گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:




آيه : ((الذين ان مكنا هم فى الارض ...(( ناظر بر عموم مؤ منين است
آيه: «الذين ان مكناهم فى الارض...»، ناظر بر عموم مؤمنان است


الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّهُمْ فى الاَرْضِ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ...
«'''الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فى الاَرْضِ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ...'''»:


اين آيه توصيف ديگرى است از مؤ منين كه در اول آيات نامشان را برد البته اين توصيف توصيف مجموع است از جهت مجموعيت و به عبارت ساده تر: توصيف نوع مؤ منين است و كار به فرد فرد آنان ندارد چون ممكن است فردى از آنان واجد اين اوصاف نباشد. و مراد از تمكين آنان در زمين اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهند بتوانند انجام دهند، و هيچ مانعى يا مزاحمى نتواند سد راه آنان شود.
اين آيه توصيف ديگرى است از مؤ منين كه در اول آيات نامشان را برد البته اين توصيف توصيف مجموع است از جهت مجموعيت و به عبارت ساده تر: توصيف نوع مؤ منين است و كار به فرد فرد آنان ندارد چون ممكن است فردى از آنان واجد اين اوصاف نباشد. و مراد از تمكين آنان در زمين اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهند بتوانند انجام دهند، و هيچ مانعى يا مزاحمى نتواند سد راه آنان شود.
خط ۱۹: خط ۱۹:
عموم مؤ منين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت است ، و اين خصيصه و طبع هر مسلمانى است ، هر چند كه قرنها بعد به وجود آيد. پس طبع مسلمان از آن جهت كه مسلمان است صلاح و سداد است هر چند كه احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد. بنابراين ، ديگر نبايد توهم كرد كه مراد از اين صفت ، صفت خصوص ‍ مهاجرين زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، حال چه اين آيات را مكى بدانيم ، و چه مدنى گو اينكه مساءله اخراج از ديار و مظلوميت ، مخصوص آنان است ، زيرا مساءله اخراج از وطن و مظلوميت ، سوژه بحث است ، و خلاصه ، مورد مخصص نيست ، چون مخصص بودن مورد با عموم موصوفين در صدر آيات و عموميت حكم جهاد منافات دارد.
عموم مؤ منين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت است ، و اين خصيصه و طبع هر مسلمانى است ، هر چند كه قرنها بعد به وجود آيد. پس طبع مسلمان از آن جهت كه مسلمان است صلاح و سداد است هر چند كه احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد. بنابراين ، ديگر نبايد توهم كرد كه مراد از اين صفت ، صفت خصوص ‍ مهاجرين زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، حال چه اين آيات را مكى بدانيم ، و چه مدنى گو اينكه مساءله اخراج از ديار و مظلوميت ، مخصوص آنان است ، زيرا مساءله اخراج از وطن و مظلوميت ، سوژه بحث است ، و خلاصه ، مورد مخصص نيست ، چون مخصص بودن مورد با عموم موصوفين در صدر آيات و عموميت حكم جهاد منافات دارد.


علاوه بر اينكه ، جامعه صالحى كه براى اولين بار در مدينه تشكيل شده و سپس تمامى شبه جزيره عربستان را گرفت ، عالى ترين جامعه اى بود كه در تاريخ اسلام تشكيل يافت ، جامعه اى بود كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن جامعه نماز به پا مى شد، زكات داده مى شد، امر به معروف و نهى از منكر مى شد، و اين جامعه به طور قطع سمبل و مصداق بارز اين آيه است و حال آنكه مى دانيم كه در تشكيل چنين جامعه اى انصار عامل مهم بودند نه مهاجرين .
علاوه بر اينكه ، جامعه صالحى كه براى اولين بار در مدينه تشكيل شده و سپس تمامى شبه جزيره عربستان را گرفت ، عالى ترين جامعه اى بود كه در تاريخ اسلام تشكيل يافت ، جامعه اى بود كه در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در آن جامعه نماز به پا مى شد، زكات داده مى شد، امر به معروف و نهى از منكر مى شد، و اين جامعه به طور قطع سمبل و مصداق بارز اين آيه است و حال آنكه مى دانيم كه در تشكيل چنين جامعه اى انصار عامل مهم بودند نه مهاجرين .


