گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۲: خط ۱۲۲:
<span id='link219'><span>
<span id='link219'><span>


==اقوال مفسران، در ذیل آیه: «قرآن عِوَج نداشته و قيّم است»، چیست؟==
==بررسی اقوال مفسران، در ذیل آیه: «قرآن عِوَج نداشته و قيّم است»==
خداى تعالى در اين سوره، كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده، و به اين نحو، خود را ستوده كه: قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست، وآن كتاب قيم، مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است، و از عهده اين كار به خوبى بر مى آيد. پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست، همه براى خدا است.
خداى تعالى در اين سوره، كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده، و به اين نحو، خود را ستوده كه: قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست، وآن كتاب قيم، مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است، و از عهده اين كار به خوبى بر مى آيد. پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست، همه براى خدا است.


خط ۱۳۶: خط ۱۳۶:
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجاً»، عطف است بر صله، و كلمه «قَيِّماً»، حال از ضمير در «لَهُ» است، و معنايش اين است كه: «و حمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است، اعوجاج قرار نداده». و يا «قَيِّماً، منصوب به مقدرى است و معنايش اين است كه: و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده، و آن را قيم قرار داده. و لازمۀ اين دو وجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است.
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجاً»، عطف است بر صله، و كلمه «قَيِّماً»، حال از ضمير در «لَهُ» است، و معنايش اين است كه: «و حمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است، اعوجاج قرار نداده». و يا «قَيِّماً، منصوب به مقدرى است و معنايش اين است كه: و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده، و آن را قيم قرار داده. و لازمۀ اين دو وجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است.


بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: در آيه شريفه تقديم وتاءخير به كار رفته و تقدير آن ((نزل الكتاب قيما ولم يجعل له عوجا(( است واين بدترين نظريه اى است كه درباره آيه ابراز شده ، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن ، مقدم بر اثبات قيموميت است . زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، وقيموميت كمالى است كه قرآن به ديگران مى دهد ومعلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: در آيه شريفه، تقديم و تأخير به كار رفته و تقدير آن «نَزَّلَ الكِتَابَ قَيِّماً وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجاً» است، و اين بدترين نظريه اى است كه درباره آيه ابراز شده.  


و اينكه كلمه ((عوج (( كه نكرده است ودر سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مى كند، پس قرآن كريم در تمامى احوال واز همه جهات مستقيم وبدون اعوجاج است. و در لفظش فصيح و در معنايش بليغ ودر هدايت نمودنش موفق وحتى در حجت ها و براهينش قاطع و در امر و نهيش خيرخواه ، ودر قصص واخبارش صادق وبدون اغراق ودر قضاوتش فاصل ميان حق وباطل است . و همچنين از دستبرد شيطانها محفوظ واز اختلاف در
وجه رد نظريه فوق، اين است كه: نفى اعوجاج در قرآن، مقدّم بر اثبات قيموميت است. زيرا عدم اعوجاج، كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، و قيموميت، كمالى است كه قرآن به ديگران مى دهد و معلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد.
 
و اين كه كلمۀ «عِوَج»، كه نكرده است و در سياق نفى قرار گرفته، خود افاده عموميت مى كند. پس قرآن كريم در تمامى احوال و از همه جهات، مستقيم و بدون اعوجاج است. و در لفظش فصيح و در معنايش بليغ و در هدايت نمودنش موفق و حتى در حجت ها و براهينش قاطع و در امر و نهيش خيرخواه، ودر قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتش فاصل ميان حق و باطل است. و همچنين از دستبرد شيطان ها محفوظ و از اختلاف در مضامينش به دور است. نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده و نه بعد از آن.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۹ </center>
مضامينش به دور است . نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده ونه بعد از آن .


كلمه ((قيم (( به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تاءمين نموده ، امور آن را تدبير نمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است ، واهل خانّه در امور خانه به اومراجعه مى كنند. وكتاب قيم ، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيمى باشد، وآنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق وعمل صالح است ، همچنانكه خداى تعالى درباره قرآن مى فرمايد: ((يهدى الى الحق والى طريق مستقيم (( ودين صحيح اسلام هم همين است ، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده ، از آن جمله فرموده : ((فاقم وجهك للدين القيم ((
كلمۀ «قيّم»، به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تأمين نموده، امور آن را تدبير نمايد. مانند قيم خانه، كه قائم به مصالح خانه است، و اهل خانه در امور خانه به او مراجعه مى كنند.  
 
