تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
<span id='link385'><span>
<span id='link385'><span>
==نقد و بررسى روايات فوق ==
==نقد و بررسى روايات فوق ==
مؤ لف : روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است ، و در بيشتر آنها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه ، و گوينده «'''من انباك هذا - چه كسى اين را به تو خبر داد'''» حفصه بود، نه عايشه ، و منظور حفصه از اين سوال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم .
مؤلف: روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است. و در بيشتر آن ها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه. و گويندۀ «مَن أنبَأكَ هَذَا - چه كسى اين را به تو خبر داد» حفصه بود، نه عايشه. و منظور حفصه از اين سؤال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.
 
و اين روايات با همه كثرتش، در عين حال ابهامى را كه در جملۀ «عَرّفَ بَعضَهُ وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ» هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» براى چه كسى، بعضى از داستان را تعريف كرد و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله، در روايتى كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» نقل كرده آمده است كه:
 
هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى يك ماجرا را در آورد. براى اين كه خداى عزّوجلّ (درباره رسول گرامی اش) مى فرمايد: «عَرّفَ بَعضَهُ وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ»، قسمتى از داستان را با پىگيرى كشف كرد، و از بقيه آن صرف نظر نمود. و نيز در روايتى كه ابن ابى حاتم، از مجاهد و ابن مردويه، از ابن عباس نقل كرده اند آمده كه: آن قسمتى را كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، پىگيرى و كشف كرد، مسأله ماريه بود، و آنچه را كه از پىگيری اش صرف نظر نمود، مسأله زمامدارى ابوبكر و عُمَر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.


و اين روايات با همه كثرتش در عين حال ، ابهامى را كه در جمله «'''عرف بعضه و اعرض عن بعض هست '''»، بر طرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) براى چه كسى بعضى از داستان را تعريف كرد، و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله در روايتى كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) نقل كرده آمده است كه هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى يك ماجرا را در آورد، براى اينكه خداى عزوجل (درباره رسول گراميش ) مى فرمايد: «'''عرف بعضه و اعرض عن بعض '''» قسمتى از داستان را با پى گيرى كشف كرد، و از بقيه آن صرفنظر نمود. و نيز در روايتى كه ابن ابى حاتم ، از مجاهد و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده اند آمده كه آن قسمتى را كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پى گيرى و كشف كرد مساءله ماريه بود، و آنچه را كه از پى گيريش صرفنظر نمود مساءله زمامدارى ابو بكر و عمر بعد از رحلت خود بود،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۶۹ </center>
چون ترسيد اشاعه پيدا كند.


اشكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است ، آيا افشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مساءله خانوادگى بزرگوارى است )؟! و يا پنهان كردن زمامدارى ابو بكر و عمر بزرگوارى است ؟ يا اينكه اگر كرامتى باشد در عكس اين قضيه است ؟ يك انسان بزرگوار همواره مسائل خانوادگى و ناموسى خود را پنهان مى دارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.
اشكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه: كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است.، آيا افشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مسأله خانوادگى است، بزرگوارى است؟!) و يا پنهان كردن زمامدارى ابوبكر و عُمَر بزرگوارى است؟ يا اين كه اگر كرامتى باشد، در عكس اين قضيه است؟ يك انسان بزرگوار، همواره مسائل خانوادگى و ناموسى خود را پنهان مى دارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.
<span id='link386'><span>
<span id='link386'><span>
==شاءن نزول آيه تحريم به نقل عمر بن الخطاب ==
==شأن نزول آيه تحريم، به نقل عُمَر بن خطّاب ==
علاوه بر اين ، سبب نزول آيه از عمر بن خطاب به چند طريق روايت شده ، و در روايات او اسمى از اين ماجرا برده نشده ، مثلا در عده اى از كتب حديث نظير بخارى و مسلم و ترمذى از ابن عباس روايت شده كه گفت : من همواره حريص بودم ، از عمر جريان دو نفر از همسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را كه آيه «'''ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما'''» درباره آنان نازل شده بپرسم : تا آنكه سالى عمر به حج رفت ، من نيز با او حج كردم ، در بين راه عمر از جاده منحرف شد، (من حس كردم مى خواهد دست به آب برساند) مشك آب را گرفتم ، و با او رفتم ، ديدم بله در نقطه اى نشست ، ايستادم تا كارش تمام شد، بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).
علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عُمَر بن خطّاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمى از اين ماجرا برده نشده.  
آنگاه گفتم : اى اميرالمؤ منين آن دو زن از زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه خداى تعالى درباره شان فرموده : «'''ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما'''» كيانند؟ گفت : اين از تو عجب است ، اى ابن عباس ، آن دو زن عايشه و حفصه بودند، آنگاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.