و در تاريخ اسلام در هيچ عهدى سابقه ندارد كه به دست مهاجرين چنين جامعه اى تشكيل يافته باشد، به طورى كه انصار هيچ دخالتى در آن نداشته باشند، مگر اينكه كسى بگويد مراد از اين مؤ منين ، اشخاص ‍ و فرد فرد خلفاء راشدين ، و يا فقط على (عليه السلام ) - بنا به اختلافى كه در آراء شيعه و سنى هست - بوده باشد، كه دراين صورت معناى همه آيات مورد بحث به كلى فاسد خواهد شد.
و در تاريخ اسلام در هيچ عهدى سابقه ندارد كه به دست مهاجرين چنين جامعه اى تشكيل يافته باشد، به طورى كه انصار هيچ دخالتى در آن نداشته باشند، مگر اينكه كسى بگويد مراد از اين مؤ منين ، اشخاص ‍ و فرد فرد خلفاء راشدين ، و يا فقط على (عليه السلام ) - بنا به اختلافى كه در آراء شيعه و سنى هست - بوده باشد، كه دراين صورت معناى همه آيات مورد بحث به كلى فاسد خواهد شد.
خط ۲۷: خط ۲۷:
و جمله ((و لله عاقبه الامور(( تاءكيد وعده نصرتى است كه قبلا داده بود، و نيز چيره كردن مؤ منين است بر دشمنان دين كه به ايشان ظلم كرده بودند.
و جمله ((و لله عاقبه الامور(( تاءكيد وعده نصرتى است كه قبلا داده بود، و نيز چيره كردن مؤ منين است بر دشمنان دين كه به ايشان ظلم كرده بودند.
<span id='link377'><span>
<span id='link377'><span>
==دلدارى دادن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و تهديد تكذيب كنندگان ==
==دلدارى دادن به رسول خدا «ص» و تهديد تكذيب كنندگان ==
وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ... فَكَيْف كانَ نَكِيرِ
«'''وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ... فَكَيْف كانَ نَكِيرِ'''»:


اين آيه تسليت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است . به اين بيان كه تكذيب قوم او
اين آيه تسليت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است . به اين بيان كه تكذيب قوم او
خط ۳۴: خط ۳۴:
چيز نوظهورى نيست چون قبل از ايشان امتهاى بسيار بودند كه پيغمبران خود را تكذيب كردند. و هم انذار و تهديد تكذيب كنندگان است . به اين بيان كه سرانجام امتهاى گذشته - به جرم تكذيب شان - هلاكت و ابتلاء به عذاب خداى تعالى بوده . از جمله امتهاى مذكور يكى قوم نوح و عاد - كه قوم هود پيغمبر بودند - و ثمود - كه قوم صالح پيغمبر بودند - و قوم ابراهيم ، قوم لوط و اصحاب مدين - يعنى قوم شعيب - است و نيز تكذيب موسى را نام مى برد. بعضى گفته اند: اگر نفرمود قوم موسى ، بدين خاطر است كه قوم موسى بنى اسرائيل بود كه به وى ايمان آوردند و تكذيب كنندگان موسى فرعون و قوم او بودند.
چيز نوظهورى نيست چون قبل از ايشان امتهاى بسيار بودند كه پيغمبران خود را تكذيب كردند. و هم انذار و تهديد تكذيب كنندگان است . به اين بيان كه سرانجام امتهاى گذشته - به جرم تكذيب شان - هلاكت و ابتلاء به عذاب خداى تعالى بوده . از جمله امتهاى مذكور يكى قوم نوح و عاد - كه قوم هود پيغمبر بودند - و ثمود - كه قوم صالح پيغمبر بودند - و قوم ابراهيم ، قوم لوط و اصحاب مدين - يعنى قوم شعيب - است و نيز تكذيب موسى را نام مى برد. بعضى گفته اند: اگر نفرمود قوم موسى ، بدين خاطر است كه قوم موسى بنى اسرائيل بود كه به وى ايمان آوردند و تكذيب كنندگان موسى فرعون و قوم او بودند.


((فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير(( - كلمه ((املاء(( به معناى مهلت دادن و تاءخير اجل است . و كلمه ((نكير(( به معناى انكار است . و معناى آيه اين است كه : من به كافرينى كه رسول خدا را انكار و تكذيب كردند مهلت دادم ، پس آنگاه آنان را گرفتم - كلمه گرفتن كنايه از عذاب است - پس انكار من ايشان را در تكذيب و كفرشان چگونه بود؟ اين تعبير هم كنايه از نهايت درجه انكار، و شدت عقاب است .
«'''فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير'''» - كلمه ((املاء(( به معناى مهلت دادن و تاءخير اجل است . و كلمه ((نكير(( به معناى انكار است . و معناى آيه اين است كه : من به كافرينى كه رسول خدا را انكار و تكذيب كردند مهلت دادم ، پس آنگاه آنان را گرفتم - كلمه گرفتن كنايه از عذاب است - پس انكار من ايشان را در تكذيب و كفرشان چگونه بود؟ اين تعبير هم كنايه از نهايت درجه انكار، و شدت عقاب است.


فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ بِئرٍ مُّعَطلَةٍ وَ قَصرٍ مَّشِيدٍ
«'''فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ بِئرٍ مُّعَطلَةٍ وَ قَصرٍ مَّشِيدٍ'''»:


((قريه خاوية على عروشها(( عبارت است از قريه اى كه ديوارهاى آن روى سقفهايش ريخته باشد، يعنى به كلى خراب شده باشد. و ((بئر معطلة (( يعنى چاهى كه ديگر كسى از اهل آبادى كنار آن نمى آيد تا آب بردارد، چون كسى در آبادى نمانده . و ((قصر مشيد(( يعنى كاخهايى كه با گچ ساخته شده باشد، چون كلمه ((شيد(( به معناى گچ است .
((قريه خاوية على عروشها(( عبارت است از قريه اى كه ديوارهاى آن روى سقفهايش ريخته باشد، يعنى به كلى خراب شده باشد. و ((بئر معطلة (( يعنى چاهى كه ديگر كسى از اهل آبادى كنار آن نمى آيد تا آب بردارد، چون كسى در آبادى نمانده . و ((قصر مشيد(( يعنى كاخهايى كه با گچ ساخته شده باشد، چون كلمه ((شيد(( به معناى گچ است .


((فكاين من قرية اهلكناها(( - ظاهر سياق مى رساند كه اين جمله بيان باشد براى جمله ((فكيف كان نكير(( كه در آيه قبلى بود و جمله ((و بئر معطلة و قصر مشيد(( عطف بر قريه است . و معناى آن اين است كه : چه بسيار قريه ها كه ما اهل آنها را به خاطر اينكه ظالم بودند و در حالى كه مشغول ظلم بودند هلاك كرديم در نتيجه آن قريه هاى آباد به صورت خرابه هايى در آمد كه ديوارها روى سقف ها فرو ريخته و چه بسا چاههاى آب كه تعطيل شد چون آيندگان كنار چاه براى برداشتن آب همه هلاك شدند ديگر كسى نيست كه از آب آنها بنوشد و چه بسيار قصرهاى با گچ ساخته شده كه ساكنانش هلاك شدند حتى نشانه اى از آنها نمانده و صدايى از آنها به گوش نمى رسد. و مقصود از اهل چاهها ده نشين ها و مقصود از كاخ نشين ها شهريها هستند.
«'''فكاين من قرية اهلكناها'''» - ظاهر سياق مى رساند كه اين جمله بيان باشد براى جمله ((فكيف كان نكير(( كه در آيه قبلى بود و جمله ((و بئر معطلة و قصر مشيد(( عطف بر قريه است . و معناى آن اين است كه : چه بسيار قريه ها كه ما اهل آنها را به خاطر اينكه ظالم بودند و در حالى كه مشغول ظلم بودند هلاك كرديم در نتيجه آن قريه هاى آباد به صورت خرابه هايى در آمد كه ديوارها روى سقف ها فرو ريخته و چه بسا چاههاى آب كه تعطيل شد چون آيندگان كنار چاه براى برداشتن آب همه هلاك شدند ديگر كسى نيست كه از آب آنها بنوشد و چه بسيار قصرهاى با گچ ساخته شده كه ساكنانش هلاك شدند حتى نشانه اى از آنها نمانده و صدايى از آنها به گوش نمى رسد. و مقصود از اهل چاهها ده نشين ها و مقصود از كاخ نشين ها شهريها هستند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۴۹ </center>
<span id='link378'><span>
<span id='link378'><span>
==از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيريد! ==
==از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيريد! ==
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا...
«'''أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا...'''»:


در اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه از سرگذشت اين قراء و شهرها كه هلاك و ويران شدند و از اين آثار معطله و قصور مشيده كه امتهاى گذشته از خود به يادگار گذاشته اند عبرت گيرند. در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمى را وادار به تفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند و در جستجوى دليل آن متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرك به خدا و اعراض از آيات او و استكبار در مقابل حق و تكذيب رسولان بوده ، آن وقت است كه صاحب قلبى مى شوند كه با آن تعقل مى كنند و همان عقل و قلب ايشان را مانع از شرك و كفر شود.
در اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه از سرگذشت اين قراء و شهرها كه هلاك و ويران شدند و از اين آثار معطله و قصور مشيده كه امتهاى گذشته از خود به يادگار گذاشته اند عبرت گيرند. در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمى را وادار به تفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند و در جستجوى دليل آن متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرك به خدا و اعراض از آيات او و استكبار در مقابل حق و تكذيب رسولان بوده ، آن وقت است كه صاحب قلبى مى شوند كه با آن تعقل مى كنند و همان عقل و قلب ايشان را مانع از شرك و كفر شود.
خط ۵۷: خط ۵۷:
<span id='link379'><span>
<span id='link379'><span>
==پاسخ به استهزاى مشركين درباره نزول عذاب ، با بيان اينكه زمان كم و زياد نزدخداوند يكسان است ==
==پاسخ به استهزاى مشركين درباره نزول عذاب ، با بيان اينكه زمان كم و زياد نزدخداوند يكسان است ==
وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ
«'''وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ'''»:


مشركين عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مى داد تكذيب مى كردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، يعنى مى گفتند: پس چرا نمى آورى آن عذاب را؟ چه وقت اين وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با اين جمله ايشان را پاسخ گفته كه ((لن يخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى كند(( حال اگر آن وعده عذابى كه داد فقط مربوط به مشركين مكه باشد قهرا مراد از آن همان عذابى خواهد بود كه در جنگ بدر چشيدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد كه بعدا خدا در روزى كه ميان پيغمبر خود و امتش ‍ داورى مى كند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملى نشده است . و خدا از آن وعده داده و فرموده : ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم ((
مشركين عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مى داد تكذيب مى كردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، يعنى مى گفتند: پس چرا نمى آورى آن عذاب را؟ چه وقت اين وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با اين جمله ايشان را پاسخ گفته كه ((لن يخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى كند(( حال اگر آن وعده عذابى كه داد فقط مربوط به مشركين مكه باشد قهرا مراد از آن همان عذابى خواهد بود كه در جنگ بدر چشيدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد كه بعدا خدا در روزى كه ميان پيغمبر خود و امتش ‍ داورى مى كند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملى نشده است . و خدا از آن وعده داده و فرموده : ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم ((


((و ان يوما عند ربك كالف سنه مما تعدون (( - در اين جمله حكم كرده به اينكه يك روز از روزهايى كه نزد خدا است برابر است با هزار سال از روزهايى كه ما مى شماريم و نتيجه مى گيرد: پس خدايى كه يك روز نزد خودش طولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهى اين متاءثر نمى شود چنين خدايى ترس ‍ از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله كند بلكه او حليم و بزرگوار است ، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: ((و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصير((
«'''و ان يوما عند ربك كالف سنه مما تعدون'''» - در اين جمله حكم كرده به اينكه يك روز از روزهايى كه نزد خدا است برابر است با هزار سال از روزهايى كه ما مى شماريم و نتيجه مى گيرد: پس خدايى كه يك روز نزد خودش طولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهى اين متاءثر نمى شود چنين خدايى ترس ‍ از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله كند بلكه او حليم و بزرگوار است ، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود را تكميل كنند آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشان رسيد ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: ((و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصير((


پس اينكه فرمود: ((و ان يوما عند ربك كالف سنة (( رد استعجال ايشان به عذاب است ، به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است . ((و جمله و لن يخلف اللّه وعده ((
پس اينكه فرمود: ((و ان يوما عند ربك كالف سنة (( رد استعجال ايشان به عذاب است ، به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است . ((و جمله و لن يخلف اللّه وعده ((
خط ۶۹: خط ۶۹:
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله ((و ان يوما عند ربك (( اين است كه يك روز از روزهاى آخرت كه در آن روزها كفار عذاب مى شوند، براب ر هزار سال از ايام دنيايى است كه آن را سالهايى چند مى شمارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله ((و ان يوما عند ربك (( اين است كه يك روز از روزهاى آخرت كه در آن روزها كفار عذاب مى شوند، براب ر هزار سال از ايام دنيايى است كه آن را سالهايى چند مى شمارند.


بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه يك روز از روزهاى قيامت كه در آن به عذاب الهى گرفتارند، از شدت عذاب به نظرشان هزار سال دنيا مى آيد. ولى اين دو معنا با صدر آيه و نيز با آيه بعدى سازگار نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه يك روز از روزهاى قيامت كه در آن به عذاب الهى گرفتارند، از شدت عذاب به نظرشان هزار سال دنيا مى آيد. ولى اين دو معنا با صدر آيه و نيز با آيه بعدى سازگار نيست.
وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْت لهََا وَ هِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتهَا وَ إِلىَّ الْمَصِيرُ...


همانطور كه گفتيم اين آيه متمم جمله ((و ان يوما عند ربك كالف سنه (( و به منزله شاهد صدق مدعى است ، و معنايش اين است كه : زمان اندك و يا بسيار نزد پروردگار تو يكسان است ، به شهادت اينكه بسيارى از قراى ظلم كننده را مهلت داد و بعد از مهلت به عذاب خود بگرفت .
«'''وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْت لهََا وَ هِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتهَا وَ إِلىَّ الْمَصِيرُ...'''»:
 
همانطور كه گفتيم اين آيه متمم جمله ((و ان يوما عند ربك كالف سنه (( و به منزله شاهد صدق مدعى است، و معنايش اين است كه : زمان اندك و يا بسيار نزد پروردگار تو يكسان است ، به شهادت اينكه بسيارى از قراى ظلم كننده را مهلت داد و بعد از مهلت به عذاب خود بگرفت .


جمله ((و الى المصير(( بيان علت تعجيل نكردن خدا در عذاب كفار است . به اين بيان كه وقتى بازگشت همه به سوى اوست ، ديگر خوف فوت براى او تصور ندارد تا در عقاب ظالمان و كفار عجله كند.
جمله ((و الى المصير(( بيان علت تعجيل نكردن خدا در عذاب كفار است . به اين بيان كه وقتى بازگشت همه به سوى اوست ، ديگر خوف فوت براى او تصور ندارد تا در عقاب ظالمان و كفار عجله كند.
خط ۷۸: خط ۷۹:
با اين بيان روشن مى شود كه مفاد اين آيه تكرار مفاد آيه ((فكاين من قريه ...(( نيست بلكه هر يك مفاد جداگانه اى دارند. اين را هم ناگفته نگذاريم كه در آيه شريفه التفاتى از غيبت به تكلم وحده به كار رفته (البته غيبت در آيه قبلى بود كه در جمله ((نزد پروردگارت (( خدا غايب حساب شده بود، و تكلم وحده در اين آيه كه ((بازگشت به سوى من است (( به كار رفته ) و نكته اين التفات اين است كه آيه مورد بحث يكى از صفات خدا را كه حلم است بيان مى كند، و در چنين مقامى مناسب اين است كه خدا شخصاخصم كفار به حساب آيد، و بفرمايد: چون با پيامبر من دشمنى كردند خود من دشمن و طرف حساب آنها خواهم بود.
با اين بيان روشن مى شود كه مفاد اين آيه تكرار مفاد آيه ((فكاين من قريه ...(( نيست بلكه هر يك مفاد جداگانه اى دارند. اين را هم ناگفته نگذاريم كه در آيه شريفه التفاتى از غيبت به تكلم وحده به كار رفته (البته غيبت در آيه قبلى بود كه در جمله ((نزد پروردگارت (( خدا غايب حساب شده بود، و تكلم وحده در اين آيه كه ((بازگشت به سوى من است (( به كار رفته ) و نكته اين التفات اين است كه آيه مورد بحث يكى از صفات خدا را كه حلم است بيان مى كند، و در چنين مقامى مناسب اين است كه خدا شخصاخصم كفار به حساب آيد، و بفرمايد: چون با پيامبر من دشمنى كردند خود من دشمن و طرف حساب آنها خواهم بود.


قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا أَنَا لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ...أَصحَب الجَْحِيمِ
«'''قُلْ يَا أَيهَا النَّاس إِنَّمَا أَنَا لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ...أَصحَاب الجَْحِيمِ'''»:


رسول را امر مى كند به اينكه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان و عمل صالح
رسول را امر مى كند به اينكه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان و عمل صالح
خط ۸۴: خط ۸۵:
كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمتهاى آن - است ، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن - كه همنشينى با جهنميان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.
كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمتهاى آن - است ، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن - كه همنشينى با جهنميان و خلاصى نداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.


