گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۲۲۲: خط ۲۲۲:


==سؤال خداوند از ملائكه و بيزارى جستن ملائكه از عبادت مشركان ==
==سؤال خداوند از ملائكه و بيزارى جستن ملائكه از عبادت مشركان ==
«'''وَ يَوْمَ يَحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائكَةِ أَهَؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ'''»:
«'''وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائكَةِ أَهَؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ'''»:


مراد از «هُم جَمِيعاً» -  به شهادت سياق  - عابدها و معبودهايند. و يا به عبارت ديگر، بت ها و بت پرستان اند.
مراد از «هُم جَمِيعاً» -  به شهادت سياق  - عابدها و معبودهايند. و يا به عبارت ديگر، بت ها و بت پرستان اند.


و در جمله ((ثم يقول للملائكه ا هولاء اياكم كانوا يعبدون (( كه خداى تعالى سوال مى كند، منظور سوال از اصل فرشته پرستى نيست ، و از ملائكه نمى پرسد، كه آيا بت پرستان شما را پرستش مى كردند يا نه ، چون اگر سوال اين بود. ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند: ((سبحانك انت ولينا...((، چون در اينكه مشركين ملائكه را مى پرستند هيچ حرفى نيست ، بلكه مراد، سوال از رضايت ملائكه است ، كه آيا شما به پرستش مشركين . و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟ همانطور كه در آيه : ((ءانت قلت للناس ‍ اتخذونى و امى الهين من دون الله (( از حضرت مسيح (عليه السلام ) نمى پرسد كه آيا تو چنين دستورى داده اى ؟ چون هر چند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كه منظور اين نيست ،
و در جمله «ثُمَّ يَقُولُ لِلمَلَائِكَةٍ أهَؤُلَاءِ إيَّاكُم كَانُوا يَعبُدُون» كه خداى تعالى سؤال مى كند، منظور سؤال از اصل فرشته پرستى نيست، و از ملائكه نمى پرسد كه آيا بت پرستان، شما را پرستش مى كردند يا نه. چون اگر سؤال اين بود، ديگر معنا نداشت ملائكه آن را انكار كنند، بگويند: «سُبحَانَكَ أنتَ وَلِيُّنَا...». چون در اين كه مشركان، ملائكه را مى پرستند، هيچ حرفى نيست، بلكه مراد، سؤال از رضايت ملائكه است، كه آيا شما به پرستش مشركان و خضوع عبادتى ايشان در برابر شما راضى بوديد، يا خير؟  


چون خداى تعالى مى داند كه مسيح (عليه السلام ) چنين دستورى نمى دهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت تو را به عنوان خداى دوم بپرستند؟ خواهى گفت : اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه به شرك مشركين راضى بودند، و نه مسيح (عليه السلام ) به شرك نصارى ،
همان طور كه در آيه: «ءأنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ أُمِّى إلَهَين مِن دُونِ الله»، از حضرت مسيح «عليه السلام» نمى پرسد كه آيا تو چنين دستورى داده اى؟ چون هرچند ظاهر عبارت همين معنا را مى رساند، اما مى دانيم كه منظور اين نيست.


در جواب مى گوييم : بله درست است ، كه خدا اين را هم مى دانست ، اما منظور از اين عبارت اين است كه به هر دو طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح (عليه السلام ) داشتند، بى جا بوده ، و براى هميشه از اين شفاعت نا اميد باشند، و هر چه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته ، و بى فايده است
چون خداى تعالى مى داند كه مسيح «عليه السلام» چنين دستورى نمى دهد، بلكه مراد اين است كه آيا تو راضى بودى كه امتت، تو را به عنوان خداى دوم بپرستند؟


«'''قَالُوا سبْحَانَك أَنت وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكثرُهُم بهِم مُّؤْمِنُونَ'''»:
خواهى گفت: اين را هم خدا مى دانست كه نه ملائكه، به شرك مشركان راضى بودند، و نه مسيح «عليه السلام» به شرك نصارا؟


ملائكه در پاسخى كه به سوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانسته اند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه : ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم ، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم ، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن ، و نه با تصديقش
در جواب مى گوييم: بله، درست است، كه خدا اين را هم مى دانست، اما منظور از اين عبارت، اين است كه به هر دو طايفه بفهماند كه اميدى كه به شفاعت ملائكه و شفاعت حضرت مسيح «عليه السلام» داشتند، بى جا بوده، و براى هميشه از اين شفاعت نااميد باشند، و هرچه در دنيا به اين منظور عبادت كردند، همه هدر رفته، و بى فايده است.
 
«'''قَالُوا سُبْحَانَك أَنت وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكثرُهُم بهِم مُّؤْمِنُونَ'''»:
 
ملائكه در پاسخى كه به سؤال خداى تعالى داده اند، تمامى مراسم ادب را رعايت كرده اند.
 
نخست، او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط، منزّه از اين دانسته اند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد.
 
دوم اين كه: رضايت خود را از اين كه معبود مشركان واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند كه: ما به چنين خطايى راضى نبوده ايم.
 
سوم اين كه: همين معنا را صريح نگفته اند، و نخواسته اند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند. نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلا نامى از عبادت آن ها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد، آلوده نكرده باشند. نه با تصور آن، و نه با تصديقش.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۵۸۲ </center>
بلكه در پاسخ گفتند كه : ما به غير از تو وليى براى خود نمى شناسيم ، و ولى ما تنها تويى ، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند، چون اگر به پرستش مشركين راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مى بود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد از آنكه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود
بلكه در پاسخ گفتند كه: ما به غير از تو، وليّى براى خود نمى شناسيم، و ولىّ ما، تنها تويى. و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند.
 
چون اگر به پرستش مشركان راضى مى شدند، قهرا بين آنان و مشركان موالاتى مى بود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد. بعد از آن كه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.




۱۴٬۰۶۶

ویرایش