و گفت : ما مردم قريش و اهل مكّه زنان را توسرى خور خود داشتيم ، و بر آنان مسلط بوديم ، و چون به مدينه مهاجرت كرديم ، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن ، روزى من به همسرم غضب كردم ، و با او قهر نمودم ، ولى او مرتب از در آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى كردم ، همسرم گفت چرا آشتى نمى كنى ، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستى )، به خدا قسم زنان پيغمبر اگر بين يكى از آنها با پيغمبر اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمى كشد، روز قهر مى كند و شب آشتى . گفتم : زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند زيانكارند.
مثلا در عده اى از كتب، حديث نظير بخارى و مسلم و ترمذى از ابن عباس روايت شده كه گفت: من همواره حريص بودم از عُمَر، جريان دو نفر از همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را كه آيه «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا» درباره آنان نازل شده، بپرسم. تا آن كه سالى عُمَر به حج رفت. من نيز با او حج كردم. در بين راه، عُمَر از جاده منحرف شد. (من حس كردم مى خواهد دست به آب برساند). مشك آب را گرفتم و با او رفتم. ديدم: بله در نقطه اى نشست. ايستادم تا كارش تمام شد. بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).
 
آنگاه گفتم: اى اميرالمؤمنين! آن دو زن از زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا» كيانند؟ گفت: اين از تو عجب است، اى ابن عباس!  آن دو زن، عايشه و حفصه بودند. آنگاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.
 
و گفت: ما مردم قريش و اهل مكّه زنان را توسرى خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم. و چون به مدينه مهاجرت كرديم، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند. رفته رفته، زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن. روزى من به همسرم غضب كردم و با او قهر نمودم. ولى او مرتب از درِ آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى كردم. همسرم گفت: چرا آشتى نمى كنى، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستى). به خدا قسم، زنان پيغمبر اگر بين يكى از آن ها با پيغمبر اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمى كشد. روز قهر مى كند و شب آشتى. گفتم: زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند، زيانكارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۰ </center>
آنگاه گفت : و منزل من در مدينه در محله عوالى بود، و مرا همسايه اى از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم ، يكبار او به خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى رفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مى آورد، و يك نوبت من مى رفتم .
آنگاه گفت: و منزل من در مدينه، در محلّۀ عوالى بود، و مرا همسايه اى از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم. يكبار او به خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى رفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مى آورد، و يك نوبت من مى رفتم.
در اين بين چند روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مى كرديم ، كه قبيله غسان دارند اسب هاى خود را نعل مى كنند كه به جنگ ما بيايند، روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت : حادثه مهمى رخ داده ، پرسيدم : آيا قبيله غسان آمده ؟ گفت نه ، حادثه اى كه از حمله غسان مهم تر است ، و آن اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) زنان خود را طلاق داده . من در دلم گفتم اى داد و بيداد حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بينى مى كردم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را طلاق دهد، همين كه نماز صبح را خوانديم ، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانه حفصه روان شدم ، ديدم حفصه گريه مى كند. پرسيدم آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تو را طلاق داد؟ گفت : نمى دانم ، ولى از من كناره گيرى كرده و در مشربه (نام باغى است كه ماريه در آن منزل داشت ، و به همين مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهيم مى گفتند) عزلت گزيده . من به طرف مشربه رفتم ، در آنجا به غلامى سياه برخوردم ، گفتم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اجازه بگير داخل شوم غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم ، ليكن حضرت چيزى نفرمود، ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتى را ديدم كه مى گريستند، پهلوى آنها نشستم .
 
ولى نتوانستم خود را آرام كنم ، دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت ، و گفت اجازه گرفتم ، ليكن حضرت چيزى نگفت ، همين كه خواستم برگردم ، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو، حضرت اجازه فرمودند، داخل منزل شدم ديدم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به حصيرى تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته . عرض كردم : يا رسول اللّه آيا زنان خود را طلاق گفته اى ؟ فرمود: نه ، عرض كردم : اللّه اكبر، يا رسول اللّه ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم ، از روزى كه وارد مدينه شده ايم زنان ما بدهوا شده اند، چون در مدينه زنان بر مردان مسلطند، روزى من به همسرم خشم كردم ، ولى او بدون اينكه پروايى داشته باشد و به خشم من اعتنايى بكند با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد، من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پررويى گفت : پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همين طورند، اگر كدورتى پيش بيايد بيشتر از يك روز طول نمى كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى كنند،
در اين بين، چند روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مى كرديم، كه قبيلۀ «غسان» دارند اسب هاى خود را نعل مى كنند كه به جنگ ما بيايند. روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت: حادثه مهمى رُخ داده. پرسيدم: آيا قبيلۀ غسان آمده؟ گفت: نه، حادثه اى كه از حملۀ غسان، مهمتر است و آن، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم: اى داد و بيداد، حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بينى مى كردم كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را طلاق دهد.
 
همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانۀ حفصه روان شدم. ديدم حفصه گريه مى كند. پرسيدم: آيا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تو را طلاق داد؟ گفت: نمى دانم، ولى از من كناره گيرى كرده و در مشربه (نام باغى است كه ماريه در آن منزل داشت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربۀ أُمّ ابراهيم مى گفتند) عزلت گزيده. من به طرف مشربه رفتم. در آن جا به غلامى سياه برخوردم، گفتم: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اجازه بگير داخل شوم. غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نفرمود.
 
ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتى را ديدم كه مى گريستند. پهلوى آن ها نشستم، ولى نتوانستم خود را آرام كنم. دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده، گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نگفت. همين كه خواستم برگردم، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو. حضرت اجازه فرمودند. داخل منزل شدم، ديدم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به حصيرى تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته. عرض كردم: يا رسول اللّه! آيا زنان خود را طلاق گفته اى؟ فرمود: نه.
 
عرض كردم: اللّه اكبر، يا رسول اللّه! ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزى كه وارد مدينه شده ايم، زنان ما بدهوا شده اند. چون در مدينه، زنان بر مردان مسلط اند. روزى من به همسرم خشم كردم، ولى او بدون اين كه پروايى داشته باشد و به خشم من اعتنايى بكند، با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد. من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پُررويى. گفت: پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» همين طورند. اگر كدورتى پيش بيايد، بيشتر از يك روز طول نمى كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۱ </center>
من در پاسخ همسرم گفتم زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم بد مى كنند، هر كس اين كار را بكند زيانكار است ، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم ، از او پرسيدم آيا شما زنان پيامبر اينطوريد كه سر به سر آن جناب مى گذاريد، و اگر قهر هم بكنيد تا شب بيشتر ادامه نمى دهيد؟ حفصه گفت : آرى ، گفتم : هر كس از شما چنين كند بدبخت و زيانكار است ، براى اينكه چه امنيتى داريد، از اينكه خداى تعالى به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) چون اين را شنيد تبسم كرد.
من در پاسخ همسرم گفتم: زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم بد مى كنند. هر كس اين كار را بكند، زيانكار است. بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسيدم: آيا شما زنان پيامبر اين طوريد كه سر به سر آن جناب مى گذاريد، و اگر قهر هم بكنيد، تا شب بيشتر ادامه نمى دهيد؟ حفصه گفت: آرى. گفتم: هر كس از شما چنين كند، بدبخت و زيانكار است، براى اين كه چه امنيتى داريد از اين كه خداى تعالى، به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود؟ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چون اين را شنيد، تبسم كرد.
 
عرض كردم: من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مگذار، و از او چيزى درخواست مكن. هرچه خواستى، به خود من بگو تا برايت فراهم كنم. و اگر هوويت از تو قشنگ تر بود، و نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» محبوب تر بود، تحريك نشوى. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، بار ديگر تبسم كرد.
 
(من چون آن جناب را خوشحال ديدم)، عرض كردم: اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشينم؟ فرمود: بله. همين كه اجازه داد، سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم. به جز سه قطع پوست دباغى نشده، چيزى نيافتم. عرض كردم: يا رسول اللّه! دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن. مردم فارس و روم با اين كه خدا را نمى پرستند، چه زندگى مرفه و گشاده اى دارند. تا اين را گفتم، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و نشست. آنگاه فرمود: اى پسر خطّاب! آيا (از دارايى روم و فارس و تهىدستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من) به شك افتادى؟ آخر آن ها مردمى كافرند و خداى تعالى، هر سهمى كه از خوشى زندگى داشته اند، همه را در دنيا به آنان داده. و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» (در همان ايام) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.


عرض كردم من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مگذار، و از او چيزى درخواست مكن ، هر چه خواستى به خود من بگو تا برايت فراهم كنم ، و اگر هؤ ويت از تو قشنگ تر بود، و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) محبوب تر بود تحريك نشوى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بار ديگر تبسم كرد.
مؤلف: اين داستان از عُمَر بن خطّاب، به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده - وليكن به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين روايت، هيچ سخنى درباره اين كه سرّى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به بعضى از همسرانش سپرده بود، چه بوده، ندارد. و نيز در آن نيامده كه آنچه افشا كرد، چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود، چه بوده، با اين كه مهم به دست آوردن اين معانى است.
(من چون آن جناب را خوشحال ديدم ) عرض كردم اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشينم ؟ فرمود بله . همينكه اجازه داد سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم ، بجز سه قطع پوست دباغى نشده چيزى نيافتم ، عرض كردم : يا رسول اللّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن ، مردم فارس و روم با اينكه خدا را نمى پرستند چه زندگى مرفه و گشاده اى دارند، تا اين را گفتم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برخاست و نشست ، آنگاه فرمود: اى پسر خطاب آيا (از دارايى روم و فارس و تهى دستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من ) به شك افتادى ؟ آخر آنها مردمى كافرند، و خداى تعالى هر سهمى كه از خوشى زندگى داشته اند همه را در دنيا به آنان داده . و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) (در همان ايام ) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده ، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.


مؤ لف : اين داستان از عمر بن خطاب به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده ، - و ليكن به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين روايت هيچ سخنى درباره اينكه سرى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به بعضى از همسرانش سپرده بود چه بوده ؟ ندارد، و نيز در آن نيامده كه آن چه افشا كرد چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود چه بوده ، با اينكه مهم به دست آوردن اين معانى است .
و در عين حال، از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه مراد از «تحريم حلال» در آيه شريفه، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، تمامى زنان خود را بر خود حرام كرده بوده، با اين كه آيه شريفه غير اين را مى فرمايد. چون آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه: آن جناب، در صدد تحصيل رضاى همسرانش


و در عين حال از ظاهر اين روايت برمى آيد كه مراد از تحريم حلال در آيه شريفه اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تمامى زنان خود را بر خود حرام كرده بوده ، با اينكه آيه شريفه غير اين را مى فرمايد، چون آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آن جناب در صدد تحصيل رضاى همسرانش بوده ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۵۷۲ </center>
و به خاطر دلخوشى آنان چيزى را بر خود حرام كرده ، علاوه بر اين در اين روايات نيامده كه چرا مساءله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: «'''ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه ...'''».


رواياتى راجع به اينكه منظور از «'''صالح المؤ منين '''» على (ع ) است
بوده، و به خاطر دلخوشى آنان، چيزى را بر خود حرام كرده. علاوه بر اين، در اين روايات نيامده كه چرا مسأله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُما وَ إن تَظَاهَرَا عَلَيهِ...».


==رواياتى در توضیح معنای عبارت: «صَالِحُ المُؤمِنين»==
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير روايت آورده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: منظور از صالح المؤ منين در آيه شريفه «'''ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان اللّه هو موليه و جبريل و صالح المومنين '''» على بن ابى طالب (عليه السلام ) است .
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير روايت آورده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: منظور از صالح المؤ منين در آيه شريفه «'''ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان اللّه هو موليه و جبريل و صالح المومنين '''» على بن ابى طالب (عليه السلام ) است .


و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم آيه «'''ان تتوبا...'''» را تلاوت مى كرد تا مى رسيد به جمله و صالح المؤ منين و مى فرمود: صالح المؤ منين على بن ابى طالب است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شنيدم آيه «'''ان تتوبا...'''» را تلاوت مى كرد تا مى رسيد به جمله و صالح المؤمنين و مى فرمود: صالح المؤمنين على بن ابى طالب است .


مؤ لف : صاحب تفسير برهان بعد از نقل روايت ابى بصير كه در سابق نقل كرديم گفته است : محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جمع آورى كرده ، آنگاه خود صاحب برهان مقدارى از آن احاديث را نقل كرده است .
مؤ لف : صاحب تفسير برهان بعد از نقل روايت ابى بصير كه در سابق نقل كرديم گفته است : محمد بن عباس در اين معنا پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جمع آورى كرده ، آنگاه خود صاحب برهان مقدارى از آن احاديث را نقل كرده است .