تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۰: خط ۴۰:
و اگر خواستند، كفر بورزند، اينك در اين جمله، آن بيان را تتميم نموده، دستورش مى دهد كه خداى را در كار ايشان وكيل بگيرد. پس خداى تعالى، بر مردم و بر هر چيزى وكيل، و به گناهان بندگان خبير است.
و اگر خواستند، كفر بورزند، اينك در اين جمله، آن بيان را تتميم نموده، دستورش مى دهد كه خداى را در كار ايشان وكيل بگيرد. پس خداى تعالى، بر مردم و بر هر چيزى وكيل، و به گناهان بندگان خبير است.
<span id='link214'><span>
<span id='link214'><span>
==تنها وكيل و متصرف در امور بندگان خدا است كه داراى حيات و ملك و علم مطلق است ==
==خداوند، تنها وکیل و متصرف در امور بندگان است ==
پس اينكه فرمود: «'''و توكل على الحى الذى لا يموت '''» معنايش اين مى شود كه خداى را در كار مردم وكيل بگير، تا به هر چه بخواهد درباره آنان حكم كند و هر چه خواست با آنان انجام دهد. چون او وكيل بر مردم و بر همه موجودات است و اگر نفرمود: «'''و توكل على اللّه '''» بلكه فرمود: «'''على الحى الذى لا يموت '''» براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه حى است و هرگز نمى ميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند وكيل باشد.
پس اين كه فرمود: «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ»، معنايش اين مى شود كه خداى را در كار مردم وكيل بگير، تا به هرچه بخواهد، درباره آنان حكم كند و هرچه خواست، با آنان انجام دهد. چون او وكيل بر مردم و بر همه موجودات است.  


و معناى اينكه فرمود: «'''و سبح بحمده '''» اين است كه خداى را از عجز و جهل و از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست منزه بدار، در حالى كه اين تنزيهت مقارن با ثناى جميل او نيز باشد، و اگر كفار را مهلت داد و با نعمت هاى خود استدراج كرد، بدان كه از عجز و زبونى نيست و نيز از جهل به گناهان آنان نبوده ، و اگر ايشان را به جرم گناهانشان گرفت به ملاك حكمتى بوده كه اقتضاء مى كرده و نيز به خاطر استحقاق ايشان بوده است ، پس هم سزاوار تسبيح است و هم حمد.
و اگر نفرمود: «وَ تَوَكَّل عَلَى اللّه»، بلكه فرمود: «عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ»، براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه «حىّ» است و هرگز نمى ميرد، از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند «وكيل» باشد.


سياق «و كفى به بذنوب عباده خبيرا» دلالت مى كند بر توحيد خدا در فعل و صفاتش ، يعنى تنها او وكيل و متصرف در امور بندگان خويش ‍ است و تنها او است كه به گناهان بندگان ، خبير است و تنها او است كه درباره آنان حكم مى كند، بدون اينكه احتياجى به كسى داشته باشد كه او را در عمل يا حكمش يارى دهد.
و معناى اين كه فرمود: «وَ سَبِّح بِحَمدِهِ»، اين است كه خداى را از عجز و جهل و از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست، منزه بدار، در حالى كه اين تنزيهت، مقارن با ثناى جميل او نيز باشد.  


از اينجا به خوبى روشن مى گردد كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «'''الذى خلق السموات و الارض '''» متمم جمله «'''و توكل على الحى الذى لا يموت ...'''» است ، چون اين آيه نيز، مشتمل بر توحيد خدا در ملك خويش و تصرفش در آن است ، همچنان كه جمله «'''و كفى به ...'''» مشتمل است بر علم و اطلاع او و معلوم است كه با حيات و ملك و علم روى هم معناى وكالت تمام مى شود كه به زودى توضحيش ‍ خواهد آمد - ان شاء الله .
و اگر كفار را مهلت داد و با نعمت هاى خود استدراج كرد، بدان كه از عجز و زبونى نيست، و نيز از جهل به گناهان آنان نبوده، و اگر ايشان را به جرم گناهانشان گرفت، به ملاك حكمتى بوده كه اقتضاء مى كرده، و نيز به خاطر استحقاق ايشان بوده است. پس هم سزاوار تسبيح است و هم حمد.


«'''الَّذِى خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئَلْ بِهِ خَبِيراً'''»:
سياق «وَ كَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً» دلالت مى كند بر توحيد خدا در فعل و صفاتش. يعنى: تنها او، وكيل و متصرف در امور بندگان خويش است، و تنها او است كه به گناهان بندگان «خبير» است، و تنها او است كه درباره آنان حكم مى كند، بدون اين كه احتياجى به كسى داشته باشد كه او را در عمل يا حكمش، يارى دهد.