وَ الَّذِينَ سعَوْا فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ
«'''وَ الَّذِينَ سعَوْا فى ءَايَاتِنَا مُعَجِزِينَ'''»:


كلمه ((سعى (( به معناى تند رفتن ، و در اينجا كنايه از جد و جهد عليه آيات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آنها است ، و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) در حقيقت بازگشت به سياق سابق است بعد از آنكه التفات در آيه قبلى در ((امليت لها - مهلتش دادم ...(( كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث به سياق قبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود.
كلمه ((سعى (( به معناى تند رفتن ، و در اينجا كنايه از جد و جهد عليه آيات الهى و تلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آنها است ، و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) در حقيقت بازگشت به سياق سابق است بعد از آنكه التفات در آيه قبلى در ((امليت لها - مهلتش دادم ...(( كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث به سياق قبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود.


توضيح مفاد و معناى آيه : ((و ما ارسلنا من قبلك منرسول ولا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ...((
توضيح آيه: ((و ما ارسلنا من قبلك منرسول ولا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته...((


وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطنُ فى أُمْنِيَّتِهِ...
«'''وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطانُ فى أُمْنِيَّتِهِ...'''»:


كلمه ((تمنى (( به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را ((امنية - آرزو(( مى گويند.
كلمه ((تمنى (( به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود و محقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد، مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كند صاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دو بال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و از تصور آن لذت مى برد، آن را ((امنية - آرزو(( مى گويند.


و اصل در معناى اين كلمه ((منى (( - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناى فرض و تقدير است . بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود ((تمنيت الكتاب (( معنايش اين است كه كتاب را خواندم . و معناى ((القاء در امنية (( اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند.
و اصل در معناى اين كلمه ((منى (( - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناى فرض و تقدير است. بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت و تلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود ((تمنيت الكتاب (( معنايش اين است كه كتاب را خواندم . و معناى ((القاء در امنية (( اين است كه در آرزوى او دخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند.


و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض ‍ مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و
و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر و رسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبى را كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردن مردم به آن بود، فرض ‍ مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مى انداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او و دين او تحريك مى نمود و
خط ۱۰۶: خط ۱۰۷:
اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماى تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و ماءمور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه ماءمور به تبليغ هم شده باشد يا نه . چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه ماءمور به تبليغ نشده و اين با جمله ((و ما ارسلنا(( كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلد سيزدهم اين كتاب همين مطلب را از آيه ((قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(( استفاده نموديم .
اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماى تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و ماءمور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه ماءمور به تبليغ هم شده باشد يا نه . چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه ماءمور به تبليغ نشده و اين با جمله ((و ما ارسلنا(( كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلد سيزدهم اين كتاب همين مطلب را از آيه ((قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(( استفاده نموديم .


و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست ، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران . علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در
و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست ، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران . علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۵۴ </center>
دست نيست . و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است .
دست نيست . و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است .
خط ۱۱۵: خط ۱۱۶:
<span id='link382'><span>
<span id='link382'><span>
==القائات و وساوس شيطان وسيله امتحان است ==
==القائات و وساوس شيطان وسيله امتحان است ==
لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطنُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ...
«'''لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ...'''»:


مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از ((سنگ قاسى (( يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.
مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است ، كه از ((سنگ قاسى (( يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.
خط ۱۴۰: خط ۱۴۱:
آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود و نيز آنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده ... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه ((و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين آمنوا(( به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است .
آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود و نيز آنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده ... عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه ((و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين آمنوا(( به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است .


((و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم (( - اين جمله در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد.
«'''و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم'''» - اين جمله در مقام بيان علت اين است كه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شده است . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سوم كه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان را قدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايى فرمايد.


وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ...
«'''وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ...'''»:


اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا آخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از ((الذين كفروا(( همه كفار نيستند، چون مى دانيم و مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم كه مراد
اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تا آخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از ((الذين كفروا(( همه كفار نيستند، چون مى دانيم و مى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم كه مراد
۱۴٬۱۷۸

ویرایش