و كتاب قيّم، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيّمى باشد، و آنچه كه قرآن كريم متضمن آن است، اعتقاد حق و عمل صالح است. همچنان كه خداى تعالى در باره قرآن مى فرمايد: «يَهدِى إلَى الحَقِّ وَ إلَى طَرِيقٍ مُستَقِيم»، و دين صحيح اسلام هم، همين است. چنانچه خداى سبحان، در مواضعى از كتابش، دين خود را به «قيّم بودن» توصيف كرده. از آن جمله فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ القَيِّم».
 
بنابراين، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت، به خاطر اين است كه متضمن دين قيّم مى باشد. دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است. چه مصالح دنيايى، و چه آخرتى.
 
و چه بسا از مفسران كه قضيه را بر عكس معنا كرده و گفته اند: «قيمومت»، اول وصف كتاب است و سپس وصف دين. (به عبارت ديگر: ما گفتيم كتاب به خاطر اين كه متضمن دين قيّم است، خودش هم قيّم شده، ولى بعضى گفته اند كتاب قيّم است و دين به خاطر قيّم بودن كتاب، قيم شده است)، و درباره اش گفته شده: «وَ ذَلِكَ دِينُ القَيِّمَة» كه ظاهر معنايش: دين كتاب هاى قيّم است. ولى اين قسم تفسير، نوعى مجاز گويى است.


بنابراين ، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مى باشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است ، چه مصالح دنيايى ، وچه آخرتى .
بعضى گفته اند: مقصود از «قيّم»، مستقيم است. يعنى معتدل، كه نه افراط در آن باشد و نه تفريط.  


و چه بسا از مفسرين كه قضيه را برعكس معنا كرده وگفته اند: قيمومت ، اول وصف كتاب است وسپس وصف دين . (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكه متضمن دين قيم است خودش هم قيم شده ، ولى بعضى گفته اند كتاب قيم است ودين به خاطر قيم بودن كتاب ، قيم شده است ) ودرباره اش گفته شده : «و ذلك دين القيمة» كه ظاهر معنايش: دين كتابهاى قيم است . ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است.
بعضى ديگر گفته اند: «قيّم»، به معناى مدبر ساير كتاب هاى آسمانى است. يعنى ساير كتاب ها را تصديق و حفظ نموده، شرايعش را نسخ مى كند. و اين كه به دنبال كلمه «قيّم» فرموده: «لِيُنذِرَ بَأساً شَدِيداً مِن لَدُنهُ وَ يُبَشِّرَ المُؤمِنِين...»، مؤيد معنايى است كه ما ذكر كرديم.


بعضى گفته اند: مقصود از قيم ، مستقيم است يعنى معتدل كه نه افراط در آن باشد ونه تفريط. بعضى ديگر گفته اند: قيم ، به معناى مدبر ساير كتابهاى آسمانى است ، يعنى ساير كتابها را تصديق وحفظ نموده ، شرايعش را نسخ مى كند. واينكه به دنبال كلمه قيم فرموده : «لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤمنين...»، مؤيد معنايى است كه ما ذكر كرديم.
«'''لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ'''»:


«'''لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِّن لَّدُنْهُ وَ يُبَشرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصالِحَاتِ'''»:
بعضى آيه را اين طور معنا كرده اند: اين كتاب را تأمين فرستاد تا كافران را از عذابى شديد، كه از ناحيه خدا صادر مى شود، انذار نمايد و تأمين، ولى ظاهر آيه به قرينه اين كه مؤمنان را مقيد مى كند به آن مؤمنانى كه عمل صالح مى كنند، اين است كه تقدير آيه: «لِيُنذِرَ الَّذِينَ لَا يَعمَلُونَ الصَّالِحَات: تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند» بوده باشد. حال چه آن تأمين هایى كه اصلا ايمان نمى آورند، و يا اگر ايمان مى آورند، در عمل خود مرتكب فسق و تباهى مى شوند.