ظاهر سياق مى رساند كه موصول «'''الذى '''» صفت باشد براى جمله «'''الحى الذى لا يموت '''» در آيه قبل و با همين صفت ، بيان در جمله «'''و توكل على الحى الذى لا يموت '''» تمام مى شود، چون وكالت همانطور كه متوقف بر حيات وكيل است ، بر علم او نيز متوقف است ،
از اين جا به خوبى روشن مى گردد كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَات وَ الأرض»، متمم جملۀ «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ...» است. چون اين آيه نيز، مشتمل بر توحيد خدا در ملك خويش و تصرفش در آن است، همچنان كه جملۀ «وَ كَفَى بِهِ...»، مشتمل است بر علم و اطلاع او، و معلوم است كه با حيات و ملك و علم، روى هم معناى «وكالت» تمام مى شود، كه به زودى، توضحيش خواهد آمد - إن شاء الله.
 
«'''الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئَلْ بِهِ خَبِيراً'''»:
 
ظاهر سياق مى رساند كه موصول «الَّذِى»، صفت باشد براى جملۀ «الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ» در آيه قبل و با همين صفت، بيان در جملۀ «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الّذِى لَا يَمُوتُ» تمام مى شود. چون وكالت، همان طور كه متوقف بر حيات وكيل است، بر علم او نيز متوقف است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۲ </center>
كه جمله «'''و كفى به بذنوب عباده خبيرا'''» آن را افاده مى كرد و نيز متوقف بر سلطنت در حكم و تصرف نيز هست كه اين آيه متضمن آن است ، چون در اين آيه داستان خلقت آسمان ها و زمين و تسلط بر عرش ‍ را بيان مى كند.
كه جملۀ «وَ كَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً»، آن را افاده مى كرد، و نيز متوقف بر سلطنت در حكم و تصرف نيز هست، كه اين آيه متضمن آن است. چون در اين آيه، داستان خلقت آسمان ها و زمين و تسلط بر عرش ‍را بيان مى كند.


و ما درباره صدر آيه ، در چند جا از سوره هاى گذشته بحث كرديم و ديگر در اين جا درباره آن بحث نمى كنيم .
و ما درباره صدر آيه، در چند جا از سوره هاى گذشته بحث كرديم و ديگر در اين جا، درباره آن بحث نمى كنيم.


معناى جمله «'''الرحمن فسئل به خبيرا'''» و اقوال مختلف مفسرين در اين باره
==اقوال مفسران، در تفسیر آیه: «الرَّحمِانُ فَسئَل بِهِ خَبِيراً»==


و اما جمله «الرحمن فسئل به خبيرا»، آنچه از سياق و نظم كلام بر مى آيد اين است كه كلمه «الرحمن» خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده ، و تقدير كلام «هو الرحمن» مى باشد و جمله «فسئل» متفرع بر آن است ، چون «فاء»، تفريع و نتيجه گيرى را مى رساند. و حرف «باء» در كلمه «به» براى متعدى كردن فعل لازم است . و اگر نفرمود: «فسئله» و حرف باء را آورد، براى اين است كه معناى اعتناء را در سؤال بگنجاند و بفهماند كه با كمال عنايت از او بپرس ، و كلمه «'''خبيرا'''» حال از ضمير است .
و اما جمله «الرحمن فسئل به خبيرا»، آنچه از سياق و نظم كلام بر مى آيد اين است كه كلمه «الرحمن» خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده ، و تقدير كلام «هو الرحمن» مى باشد و جمله «فسئل» متفرع بر آن است ، چون «فاء»، تفريع و نتيجه گيرى را مى رساند. و حرف «باء» در كلمه «به» براى متعدى كردن فعل لازم است . و اگر نفرمود: «فسئله» و حرف باء را آورد، براى اين است كه معناى اعتناء را در سؤال بگنجاند و بفهماند كه با كمال عنايت از او بپرس ، و كلمه «'''خبيرا'''» حال از ضمير است .
خط ۸۱: خط ۸۵:
و همه اين وجوه مختلف يا بيشترشان ، در ناسازگارى با سياق آيات مورد بحث و آنچه از آن بر مى آيد مشتركند، به همين جهت ديگر جاى ايستادن و بر سر صحت و سقم آنها گفتگو كردن نيست .
و همه اين وجوه مختلف يا بيشترشان ، در ناسازگارى با سياق آيات مورد بحث و آنچه از آن بر مى آيد مشتركند، به همين جهت ديگر جاى ايستادن و بر سر صحت و سقم آنها گفتگو كردن نيست .
<span id='link216'><span>
<span id='link216'><span>
==حكايت استكبار مشركين از سجده براى خداوند و فزونى نفرتشان از آن ==
==حكايت استكبار مشركين از سجده براى خداوند و فزونى نفرتشان از آن ==
«'''وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَنُ أَ نَسجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُوراً'''»:
«'''وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَنُ أَ نَسجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُوراً'''»: