيه روشن است، و از آن استفاده مى شود كه اصحاب كهف در اين مدت طولانى، در خواب بوده اند، نه اين كه مُرده باشند.


معناى اين كه فرمود: «سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم»
==معناى اين كه فرمود: «سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم»==
«'''ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً'''»:


مراد از ((بعث (( در اينجا همان بيدار كردن است ، نه زنده كردن . به قرينه آيه قبلى كه دلالت داشت بر اينكه در اين مدت در خواب بودند نه اينكه مرده باشند. راغب گفته : كلمه ((حزب (( به معناى جماعت است اما جماعتى كه يك نوع فشردگى داشته باشند.
مراد از ((بعث (( در اينجا همان بيدار كردن است ، نه زنده كردن . به قرينه آيه قبلى كه دلالت داشت بر اينكه در اين مدت در خواب بودند نه اينكه مرده باشند. راغب گفته : كلمه ((حزب (( به معناى جماعت است اما جماعتى كه يك نوع فشردگى داشته باشند.
۱۳٬۹۶۶

ویرایش