بعضى آيه را اينطور معنا كرده اند: اين كتاب را تاءمين فرستاد تا كافران را از عذابى شديد كه از ناحيه خدا صادر مى شود، انذار نمايد، و تاءمين ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه مؤمنان را مقيد مى كند به آن مؤمنانى كه عمل صالح مى كنند، اين است كه تقدير آيه : ((لينذر الّذين لايعملون الصالحات - تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند(( بوده باشد، حال چه آن تاءمين هائى كه اصلا ايمان نمى آورند، ويا اگر ايمان مى آورند در عمل خود مرتكب فسق و تباهى مى شوند.  
در هر حال، اين جمله بيان مى كند كه چرا كتاب را قيّم و مستقيم بر بنده اش نازل كرده. زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش مستقيم و براى غير خودش قيّم نمى بود، نمى توانست انذار و بشارت باشد.


در هر حال ، اين جمله بيان مى كند كه چرا كتاب را قيم ومستقيم بر بنده اش نازل كرده ، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش مستقيم و براى غير خودش قيم نمى بود نمى توانست انذار وبشارت باشد.
و مراد از «أجر حسن»، بهشت است. به قرينه اين كه در آيه بعدى فرموده: «مَاكِثِينَ فِيهِ أبَداً»، و معناى آيه روشن است.
ومراد از ((اجر حسن (( بهشت است ، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده : ((ماكثين فيه ابدا(( ومعناى آيه روشن است .


«'''وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً'''»:
«'''وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً'''»:


مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند، وچه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشته اند. ونيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند. هر چند كه از نظر اينكه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مى دانسته اند يهود نيز مشمول آيه هست .
مقصود از اينان، عموم كسانى هستند كه بت پرستيده، معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند. و چه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحان از بشر، چنين اعتقادى داشته اند. و نيز مقصود نصارا هستند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند. هرچند كه از نظر اين كه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه «عزيز» را پسر خدا مى دانسته اند، يهود نيز مشمول آيه هست.


انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته ، تكرار كرد تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد.
انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته، تكرار كرد، تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد.


«'''مَّا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لآبَائهِمْ كَبرَت كلِمَةً تخْرُجُ مِنْ أَفْوَهِهِمْ...'''»:
«'''مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لآبَائهِمْ كَبُرَت كلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ...'''»:


از آيه شريفه ((انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شى ء(( استفاده مى شود كه مورد بحث آيه معتقد بوده اند خدا حقيقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است .
از آيه شريفه «انّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَم تَكُن لَهُ صَاحِبَةً وَ خَلَقَ كُلّ شَئ» استفاده مى شود كه مورد بحث آيه معتقد بوده اند خدا حقيقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است.


لذا در آيه مورد بحث آن را با دوجواب رد مى كند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانى زده اند، وعلمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مى گويند.
لذا در آيه مورد بحث آن را با دو جواب رد مى كند: يكى اين كه اين سخن را از روى نادانى زده اند، وعلمى بدان ندارند. دوم اين كه دروغ مى گويند.


جمله : ((ما لهم به من علم (( رد بر همگى ايشان از خلف وسلفشان است ، وليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مى گفتند ((اين دين ، دين پدران ما است ، وآنها بهتر از ما مى انديشيده اند، وما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرى نداريم (( لذا خدا ميان آنان وپدرانشان فرق گذاشته ، ابتدا از ايشان نفى علم نموده وسپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد وهم دليلشان را.
جمله: «مَا لَهُم بِهِ مِن عِلمٍ»، رد بر همگى ايشان از خلف و سلفشان است، وليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده، مى گفتند: «اين دين، دين پدران ما است، و آن ها بهتر از ما مى انديشيده اند، و ما جز اين كه پيروى ايشان كنيم، حق اظهار نظرى نداريم». لذا خدا ميان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ايشان نفى علم نموده و سپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد و هم دليلشان را.
<span id='link221'><span>
<span id='link221'><span>


۱۴٬۰۱۵

ویرایش